در سال 1841، روی کشتی صید نهنگ Acushnet، هرمان ملویل با ویلیام چیس ملاقات کرد. ویلیام کتابی از پدرش، اوون چیس به نام «خارقالعادهترین و ناراحتکنندهترین روایت از غرق شدن کشتی صید نهنگ اسکس» را به ملویل قرض داد. ملویل داستان وحشتناک نهنگ عنبر «سفید هممانند پشم» به نام موکادیک را خواند، دلیل نامگذاری آن به خاطر تعقیبش در نزدیکی جزیره موکا در سواحل شیلی بود. مشخص نیست که چرا ملویل، موکا را به موبی تغییر داد. کار بسیار خوبی که او انجام داد این بود که استاربوک را نام اولین دوستش قرار داد و نه کاپیتانش.
اوون چیش، مهمترین و هیجانانگیزترین نکته را به ملویل داد: در حالی که قایقهای اسکس، نهنگهای عنبر ماده را اذیت میکردند، یک نهنگ عنبر بزرگ دو بار به کشتی آنها حمله و آن را سوراخ کرد. تا به حال هیچ نهنگی موجب غرق شدن کشتی نشده بود. بعدها ملویل بیان کرد که خواندن این داستان شگفتانگیز روی دریا و نزدیک به محل غرق شدن آن کشتی، تاثیر بسیار زیادی بر او داشته است.
او در ابتدا کتابی در مورد نهنگها و صید نهنگ را برنامهریزی کرد. رینولدز با تشویق مردانش به حمله به موکادیک که او را خود شیطان میدانست و نه یک نهنگ، ملویل را در خلق داستان تاریکتری کمک کرد.
با این وجود، نهنگ موبی دیک ملویل نه شیطان است و نه یک نهنگ معمولی، بلکه پشتیبان سفیدی است که با کاپیتان شیطانصفت، احب، عذاب دهنده، بدخواه، سواستفادهگر از قدرت و مردان، مقابله میکند. تعصب احب، شخصی و نژادی است. نهنگ موبی دیک ملویل تبدیل به بالشتک خالی برای دیوانگی احب میشود، چنانچه ملویل نیز صفحات کتاب خود را با دیوانگی وی پر میکند. با این وجود، در حالی که این برای زمان خود شگفتانگیز بود، نهنگ موبی دیک ملویل تبدیل به آخرین مدعی عقل میشود. نهنگ موبی دیک ملویل در دفاع از خود، عدالت را برقرار میکند و هرگز نمیمیرد.
احب سوگند میخورد که نهنگ موبی دیک ملویل را در هر کجای دنیا تعقیب کند اما نمیتواند این کار را به تنهایی انجام دهد، بنابراین او مردانش را با تشویق به وفاداری به جستجوی دیوانهوار میبرد، «چه میگویید، مردان من؟ به نظر شجاع میرسید». شکارچیان فریاد میزنند، «بله». احب، مهارت بسیار زیادی در تشویق مردم به معاونت در جرم و تبدیل عقدههای مخرب خود به عقدههای آنان داشت. احب صرفا نشان بیماری نیست بلکه او از طریق تواناییش در هدایت مردم به سوی همدستی در جرم- و ناتوانی آنها در متوجه شدن این موضوع- تبدیل به یک بیماری واگیردار و خطرناک میشود.
«موبیدیک» یک رمان عالی آمریکایی است. شاید، اولین رمان عالی جهان باشد. ملویل بر کوتاه بینی آمریکایی غلبه کرد، بسیاری از افقها را ناپدید نمود، با مرتدها و خائنین مصاحبت کرد، نزاکت و نجابت را در وحشیگری، وحشیگری را در تمدن و اطاعت مخرب از ستمگران دیوانه دید.
در دهه 1840، پس از این که نیمی از جهان را به دور از آمریکا سیاحت کرده بود، ملویل چشماندازی شبیه به مرغ دله را بر بدخواهانهترین عمق شخصیتی آمریکایی معین کرد و آن را نیگروفوبیا نامید. در اوایل قرن نوزدهم، شکار نهنگ عنبر هیچگاه به دور از تجارت بردهداری نبود. «تاریخ طبیعی نهنگ عنبر» توماس بیل در سال 1839 شامل این فداکاری به صاحب کشتی انگلیسی به نام توماس استورژ بود: «شخصیت شما ممکن است به واسطه تلاشهای مستمر انجام شده در جهت رهایی سیاه پوستها از شرایط بردهداری قضاوت شود.»
روی عرشهها و اسکلهها، انسانهایی با رنگ پوست مختلف و تنفس بوی عرق یکدیگر در نزدیکترین حالت، نظارهگر دیگهای جوشان نهنگ بودند و به چشمان یکدیگر نگاه میکردند. مردان با رنگ پوست روشن احساس زندانی بودن میکردند و سیاهپوستها طعم آزادی و بقا را میچشیدند و گاهی اوقات در کنار هم غرق میشدند. اسماعیل، راوی فیلسوف همیشگی ملویل، میپرسد:«چه کسی برده نیست؟ به من جواب دهید.» از دنیایی که او از بالیا دکلهای کشتی به صورت کروی تجربه کرده بود، ملویل انسانیت در سطح دریا را درک نمود و طول و عرض جغرافیایی تنوع انسانی را با آغوشی باز پذیرفت و به عنوان تنوع از آن یاد کرد.
مطلب مرتبط: ادبیات فاخر: واکاوی وضعیت انسان و یافتن معنا در زندگی
وقتی اسماعیل در Spouter Inn مجبور شد تا پتوی خود را با دیگری به اشتراک بگذارد، اینگونه بیان کرد:«هیچکس دوست ندارد در یک تختخواب همراه فرد دیگری بخوابد.» اما او در آنجا مستقر شد و در انتظار هم اتاقی مرموز خود نشست که به گفته او در حال گشت و گذار در خیابانهای نیو بدفورد بود. ظاهر کوئکوگ موجب شد تا اسماعیل وحشت کند و خشکش بزند؛ اما پس از این که همه چیز به حالت عادی بازگشت، اسماعیل تجدید نظر کرد: «با وجود تمام خالکوبیهایی که داشت، او یک آدمخوار تمیز با ظاهری منظم و انسانی همانند من بود. هم اتاقی شدن با یک آدمخوار هوشیار بهتر از یک مسیحی مست است.»
صبح روز بعد اسماعیل به گونهای بیدار میشود که بازوهای کوئکوگ او را در آغوش گرفتهاند گویی همسرش است. دیگر جای هیچ وحشتی باقی نمیماند. سرانجام کوئکوگ بیدار میشود و با نشانهها و صداهایی به اسماعیل میفهماند که لباس پوشیده و آنجا را ترک خواهد کرد. اسماعیل در نوشتههای خود مینویسد:
حقیقت این است که این وحشیها یک حس ذاتی از ظرافت دارند.» شگفتآور است که تا چه اندازه مودب هستند… بسیار بافرهنگ، متمدن و ملاحظهکار در حالی که من مرتکب بدرفتاری شده بودم. وی با تاکید بر چهره خالکوبی شدهکوئکوگ، اینگونه نتیجهگیری میکند:«هر چند او وحشی بود اما به طرز مرموزی به لحاظ ظاهری آراسته بود، حداقل از دید من، و با این وجود هیچ چیز بدی در چهره او دیده نمیشد. شما نمیتوانید روح را مخفی کنید…کوئکوگ متحد آدمخوار جورج واشنگتن بود (به اندازه او متمدن بود).
حالا که دوستان صمیمی شده بودند، کشتی پیدا کردند اما مانع خروج کوئگوک شدند؛ او یک مسیحی نیست. اسماعیل به تندی صحبت میکند: کوئکوگ مانند همه ما و مانند هر فرزندی و مانند روح و روان ما به جامعه جاویدان و بزرگ این دنیای پرستشگر تعلق دارد… در این جهان است که ما همگی با هم دست میدهیم. استخدامکننده که تحت تاثیر این سخنرانی مهم اسماعیل قرار میگیرد، به آنها اجازهی ورود به کشتی را میدهد؛ آنها سوار کشتی میشوند که ملویل آن را به یاد قبیله مشهور بومیان ماساچوست که پیشتر منقرض شدهاند، Pequod نامگذاری میکند.
تقریبا دو قرن پیش، ملویل به ما نشان میدهد که پذیرش افراد با خصوصیات مختلف تا چه اندازه آسان است، این که افراد با تنوع رنگ پوست، آداب و رسوم، باورها، سفرها و تحولاتشان همگی با هم برابر هستند و به یاد داشته باشید که آنهایی که این موضوع را نپذیرفتند، رنج کشیدند. تا چه اندازه میتوان اجتناب و دوری کرد.
ملویل با اشتیاق یک تشخیص، پیشبینی و توصیهای را برای شرایط انسانی به رشته تحریر درآورد. همگی ما به مانند اسماعیل ساده دل، استاربوک واقعگرا و احب دیوانهای هستیم که سوار بر کشتی در طوفان گیر افتادهایم و تحت فرمان ذهنهایی با محدودیت درک و غیرقابل کنترل به راه ادامه میدهیم. جهان هم مانند نهنگ موبی دیک ملویل در حال فرار است؛ ما باید بین همزیستی یا تخریب یکی را انتخاب کنیم و اگرچه خروجی کار در دست ما نیست اما پارو در دست ماست؛ هر ضربهای عواقب و نتایجی دارد؛ و مبادا از این موارد آشکار غافل شویم: این مردان با تجهیزات کامل در راه رسیدن به طلب خود یعنی نفت به دیگران آسیب رسانند. اگر همه ما اسماعیل، استاربوک و احب باشیم که در یک تمایل جمعی گیر افتادهایم، نهنگها نمونهای از ضد فرهنگی، سبکی از زندگی به حالت بیوزنی و خارج نشدن از دنیایی که شناور است، هستند.
تصادفی نیست که لویاتان، نهنگ عنبر، انتخاب ملویل بوده است. هیچ چیز دیگری شایستگی جایگزینی آن را ندارد. احب میتوانست یک اژدها با نفس آتشین را دنبال کند؛ اما به منظور رویارویی با جنون روزمره، خون واقعی و اراده واقعی باید از هر دو طرف در معرض خطر قرار گیرد. تنها این موجود زنده، بزرگترین موجود زنده دنیا، به عنوان جسم زنده شده و استعاره فناناپذیر به ذهن ما میرسد و ما را درگیر تعقیبها، بیحرمتیها، خونریزیها، معنویت و آزادی خودمان میکند. تنها لویاتان میتوانست چنین کاری کند. تنها او میتوانست پیروز شود.
بنابراین، شاید جای تعجب باشد که برخی از مردم این کتاب را کنار گذاشتهاند، همانطور که من در دوران کالج این کار را کردم. چگونه میتوان فردی که آگاهی قبلی در مورد احبهای درونی یا خطراتی که منجر به همدستی در جرم یک دیوانه میشود را نادیده گرفته، به پذیرش منطق رد کردن جستجوهای عقدهای مجاب کرد. نهنگ «موبیدیک» ملویل به همان اندازه که در مورد دیوانگی و جنون است، از ابتذال نیز میگوید.
جستجو شکار هرمان ملویل- خواه لواتیان (نهنگ موبی دیک ملویل) بتواند برای مدت زمان طولانی این تعقیب و گریز را تحمل کند و چنین فاجعهای را به وجود آورد- برای من مثل این است که هر نهنگ به اقیانوس بازمیگردد تا هوایی که ما با پلاستیک گرم کردهایم را با ما به اشتراک بگذارد. ملویل بیان میکند: «اگر قرار است بار دیگر جهان غرق شود، مانند هلند که موشهایش را بکشد، پس نهنگ ابدی همچنان زنده خواهد ماند و غیره و صدای اعتراض و مخالفتش را تا آسمانها میرساند؛ اما گرم شدن هوا در فلوریدا، نیویورک، هوستون، هنگکنگ و بنگلادش موجب سخت شدن زندگی برای نهنگها میشود.» همانطور که فیلسوف هنری بستون مینویسد، نهنگها و تمام موجودات زنده با ما در دام زندگی و زمان گیر افتادهاند، همسلولیهایی در شکوه و مشقت زندان زمین. این دامی است که خود ما آن را با واچیدن تار زندگی، بافتهایم. ملویل سعی کرد به ما هشدار دهد.