اکثر کتاب های بیژن نجدی به عنوان نویسنده و شاعر بر جای مانده، سه مجموعه داستان و سه مجموعه شعر است. یوزپلنگانی که با من دویدهاند، دوباره از همان خیابانها و داستانهای ناتمام، مجموعه داستانها و خواهران این تابستان، واقعیت رویای من است و پسر عموی سپیدار مجموعه شعرهای او را تشکیل میدهند. علاوه بر این سبک داستاننویسی و شاعرانگی بیژن نجدی به عنوان یک عصاره، تمام نثرهای او را جلا داده است. این عصاره را میتوان فضای فکری و خیال خاص و منحصر به فرد بیژن نجدی دانست. کسی که در دههی هفتاد با انتشار اولین مجموعه داستانش جنجال ها به پا کرد و مخالفان زیادی داشت.
معرفی کتاب های بیژن نجدی
کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند
این مجموعه داستان بیژن نجدی را میتوان یکی از مدرنترینها و حتی از پست مدرنهای ادبیات داستانی ایران به شمار آورد. یوزپلنگانی که با من دویدهاند در سال ۱۳۷۳ چاپ و یک سال بعد برندهی قلم زرین جایزه گردون و در ۱۳۷۹ برگزیدهی جایزهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد.
این اثر مجموعهای از ده داستان کوتاه است و به عنوان تنها کتابی که در زمان حیات بیژن نجدی منتشر شده، شناخته میشود. برخی از منتقدین عقیده داشتند نجدی اساس داستان را با نثر شاعرانهاش مخدوش کرده است. که این انتقادات موجب دلگیری و آزردگی بیژن نجدی شد.
این اثر در ۱۳۸۹ توسط محمدرضا دمابی به انگلیسی ترجمه و برخی از تک داستانهایش به زبان آلمانی و کردی چاپ شده است. داستانهای تاریکی در پوتین، سپرده در زمین، گیاهی در قرنطینه و استخری پر از کابوس از جمله داستانهایی بودند که در سینما برای ساخت فیلمهای کوتاه مورد اقتباس قرار گرفتند.
اگر بخواهیم معروفترین و شناخته شدهترین کتاب های بیژن نجدی را معرفی کنیم باید به کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند اشاره کرد. کتابی که داستان سهشنبهی خیس آن و شخصیتهای طاهر و ملیحهاش به موازات شهرت کتاب، شناخته شدهاند. این کتاب اگر یک شاهکار ادبی نباشد، قطعا یکی از متفاوتترین و بهترین کتابهای ادبیات داستانی ایران است. بعد از داستانهای کوتاه هوشنگ گلشیری هیچ مجموعه داستانی تا این اندازه به قوت نوشته نشده است. پیش از این در مطلبی جداگانه به معرفی کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند در سایت پی اس ارنا پرداختیم.
داستانهای کوتاه این کتاب دو شخصیت را به اشتراک دارند. تقریبا در اکثر و یا تمام داستانها دو شخصیت ملیحه و طاهر در سن و سالهای مختلف نقش گرفتهاند. میشود گفت داستانها به رئالیسم جادویی نزدیکاند. عناصر فراواقع گرایانهای در اثر وجود دارند که داستان را از بافت رئال خود جدا میکنند. علاوه بر اینها این کتاب مرز شاعرانگی توصیفات و ادبیت خود را بین شعر و داستان از دست نداده است. در هیچ کتابی تا این اندازه بیژن نجدی را به عنوان یک شاعر به وضوح نمیبینید.
این کتاب علاوه بر یک نثر قوی، داستانهای خلاقه و دیدگاههایی که به زندگی دارد و بیشتر به خاطر شکل فراواقع گرایانه و شاعرانهاش، یک اثر ادبی تمام عیار است. کتابی که بیژن نجدی بسیار بار آن را دوباره نوشت و وسواس زیادی را روی نوشتن آن به خرج داد.
داستانهای کوتاه بیژن نجدی بیشتر از آن که درگیر شکلهای ماجراجویی باشند، درگیر نوعی نگاه شاعرانهاند. با طبیعت و قوانین طبیعت بسیار درگیر میشوند. به عبارتی این داستانها سعی در شکستن قوانین طبیعت دارند. آن جا که کودکی مرده تبدیل به فرزندی برای طاهر و ملیحه میشود. آنجا که در داستان گیاهی در قرنطینه، فردی با قفلی روی پوستش سالها زندگی کرده و قفل تا گوشت بدنش هم رفته است. اینها شکلی از دیدگاههای فراواقع گرایانهی بیژن نجدی است که در مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویدهاند، بیشتر دیده میشود. پیوستگیای که در بین داستانهای کوتاه این مجموعه دیده میشود در هیچ اثر دیگری از بیژن نجدی پیدا نمیشود.
ویژگی های این کتاب
اگر بخواهیم متن نوشتاری و حتی قلم بیژن نجدی خصوصا در این کتاب را موشکافانهتر مورد بررسی قرار دهیم، میتوان گفت برخی از نشانههای پست مدرن همچون عدم قطعیت، تناقض، تغییر زاویه دید، شکست خط روایت و زمان داستان، فراداستان تاریخ نگارانه، و ادغام خیال و واقعیت در داستانها دیده میشود. نمیتوان به طور قطعی این داستانها را مدرن و یا پست مدرن تقسیمبندی کرد. چراکه حتی کار جدا کردن مولفههای مدرن و پست مدرن کاری اشتباه است. چرا که هر کدام از مقولهها و مولفههایشان آن قدر به دنبالهی هم و پیوسته آمدهاند که نمیتوان آنها را در دو مسیر جداگانه قرار داد.
داستانهای این کتاب مملو از شعور شاعرانهای هستند که خصلت نثر بیژن نجدی است. بدون این که شعرگونگیها و شعرگفتنها داستان را از خط روایی خودش جدا کند. چراکه بیژن نجدی علاوه بر داستاننویسی، شاعری با استعداد بود که توانایی ایجاد یک مرز مشخص بین داستانها و شعرهایش را داشت.
اسطورهها در داستانهای یوزپلنگانی که با من دویدهاند
در کتاب های بیژن نجدی، خصوصا این مجموعه داستان اسطورهزایی، اسطورهزدایی و بازتولید شخصیتهای کهن اسطورهای و زیرساختهای بینش اسطورهای وجود دارد. او با بازآفرینی اسطورههای کهن و چیدمان چند بعدی اسطوره در یک داستان علاوه بر رهایی از بحران معرفتی دنیای مدرن، با گره زدن و اتصال انسانهای مدرن با قهرمانان ملی و اسطورهای از زمان خطی عبور میکند و آنها را به زمانی دوارتر واگذار میکند.
داستانهایی که از مرگ حرف میزنند
کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند روایت ۱۰ داستان کوتاه با موضوعیت مرگ است که هرکدام جدا از هم و با نثری شعرگونه و نمادین نوشته شدهاند. اثری که از داستان به شعر پهلو میزند. در این کتاب بیژن نجدی از مرگ مینویسد. از جنازهای که رویای فرزند نداشتهی طاهر و ملیحه است. از مرتضی مینویسد که به جرم کشتن یک قو از زادگاهش طرد میشود. از روزهایی مینویسد که نمیتوان فهمید مردم چه میگویند و چه میخواهند. از سهشنبههایی که انتظار چتر ملیحه را خیس کرده است و از درخت آلبالویی که در هر شاخ و برگش رازهای مگوی خانه نهفته. بیژن نجدی در هر داستان به شکلی متفاوت مرگ را توصیف میکند. گاهی ساده و گاهی پیچیده، آن را به واقعیت و خیال پیوند میزند. نجدی در داستانهایش از فقدان تعریف خاص خود را دارد.
همسر بیژن نجدی در مورد نگارش داستانهای کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند گفته است: بیژن برای نگارش داستانها عمیقا به فکر میرفت. ساکت و کم حرف میشد. برنامهریزی داشت. بیاشتها میشد و غمگین بود. به اتاق کارش میرفت. ویولن پرویز یاحقی را گوش میکرد و مینوشت و در یک شبانهروز نزدیک به نیم صفحه بیشتر نمینوشت. دو یا سه پایانبندی مینوشت و پس از مشورت با من یکی را انتخاب میکرد. بعد از تمام شدن داستانها آن را در دفتر ۲۰ برگی که از بچهها میگرفت پیشنویس میکرد و در صفحهی اولش مینوشت تقدیم به همسرم و به من میداد.
متاسفانه بعد از چاپ کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند در ۱۳۷۳ فضایی حاکم شد که به شدت بیژن نجدی را آزرده کرد. تا اندازهای که دیگر میلی برای نوشتن نداشت. آن قدر که بنا به گفتهی همسرش همه چیز را کنار گذاشت. چون عدهی زیادی از منتقدین بر این باور بودند که بیژن نجدی داستاننویسی را مخدوش کرده و اینها اصلا داستان نیست و شعر است. یوزپلنگانی که با من دویدهاند بر خلاف عنوان شاهکاری که میتوان به آن لقب داد، کتاب کم حجمی است. کتاب فضاسازی و اتمسفر خاص خودش را دارد و شگردهایی داستانی که مخاطب عام کمتر به دنبال آنهاست و یا کمتر از آنها لذت میبرد.
نقطه ی شروع کتاب های بیژن نجدی آن جاست که واقعیت و رویا به هم گره میخورد و بنمایهای میشود برای حرکت روایت و داستان و فضا. اما آن چیز که بین تمام آثار بیژن نجدی مشترک است، کلامی سبز، زبانی سرخ، نگاهی آبی به زندگی و آدمهایی معصوم و بکر است. یکی از دلایل شهرت این کتاب این است که علاوه بر فرم و محتوا، داستانها با شعر آمیخته شدهاند. ویژگیهای زبانی، بلاغی و شاعرانگی داستانها، نوعی تشخص سبکی به مجموعه بخشیده است و طرفدارانی پیدا کرد که تلاشهایی داشتند تا دنبال روی این سبک و سیاق باشند.
دلیل نامگذاری این مجموعه داستان
بيژن نجدی در مصاحبهای با فرنگیس حبیبی با رادیو فرانسه دربارهی نامگذاری کتاب میگوید: یوزپلنگ هر انسان آرمانخواهی است که در طول تاریخ برای انسان دویده است. بیژن نجدی یوزپلنگ را استعارهای از نسل، نهاد، آرمان و کسانی میداند که همانند نوع یوزپلنگ در آستانهی انقراض و مورد هجوم هستند. باورها، هستیها و کسانی که به گذشتههای دور و نزدیک یا دورتر تعلق دارند و شاید بار دیگر در تاریخ تکرار نشوند.
اگر شمس لنگرودی نبود، یوزپلنگان هم نبود
شمس لنگرودی، از دوستان صمیمی بیژن نجدی، کسی بود که او را به نشر مرکز برد تا کمی از انزوا بیرون بیاید و اثرش را منتشر کند. نتیجهی این کار انتشار مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویدهاند شد. همسر نجدی در این باره میگوید: یادم هست شبی بيژن داستان سپرده به زمین را برای شمس لنگرودی خواند. وی از کتاب خوشش آمد و پرسید چرا تاکنون اینها را به صورت کتاب منتشر نکردهای و در واقع شمس لنگرودی معرف بیژن نجدی برای چاپ این اثر بود.
یوزپلنگان
سالها پس از خلقش و حتی در نبود خالقش هنوز پویا و زنده است. و نفس میکشد و از این داستان به داستان دیگر میرود. و میتازد و میغرد و فریاد نسلی آرمانخواه را که هرگز در طول تاریخ به آرزویش نرسید و قربانیها داد را به گوش خوانندگانی میرساند که با آن میدانند یوز در خطر انقراض است اما همچنان به او امید دارند. در صفحه به صفحه داستان با نثری شاعرانه و نمادین اسطوره میسازد و اسطوره میزداید و انسان مدرن سرخورده از یاس را نوید و امید میبخشد. گرچه از مرگ روایت میکند و فقدان را از این داستان به آن داستان به دوش میکشد اما هنوز هم همان یوزپلنگی است که میدوید. جاهطلب و زیبا و یک نفس. طاهر و مرتضی و ملیحه شخصیتهای غالب کتاب های بیژن نجدی هستند. آنان در زمانی داستانی نویسنده متولد میشوند، قد میکشند و رشد میکنند. پیر میشوند و میمیرند. مردان و زنان بیگناهی که اگر پیراهنشان را کنار بزنند پوششی از معصومیتشان دیده میشود که روی استخوانهایشان را پوشانده است.
شخصیتها
در کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند شخصیت طاهر تقریبا در همهی داستانها حضور دارد. در برخی زندگی میکند و در برخی میمیرمد. ملیحه شخصیتی است که به آینده امید دارد و سعی دارد دنیای خود را تغییر بدهد. شخصیتهایی چون ملیحه و طاهر که اصلیترین شخصیتهای جهان داستان ها هستند، باعث شدهاند تا این جهان داستانی غنیتر شود و به شکلی بسط داده شود. گویی هر داستان به بخشی از زندگی ملیحه و طاهر و یا به بخشی از جهان این دو شخصیت مربوط است. که گاهی هر دوی این شخصیتها در این جهان حاضرند. شاید همان یوزپلنگانی که با بیژن نجدی دویدهاند همین طاهر و ملیحه باشند.
کتاب دوباره از همان خیابانها
دوباره از همان خیابانها مجموعه داستانی از بیژن نجدی است که به کوشش همسرش بعد از مرگ وی منتشر شد. این مجموعه داستان در ۱۳۷۹ برگزیدهی جایزهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. همان طور که در معرفی یوزپلنگانی که با من دویدهاند اشاره شد، کتاب های بیژن نجدی تخیل عجیب و غریبی دارند. عنصر تخیل در این داستانها حرف اول را میزند. در این مجموعه داستان موقعیت هایی غریب محل وقوع حوادثاند. موقعیتهایی غریب با اشخاصی غریبتر مانند حضور یک سرخپوست در کردستان. همهی این عوامل در کنار هم قرار میگیرند تا داستانهای پرکشش و عمیقی برای مخاطبان پدید آورد.
همان طور که یادآور شدیم پیوستهترین اثری که از داستانهای کوتاه بیژن نجدی به چاپ رسیده، مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویدهاند است. دوباره از همان خیابانها، تعداد داستانهای بیشتری از بیژن نجدی که در این کتاب گردآوری کرده است. بله، گردآوری مناسبترین کلمه برای معرفی این مجموعه داستان است. چراکه اگر بخواهیم مثالی برای مجموعه داستان در بین آثار نجدی داشته باشیم باید همان کتاب یوزپلنگانی که با من دویدهاند را به عنوان مثال انتخاب کنیم. پیوستگی، شیوهی نگارش و سوژه و جهان بینیای که در آن مجموعه وجود دارد آن را به عنوان اثری منحصر به فرد تحت عنوان مجموعه داستان درآورده است.
با این حال دوباره از همان خیابانها پر از تک داستانهای جذابی است که خواندن آنها بسیار شیرین است. داستان مانیکور شاید کوتاهترین و بهترین داستان این مجموعه باشد. روایت عجیبی از زنی که مرده است و حالا توی غسالخانه منتظر استون هستند تا لاک قرمز ناخنهایش را پاک کنند. جهانبینی این نویسنده همیشه در این نوع نگاه بودن و نبودن در همهی آثار دیده میشود. داستان دیگری که در مورد نوشتههای بیژن نجدی وجود دارد، این است که نجدی به عنوان نویسنده در داستانهای کوتاهش مخاطب را با مکث بیشتری مواجه میکند. در حالی که در شعرهایش به عنوان یک شاعر مخاطب را با پویایی بیشتری همراه میکند.
قسمتی از متن کتاب دوباره از همان خیابانها
«عجیب این که ماهیها بلد نیستند جیغ بکشند. روزهای بارانی آنها دیر میمیرند. در آخرین لحظه وقتی که رمق ندارند، دمشان را تکان می دهند و از گرم شدن پولکهایشان چیزی نمیفهمند. چند قطره باران مرگ را دو سه قدم از ماهیها دور میکند. میشود این طور هم گفت که مرگ سیگاری روشن میکند و آن قدر همان طرفها قدم میزند.»
مجموعه داستان «داستانهای ناتمام»
بیژن نجدی در نوشتن و سرودن پرکار اما در انتشار دادن کمتر فعال و پیگیر بود. اما همان 10 داستان کوتاهی که نخستین کتاب منتشر شدهی او را تشکیل دادند، کافی بود تا جامعهی ادبی ایران او را بشناسد و کمیت را به جای کیفیت نگیرد و خصلت متمایز و ممتاز داستانهای او را تشخیص دهد. نجدی قرار بود به دیگر نوشتههایش هم سر و سامانی بدهد و آنها را آمادهی انتشار کند که حیات او این را مقدر ندانست. کتاب حاضر داستانهای ناتمامی از اوست که در یک کتاب گردآوری شده است.
بیژن نجدی میگوید: «من در قصههایم سر پرندهای را بریده و پنهان کردهام تا خواننده به تحرک و تشنج شدید شده و به تن و بال و پاهایش خیره شود و پیش از آن که پرنده بمیرد و تحرکش به سکون تبدیل شود، شما طپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترین شکل آن میبینید که دیگر زندگی نیست. مرگ هم نیست. زیرا حرکت تندتر شده، اندامش وجود دارند و زندگی آمیخته با مرگ و این همهی لحظهای است که پیش از مرگ که پرنده شدیدترین پر و بال زدن سرتاسر زندگیاش را انجام داده است. لحظهای که بیشترین آمیختگی را با زندگی و طلب زندگی دارد. آن هم درست در همسایگی مرگ. به خاطر همین است که تمام قصههای من شروع و پایان ندارد.»