پس از ماهها صبر و انتظار سرانجام نسخه اولیه و نه چندان باکیفیت سینمایی وایولت اورگاردن: Violet Evergarden The Movie 2020 در دسترس قرار گرفت. این نسخه که با وجود پردهای بودن و کیفیت صدای نامطلوب، دارای کیفیت تصویری رضایتبخشی است، این امکان را فراهم کرد تا بتوانیم به نقد و بررسی آخرین سینمایی وایولت اورگاردن بپردازیم. سینمایی وایولت اورگاردن که دنباله و پایانی برای سری تلویزیونی انیمه وایولت اورگاردن است، ادامه داستان آن را روایت میکند؛ زمانی که شخصیت اصلی داستان که وایولت اورگاردن نام دارد، آخرین سفر خود برای درک مفهوم عشق شروع میکند.
این انیمه که در سری تلویزیونی خود از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار شده بود، دارای پایان بسیار تراژیک و ناتمامی بود که چشمها را به دنباله سینمایی آن دوخته بود؛ سینمایی که با انتشار تریلر پرسروصدایی از آن، خبر از بارقههای امید هیجانانگیز و پایانی خوش میداد. اما سوال اینجاست که این سینمایی چه مقدار از انتظارات طرفداران را در ارائه یک پایانبندی رضایتبخش و کامل پاسخ میدهد؟ ما در این مقاله قصد داریم به نقد و بررسی انیمه سینمایی وایولت اورگاردن بپردازیم و از نقاط قوت و ضعف این سینمایی پرده برداریم. پس اگر شما نیز درباره این سینمایی کنجکاو هستید، با ما همراه باشید.
انیمه سینمایی وایولت اورگاردن همچون سری تلویزیونی آن، به کارگردانی تایچی ایشیداته (Taichi Ishidate) و در استودیوی کیوتو انیمیشن (Kyoto Animation) ساخته شده و موسیقیمتن آن توسط آهنگساز جوان، ایوان کال (Evan Call) ساخته و تنظیم شده است. داستان سینمایی وایولت اورگاردن به شرایط زندگی وایولت میپردازد که پس از اتمام جنگی 4 ساله و از دست دادن فرمانده عزیزش، به عنوان عروسک حافظه خودکار به کار در شرکت پستی CH مشغول است و پس از ماموریتها و نوشتن نامههای بسیار برای مشتریان معمولی و بلندمرتبه، حالا به یکی از معروفترین عروسکهای حافظه خودکار تبدیل شده است.
او از نوجوانی خام و بیاحساس که به عنوان سلاح جنگی شناخته میشد، به زنی پخته، دردمند و باتجربه تبدیل شده، حالا بیشتر معنای واقعی احساسات انسانها را درک میکند و به درک معنای عشق، آخرین کلماتی که فرماندهاش در آخرین ماموریت جنگیشان به زبان آورده بود، نزدیکتر شده است. او اکنون بیش از پیش، از درد فراغ فرماندهاش میسوزد و بزرگترین و تنها آرزویی که دارد، دیدن دوباره او است. روزی وایولت تصادفا با مشاهده نامهای به دستخطِ فرمانده گمشده وایولت، گیلبرت بوگِنویلیا (Gilbert Bougainvillea)، راهی سفری میشود تا از زنده بودن فرماندهاش اطمینان حاصل کند. سفری که او و احساساتش را به چالش میکشد.
پویانمایی و سبک بصری درخشان
مهمترین عامل موفقیت انیمه وایولت اورگاردن تا به حال پویانمایی و گرافیک درخشان استودیو کیوتو انیمیشن است. این استودیو که در این سینمایی نیز سنگتمام گذاشته است، در نورپردازی، رنگ و پرداخت جزئیات حسابی ما را حیرتزده میکند. به عنوان مثال، رد سبز یا آبی رنگی که از انعکاس نور محیط، زیر موهای شخصیتها، زیر چانه و کنارهی لباس آنها میافتد، چیزی است که به ندرت در سایر انیمهها به آن توجه میشود؛ جزئیاتی که تنها در آثار کارگردانانی همچون ماکوتو شینکای دیده میشود. همچنین، فضاهای باز طبیعی و شهری، آسمانهای ابری، طوفانی و آفتابی، همه و همه بسیار خیرهکننده و ناتورالیستی (طبیعتگرایانه) به تصویر کشیده شدهاند.
علاوه بر این، یکی از مهمترین دستاوردهای این استودیو در زمینه پویانمایی، توانایی خارقالعاده آن در نمایش عمق احساسات در چهره شخصیتها است. سینمایی وایولت اورگاردن، به نسبت دیگر انیمهها، نماهای کلوزآپ و اِکستریم کلوزآپ (نماهای بسیار نزدیکی که تنها فرم چشمها، ابرو و بینی را نمایش میدهند) زیادی را در برمیگیرد که علت آن تمرکز عمده داستان بر احساسات شخصیتها است؛ به همین دلیل، این انیمه در نمایش غم و اندوه، درد، ضعف، خشم و گریه، تنها در نگاه و فرم ابروی کاراکترها بسیار ماهرانه و حرفهای ظاهر میشود و آنقدر واقعگرایانه آنها را به تصویر میکشد که مخاطب را با عمق درد شخصیتها شریک میسازد و آنها را نیز به گریه میاندازد.
داستانپردازی انیمه سینمایی وایولت اورگاردن
داستان سینمایی وایولت اورگاردن، از نظر ساختاری الگویی مشابه با فصل اول خود، پیش میگیرد. همانطور که در سری تلویزیونی این انیمه، ما شاهد ماجراهای متفاوتی در هر قسمت بودیم، در این سینمایی نیز شاهد سه داستان متفاوت هستیم که در یک داستان واحد گنجانده شدهاند. به این صورت که ما در شروع داستان با خانوادهای آشنا میشویم که به تازگی مادربزرگشان فوت شده، در میانه داستان با خانواده دیگری روبهرو میشویم که فرزندشان با بیماری لاعلاجی دستوپنجه نرم میکند و در نهایت، به داستان زندگی شخصیِ خود وایولت میرسیم که در تلاش برای یافتن فرماندهاش است.
دو داستان فرعی موجود در این سینمایی، به غم از دست دادن یک فرد عزیز اشاره میکنند. در داستان اول، این سینمایی هوشمندانه از یکی از رویدادهای تاثیرگذار سری تلویزیونی خود بهره میگیرد و آینده خانوادهای را نشان میدهد که در قسمت 10 سریال، مادری برای دخترش به نام ان (Ann)، 50 نامه مینویسد تا پس از مرگش، هر سال در روز تولد دخترش برای او فرستاده شود. حالا در این سینمایی دیزی (Daisy)، نوه Ann را میبینیم که مادربزرگش را از دست داده و در خانه او، با 50 نامهایی که وایولت برای مادربزرگش نوشته است، آشنا میشود و سعی میکند وایولت را بیشتر بشناسد.
داستان فرعی دوم نیز روایتی شبیه به داستان اول دارد، با این تفاوت که اینبار پسربچه بیماری قصد دارد نامههایی بنویسد تا پس از مرگش، احساسات واقعی خود را به پدر و مادرش بیان کند. این دو روایتی که هوشمندانه انتخاب شدند تا نیمی از زمان سینمایی را به خود اختصاص دهند، کاملا انعکاسدهنده احساسات وایولت اورگاردن هستند؛ وایولت که خود از درد از دست دادن فرماندهاش رنج میبرد، با خانوادههایی روبهرو میشود که آنها نیز عزیزترین فرد خود را از دست دادهاند و با نامههایی که وایولت از طرف عزیزشان به آنها میدهد، مایه دلگرمی و آرامش آنها میگردد. به همین دلیل است که میبینیم وایولت آنقدر نسبت به این خانوادهها احساس مسئولیت میکند و تلاش دارد تا آخرین لحظه ماموریت خود را به درستی انجام دهد.
وجود این دو داستان در کنار ماجرای اصلی، از طرفی بسیار به عمیقتر شدن تاثیرات روایت اصلی (رویارویی وایولت با فرماندهاش) کمک کرده و از طرف دیگر بهانهای هستند تا رویدادها و گذشته وایولت اورگاردن باری دیگر در این سینمایی مرور شود و ذهن مخاطب را برای رویداد اصلی و مهم نهایی آماده سازد. بنابراین، ما در نیمه اول سینمایی وایولت اورگاردن زمان زیادی را در بخش مقدمه داستان سپری میکنیم تا با شرایط فعلی وایولت و دوستانش، شهرت وایولت به عنوان بهترین عروسک حافظه خودکار و میزان زیاد دلتنگی او برای دیدن فرماندهاش، با جزئیات زیادی آشنا شویم.
اگرچه همه اینها باعث شدهاند تا ریتم نماها و سرعت پیشروی داستان در نیمه ابتدایی این سینمایی، بسیار کند باشد و برای برخی مخاطبان خستهکننده به نظر برسد، اما باید در نظر داشت که این انیمه بیش از آنکه رومنس (عاشقانه) باشد، در ژانر ملودرام قرار میگیرد و به همین دلیل توجه زیادی به اموری نشان میدهد که ممکن است از دید برخی پیش پا افتاده به نظر برسند. از سوی دیگر، همین امر باعث شده است این سینمایی بتواند با نمایش دقیق جزئیات روابط بین شخصیتها و احساساتشان و مرور گذشته وایولت و دیگر شخصیتها، پایان کامل و لذتبخشی را برای سری تلویزیونی خود بسازد.
واقعگرایی از رویکردهای مهم در انیمه وایولت اورگاردن
واقعگرایی که به معنای نمایش زندگی واقعی به همان صورتی که وجود دارد، است، هم در فصل اول این انیمه و هم در این سینمایی با جزئیات زیادی به تصویر کشیده شده است. اگرچه انیمههای بسیار دیگری نیز وجود دارند که از رویکرد واقعگرایانهای در روایت خود استفاده میکنند، اما این امر در انیمه وایولت اورگاردن به سطح بالاتری میرسد. احساس درد و رنج، خوشحالی و گریه، حالت نگاهها، نحوه رویارویی شخصیتها با یکدیگر و رفتارهایشان در مقابل یکدیگر بسیار حسابشده و عمیق هستند.
به عنوان مثال، با کمی دقت میتوان متوجه شد که شخصیتها از زمان فصل اول انیمه تا این سینمایی از نظر روحی چه مقدار تغییر کردهاند! شخصیت کلودیا هاجینز (Claudia Hodgins) که مدیر شرکت پستی CH بوده و پس از جنگ مسئولیت وایولت را برعهده گرفته، اکنون بسیار به وایولت دلبستهتر شده است و نسبت به او نگرانی زیادی دارد؛ نوعی حس پدرانه در کلودیا شکل گرفته که در فصل اول انیمه کمتر موردتوجه بود، اما در این سینمایی با بالارفتن سن شخصیتها میبینیم که چگونه این حس در کلودیا قویتر شده است.
یکی دیگر از نشانههای این سطح از واقعگرایی در نحوه نشان دادن تاثیرات جنگ و فشار خانوادگی بر شخصیت گیلبرت بوگنویلیا و دلیل او برای رد کردن ملاقات با وایولت است. احساسات پیچیدهی گیلبرت که نه از دیالوگهای او، بلکه از فاصله و سکوت میان دیالوگهایش، نگاه دردمند و نوع رفتارش، دستان مشت کرده او و نماهای طفرهرونده دوربین از نمایش واضح چهره او برداشت میشود و ضعف و ناامیدی گیلبرت را نشان میدهد. واقعگرایی رویکردی است که در این سینمایی از جنبههای بسیاری مورد تاکید قرار گرفته، هم در سبک بصری و پویانمایی این انیمه، طراحی طبیعتگرایانه و ناتورالیستی فضاها و لوکیشنها و همچنین صداگذاریهای فوقالعاده تاثیرگذار شخصیتها که با وجود پردهای بودن و کیفیت پایین صدای این نسخه سینمایی، همچنان حیرتانگیز و شنیدنی هستند.
شخصیتهایی پختهتر و دوستداشتنیتر از پیش
در سینمایی وایولت اورگاردن ما هم با شخصیتهای جدید و تاثیرگذار آشنا میشویم و هم شاهد رشد شخصیتی قابلتوجه کاراکترهای قدیمی هستیم. در این سینمایی، همانطور که پیشتر به آن اشاره شد، در رفتار و بازیگری تمام شخصیتهای جدید و قدیم، دقت بسیار زیادی شده است تا برای مخاطب به مراتب باورپذیرتر و احساساتشان ملموستر از انیمههای دیگر باشند.
شخصیت وایولت اورگاردن
یکی از مهمترین رشدهای شخصیتی که میتوان به آن اشاره کرد، در شخصیت خود وایولت اورگاردن است. وایولت اورگاردن در این سینمایی به نسبت فصل یک این انیمه، دلتنگتر و گوشهگیرتر به نظر میرسد. به عنوان مثال، در سکانسهای ابتدایی سینمایی میبینیم که وایولت جمعهای دوستانه را زودتر ترک میکند تا به کارش برسد. او حتی روزهای تعطیل را هم به خود استراحت نمیدهد و تلاش دارد مدام با کار ذهن خود را مشغول کند. او شبها مدام به فرماندهاش فکر میکند و هر از چندگاهی برای او نامه مینویسد. او با هر جملهای به یاد فرماندهاش میافتد و آرزو میکند تا روزی بتواند فرماندهاش را ببیند. همه اینها باعث شدهاند اطرافیان وایولت نگران او و احساسات انباشته شدهاش باشند و رابطه او با برادر گیلبرت به نام دیتفرید بوگنویلیا (Dietfried Bougainvillea)، کسی که در دوران جنگ ضربههای زیادی به وایولت وارد کرده است، را در آرام شدن غم وایولت، موثر بدانند.
پس از آن، رویارویی وایولت با گیلبرت را میبینیم. وایولتی که با تمام وجود و تکتک سلولهای بدنش خواستار دیدار دوباره با گیلبرت است (چیزی که به زیبایی از رفتار وایولت در این سینمایی قابل مشاهده و تحسین است!)، از طرف او پس زده شده و از نظر عاطفی شوکه میشود. ضربهای که از نظر من در درک کامل مفهوم عشق توسط وایولت بسیار لازم و ضروری مینماید و نتیجه آن، صبر و تحمل وایولت و تصمیمش برای ترک گیلبرت و احترام به انتخاب او در ندیدن وایولت است! وایولت خود را به سالم بودن فرمانده عزیزش قانع میکند و به جای ملاقات با او، نامه تشکر برایش میفرستد. انتخابی که از دید من بسیار زیبا و تاثیرگذار بود و اوج بلوغ عاطفی و روانی وایولت را نشان میداد.
شخصیت گیلبرت بوگِنویلیا
شخصیت گیلبرت فرمانده پیشین وایولت، نمونهای بارز از آن دسته از بازماندگان جنگی است که تحت فشار روانی، عذابوجدان و احساس گناه بسیاری هستند و نمیتوانند خود را ببخشند. گیلبرت که از چنین دردی رنج میبرد، تصمیم میگیرد زندگی پیشین خود را رها کرده تا به نوعی از هرآنچه او را به یاد گذشته تاریکش میاندازد، فرار کند. این انیمه به زیبایی نشان میدهد که ناامیدی و احساس گناه چنین افرادی، نه تنها به خود آن فرد آسیب میرساند و او را تنهاتر میکند، بلکه چقدر میتواند به کسانی که او را دوست دارند هم صدمه بزند.
شخصیت گیلبرت در نهایت با آنچه که تمام مدت از آن فرار کرده بود، هرچند ناخواسته روبهرو میشود و رفتاری به ظاهر بزدلانه و خودخواهانه از خود نشان میدهد. اما به نظر من، دو شخصیت بیشترین تاثیر را در تغییر تصمیم نهایی او میگذارند. یکی از آنها برادرش دیتفرید است که گیلبرت را از رفتار بزدلانهاش آگاه میکند و دیگری یکی از روستاییان پیر دهکده است که دیالوگ بسیار درخشانی با گیلبرت دارد: «اینبار گناه چیزی نیست که تو مجبور باشی به تنهایی به دوش بکشی… این حقیقت که جوانان این جزیره دیگر بازنگشتند، یا این حقیقت که انسانهای زیادی در جنگ کشته شدند، شاید این تقصیر همه ماست!» بنابراین، با وجود همه اینها است که ما میبینیم گیلبرت پس از خواندن نامه وایولت تصمیم میگیرد راه دلش را انتخاب کند و به خود فرصتی دوباره برای خوشحال بودن بدهد.
شخصیت دیتفرید بوگِنویلیا
شخصیت دیتفرید، برادر گیلبرت، یکی از جالبترین شخصیتهای این انیمه است که سیر تغییر تدریجی و قابلتوجهی را از فصل یک انیمه تاکنون پشت سر گذاشته. در ابتدای فصل اول انیمه، ما دیتفرید را به عنوان فردی ظالم و خودخواه میبینیم که سنگدلانه از وایولت در جنگ استفاده ابزاری میکند و او را در حد یک سلاح کشنده یا یک سگ شکاری حقیر میپندارد. سپس چنین شخصیتی در پایان فصل اول انیمه، دچار نوعی شک و تردید در باورهایش نسبت به وایولت میشود. او همچنان مرگ گیلبرت را ناشی از عملکرد ضعیف وایولت به عنوان محافظ گیلبرت در جنگ میپندارد و نمیتواند وایولت را ببخشد، اما از بلوغ و رشد توانایی وایولت در درک احساسات انسانی بسیار تعجب میکند؛ گویا حتی انسان بودن وایولت برایش حقیقتی غیرقابل باور به نظر میرسد.
اما این شخصیت در این سینمایی، با شناخت بیشتری که از وایولت به دست میآورد، کمکم با این حقیقت که وایولت انسانی دارای اختیار و احساسات انسانی است، روبهرو میشود. او حتی با وایولت همدرد میشود و او را به عنوان فردی محترم به رسمیت میشناسد. کسی که در نهایت قبول میکند که صدمات بسیاری به وایولت به عنوان یک انسان وارد کرده است و به نظر میرسد برای جبران گناهانش هم در قبال برادرش و هم در قبال وایولت، تصمیم میگیرد که شخصا به دیدار برادرش برود و او را نسبت به جایگاه و اهمیت وایولت آگاه کند.
از میان دیگر شخصیتهای فرعی در این انیمه به طور خلاصه میتوان گفت که هر کدام از شخصیتهای اریکا (Erica Brown) و آیریس (Iris Cannary) هر کدام در حرفه خود پیشرفت کرده و جاافتادهتر شدهاند. آیریس، بِنِدیکت (Benedict Blue)، کتلیا بودلر (Cattleya Baudelaire) و کلودیا (Claudia Hodgins) به همراه وایولت حسی شبیه به اعضای خانواده نسبت به یکدیگر دارند. ما در داستان فرعی اول که در آیندهای نه چندان دور نشان داده میشود، میبینیم که چه طور خدمات این شخصیتها و نامهایشان در شرکت پستی CH ماندگار شده است. شخصیت یوریث (Yurith) نیز که در داستان فرعی دوم به زندگی او پرداخته میشود، از نمونه شخصیتهای جدید دوست داشتنیای است که روح متفاوتی به داستان این سینمایی بخشیده است و بر بار دراماتیک و تراژیک این انیمه میافزاید.
موسیقی و صداگذاری
موسیقی انیمه وایولت اورگاردن که توسط ایوان کال، آهنگساز خوشذوق جوان ساخته شده، در این سینمایی نیز بسیار آرامشبخش است و با لحظات تراژیک داستان بسیار هماهنگ بوده و به زیبایی تنظیم شده است. در این سینمایی علاوه بر آهنگ تم اصلی انیمه وایولت اورگاردن، در نقطه اوج داستان، در لحظهای که گیلبرت به ملاقات با وایولت میشتابد، موسیقی مشهور اندینگ فصل اول این انیمه به نام Michishirube با صدای زیبای مینوری چیهارا (Minori Chihara) را میشنویم که انتخاب بسیار جذاب و غافلگیرکنندهای است.
اما به عنوان یکی دیگر از مهمترین نقاط مثبت این سینمایی جای دارد تا به صداگذاریهای فوقالعاده حرفهای صداپیشههای ژاپنی اشاره کنیم. به خصوص صداگذاری تاکههیتو کویاسو (Takehito Koyasu) برای شخصیت کلودیا هاجینز، یویی ایشیکاوا (Yui Ishikawa) برای وایولت اورگاردن و دایسکه نامیکاوا (Daisuke Namikawa) برای شخصیت گیلبرت بوگنویلیا که در انتقال باورپذیر احساسات بسیاری همچون خشم و غم، حتی در نشان دادن بغض و لرزش صدای ناشی از آن، عملکرد تحسینبرانگیزی از خود نشان دادند.
پایان بندی انیمه
برای توصیف پایان این سینمایی و قضاوت درباره آن، مجبور شدم تا چندبار دیگر این سینمایی را تماشا کنم و هربار بیشتر از قبل، از اینکه شاید «این واقعا بهترین پایان برای این انیمه باشد»، اطمینان حاصل کنم. اما چیزی هست که همچنان مرا آزار میدهد و آن هم این است که من انتظار بیشتری از ابراز احساسات عاشقانه گیلبرت و وایولت به یکدیگر داشتم، شاید حتی اگر این دو شخصیت کمی محکمتر همدیگر را در آغوش میگرفتند، تا حدود زیادی انتظارات من از پایان این انیمه برآورده میشد. هرچه باشد، ما برای دیدن این دو شخصیت در کنار یکدیگر ماهها صبر کرده بودیم. بنابراین، این انیمه نتوانست ضربه نهایی رضایتبخشی را در نقطه اوج عاشقانه خود به مخاطبانش وارد کند. اما صرف نظر از این کمبود کماکان ناامیدکننده، به جرات میتوانم بگویم که این سینمایی، بهترین و کاملترین پایان را برای سری تلویزیونی خود رقم زده است.
در پایان انیمه، ما میبینیم که گیلبرت با برادرش از احساسات واقعیاش نسبت به وایولت صحبت میکند و میگوید از اینکه وایولت را به عنوان سلاح جنگی از او پذیرفته، پشیمان است و به جای آن آرزو داشته تا لحظات لذتبخشتر و احساس زیباتری به او ببخشد؛ چیزی که باور دارد در آن شکست خورده و تنها سبب درد و رنج وایولت شده است. اما در همین حین، نامه تشکر وایولت به دست گیلبرت میرسد که به طرز جالبی به او ثابت میکند که تمام این مدت اشتباه فکر کرده است. وایولت در این نامه از تکتک لحظات خوشی که گیلبرت به او هدیه داده، تشکر میکند و بیان میکند که تنها با یاد و خاطره او قادر به ادامه زندگی بوده است. در ابتدا براین باور بودم که نامه تشکر وایولت در انتهای این سینمایی نیز نتوانست آن بار عاطفی لازم را به ثمر بنشاند و وایولت با آن شهرتی که داشت، قطعا باید میتوانست نامه زیباتری از یک تشکر ساده بنویسد. اما با کمی بررسی بیشتر متوجه شدم هیچ نامه دیگری نمیتوانست به این سادگی در تضاد با طرز تفکر گیلبرت درباره خودش قرار بگیرد و او را اینچنین تحتتاثیر قرار دهد.
مهمترین ویژگی در پایانبندی کامل این سینمایی، آن است که این انیمه با تمام اتفاقات و ماجراهای گوناگونی که به تصویر می کشد، به مفهوم و پیام اصلی خود وفادار میماند. به همین ترتیب، ما در پایان انیمه میبینیم که بهترین شیوه در بیان احساسات و دلگرمکنندهترین راه برای آرامش بخشیدن به عزیزترین فرد زندگی میتواند تنها با نوشتن یک نامه ساده و زیبا به آسانی میسر شود؛ همانطور که وایولت به وسیله نامههایش، زندگی تراژیک خود را به سوی آیندهای شادتر تغییر میدهد و فرمانده عزیزش را برمیگرداند. نکته بسیار جالب آن است که فصل اول این انیمه در بیمارستان و با ناتوانی وایولت در نامه نوشتن آغاز میشود که با وزش بادی نامهاش به آسمان میرود و در پایان این سینمایی نیز همهچیز به نامه وایولت ختم میشود که این بار با مهارت و به زیبایی نوشته شده است و با وزش بادی از دستان گیلبرت رها میشود و در آسمان به پرواز در میآید.
و در نهایت با تیر نهایی داستان روبهرو میشویم که نشان میدهد نامه نوشتن امری است که با پیشرفت زندگی بشر به دست فراموشی سپرده شده است؛ همانطور که دیزی شخصیت داستان فرعی اول، ابتدا با اهمیت آن ناآشنا است، اما با شناخت بیشتر شرکت پستی CH و داستان زندگی عاشقانه وایولت اورگاردن، او نیز در پایان تصمیم میگیرد تا احساسات واقعی خود را در قالب نامه به پدر و مادرش ابراز کند.
سخن آخر
انیمه سینمایی وایولت اورگاردن روایت دلنشینی از شرایط فعلی وایولت اورگاردن و زندگی عاشقانه او را بیان میکند و از نظر جلوههای بصری و پویانمایی از ظرافت و جزئیات خیرهکنندهای برخوردار است که تجربه فوقالعادهای را به مخاطبان ارائه میدهد. این انیمه در شخصیتپردازی و نمایش پرجزئیاتِ احساسات شخصیتها، از واقعگرایی تحسینبرانگیزی برخوردار است و همراه با موسیقی و صداگذاران حرفهای ژاپنی، میتواند اشک بینندگان را سرازیر کند. داستان این سینمایی برخلاف سینمایی انیمههایی که ادامه داستان سری تلویزیونیشان را بیان میکنند، از ساختار قدرتمند و عمیقی برخوردار است که همچون یک سینمایی مستقل عمل میکند.
این سینمایی با شروع متفاوت خود، زمان زیادی را به مقدمهچینی و مرور رویدادهای گذشته اختصاص میدهد، اما جزییات بیشتری از گذشته را بیان میکند که از این لحاظ تازگی خود را از دست نمیدهد. نیمه دوم این سینمایی به مهمترین رویدادهای زندگی وایولت پرداخته و در نهایت به یک پایان کامل و همهجانبه منتهی میشود. این سینمایی نقاط ضعفی نیز دارد که از میان آنها میتوان به روند کند نیمه اول انیمه، صحنههای گریه بسیار که گاهی بیش از حد اغراق شدهاند و دربرخی صحنهها تاثیر خود را از دست میدهند و نبود یک ضربه نهایی مناسب در اوج صحنه عاشقانه پایانی آن، اشاره کرد. اما با این وجود تماشای این سینمایی با تمام نقاط قوت قابلدفاع آن، به شدت به طرفداران این انیمه پیشنهاد میشود، زیرا بسیار دلنشین، حیرتانگیز و آرامشبخش است.
آیا سینمایی جدید انیمه وایولت اورگاردن را تماشا کردهاید؟ درباره آن چه فکر میکنید؟ نظرات و انتقادات خود را با ما به اشتراک بگذارید. همچنین اگر از طرفداران انیمه های عاشقانه هستید، این مطلب را از دست ندهید و اگر دوست دارید فقط انیمه های سینمایی ببینید، حتما این مطلب را بخوانید.
The Review
نقد و بررسی سینمایی وایولت اورگاردن
انیمه سینمایی وایولت اورگاردن پایان باشکوه و زیبایی برای فصل یک این انیمه است و سرشار از قابهای درخشان، لحظات دراماتیک، آرامشبخش و تاثیرگذار است. این سینمایی همچون یک فیلم مستقل، روایت قوی و ساختار محکمی دارد که جدا از فصل اولش میتواند مخاطب را بیشتر در لایههای عمیق خود فرو ببرد. این انیمه با رویکرد واقعگرایانه بسیار دقیقی که دارد، توانسته است بهترین پایان ممکن را برای سری اول خود رقم بزند و مخاطبان را راضی نگه دارد.
ولی وایولت و گیلبرت عاشق هم مگه؟وایولت گیلبرت رو پدر صدا میکنه؛اونا همو بصورت محارم دوست دارن دیگه،آره؟
یکی از تاثیرگذارترین رومنس هایی بود که دیدم و بعد از یک مدت طولانی تماشای این انیمه واقعا لذت بخش بود. درام قوی داشت به نظر بنده و همچنین واقع گرایانه بودن داستان و یکپارچه بودن خط داستانی و سیر تکامل شخصیت ها به شدت کار رو جذاب کرده بود خصوصا شالوده داستان که به بررسی زندگی پس از جنگ و زنده بودن ابدی جنگ در قلب بسیاری از بازماندگان میپرداخت.
با سپاس از بررسی زیبا توسط شما خانم آیت الهی عزیز
خطاب به دیدگاه قبلی خیر وایولت همیشه میگفت سرگرد و اصلا احساس پدرانه ای به گیلبرت نداشت و در هیچ کجای انیمه همچین موردی نشون داده نشده و کاملا برخلاف نظر شما بوده
خانم ایت اللهی احیانا خبری مبنی بر تولید جدیدی ازش نیست؟
و اینکه احیانا انیمه ای می شناسید ک مثل این با احساس باشه؟ بعد پایان فیلم انگار یه چیزیش هنوز کم بود باورم نمیشه تموم شده …
با سلام و درود. اولا بابت تاخیر در پاسخگویی عذرخواهی می کنم چون مدتی فعالیت نداشتم. 🌼
اما در رابطه با سوالتون باید بگم، این انیمه کاملا پایان یافته و دیگه از نظر روایی هم سوالی باقی نمونده که بخواد داستانش ادامه داشته باشه. اینکه احساس می کنید چیزی کم بود طبیعیه چون ما انتظار بیشتری از حضور سکانس عاشقانه در فیلم داشتیم که همونطور که تو نقد اشاره کردم متاسفانه صحنه های عاشقانه فیلم خییلی کم بود 🙂
انیمه دیگه ای که مشابه با این بااحساس باشه خیلی نادر هست و همین باعث خاص بودن این انیمه شده اما به شخصه انیمه سینمایی ماکیا و انیمه سریالی 86 رو از نظر بار دراماتیک مشابه این انیمه می دونم. (که البته شاید دیده باشید)