اولیس (Ulysses)، نوشتهی جیمز جویس، نزدیک به دو سال از انتشار ترجمهی فارسی آن، به سعی فرید قدمی در ایران میگذرد. نویسندهای که به تعبیر صادق هدایت تاریخ ادبیات بهپیش و پس از او تقسیم شده است و تا به امروز در صدر صد کتاب برتر قرن بیستم به انتخاب کتابخانهی مدرن باقیمانده است. به همین بهانه در این یادداشت سعی کردهایم به معرفی جیمز جویس این نویسنده ایرلندی بپردازیم و نگاهی به مهمترین اثر او یعنی رمان اولیس داشته باشیم.
جیمز جویس با نام کامل جیمز آگوستین آلویسیوس جویس (۱۸۸۲-۱۹۴۱)، نویسنده و رماننویس جریانساز ایرلندی است، که با داستان و رمانهایی چون: دوبلینیها، چهرهی مرد هنرمند در جوانی، اولیس و … به یکی از ستونهای اصلی جریان مدرنیسم ادبی در دنیا تبدیل شد.
نویسندهای با رویکردی نوین به کلمات که سعی در ابداع نوع جدیدی از زبان داشت که هر جمله آن با تفوق جستن بر پیشوپس خود از خصلت عام زبان که میشناسیم تبری میجست و قدرت و معنای اصلی هر گفتار را همزمان در جمله ماندگار میکرد. همین نکته شاید آثار او را سخت خوان و ترجمهناپذیر کرده است، زیرا زبان و زبانها فاقد ساختاری ایستا و دائماً در حال تغییر هستند.
این همان تعبیری است که میخائیل باختین در نظام فکری خویش و در کتاب تخیل مکالمهای از آن صحبت کرده است. زبان از منظر باختین عرصهی تقابل تضادهای ایدئولوژیک، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است که در یک واحد کلی به نام زبان گردآمدهاند. هرکدام از زبانهای زبان میکوشند تا خود را بهعنوان زبان حقیقت ثابت کرده و زبانهای دیگر را محدود کنند.
درست مانند همان خودگوییای که شخصیت اصلی رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی استیون ددالوس در مواجه با واژههای نامأنوس میگوید:
“زبانی که با آن سخن میگوییم قبل از آن که زبان من باشد زبان اوست. واژههایی مثل وطن، مسیح، آبجو، خداوند که بر لبان او میآید چقدر فرق میکند با وقتیکه بر لبان من میآید! من نمیتوانم این واژهها را بگویم و بنویسم و قرار و آرام خود را از دست ندهم. زبان او که تا این اندازه آشنا و تا این اندازه بیگانه است، همیشه برای من یک زبان عاریه خواهد ماند. من واژههای این زبان را نساخته و نپذیرفتم. صدای من در برابر آنها مقاومت میکند. روح من سایهی زبان او را میفرساید.”
همین درهمآمیزی فرمها، ژانرها و لحنهاست که دی.اچ لارنس را وامیدارد تا بعد از خواندن اولیس بگوید:
“خدای من، چه آش مزخرف شلم شوربایی پخته جیمز جویس! هیچی نیست به جز یکمشت کار شاق کهنه و کلم – کندههای نقل قولها از کتاب مقدس و باقی، پخته شده در آب تصنع و کثافت نویسی ژورنالیستی.”
دقیقاً جیمز جویس هم برآمده از همین دوران شلم شوربایی به تعبیر لارنس است. دوران درهمریختگی تاریخی بهقصد نوزایی دوباره تاریخ. یعنی قرن نوزده و بیست میلادی که اشخاصی چون، داستایفسکی، کافکا، نیچه، تیاس الیوت و … با آثارشان برگ مهمی از تاریخ ادبیات جهان، یعنی دوران مدرنیسم ادبی را رقم زدند.
بهطورکلی از ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ دورهای است که به آن مدرنیسم ادبی اطلاق میشود و مهمترین جلوهی این سبک به تعبیر گوستاو فلوبر اولین نظریهپرداز رمان، برتری شکل بر محتوا است. از مهمترین آثاری که سبک و سیاق این دوره را مشخص کردند میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
- اولیس، جیمز جویس
- سرزمین بیحاصل، تیاس الیوت
- خانم دالووی، ویرجینیا وولف
- در جستجوی زمان ازدسترفته، مارسل پروست
و مهمترین ویژگیهای این سبک ادبی را میتوان در عناوین زیر خلاصه کرد که در هر اثر به سمت یک کفهی ترازو سنگینی میکنند.
- سبک گریزی
- برجسته سازی سبک
- شیئی گرایی
- انسانیت زدایی
- علم گرایی
جیمز جویس را در کنار کسانی چون ویرجینیا وولف اولین کسانی میدانند که از شیوهی جریان سیال ذهن برای نگارش استفاده میکردند اما نمیبایست آنها را مبدع این روش دانست، چون سیلانی ویژگی ذهن است و ادبیات بدون سیلان ذهن خلق نمیشود. به هر حال جیمز جویس با همین زبان و روش دائما در کشف و ریزنگاری تاریخی بود تا داستانهایش را روایت کند. اسطورههای کهنه شده را در قامت انسانی جدید در شرایط نوین قرار میداد، تا آب نفی و انکار را بر آن بریزد، یعنی ادیسه!(در یونانی اودیسئوس و در لاتین اولیس)
همانطور که گفته شده رمان اولیس مشهورترین اثر این نویسنده و به عقیدهی بسیاری از منتقدان مهمترین اثر ادبی در دنیای مدرن است. به قول دکلان کایبرد:
“دیگر همه میدانند که اولیس بزرگترین رمان قرن است، هیچ نویسندهای قبل از او به این اندازه به پس زمینههای مختلف داستانی از جنبههای زبانی،تاریخی نپرداخته بود.”
جویس نگارش اولیس را در سال ۱۹۱۴ شروع کرد و یک سال بعد در نامهای به ازرا پاوند نوشت که این رمان ادامهی چهرهی مرد هنرمند در جوانی است. این رمان نخستینبار به سال ۱۹۲۲ همزمان با سالروز تولد نویسندهاش یعنی دوم فوریه در پاریس منتشر شد.مجموع نامهنگاریهای ازرا پاوند و جویس در قالب یک کتاب منتشر شده است که خواندن قسمتی از آن خالی از لطف نیست.
جویس خواستنی است، اگر ترشرویی ایرلندی اش را در ظاهرش نادیده بگیری، حس کردم که پشت این ظاهر آدمی است پراحساس که موسیقی مجلسی را نوشته است. مابقی همه نبوغ است؛ یعنی ثبت واقعیت ها درباب خلق وخوی، خلق شعرهای اولیه با لطافت و ظرافت… البته که مثل یک ایرلندی کله خر و یکدنده است، اما نمی توان او را به کل نامعقول و غیرمنطقی دانست. شکر خدا، آن قدر یکدنده است که بداند دارد چه کار می کند و به آن بچسبد.جویس به باور پاوند از تمام جزئیات غیرضروری دست می کشد و با انتخاب دقیق جزئیات و چیدن ماهرانه شان از ریختن هر چیز نامربوط در داستان تن می زند تا به ملال روایت گرفتار نشود. آنچه اغلب آثار امپرسیونیستی با آن درگیرند و به آن «تاثیرات زمینه ساز» می گویند که توجیهی بیش نیست و در نظر پاوند، آدم را از روایت بیزار می کند. ازاین روست که پاوند جویس را نویسنده ای می داند که از دیگر نویسندگان امپرسیونیست پیشی می گیرد. دست آخر نیز پاوند با خواندن تنها یک فصل از «چهره مرد هنرمند در جوانی» و چند داستان «دوبلینی ها» چنین رای می دهد که جیمز جویس به خاطر داستان هایش جایگاهی محکم در میان نویسندگان انگلیسی به دست خواهد آورد، تا حدی که هرگز نتوانیم ازشان چشم پوشی کنیم.
ساختار رمان اولیس متأثر از اودیسهی هومر است. قهرمان اثر حماسی هومر، اودیسئوس یا همان اولیس است که ده سال در دریاها سرگردان میماند تا از جنگ تروآ به خانهاش در جزیرهی ایتاکا بازگردد. اولیس جویس اما تنها در یک روز روایت میشود.
اگر با پیشینه و داستانهای اساطیری یونان آشنایی ندارید خواندن مجموعه دو جلدی شناخت اساطیر جهان،نوشته دونا روزنبرگ، میتونه در درک اولیس بهتون خیلی کمک کنه.
لئوپولد بلوم جویس نظیر اودیسئوس هومر است، استیون ددالوس جویس نظیر تلماخوس یا تلماک هومر، و مالی، همسر لئوپولد بلوم، نظیر پنهلوپه، همسر اودیسئوس. اودیسهی هومر در بیست و چهار قسمت نوشته شده، اولیس جویس اما در هجده اپیزود.
نگارش اولیس هفت سال طول کشید، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۱ که از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ در لیتل ریویوی امریکا هم بهصورت سریالی منتشر میشد، اما انتشار اپیزود نوزیکانا منجر به منع قانونی انتشار آن در آمریکا، پیش از انتشار آن به شکل کتاب، شد. پس از انتشار کتاب و رسیدن نسخههایی از آن به آمریکا در دههی 1920 نخستین کتابسوزان امریکایی اتفاق افتاد. در 1919 نیز بخشهایی از رمان در لندن در مجلهی The Egoist منتشر شد،اما در نهایت انتشار خود رمان در بریتانیا در 1936 ممنوع اعلام شد.انتشار رمان در فرانسه از جمله به این دلیل راحتر بود که چاپخانههای فرانسوی نمیتوانستند انگلیسی بخوانند.در سال 1934 در امریکا دادگاه تجدید نظری ممنوعیت انتشار اولیس را برداشت و سرانجام امریکا به نخستین کشور انگلیسی زبانی بدل شد که رمان در آن رسما منتشر شد.در زادگاه نویسنده، ایرلند،نیز در دههی 1960 دسترسی آزادانه به رمان میسر گشت.
نخستین واکنش اکثر منتقدان و برخی خوانندگان در برابر اولیس آن بود که اولیس یک اثر طنز و هجویه است.
زمان گذشت تا باتوجه به روشها و تکنیکهای ادبی که در رمان بهکاررفته بود، مانند: تکگویی درونی و روش سیال ذهن و… با تفکر در انبوه حقایق و اموری که در اولیس مطرح شده بود، معلوم شد که این اثر یکسره طنز نیست اما از طنز هم خالی نیست. شاید طنزآمیزترین تکهی اولیس قطعهای از بخش دوازدهم آن سیکلوپ باشد.
اولیس، نوشتهی جیمز جویس در واقع داستان هجده ساعت گشتوگذار لئوپولد بلوم در خیابانها و مکانهای مختلف دوبلین است که از ساعات اول صبح شروع میشود و در اواخر شب که وی به خانه بازمیگردد پایان میپذیرد.
روز شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴ روزی مثل روزهای دیگر که نه حادثهی مهمی روی داده است و نه از جمع ساکنان دوبلین که آدمهای اولیس اند، کسی موفقیت خاصی به دست آورده یا گرفتار مصیبت خاصی شده است. این رمان به مانند داستان ادیسهی هومر قیاس استادانهی از آن سفر نشان میدهد، منتها در درون شهر دوبلین تا موقع بازگشت به خانه. به مانند، ادیسه که روایت سرگردانی پهلوان یونانی اولیس است از هنگام پایان جنگ تروا تا بازگشت به وطن و منزل.
ساختار کلی کتاب مثل همهی روایتهای حماسی به صورت اپیزودیک است. کتاب به سه بخش اصلی تقسیم میشود که هر بخش نیز به نوبهی خود به چند فصل یا اپیزود تقسیم میشود. هرکدام از این اپیزودها چه از نظر موضوع و چه از نظر سبک و تکنیک قصه نویسی با اپیزودهای دیگر متفاوت است.
بخش نخست که شامل سه اپیزود است به نامهای تلماک،نستور،پروتئوس، در حکم پیشدرآمدی هستند بر روایتی از یک روز زندگی آقای بلوم. این بخش را میتوان پلی میان اثر قبلی جویس یعنی چهرهی مرد هنرمند در جوانی و اولیس به حساب آورد. سه اپیزودی که این بخش نخست را تشکیل میدهد به استیون ددالوس قهرمان داستان چهرهی مرد هنرمند میپردازد و کارهای وی را از ساعت هشت صبح تا ظهر روایت میکنند. استیون هنوز همان جوان مغروری است که در دفتر خاطرات خود در سطرهای پایانی چهرهی هنرمند در جوانی مینویسد:
مادر لباسهای دست دوم تازهی مرا مرتب میکند. حال دعا میکند و میگوید که ای کاش من در زندگی خود دور از خانواده و دوستان دریابم که دل چیست و چه احساس میکند. آمین. چنین باد! خوش آمدی، ای زندگانی! میروم تا برای هزار هزارمین بار با واقعیت تجربه رو در رو شوم و در بوتهی روح خود وجدان نا آفریدهی قوم خود را بسازم.
ای پدر باستانی، ای صنعتگر باستانی، اکنون و تا ابد یار و یاور من باش.
استیون ددالوس هنوز هم از نظر اندیشه، تبعیدی زمان است که مغرورانه خود را از آدمهای متوسط معاصر خویش دور نگاه میدارد و هنوز هم شور و شوق مبتذل آنان را به دیدهی تحقیر، تحقیر دوپهلو نگاه میکند و اینهمه با شیفتگی وی نسبت به مباحث غامضی درآمیخته است که در دوران تحصیل و تربیت وی در مدرسهی ژزوئیتها به او القا شده است یعنی همان عادت اهل مدرسه به جدل و یافتن تعریفهای دقیق.
بخش دوم کتاب شامل دوازده اپیزود است: کالیپسو، لوتوسخواران، هادس، اِئول، لستریگونها، سیلا و شاربید، تختهسنگهای لغزان، سیرنها،سیکلوپ،نوزیکانا،گاوان خورشید،سیرسه.
بخش سوم کتاب هم نیز شامل سه اپیزود است: اومه، ایتاکا، پنهلوپ.
خوانندهی رمان دفعهی اولی که اولیس را میخواند احتمالا بیش از هر چیز سخت تحت تاثیر واقعیت گرایی روانشناختی و تکان دهندهی رمان قرار میگیرد. به احتمال زیاد این تاثیر گذاری را به دو عامل نسبت میدهد. یکی بیپروایی مطلق شخصیتهای رمان در برون ریزی ذهنیت خود و دیگری حضور پارهای از واژهها.
برای مثال:در اپیزود نخست استیون را میبینیم که در برج متروک مارتلو که مشرف به خلیج دوبلین است زندگی میکند. در مارتلو با دو تن همخانه است. یکی باک مالگن که دانشجوی پزشکی است و مردی بدبین است و علاقهای به توهین به مقدسات دارد و دیگری کینچ که درس خواندهی آکسفورد است و کموبیش آدم مضحکی است.
مدتی بعد ساعت ده صبح استیون را میبینیم که در مدرسهی آقای دی زی تاریخ روم درس میدهد. استیون همان گونه که آقای دی زی بهدرستی تشخیص میدهد مدت زیادی در این مدرسه دوام نمیآورد و سرانجام وی را در ساحل دوبلین میبینیم که قدم میزند و تفکرات خود را دربارهی چیزهایی که دیده است و ندیده است میشنود و روند ناآرام اندیشهها و تداعی اندیشههایش را دنبال میکند.
نماد این روند ناآرام جریان مد دریاست که پیوسته بالاتر میآید و همچنان که خواهیم دید رابطهی صمیمانهای میان شخصیت استیون و شخصیت آقای بلوم وجود دارد. آقای بلوم که اولیس این ادیسهی نوین است رابطهی روحی این دو تن که بهظاهر فرسنگها از هم فاصله دارند یکی از نقش تکرارهای این کتاب است. اینجا جویس ساختار ذهنی استیون را بهتفصیل باز مینماید چرا که این ساختار بخش اصلی پسزمینهی روانشناختی رمان اولیس است و باید به آن دقت کرد.
همان طور که گفته شد:همه وقایع رمان اولیس در شهر دوبلین یا اطراف آن میگذرد در اولیس وحدت مکان نیز همچون وحدت زمان کامل است و اشارههای موضوعی بسیاری به صحنههای خاص خیابانهای دوبلین شده است و نیز به واقعیتها و شخصیتهای محیط پنجاه سال قبل دوبلین در زمان نگارش خود اثر. بسیاری از خوانندگان انگلیسی و امریکایی و البته دیری نمیگذرد که خود دوبلینیها هم این اشارههای را درک نمیکنند. اما بدون این اشارههای خصوصی و بدون بیان ظرافتها و رنگ و بوی گذرای محلی واقعیتگرایی و تکگوییدرونی آسیب میدید حضور آنها در اولیس هنر نویسنده بوده است.
برعکس این خود واقعهی مبارکی است که آفرینندهی اولیس جوانی خود را در شهری مثل دوبلین گذرانده است.
شهر – کشوری نوین که کموبیش دارای همان الگوهای هلنی است. دوبلین نه آنقدر کوچک است که فضای آن تنگ بیاید و نه آنقدر بزرگ که فاقد یکپارچگی باشد و در نتیجه احساس انزوای غیرانسانی را در انسان برانگیزد یعنی درست همان احساسی که سبب میشود شور شهرنشینی در اهالی لندن و نیویورک خاموش شود. تنها ابتکار این متروپولیتن وجود محفلهاست که باعث ایجاد ارتباط و زندهماندن میشود و سبب شده است دولتهای کوچکی درون دولت به وجود آیند.
این پدیده، این حرکت در یک مدار تنگ باعث تسلای فرد است اما ازآنجاکه فرد مجبور نیست با هم ولایتیهای گوناگون خود مواجه شود چیزهایی را از دست میدهد و چنانچه فرد وارد جرگهی مسائل سیاسی نشود ممکن است بهطورکلی از زندگی شهروندی واحد سیاسی خود غافل بماند و مانند بسیاری از شهروندان خوب لندن حتی شهردار خود را هم نشناسد. چنین بیخبریهایی در دوبلین سال ۱۹۰۴ عملاً غیرممکن است.
پس جویس با نوشتن اولیس در ضمن پرسهگردی و جست و جو در لایههای مختلف دوبلین،وضعیتی از آینده قابل پیشبینی خویش را ترسیم کرده بود. جهانی که در عین ارتباط بر لبهی بیارتباطی قدم میزند و مردمانی که برای زنده ماندن به اجبار پرسهگرد شدند.