در یک دستهبندی گسترده، داستان به دو بخش کلی تقسیم میشود: ادبیات فاخر (Literary Fiction) – ترجمه «داستان ادبی» دقیقتر است اما عبارت ادبیات فاخر مرسوم و پذیرفته شده است – و ادبیات ژانر (Genre Fiction) که با نام داستان ژانر هم شناخته میشود. به نوعی از کتابهای داستانی که وجه ادبی آنها بر دیگر ابعاد غلبه دارد، خط روایی منسجمی نداشته و استعارهها و تمثیلهای زیادی در آن به کار رفته است، ادبیات فاخر میگویند. منظور از ادبیات ژانر نیز کتابهایی است که بر محور یک درونمایه خاص مثل ژانرهای عاشقانه، جنایی، تاریخی و … نوشته میشوند و بیشتر کتابهای داستانی که میشناسیم نیز به همین گروه تعلق دارند. در این مطلب با مقایسه هردو سبک در ویژگیهای اصلی، با مفهوم ادبیات داستانی بیشتر آشنا شده و نقاط تمایز آن را با ادبیات ژانر متوجه میشویم.
ادبیات داستانی سبک نوشتاری متعارفی ندارند و نویسندگان کمی هستند که در این زمینه آثار ارزشمندی را خلق کرده باشند. این داستانها به دلیل ویژگیهای خود، با سلیقه عموم مردم نیز همسو نبوده و فهم چنین کتابهایی نیازمند مهارتی متوسط در ادبیات است. نویسندگان این سبک داستانی اغلب در مشاغل دانشگاهی و یا ادبی مشغول به کار هستند و ارزش آثارشان را نه نظر عموم یا تیراژ فروش، بلکه ارزیابی تخصصی منتقدین مشخص میکند. از مشهورترین آثار در این دسته میتوان به «این سوی بهشت» از اسکات فیتزجرالد (Scott Fitzgerald)، «اتاق جووانی» از جیمز بالدوین (James Baldwin) و «کشتی شکسته» اثر استیون کرین (Stephen Crane) اشاره کرد. این سبک داستانی میتواند قالبهای رمان، رمان کوتاه و یا داستان کوتاه را شامل شود.
از آنجایی که این سبک داستانی را در برابر ادبیات ژانر قرار میدهند، مقایسه ویژگیهای هر دو نوع میتواند به فهم بهتر ادبیات داستانی کمک کرده و تصویری نسبتا منسجم از ساختار آن را فراهم آورد. به همین دلیل در ادامه تفاوتهای دو نوع داستانی ادبی و ژانرمحور را در چند محور با یکدیگر میسنجیم.
نقطه تمرکز داستان
در هر روش داستاننویسی، ابتدا نویسنده باید یک نقطه کانونی را در نظر بگیرد تا بتواند عناصر دیگر را بر اساس آن تنظیم کند. این نقطه همانند قبلهای است که دیگر عناصر را در جهت خود سامان داده و بدین ترتیب علاوه بر حفظ انسجام داستانی، از منحرف شدن مخاطب نسبت به هدف اصلی جلوگیری میکند. ادبیات فاخر بر محور روایتهای شخصیتمحور تشکیل میشوند. به عبارت دیگر کاوش در رویدادهای زندگی، احوال و اعمال شخصیت اصلی هدف اصلی داستان است که آن را به پیش میبرد. در این نوع داستاننویسی خواننده عوامل تاثیرگذار بر روحیات و تفکرات شخصیت اصلی را شناخته و با پیامدهای عمل او در دنیای داستان آشنا میشود. به همین دلیل ادبیات فاخر در شخصیتپردازی بسیار قوی عمل میکنند و ممکن است که شخصیتهای داستان به چهرههای ماندگاری در ادبیات تبدیل شوند؛ مانند «آقای مورسو» در رمان «بیگانه» اثر آلبر کامو (Albert Camus). اما برخلاف ادبیات فاخر، در ادبیات ژانر همواره پیرنگ نقطه کانونی داستان است. فرقی نمیکند که شخصیتها تا چه میزان محبوب باشند، روند روایی داستان که به بیان اتفاقات و ترتیب آنها میپردازد، تمرکز اصلی نویسنده خواهد ماند. به عبارت بهتر شخصیت اصلی تنها در رویدادهای جاری داستان درگیر میشود نه اینکه جریان زندگی او رویدادهای اصلی داستان را شکل بدهد.
فرمول و ساختار
دنیای داستانها ممکن است مطابق با قوانین و رویههایی باشند که از قبل برای مخاطب آشنا بوده و یا اینکه بخواهند برای آشناییزدایی از مخاطب و پیشبینیناپذیری روایت خود، تمامی قوانین را کنار بگذارند. همین ویژگی مسیر دو نوع داستان را از یکدیگر جدا میکند. یکی از مهمترین ویژگیهای ادبیات ژانر که آنها را از ادبیات فاخر متمایز میسازد، تبعیت آنها از فرمول و قالبی مشخص است. به عبارت دیگر خواننده هنگام خواندن یک کتاب در ژانر علمی-تخیلی از قبل میداند که قرار است در داستان صحبت از تکنولوژیهای پیشرفته باشد، و یا توقع دارد که یک داستان در ژانر عاشقانه، ماجرایی عاشقانه و پرشور را حکایت کند. درحالیکه ادبیات فاخر از هیچ قاعده و قانونی پیروی نکرده و هر اتفاقی ممکن است در خلال داستان رخ دهد، به نحوی که تشخیص درونمایه اصلی داستان برای مخاطب تقریبا غیرممکن است و نمیتواند وقایع آن را پیشبینی کند. گاهی ادبیات فاخر مفهومی از ادبیات ژانر را اقتباس کرده و آن را وارونه نشان میدهند؛ مانند جورج اورول (George Orwell) در کتاب 1984 که مفهوم رایج غلبه نیکی بر بدی را به چالش میکشد.
نظم روایی
استوارت ویتیلا (Stuart Vogtilla) معتقد است که هر داستان در واقع روایتی از سفر یک قهرمان است که همواره در الگویی پیشینی رخ میدهد. او این الگو را مانند چرخهای سه مرحلهای میدانست که در ابتدای آن قهرمان داستان به زندگی عادی خود مشغول است، سپس با دعوت به ماجرا و عبور از آستانه وارد مرحله دوم، یعنی دنیای ویژه میشود. در این مرحله آزمونهای اصلی پیش روی قهرمان قرار میگیرند و او با گذر از آنها و دریافت پاداش خود، وارد مرحله سوم شده که در آن راه بازگشت به زندگی عادی خود را در پیش میگیرد. البته تفاوت اصلی مرحله اول و سوم، پالایش روحی قهرمان است که به تکامل خواننده نیز منجر میشود. این چرخه تحول شخصیت در تمامی ژانرها وجود دارد و تنها درونمایه داستان است که تغییر میکند. به همین معنا روند روایی داستان در ادبیات ژانر تابع نظمی متعارف است. بدین صورت که داستان با خللی در زندگی روزمره شخصیت(های) اصلی آغاز شده، سپس در مرحله دوم به نقطه اوج رسیده، و در نهایت نیز با نتیجهای رضایتبخش به پایان میرسد.اما خلاقیت روایی در ادبیات فاخر کاملا متفاوت است. از آنجایی که این داستانها از قواعد مربوط به ژانر پیروی نمیکنند، نظم روایی میتواند شکلی کاملا متفاوت و حتی گاهی شگفتانگیز به خود بگیرد. چرخه تحول قهرمان هیچ جایگاهی در این داستانها ندارد، زیرا هدف نویسنده پالایش و تکامل روحی خواننده نیست. روایت در این کتابها ممکن است یک زندگی روتین و بدون اتفاق را به تصویر بکشد و یا حتی رویدادی بسیار هیجانانگیز را بدون نتیجه و پایانی درخور، در نیمه داستان رها کند. ایتالو کالوینو (Italo Calvino) در کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» داستانی را در مورد خواندن یک رمان روایت میکند که رخدادن مسائلی به صورت مداوم از خوانده شدن آن جلوگیری میکند. نوشتن رمانی که درباره خواندن یک رمان نوشته شده عملی زیرکانه و در عین حال خلاقانهای است که تنها میتواند در ادبیات فاخر پدید آید.
محتوا
محتوای هر کتابی برپایه هدف اصلی نویسنده انتخاب میشود. به همین دلیل شما ممکن است دو کتاب داستان درباره عشق بخوانید اما در هرکدام شاهد رویکری متفاوت نسبت به این مفهوم باشید. اما علاوه بر آن هر نوع از داستاننویسی هدف ویژه خود را دنبال میکند که اهداف جزئی نویسنده را در خود جای میدهد. ژانرهای داستانی اغلب برای سرگرم ساختن مخاطب نوشته میشوند، تا خواننده برای مدتی از دلمشغولیهای روزمره خود جدا شده و چند ساعتی را در دنیای داستان سپری کند. به عبارت بهتر، ادبیات ژانر برای فرار از واقعیت موجود و پناه بردن به دنیایی قابل کنترلتر طراحی میشوند. ادبیات فاخر اما هدفی کاملا متضاد را دنبال میکنند و آن معنایابی از جهان اطرافمان از طریق کاوش در وضعیت انسان است. مخاطب رمانهای ادبی نمیخواهد واقعیت موجود را فراموش کند، بلکه میخواهد دردها، مشکلات، اندوهها و به طور کلی زندگی انسان را به نحو ملموستر و عمیقتری درک کند. ادبیات فاخر شاید سرگرمکننده و پناهگاه خوبی برای مخاطب نباشند، اما معمولا پس از خواندن آنها تاثیری ژرف بر او گذاشته و نحوه نگاهش را به زندگی تغییر میدهند. از بهترین نمونههای این موضوع میتوان به کتاب «دو خیاط هندی» اثر رویینتن میستری (Rohinton Mistry) اشاره کرد. داستان این کتاب که در دهههای 1970 و 1980 هندوستان میگذرد، امیدها و مشکلات آدمی را از طریق سرنوشت چهار شخصیت اصلی داستان بیان میکند. شخصیتپردازی قوی میستری به تاثیرگذاری پیرنگ عمیق داستانی او کمک کرده و اثری به یاد ماندنی را خلق کرده است.
درجه سختی
اینکه سطح سختی هرکتابی متناسب با خوانندگان و درونمایه خود تنظیم شود، قاعدهای کلی در داستاننویسی است. ادبیات ژانرمحور معمولا از زبانی ساده و معمولی بهره میبرند تا با سطح فهم مخاطبین گسترده خود هماهنگ باشد. در حالیکه ادبیات فاخر از لغاتی سخت و تخصصی استفاده میکنند و تصویرپردازیهای زیاد داستان نیز به پیچیدگی کار میافزاید. باید توجه داشت که موضوع ادبیات فاخر اغلب مفاهیم عمیق و فلسفی است که نمیتواند با ادبیات ساده و روزمره سازگار باشد. استفاده فراوان از نمادگرایی، تمثیل و استعاره در این کتابها، علاوه بر بالابردن ارزش ادبی آن، درکش را نیز برای مخاطب سختتر میکند.
پایان
یکی دیگر از نقاط افتراق ادبیات فاخر و ژانر در نحوه به پایان رسیدن داستان است. اگرچه این خصلتی همگانی نیست، اما میتوان گفت که معمولا ادبیات ژانر پایانی خوش و مشخص دارند، یعنی خواننده در آخر از سرنوشت شخصیتها مطلع میشود که البته در اغلب موارد نیز سعادتمند میشوند. ادبیات فاخر هرچند، پایانی مبهم و ناراحتکننده دارند. حتی گاهی پایان داستان نوشته نشده و به عهده مخاطب سپرده میشود تا آن را تفسیر کند. نقطه پایانی در این کتابها قرار نیست معنا و مفهومی پیشینی را برای خواننده تداعی کند و در واقع برداشت شخصی آنهاست که هدف نهایی داستان را تعیین میکند.
بازخورد
تمامی ویژگیهای پیشین ساختار داستانی را بررسی میکردند، اما جالب است بدانید که حتی پس از انتشار کتاب نیز این دو نوع داستان با بازخوردی کاملا متفاوت روبهرو میشوند. بر کسی پوشیده نیست که عموم مخاطبین ادبیات ژانر را ترجیح میدهند، تا جایی که برخی متخصصین آن را ادبیات جریان اصلی (Mainstream) نیز میخوانند. این سبک داستانی ممکن است که به لحاظ ارزش ادبی نسبت به رقیب خود، کمی فرومایهتر باشد، اما از حیث مخاطب، بدون شک برنده اصلی است. البته از طرف دیگر ادبیات فاخر ماندگاری بیشتری در طی سالها و حتی قرنها دارند، همچنین بخش عمدهای از مطالب آموزشی در کلاسهای دانشگاهی از این کتابها تشکیل میشود، و جوایز بیشتری را نیز از طرف منتقدین دریافت میکنند.
داستانها ممکن است دنیایی را خلق کنند که در آن بتوان به تصویری دلخواه از جهان چشم دوخت و واقعیتهای سخت روزمره را فراموش کرد. چنین داستانهایی در ژانرهای مختلف به مخاطب عرضه شده و وظیفه سرگرم ساختن او را بر عهده دارند. اما در این میان هستند کتابهایی که مخاطب را با عمق دردها و وضعیت بغرنج کنونیاش آشنا میسازند و میکوشند تا معنای حقیقی زندگی را جستجو کنند. این کتابها را داستان ادبی میخوانند و اگر شما نیز از مخاطبین این نوع داستانها هستید، بدانید که قرار است با روایتی پیچیده و متفاوت از جهان اطرافتان همراه شوید که پس از اتمام آن تا سالها در ذهن و روحتان ماندگار خواهد شد.