صحبت کردن راجع به کارگردانان و عواملی که در سینما مشغول به کار هستند همیشه امر سادهای بوده است چرا که اغلب بینندهها خروجی اتفاقی که چندین سال برای چند صد یا چند هزار نفر در حال رشد بوده را در حداکثر چند ساعت، در بهترین و راحتترین شرایط ممکن میبینند. همین مسئله در بسیاری اوقات موجب برهم زدنِ وزنهی دانش بصری در مقابل دانش فنی میشود که نتیجهاش وجود کارگردانانی خواهد شد که سواد بصری درستی دارند اما درکی از روشهای ساخت و تولید ندارند و یا بالعکس، کارگردانهایی که از دانش فنی بالایی برخوردارند (بخوانید تکنسین) اما در خلق کارکردهای حسی بازمیمانند و تربیت نشدهاند. چنین اتفاقی منجر میشود تا دیدن و صحبت کردن راجع به فیلمهای شخصی چون کریستوفر نولان از دریچهی انصاف امری سخت و غیرممکن باشد. بنابراین شاید بهتر باشد تا به فیلم Tenet (تنت) از منظری که درستتر است بپردازیم و نه دریچههایی چون علم، زمان و یا مسائلی از این دست که بسیار از هنر فاصله دارند.
رویکرد علم به مسائل از منظر هنری سادهانگارانه است، هرچقدر که علم با قطعیتی وهم انگیز به سوالات اومانیستی و اگزیستانسیالیستی پاسخ میدهد، هنر به همان میزان قطعیت را سلب میکند و مدام در حال ایجاد سوالهای جدید در پاسخ به سوالهای قدیمیتر برخواهد آمد. سوالهایی که از پاسخشان مهمتر هستند و جوابشان حتی اگر یک «نمیدانم» بزرگ باشد کار خودش را انجام داده است.
در ادامه میتوانید گپ و گفت محمد رضا مصطفوی راد با سعید زعفرانی رو مشاهده کنید که درباره فیلم Tenet با هم صحبت میکنند و به بررسی آن میپردازند.
شاید کمی زود باشد تا بخواهیم از اصطلاح «سینمای کریستوفر نولان» برای فیلمهای او استفاده کنیم، چرا که برای به دست آوردن سینمایی که متعلق به مولفش است چیزی بیشتر از چند موتیف ساده مثل استفاده از زمان، تدوین موازی و بازیهای زمانی نیاز است. اینکه یک مولف چطور مولف میشود و چه مصالحی نیاز است تا کارگردانی تبدیل به مولف شود، از حوصلهی بحث خارج است اما در کلامی ساده؛ مولف به کس یا کسانی گفته میشود که ناخودآگاه در خلق مفاهیم و دنیای اثر، زبانی درونی و در عین حال جهان شمول تعریف میکند و با استفاده از الفبای همان زبان، دنیای پیرامون خودش را منعکس میکند.

مولف بودن بر خلاف باورِ عامِ امروزیِ جامعهی ما، محدود به داشتن موتیف بصری و استفادهی صرف از موتیفهای تصویری نبوده و نیست و فقط بخش کوچکی از آن را شامل میشود. به دست آوردن چنین بینشی باز هم برخلاف تصور عموم امر ساده و سریعی نیست و گاه چند دهه زمان لازم است تا کارگردانی از نظر حسی خودش را تعلیم دهد تا به بینش مشخصی دست پیدا کند (البته اگر هرگز به این مهم دست پیدا کند).
درست است که فیلمهای ابتدایی کارگردانان مولفی چون مارتین اسکورسیزی، وودی آلن و استیون اسپیلبرگ نشانهها و ظرایفی دارند که میتوان در فیلمهای امروزیشان نیز مشاهده کرد اما برای تبدیل این مصالح به مصالحی شخصی سازی شده، وقت زیادی خارج از پروسهی تولید صرف شده است.
مولف بودن بر خلاف باورِ عامِ امروزیِ جامعهی ما، محدود به داشتن موتیف بصری و استفادهی صرف از موتیفهای تصویری نبوده و نیست و فقط بخش کوچکی از آن را شامل میشود.
به همین دلیل بهتر است اینطور شروع کنیم: «فیلم های کریستوفر نولان» ، فیلمهای پرسش نیستند و احتمالا سینمای او در آینده نیز تبدیل به سینمای پرسش نخواهد شد. فیلم انگاشته (Tenet) هم مثل چند فیلم قبلی کارنامهی کریستوفر نولان، شرحِ گزارش یک شعبدهبازی طاقتفرسا و پیچیده است که بعد از نمایشِ شب دوم و سوم کم فروغ خواهد گشت و سالن را برای شعبدهبازی بعدی خالی خواهد کرد. در ادامه با نقد و تحلیل فیلم Tenet با پیاس آرنا همراه باشید.
سعی نکن حس کنی…درکش کن!
ایدهی بازیهای زمانی مثل حلقههای زمانی بی انتها (Time Loop)، شکست زمانی و هرگونه ایدهی دراماتیزه شدهای به همراهی زمان از روزی که سینما کشف شد، بازیچهی کارگردانان، هنرمندان و اشخاص زیادی بوده است؛ چرا که مفهوم سینما وابستگی عمیق و بسیار زیادی با زمان دارد.
سینما ایجاد بُرشهایی دلخواه در زمان است و از همان زمان که ژرژ ملییس (Georges Méliès) از دوربین برای غیب و ظاهر کردن اجسام و شب و روز کردن فیلمها استفاده میکرد، زمان در تصویر بُرشی ایجاد میکند که ناخودآگاه از زمان حقیقی ما فاصله دارد. به همین دلیل نیز زمان در هنرهای نمایشی به چندین دستهی مختلف شامل زمانِ دراماتیک، فیزیکی، روانی و داستانی تقسیم بندی میشود که هرکدام کارکرد مشخصی دارند.
ایدهی حلقههای زمانی و کمی جلوتر، پارادوکس سفرهای زمانی، ایدههای نوینی نیستند و از سال ۱۹۶۷ که مانگای دختری که در زمان پرش میکرد (نوشتهی تسوتسوی یاسوتاکا) منتشر شد موجی از فیلمها و انیمههای مختلفی دربارهی این ایدهی جذاب ساخته و نوشته شد. فیلمهایی چون روز گراندهاگ (ساختهی هارولد رامیس)، رز ارغوانی قاهره (ساختهی وودی آلن)، بدو لولا !بدو!( ساختهی تام تیکوِر) و انیمهی دختری که در زمان پرش میکرد (ساختهی مامورو هوسودا) به مدیوم تصویر راه پیدا کردند.
تقریبا تمام دانشجویان رشتهی سینما در همان ابتدا با ساختارهای زمانی مختلف در فیلم آشنا میشوند و درمییابند که با تنظیم فاصلهی یک بُرِش تا بُرش بعدی قادر به کنترل هیجانات و احساساتِ مخاطب خواهند بود. دقیقا یکی از جذابترین مسائل نیز برای پروژههای دانشجویی در ابتدای راه استفاده از همین حلقههای زمانیست که مدام خودشان را تکرار میکنند و دوباره به سرجای اول بازمیگردند. فیلم Tenet نیز در نگاه اول دارای چنین ساختاری است و درست مثل چند فیلم دیگر کریستوفر نولان پُر است از شعبدهبازیهای اعجاب آورانهای که اینجا شاید مثل فیلمهای قبلیاش، کارکرد درست و به جایی نداشته باشند.

این مقاله به نحوی نوشته نشده است که مصالح داستانی فیلم Tenet زیادی لو بروند و در عین حال بعید است حتی با خواندن متن و یک بار دیدن فیلم بتوانید کامل از اتفاقات آن سر دربیاورید اما اگر حساس هستید: خطر اسپویلر! در ابتدای فیلم تنت (انگاشته) با ماموری همراه میشویم که تا انتهای فیلم نیز نامش را نخواهیم فهمید (با بازی جان دیوید واشنگتن). او به سالن کنسرتی اعزام شده تا جلوی منفجر شدن بمبی را بگیرد و با اینکه همه چیز طبیعی و سرجای خودش بهنظر میرسد اما واکنشهای شخصیت داستانیمان چیز دیگری به ما میگوید: «این که یک چیزی سر جای خودش نیست تا اینکه توسط مامور دیگری که هویتش تا پایان فیلم پنهان باقی میماند از یک گلولهی معکوس شده نجات پیدا میکند.»
جان از طریق سازمانی استخدام میشود تا سر از کار یک دلال اسلحه دربیاورد. دلالی که هنگام جوانی در شوروی نقشهی الگوریتم دانشمندی از آینده را پیدا میکند که با استفاده از آن قادر به معکوس کردن اجسام و زمان خواهند بود. دانشمند در آینده این 9 قطعه را در 9 جای مختلف رادیواکتیو شده پنهان میکند به این امید که کسی نزدیک به این نقاط نخواهد شد. اما در این میان یک دلال اسلحه به اسم آندری سیتر به نقشهی جای این مادهها دست پیدا کرده است. در این میان ،جان از طرف سازمانی به نام تنت استخدام میشود تا به واسطهی نزدیک شدن به همسر آندری سیتر، از جنگ جهانی سوم و انقراض بشریت جلوگیری کند.
جان برای رسیدن به این هدف مجبور به استفاده از زنی میشود که انگار کمی به او علاقه نیز دارد و برای نجات جانش مجبور میشود تا خودش را در زمان معکوس کند و به عقب برود. (سفر زمانی در فیلم Tenet مثل فیلمهای دیگر نیست و مکانیزم نویی برای آن تعریف شده است) پایان خطر اسپویلر!

همانطور که خواندید داستانِ فیلم حرف چندانی در خودش نگنجانده است، جز یک قهرمان آمریکایی تیپ (که عامدانه هیچ اسمی ندارد و به اسم «قهرمان» شناخته میشود) که برای نجات عشق و دنیایی که در آن زندگی میکند در تکاپو برای مبارزه با یک ضد قهرمان روسی است. تَک کلیشهای که بارها در عناوین مختلف اکشن، درام، علمی-خیالی و دیگر فیلمهای کریستوفر نولان با آن مواجه شدهایم (نجات دنیا از انقراض). این بار اما با مصالح دراماتیک بسیار قلیلتری سر و کار داریم. چند هفته قبل از اکران فیلم خیل پیامها و اخبار مختلف سینمایی از بازیگران و عوامل این فیلم به بیرون درز کرد که «ما فیلم را نفهمیدهایم، اما این فیلم فوق العاده است!» این اولین بار در تاریخ سینما نیست که چنین اتفاقی میافتد اما سوالی که در این مقطع از تاریخ باید پرسید آن است که «آیا اصلا چیزی وجود دارد که اهمیت فهمیده شدن داشته باشد؟!»
بدیهی است که کریستوفر نولان برای نوشتن فیلمنامه، سردردهای زیادی تجربه کرده است و پیچیدگی حلقههای زمانی به کار برده شده در فیلم، ظرایف خوشایندی دارند که اثر را برای مراتب دوم و سوم جذاب نگاه میدارند، اما این جذابیت به قیمتی تقریبا گزاف به پای این فیلم تمام شده است. هزینهای که برای این این اکشن پر زرق و برق پرداخته شده، صدماتش را در همان نیمهی ابتدایی فیلم به خوبی نمایان میکند.
داستانِ فیلم حرف چندانی در خودش نگنجانده است، جز یک قهرمان آمریکایی تیپ که برای نجات عشق و دنیایی که در آن زندگی میکند در تکاپو برای مبارزه با یک ضد قهرمان روسی است.
اگر فیلمهای قبلی نولان ( تلقین، حیثیت و بین ستارهای) فقط یک پردهی پایانی (از مجموع سه پرده) را که نیاز به توصیف و توضیح اتفاقاتی که در حال رخ دادن است میکردند، اینجا با فیلم بهتری مواجه هستیم که اطلاعات را به مرور و در مقاطع وسیعتری به مخاطب تزریق میکند. اما مسئله اینجاست که انگیزهی هیچکدام از شخصیتها آنقدر ملموس نیست که به ایجاد سمپاتی برای بیننده منجر شود. اگر کوپر در پردهی سوم میانستارهای هنگامی که از پشت کتابخانه برای تارس (بخوانید بیننده) مکانیزم عشق و زمان را توضیح میداد اما ساختار دراماتیک درستی نسبت به خود و شخصیت دخترش نداشت، این سکانس تواناییاش برای تاثیرگذاری را کاملا از دست میداد. همانطور که فیلم Tenet از این منظر در مقابل فرنچایزهایی چون جان ویک، ماموریت غیر ممکن، جیمز باند و یا حتی دِژا وو (ساختهی تونی اسکات) دچار اختلال میشود.
بخشی از این مسئله را میتوان بر دوش پارادوکسهای زمانی انداخت که همیشه باعث دردسر این دست فیلمها میشوند. فیلمهایی چون Arrival (به کارگردانی دنی ویلنوو) و یا لوپر (به کارگردانی ریان جانسون) با علم به اینکه ناخودآگاه با چنین مسئلهای روبهرو خواهند شد دست به ساخت چنین عناوینی میزنند. اما با اینحال مصالح داستانی به نحوی برگزیده میشوند که شخصیتها تبدیل به ماکتهایی تک بُعدی نشوند و انگیزهی درستی را جستجو کنند.

فیلم Tenet شاید بیشترین آسیبش را از سمت انتخاب فُرم غلط و داستانی بیرمق برای قالبی با پتانسیل خوب دریافت کرده است. ممنتو، دومین فیلم بلند کریستوفر نولان که بهترین ساختهی او نیز است، با استفاده از تدوینِ درست در کنار فضایی مناسب برای قصه، از مکانیکهای زمانی در قالبی مشابه استفاده میکند و با اینحال تنها دقایقی مختصر را صرف توضیح راجع به این مسئله کرده است که: «چرا زمان برای لئونارد به آن صورت میگذرد؟!» یا «چرا فُرم روایی قصه به آن صورت در آمده است؟»
مشکلی که تقریبا تمامی فیلمهای علمی-تخیلی کریستوفر نولان از آن رنج میبرند افتادن به ورطهی توضیحهای بیسرانجامی است که در نقاط عطفهای اشتباهی برای ساده سازی مسائل بیان میشوند. توضیحاتی معمولا سانتیمانتال که در یک فیلم علمی-خیالی از مخاطب میخواهد با عواطفش با آنها روبرو شوند. شیوهای که در اغلب فیلمهای او کارگر میافتند اما بعد از مدتی اثرش را از دست خواهد داد.
دیالوگی در ابتدای فیلم Tenet وجود دارد که یکی از شخصیتهای فرعی در حال توضیح عملکرد تیرهای معکوس به جان واشنگتن است و وقتی واشنگتن از او میپرسد که: «چجوری اینطوری کار میکنه؟» جواب میآید که: «سعی نکن درکش کنی…حسش کن!»

استفاده از این نوع پرداخت کلامی برای قصهای علمی-خیالی مخاطب را دچار چند عقب گرد بزرگ نسبت به فیلم میکند. بیان چنین پاسخی آن هم هنگامی که بیننده را حدود بیست دقیقه منتظر اطلاعات منطقی، توجیه پذیر و علمی گذاشتهایم کمی ناامید کننده است. علاوه بر آن که اگر قرار است چیزی را حس کنیم، پس وظیفهی کارگردان این است تا کاری کند که آن را حس کنیم، نه اینکه با کلماتش آن را تحمیل کند. دیالوگهای بعدی فیلم نیز از این بهتر نخواهند شد و جستجوی شخصیت اصلی در پاسخهایش از شخصیتهای فرعی دیگر، مدام تبدیل به بن بستهایی بیاهمیت میشوند که بود و نبودشان فرقی نمیکند. در نهایت میتوان گفت پرداخت فیلمنامه با آنکه از مهندسی بالا و ظریفی برخوردار است اما فدای ذوق زدگی ایدهای جذاب شده است که با چند صحنهی اکشن بزرگ و کوچک میانِ سکانسهای تنفس جمع شده است.
ناگفته نماند که بازی بازیگران نیز به دلیل عدم وجود شخصیت پردازی چند بعدی و حتی وقت به اندازهی کافی در حد چند دیالوگ بیارزش باقی میماند و حتی خراشی هم به سطح نمیدهد هرچند که جملاتی از قبیل «این شروع یک دوستی طولانیه!» را خواهیم شنید اما هرگز چنین چیزی را نخواهیم دید. بازی رابرت پتینسون و جان دیوید واشنگتن تنها به بدلکاریهای فیزیکی و معکوس شدنهایشان خلاصه میشود و نه بیشتر.
حرف نزن، نشانم بده!

نولان پیشتر در دانکرک و سهگانهی بتمن تبحرش در کارگردانی محیطهای وسیع را نشان داده است و افتتاحیهی تنت (انگاشته) و در ادامه صحنههای تنشزا و درگیریهای فیلم همچنان در حالتی استاندارد و فوقالعاده به نظر میرسند. با اینحال اما بعد از مدتها که دیگر به فیلمهای او عادت کردهایم و تقریبا سلیقهاش را میشناسیم، این استاندارد از سطح مشخصی فراتر نمیروند. بدین منظور که دوربین فیلمهای نولان همچنان ابژکتیو است، صرفا دوربینی گزارشی برای شرح اتفاقات و حوادث داستانیاست و پا فراتر از این مسئله نمیگذارد. این مسئله در کنار تقطیع سریع نماها به یکدیگر برای بوجود آوردن هیجانات موقتی بیش از پیش منجر به این مسئله میشود که هرچقدر نولان گرایش زیادی به سمت ایجاد فُرم و الگو داشته باشد، فیلمهایش به همان میزان برخلاف این رویه حرکت میکنند.
بیشترین چیزی که یک اثر سینمایی قادر به تحریک آن است در ابتدا قوهی بصری است که توانایی تشکیل فرمهای گوناگونی در دیدگان مخاطب خواهد داشت. رویکرد هر شخص به هر مسئلهای به خودی خود میتواند متفاوت باشد اما در سینما رویکرد متفاوت نه از ایدهی متفاوت و نه حتی از فیلمنامهی متفاوت بروز پیدا میکند بلکه از طریق چند عامل بصری (میزانسن، تدوین، ترکیب بندی و دکوپاژ) است که این مهم دست پیدا میکند. فیلم Tenet (انگاشته) از نظر میزانسنی چیزی بیشتر از یک فیلم اکشن معمولی ارائه نمیکند، بدین معنی که در نهایت مفهومی که باید برساند را به جا و به موقع میرساند اما نه چیزی بیشتر و نه کمتر. به جز چند پلان در ابتدای فیلم که به صورت استعاری زمان را در قطارهایی موازیِ یکدیگر اما در خلاف جهت به تصویر میکشد مابقی نماها از سوبژکتیویتهی عام رنج میبرند.
میزانسنهای فیلم Tenet اغلب لخت هستند و از عمق میدان زیادی نیز برخوردار نیستند که با توجه به تدوین سریع فیلم (حتی در دیالوگها) امری طبیعی بنظر میرسد. اما دستِ آخر فیلم، بیش از هرچیز، از نبودن هویت بصری رنج میبرد و این مسئله در کنار نبودن شخصیت پردازی و درام پرکشش بیشتر از هر زمان دیگری خودش را به رُخ میکشد. شاید اگر استفاده از مفهوم زمان در قهرمان فیلم کمی بیشتر درونی سازی شده بود این مسئله در کارگردانی تا این حد به چشم نمیآمد.

برای مثال اگر فیلم بدو لولا! بدو! را به خاطر بیاوریم، شخصیت با مفهومی عجین شده کهبا زمان دست و پنجه نرم میکند. کنشها و واکنشهای قهرمان توسط عقربههای ساعت است که مورد قضاوت قرار میگیرد و استفاده از زمان با تمام سادگیاش کارکرد درستی دارد. حالا اگر فرض کنیم که لولا در طول فیلم نه قرار بود به کمک دوست پسرش بشتابد و نه از پدرش کمک بگیرد و یک راست فقط بیست دقیقه وقت داشت تا آمریکا را از دست روسیها نجات دهد، دیگر نه تمهیدات تدوین و کلاژی تیکور کارکرد خودش را داشت و نه پرداخت شخصیت لولا به درستی انجام میگرفت. اگر قرار است دنیا نابود شود پس نیاز است تا این امر عینیت یابد، دنیا همیشه قرار نیست یک کشور، کرهی زمین و چیزهای بزرگی مثل اینها باشند. گاهی وقتها جور کردن پول در بیست دقیقه برای دوست پسرت از نجات تمام دنیاهای دیگر باورپذیرتر و قابل لمستر خواهد بود. در غیر این صورت اهمیت شخصیت از میان میرود، انگیزهی دراماتیک کارکردش را از دست میدهد و داستان مولدی برای خلق درام نخواهد داشت پس حتی اگر دنیا قرار است نابود شود…بگذار بشود، دیگر چه اهمیتی خواهد داشت؟!
آخرین شعبده بازی

فیلم Tenet (انگاشته) هرچقدر در جزئیات کوچک و در مقیاسهای ریز ضعف داشته باشد اما در یک چیز موفق است و آنهم کارگردانی صحنههای عظیم به همراه تدوین موازی است که نولان همیشه شیفتهی آن بوده. در مجموع دو درگیری عظیم و یک تعقیب گریز بزرگ در فیلم وجود دارد: یکی در آخر یکی در وسط و دیگری هم در اوایل فیلم.
در هر سه رویداد تیمهای بزرگی از مامورین مختلف که عدهای از آنها در زمان معکوس شدهاند و عدهای دیگر در زمان عادی در حال ایفا کردن نقش هستند را میبینیم که با در نظر گرفتن پلانهایی که بازی بازیگران به صورت معکوس و عادی در جریان است میتوان گفت دستاورد فنی بزرگی برای تیم و عوامل فیلم Tenet محسوب میشود. این مسئله متاسفانه در همینجا به دلیل جامپکاتهای سریع و به نظر عجولانه خیلی سریع جایش را به یک فیلم معمولی میدهد و به جز چند نقطه حتی اجازهی لذت بردن از این دنیای معکوس شده به بیننده داده نمیشود.
از طرفی نیز طراحی (کوریوگرافی) بخشی از درگیریها حتی از یک فیلم اکشن معمولی مثل نابودگر یا جان ویک نیز پایینتر قرار میگیرد (احتمالا به دلیل معکوس بودن و سختی اجرا). اغلب ایرادات کوریوگرافی فیلم را میتوان به دلیل انتخاب دکوپاژ نامناسب برای القای احساس تنش و هیجان به بیننده انداخت. دوربین روی دست فیلم که گاهی اوقات تنه به تنهی دوربینِ نجات سرباز رایان (ساختهی استیون اسپیلبرگ) میزند هیچ کارکردی ندارد. برای درک بهتر این مسئله نمایی از درگیری جیمز باند و پاتریس در فیلم اسکای فال (ساختهی سم مندز) را مرور میکنیم که با وجود تنش بالا در داستان و تصویر، سم مندز تصمیم بر ثابت بودن دوربین روی سه پای (کرین) گرفته است که نتیجهاش حضورِ احساسی شاعرانه در تصویر است.
هنگامی که مامور دو صفر هفت از بالای ساختمان دشمنش را مغلوب میکند، در موقعیتی ضد نور برای چند لحظه دیگر قادر به تشخیص قهرمان از ضد قهرمان نیستیم چرا که حالا هر دو سیاه و در سمت تاریکی هستند. دوربین به آرامی به سمت درگیری تِرَک-این میکند تا اینکه یکی بر دیگری پیروز میشود. با اینحال مدتی طول میکشد تا بفهمیم کدامیک مغلوب دیگری شده است تا اینکه دوربین با جهش و چرخشی نود درجه پیروزی جیمز باند را به قطعیت میرساند.
در این درگیری ساده، میزانسن، دکوپاژ و نورپردازی از درونیات شخصیت خبر میدهند. کافیست همین سکانس را با درگیری جان واشنگتن با سیتر با پنجرههایی که یک طرفش زمان به صورت عادیاست و طرف دیگرش نیز معکوس است قیاس کنیم. بُرشِ نماها نه تنها تغییر نمیکند و مثل قبل به صورتی آزاردهنده از اُبژهای به اّبژهی دیگر میپرد، بلکه نورپردازی نیز در خدمت تصویر نیست و فقط جنبهای تزئینی دارد (یک طرف قرمز و طرف دیگر آبی، احتمالا به این خاطر که بیننده سمتِ معکوس شده با حالت عادی را اشتباه تشخیص ندهد).
موسیقی متن فیلم تنت در ابتدا با ضربآهنگهای بسیار محکم و حتی با فرمی معکوس شده به کمک فیلم میآیند اما این فاکتور نیز علیرغم تمام خوب بودنش از اواسط فیلم تبدیل به یک پُر کنندهی حاشیهی صوتی میشود که کارکرد حسی بر حواس بیننده نخواهد گذاشت.
آخرین شعبده بازی نه چندان شکوهمندِ کارنامهی کریستوفر نولان که قبلتر با شعبدههای بهتری سرمان را گرم میکرد محصول یک ذهن استاندارد است. تمامی مشخصهها از جلوههای ویژهی میدانی و دیجیتالی، تا بازیگری همگی در خدمت یک چیز بودهاند : «استانداردهای دنیای فنی»، دنیایی که فرسنگها با بیان پرسش و هنر فاصله دارد اما همچنان قادر است برای چند ساعتی شما را سرگرم نگه دارد. حداقل تا زمانی که از پلاتش سردرنیاوردهاید جذاب است اما به محض اینکه مشتش را باز کنید… محو خواهد شد.
حال که نقد فیلم تنت (انگاشته) را خواندید، بد نیست کمی به فلسفه کلمه تنت بپردازیم، در این ویدیو معانی مختلف این کلمه را بررسی کردهایم و تماشای آن را به شما پیشنهاد میدهیم:
The Review
فیلم Tenet
آخرین شعبده بازی نه چندان شکوهمندِ کارنامهی کریستوفر نولان که قبلتر با شعبدههای بهتری سرمان را گرم میکرد محصول یک ذهن استاندارد است. تمامی مشخصهها از جلوههای ویژهی میدانی و دیجیتالی، تا بازیگری همگی در خدمت یک چیز بودهاند : «استانداردهای دنیای فنی»، دنیایی که فرسنگها با بیان پرسش و هنر فاصله دارد اما همچنان قادر است برای چند ساعتی شما را سرگرم نگه دارد. حداقل تا زمانی که از پلاتش سردرنیاوردهاید جذاب است اما به محض اینکه مشتش را باز کنید ... محو خواهد شد.

این فیلم جدیدترین نماد نابودی هالیووده. داستان الکن. شخصیت پردازی کلا نداره. پلان های کوتاه که با تدوین بد سرگیجه آور شدن. فیلمبرداری ضعیف و بی هدف. صحنه های اکشن و زد و خورد کودکانه و خنده دار (تو دنیای نولان مردم عادی، پلیس، ارتش، آژانس امنیت داخلی، اف بی آی، سی آی ای و بقیه ارگان های نظامی وجود ندارن و تیم های حفاظتی و امنیتی حتی یک گلوله شلیک نمیکنن و منتظرن قهرمان داستان هرکاری دلش خواست بکنه! سکانس دزدی پلوتونیوم برای مثال) نور پردازی بد. میزانسن بد. طراحی لباس کلیشه ایی. دیالوگ های بی هدف و مسخره (میشه غذامو تو جعبه ببرم؟ گارسون: معلومه که نه!) از همه بدتر موسیقی. بی هدف، نا هماهنگ و در واقع بهترخ بگیم سو استفاده از موسیقی! مثلا یک سکانس اکشن و درام پشت سر هم قرار دارن و موسیقی جوری تغییر میکنه که آدم احساس میکنه درام نداشته فیلم توسط موسیقی به بیننده تحمیل میشه. بدترین فیلم نولان تا اینجای کار بدون شک تنت!
داداش مجموعه فیلم های جان ویک هم با اون همه موفقیت و آدم کشتن یه پلیس یا یه معمور امنیت ملی توش نمیبینی
” قهرمان اصلی منم ”
۱- همین تک جمله، نیت ناخوداگاه آمریکایی رو فاش میکنه، این جیمز باند ریشو، هم میخواد پوز اکشن انگلیسی رو بزنه، چون تام کروز با ماموریتهای غیرممکنش نتونس، و هم اینکه فلسفه هندی (عرفان شرقی) رو با سلاح تخیل علمی، یه دین پست مدرنی جایگزین بکنه، و هم اینکه ایدولوژی توهمی روسی رو به بهانه اتمی نابود بکنه، انگار که روح خودشیفته و هیستریک در آمریکای جدید میخواد همه رقیبان را در همه زمینه ها جاه طلبانه، مصادره و مطیع سازد. خلاصه گوژ هم گوژ بابای من
۲- چرخ گوشت رو جلوی بچه بذاری واضحه که چند دقیقه دیگه باید ببریش بیمارستان تا پیوند عضو بخیه کنی، برای پیشگویی این پدیده لازم نیست که با زمان بازی کنی، اما برای عوامفریبی باید آسمان و زمین رو بهم ببافی، باید به زنان خوشگل اروپایی ثابت کنی که شوهر خوش تیپ ترشان مخفیانه نیات خطرناکی دارند تا به اغوای شمای قهرمان دل بندند.
نولان ایندفعه قدمش رو بقدری بزرگ ورداشته که نیت اصلی خودشان رو هم لو داده. چراکه تک نژاد برتر نداریم، تنوع لازمه خلقته. ایکاش به همون شوالیه های بتمنی ادامه میدادی.
اگه چیزی نمیفهمی از فیلم دلیل بر بد بودن نیست یا اینکه شخصیت ها ضعیف بودن یا ریتم خیلی سریع بود. نولان واقعا میدونست کسی از این فیلم چیزی نمیفهمه به خاطر همین یک کاری کرد درک نکنیم بلکه فیلم رو حس کنیم. واقعا شاهکار بود. من نمیدونم چرا یک عده اینقدر منتقد شدن 😂 😂 😂
چون درك نميشه دليل بر خوب بودن فيلم هم نيست . اين صفات بارز اكثر مردمه كه جو گير ميشن و چيزي كه نمي فهمن رو مي پرستن . چرا ؟ چون مي تونن بدون نياز به توضيح دادن خودشون رو پشتش قايم كنن و بگن ما خيلي خفنيم و بقيه نفهم .
اگه شما نفهمیدی دلیل نمیشه بگی هیچکس نفهمیده اونایی که فیزیک میدونن درک کردن فیلم رو . همه مون توی این دنیا داریم زندگی میکنیم و چیزی ازش نمیفهمیم ولی بازم داریم زندگی میکنیم. نولان کلا سبکش همینهد. اگه دنبال فیلم های میخای بگردی که احساسات داشته باهش و همه چیزش رو بفمی شبکه ifilm هست میتونی اونجا رو دنبال کنی
شما که فهمیدید بیا شرح بده که چیه .. اگه فقط فیلم مناسب یک قشر خاص ساخته میشدجایی اشاره میشد ولی فیلم مخاطب اش مشخصه گستره فراوانی از افراد رو در میگیره و این ها فقط یک سری توجیح برای از سر باز کردنه. نولان سبکش این نیست مشخصه شما نولان رو نفهمیدی . هنر نولان تو این بود که پیچیدگی فیلم هاش در خدمت موضوع فیلم بود نه این که مثل ترمز عمل کنه . فیلم نولانیه ولی دال بر خوب بودن اش نیست . چون نولان اینجا داره از رو دست خودش تقلید میکنه . فیلم جدیدش دقیقا مثل همون حقه است که تو پرستیژ گفته بود دیالوگ آخر فیلم پرستیژ رو یادت بیاد که می گفت شعبده باز نباید دستش رو کنه و طرفدار ها هم دقیقا همون مردمین که نباید بفهمن اصل ماجرا چیه چون دیگه براشون جذابیت نداره . اصل مطلب هم یک داستان جیمز باندی ساده اس که فقط تو کلافی از هیاهو و تئوری های علمی در هم تنیده شده و نولان هر موقع که دلش بخواد یک دفعه تا حس می کنه روایت خطی اش داره به چشم میاد زمان رو برعکس می کنه و چند تا تئوری علمی رو می زنه تو چشم بیننده تا بیننده بگه واو عجب چیز خفنیه که من نفهمیدم . دنبال احساساتم برم آی فیلم ؟ چه مدته فیلم بین شدی ؟ این حرفت معنی اش این میشه که تو فیلم نولان نباید دنبال کاراکتر پردازی باشیم ؟ ناسلامتی چیزی که همه باهاش نولان رو می پرستن شخصیت پردازی فوق العاده جوکر و بتمن و رابطه اجساسی کوپر و دخترش و همین طور کاب و همسرشه .
شما هم اگه می خوای همین طوری یک چیز رو ببینی و برات مهم نباشه درگ کنی چیزی که داری می بینی چی به چیه جرا فیلم رو میشینی ببینی . بکذار بی صدا پخش شه چون مهم اینه نفهمی دیگه
اخه مگه داریم مستند فیزیک می بینیم چرت و پرت میگی. وقتی میخواستم فیلمو ببینم با چیزهایی که شنیدم گفتم الان باید منتظر یه شاهکار باشم.اخر فیلم فهمیدم تمامش تبلیغات بوده و الان باید منتظر نظرات ادم های احمقی مثل تو باشیم که چون کارگردان نولان بوده حتما خوبه حتما ما نمی فهمیم. فیلم بردار و بازیگراش گفته بودن ما نفهمیدیم داسنان چی شده. بنظرت چرا باید یه فیلم طوری ساخته بشه که حتی کسایی که خودشون ساختن نفهمم چی ساختن.
بنظرت یه چیزی بسازه که خودشم میدونی کسی چیزی نمی فهمه مسخره نیست؟ خب اصلا برا چی ساخت؟ افرادی مثل تو معلومه چطوری هستن افرادی که حتی به خودشون زحمت نمیدن فکرکنن تا یه نفر که معروف هست و اسمی داره هر کاریکرد چون فکر نمی کنید و علم ندارین میگین درسته.اخه مردک تو که میگی اونایی که فیزیک میدونن می فهمن مگه تو فیزیک دانی .تو هم مثل بسیجس هایی که تا هر چی اقاشون میگه بدون فکر میگن چشم و میگن حتما یه چیزی هست که ما نمی فهمیم .
” قهرمان اصلی منم ”
۱- همین تک جمله، نیت ناخوداگاه آمریکایی رو فاش میکنه، این جیمز باند یانکی، هم میخواد پوز اکشن انگلیسی رو بزنه، هم فلسفه هندی (عرفان شرقی) رو سوار بشه، و هم ایدولوژی سیاسی روسی رو به بهانه اتمی نابود بکنه،
۲- چرخ گوشت رو جلوی بچه بذاری واضحه که چند دقیقه دیگه باید ببریش بیمارستان تا پیوند عضو بخیه کنی، برای پیشگویی این پدیده لازم نیست که با زمان بازی کنی، اما برای عوامفریبی باید آسمان و زمین رو بهم ببافی، باید به زنان خوشگل اروپایی ثابت کنی که شوهر خوش تیپ ترشان مخفیانه نیات خطرناکی دارند تا به اغوای شمای قهرمان دل بندند.
بدترین فیلم نولان تا اینجا. نولان هم شروع کرده به کپی کردن از خودش. نه شخصیت پردازیی، نه فیلمنامه درستی، نه بازیهای درستی،
باز هم به این نتیجه رسیدم که سینما فقط یعنی سینمای کلاسیک.
اینایی هم که میگن فیلم خفنی بود به قول دوستمون فقط می خوان بگن ما خفنیم. والله بخدا هیچی نیستید. اصل سینما یعنی سرگرم شدن و سرگرم شدن بدست نمیاد مگر با فیلمنامه قوی و داستان پردازی درست. نور به قبر بیلی وایلد و هاکس و هیچکاک و فورد بباره
**** اسپویل تمام داستان فیلم****
یک بار تمام داستان را برای کسانی که نفهمیدند می نویسم (البته به نظر من هم خیلی ضعیف بود و فیلمی مثل predestination خیلی قشنگ تر بود)
۱- فیلم اصلا درمورد سفر در زمان نیست بلکه در مورد برعکس شدن جریان زمان است، دستگاهی که در اون وارد می شوند باعث میشه زمان از همون لحظه به عقب برگرده، به همین خاطر شما وقتی در یه لحظه وارد دستگاه میشید، از درب دیگه در همون لحظه میایید بیرون و رو به گذشته (در جهت عکس زمان) حرکت می کنید. اولش مشخصه خودتون را می بینید که در دستگاه وارد شدید ولی هرچه جلو میره بیشترد رگذشته وارد میشید و دیگه خود گذشته تون را هم نمی بینید و میرید در دنیای بیرون.
پس کلا فیلم را با منطق این ببینید که برای رفتن به گذشته باید در مسیر عکس زمان حرکت کنند.
۲- با این منطق که گفتم داستان فیلم اینطور است:
تا اواسط فیلم که خطی است، اولین نقطه که فیلم گره می خوره جایی است که دو مامور در فرودگاه با دو نفر ماسک دار درگیر می شوند، که بعدا معلوم میشه یک نفر هستند. که از یک درب دستگاه وارد و از درب دیگه خارج میشه
اگر دعوای نقش اول را با خودش که ماسک داره دقیق ببینید، می بینید که فرد کت و شلواری داره درست می جنگه ولی فرد ماسک دار برعکس می جنگه و حرکاتش برعکس است. چون او در گذشته حرکت می کنه و رفتارش برای ما که خطی به جلو نگاه می کنیم معکوس است.
همینطور اگر همین صحنه را در اواخر فیلم از دید فرد ماسک دار ببینید می بینید او داره درست می جنگه و فرد کت و شلواری برعکس می جنگه چون این داره برخلاف جهت حرکت می کنه.
در چند جای دیگر فیلم هم همین مسئله را می بینید. مثلا جایی که فرد روسی به همسر خودش تیراندازی می کنه تا پشت شیشه اعتراف بگیره، از دید مرد روسی گذر زمان اینطوری است که اول او میاد اینطرف شیشه اعتراف بگیره ولی می شنوه که واشنگتن میگه همین الان اعتراف کردم (فرد روسی هنوز اعرتاف را نشنیدنه) حالا او وارد دستگاه میشه و رو به گذشته حرکت می کنه (تیر به زنش می زنه و …) و تازه اعتراف را می شنوه . بعتد تازه میره دنبال کیف و اون قطعه را بدست میاره. یعنی تمام ده دقیقه قبلی فیلم را این فرد تازه داره تجربه می کنه.
۳- مهمترین بخش پیچیده فیلم صحنه خروج دستگاه از زیرزمین قبل از انفجار است که نیل سه بار مسیر خودش را عوض می کنه، یک بار با گروه آبی به صورت معکوس حمله می کنه و چون از آینده میاد می دونه اتفاقات را و خودش را دیده. بعد مسیر را عوض می کنه و می ره با ماشین بقیه را نجات بده، بعد دوباره مسیر را به گذشته می بره و میره با سرباز روس در تونل می جنگه و می میره.
۴- فیلم نکات ریزی هم داره، مثلا فردی که در سالن اپرا میاد جان واشنگتن را نجات میده همان نیل است (از روی کوله پشتی اش) از این نکات ریز هم جای جای فیلم داره.
فقط یه سوال را جواب نمیده و من نفهیمدم از نظر تئوریک.
اون هم اینکه وقتی یه نفر به گذشته بر می گرده مثلا به یک هفته قبل، در حالیکه خود واقعیش هم یک هفته قبل هستش، حالا هر دو تا شون دارند توی دنیای یک هفته قبل زندگی می کنند و ایام را می گذرانند. یعنی دو نفر از یک انسان در گذشته اند و زندگی می کنند در حال و آینده. اینجا باگ داره.
در کل فیلم پریدیستینیشن هم داستان قشنگ تری داره در همین موضوع و هم خوش ساخت تر است. و پیچیدگی اش هم بیشتره.
اگر هر سوالی در فهم فیلم دارید بپرسید من جواب می دم تقریبا تمام فیلم را فهمیدم (بعد چن بار دیدن)
ارادت
اون قسمت كه نفهميدي شايد داره نشون ميده نه گذشته هست نه آينده فقط حال هست رو به جلو يا معكوس شده
سلام، خیلی خوب توضیح دادید، منم فیلم رو ۲ بار دیدم و همین داستان و نکاتی که گفتید رو فهمیده بودم و برام جالب بود که یک نفر دیگه هم دقیقا همین برداشتارو داشته، فقط من یه سوال دارم، اون قسمت که ازش به عنوان گره اول داستان نام بردین و گفتید توی گاو صندوق های پنتاگون شکل، مرد کت شلواری و نیل با جان واشنگتن (یکی از همونا) میجنگن، مگه قرار نیست فرد از یه طرف وارد دستگاه معکوس کننده بشه و از یه طرف خارج، که حالا یه طرف زمانش حال هست و یکی گذشته، تو اون صحنه جان واشنگتن همزمان از هر دو مخزنِ زمانی «خارج» میشه و یه سمت میاد با مرد کت و شلواری معکوس میجنگه و یه سمت پتینسون میره دنبالش که ماسکش در میاد و بقیه ماجرا
خانم الهام، یکمی پیچیده اس اونجا. ولی خودتون باید فکر کنید و روی کاغذ پیاده کنید. چون توضیح دادنش خیلی سخته😅
ولی ساده بگم. ببینید اونجا همزمان از دستگاه خارج شد، چرا؟ چون یکیشون زمانش عادیه و رو به جلو هست ولی اون یکی معکوسه و به عقب میره. دقت کنید اینجا رو. اونجا که واشنگتن عادیه، از دیدش، معکوسش داره به عقب میره و اگه برمیگشت به کنار هواپیما، خودش رو با نیل میدید که دارن بر عکس میدون. مثل این میمونه دوتا خط زمان مثل دوتا جاده در کنار هم باشند. یکیشون رو به عقب بره و یکیشون عادی باشه. حالا شما از جاده عقبگرد یهو فرمون رو چرخونی سمت راست و دور میزنید داخل جاده عادی. دقت کنید از دید شخصی که از جاده اصلی میاد، شما ناگهان جلوش ظاهر میشوید. حالا فرص کنید جاده عقبگرد و عادی روی یک خط باشند. چی میشه اون وقت؟ اون وقت مثلا ساعت ۱۲ شب شما ناگهان ماشینی می بینی که از رو به روتون میاد و همون ماشین در کنارتون قرار داره
بحث فیلم جدا ولی این به اصطلاح نقد و ساختارش و شیوهی نگارشش فقط تلاشی هست که نویسنده انجام داده تا بگه خیلی سینما میفهمه.
من نقد میکنم پس هستم.
من نولان نقد میکنم پس خیلی هستم…
چرا هر کسی اصولی نقد میکنه آدم بدیه ؟ !
ولی با جبهه گیری نقد میکنه میشه آدم خوب
الان اگر یه nolan fanboy نقد کرده بود ، احتمالا تمام مشکلات فیلم رو نادیده میگرفت و اگر یک مخالف نولان نقد کرده بود هیچ نکته مثبتی در فیلم نمیدید
اگه نویسنده اصطلاحی رو بکار برده احتمالا برای آگاه سازی مخاطب از اصول سینما بوده
من این فیلمو دیدم، و دوست داشتم، تمام نقد های دوستان رو هم قبول دارم، ضعف های زیادی داره، ولی من چند سال دیگه رو میبینم، وقتی این فیلم تقریبا فراموش شد، دوباره میاد رو بورس، و بهش اهمیت داده میشه. شاید مثل Fight Club
دیگه اینکه نمره شش بدی بی انصافی هست درسته شخصیت پردازی پوچه هیچ بار درامی برای بیننده نداره ولی با این حال داستان جذابی رو روایت میکنه هر چند که پتانسیلش خیلی بیشتر از این حرفا بود و نولان استفاده نکرد به نظرم ۷.۵ نمره قابل قبولی برای تنت هست این فیلم در کنار دانکرک جزو فیلمای نسبتا ضعیف نولان قرار میگیره
تضاد جالبی در ویدئوی قرار گرفته در مورد فیلم و نوشته شما وجود داشت که باعث می شد دید بهتری نسبت به فیلم ایجاد بشه.
به نظر من یه فیلم اکشن جالب با یک نظریه فیزیکی بسیار سخت و گیج کننده بود که هنوز برای به تصویر کشیدن و توضیح دادنش زود بود ببینید برای مثال فیلم اینتر سلار قابل درک برای همه بود با این که داشت راجب نظریه نسبیت انیشتن حرف میزد نظریه ای که خیلی از من و شما اگر توی کتاب میخوندیمش از کنارش ساده رد میشدیم یا میگفتیم گیج کنندس و ولش کن ولی وقتی فیلم شد همه گفتن وای چه خوب چه عالی. این فیلم هنوز برای ساختنش عجله شد شاید اگر 10 سال دیگه بود هم بهتر ساخته میشد چون خود نولان هم به نظر من درک کاملی برای به تصویر کشیدن این نظریه نداشت ولی فیلم جالب و خوبی بود میتونست با داشتن صحنه های احساسی حداقل عامه پسند تر باشه فیلم برای خیلی ها خشک بود
من متوجه یه سوتی تو فیلم شدم
مگه نباید کسایی که معکوس میشن ماسک اکسیژن بزنن؟ پس چطور تو آخرای فیلم وقتی زنه معکوس میشه که بره دوباره به اون تعطیلات پیش شوهرش ماسک نداره؟
برو فیلم و دوباره نگاه کن هیچی نفهمیدی
اون اتافاقا تو حالت معکوس زمان رخ نداد،
کت خودشو معکوس میکنه و به عقب میره تا به اون روز برسه و بعد به مسیر درست زمان برمیگرده و اتفاقا تو جهت طبیعی زمان اتفاق میوفته پس تو اون مدت احتیاجی به ماسک نبوده
فقط طول مدتی که معکوس شده تا به گذشته بره باید ماسک استفاده میکرده که ما تو فیلم ندیدیم
سادهترش این میشه که انگار با ماشین دنده عقب بگیری که به گذشته بری،بعد که به نقطه مورد نظرت رسیدی شروع به حرکت رو به جلو میکنی
من این فیلم رو یکبار دیدم، یه سوتی هایی توش بود ولی چیزی که از نوشته شما فهمیدم اینه شما نه فیلم رو فهمیدین و نقد کننده هستین، فقط اومدین بودین نولان رو بکوبین حتی با فیلم هم کاری نداشتین ( به همین دلیل که هیچی نفهمیدین از فیلم) بیشتر حرف هاتونم بجای اینکه راجع به این فیلم باشه راجع به فیلهمای قبلی نولان بود، التماس کمی فهم
چیزی ک هیچکدوم متوجهش نشدین و تو کامنتا ندیدم، نیل، همون پسر کَت هستش😑
اگر به مطلب تحلیل داستان فیلم Tenet سایت سر بزنید، در آخر توضیح دادیم که احتمال این تئوری ضعیفه. چون اگر کت مادرش بود پس چرا وقتی که تیر خوردن اون رو دید، هیچ احساسی از خودش نشون نداد؟ یا حتا اصلا انگار نمیشناختش.
ایرادات و انتقادات برخی منتقدین و کاربران در ایران به نولان و تنت :
.
فیلم شخصیت پردازی نداشت
.
فیلم احساسی نبود
.
فیلم اکشن نداشت و اگه داشت ضعیف بود
.
فیلم خیلی پیچیده و نامفهوم بود
.
فیلم اصلا علمی و دانش بنیان نبود
.
فیلم رو دیدم نفهمیدم ، واقعا افتضاح
.
فیلم رو نصف دیدم حوصله م سر رفت ، خیلی بد
.
فیلم رو اصلا ندیدم احتمالا مزخرف
.
مخلص کلام : نولان تو نمیدونی چی ساختی ما میدونیم تو چی ساختی … و امید است با اندوخته های ما به رستگاری برسی ،،، آمین
من این مساله رو نفهمیدم که چجوری قرار بود با انفجار اون الگوریتم آنتروپی دنیا تغییر کنه یعنی از زمان اون انفجار زمان دنیا بر عکس میشد؟
این هم یکی از سوالاتیه که تا جایی که من دقت کردم، فیلم پاسخ درستی بهش نمیده یا در واقع اصلا پاسخی نمیده.
ببین منم نفهمیدم این قضیه رو. ولی یه چیزی رو فهمیدم. وقتی اون الگوریتم فعال بشه، کل کره زمین بر میگرده به عقب. یعنی برای آینده ها، مثلا نمی بینن که پرنده برعکس پرواز کنه یا ….
ولی اینجا باز تناقض پیش میاد. پس تکلیف گذشتگان چی میشه؟ مثلا تکلیف شهر برلین آینده که بر میگرده به گذشته و برلین گذشته که رو به جلو میره با هم نمیخونن. مثل این می مونه روی یک مکان، دو تا ساختمان با تفاوت ۵۰ سال قرار داشته باشند. امیدوارم متوجه منظورم شده باشید
متاسفانه تو دنيايي زندگي ميكنيم همه دنبال يا بزرگنمايي يه چيز يا يه شخص هستيم يا كوچكنمايي و تحقير،بابا نولان اين همه زحمت كشيده اين همه فيلم ساخته كه مردم بيان بريزن تو كامنت همديگه رو خراب كنن؟نولان همه تلاشش رو داره ميكنه كه بگه بابا تفكرتو عوض كن!دنيا فقط نوك بينيت نيست كه،بايد تفكر كني تغيير كني دنيا رو از يه منظر ديگه ببيني!به جاي فحش دادن به همديگه بريد فيلم رو چندبار ببينيد تحقيق كنيد فكر كنيد شايد واقعا فيلم حرفي واسه گفتن داشت و ما از سر نداشتن دانش كافي نميفهميم!درسته كه فيلم براي همه ساخته شده و بايد جوري باشه كه همه بفهمن اما هنر نولان همينجاست كه ما با اينكه خيلي جاها گير كرديم و درك نكرديم ولي هميشه تونستيم لذت ببريم.
اگه فيلم پيچيده دوست نداريد ولي اكشن دوست داريد دارك نايت بهترين فيلمه بريد اونو چندبار ببينيد و خودتون رو درگير علم نكنيد.
من خودم دقیقا بعد از دیدن فیلم های اینسپشن و اینترستلار هم دقیقا همین حس رو داشتم.. کلا سبک نولان همینه.. به نظرم لازم نیست همه جزئیات فیلم رو متوجه شی و درک کنی.. اصلا خاصیت فیلم های نولان همینه.. البته نقد شما رو هم خوندم و واسه خودم هم خیلی جالب بود که به برداشت های من از فیلم خیلی نزدیک بود.. ممنونم..
” قهرمان اصلی منم ”
۱- همین تک جمله، نیت ناخوداگاه آمریکایی رو فاش میکنه، این جیمز باند یانکی، هم میخواد پوز اکشن انگلیسی رو بزنه، چون تام کروز با ماموریتهای غیرممکنش نتونس، و هم اینکه فلسفه هندی (عرفان شرقی) رو با سلاح تخیل علمی پست مدرنی از میدان بدر کنه، و هم اینکه ایدولوژی توهمی روسی رو به بهانه اتمی نابود بکنه، انگار که روح خودشیفته و هیستریک در آمریکا جدید میخواد همه رقیبان را در همه زمینه ها جاه طلبانه، مصادره و مطیع سازد. خلاصه گوژ هم گوژ بابای من
۲- چرخ گوشت رو جلوی بچه بذاری واضحه که چند دقیقه دیگه باید ببریش بیمارستان تا پیوند عضو بخیه کنی، برای پیشگویی این پدیده لازم نیست که با زمان بازی کنی، اما برای عوامفریبی باید آسمان و زمین رو بهم ببافی، باید به زنان خوشگل اروپایی ثابت کنی که شوهر خوش تیپ ترشان مخفیانه نیات خطرناکی دارند تا به اغوای شمای قهرمان دل بندند.
نولان ایندفعه قدمش رو بقدری بزرگ ورداشته که نه تنها نیت اصلی خودشان رو لو داده، بلکه واقعا هم باید در زمان سفر کند تا خشتک هم پاره نشود. چراکه تک نژاد برتر نداریم، تنوع لازمه خلقته. ایکاش به همون شوالیه های بتمنی ادامه میدادی.
فیلم شاهکاری بود. به چند دلیل: ۱-داستان اصلیش کلیشه ای نبود. منظورم داستان زمان و معکوس شدنشه
۲-این فیلم حتی برای بیننده هاش هم پیچیده بود، چه برسه بخوای بسازیش
۳-حتی به جزئیات و نکات ریزش توجه شده بود درسته دوتا اشکال ریز توی سکانس فرودگاه داشت، ولی خیلی خوب کار شده بود. یکی از اشکالاتش وقتی هست که شخصیت اصلی چاقو رو میزنه به دست طرف. تو هردوتاش، چاقو رو به سمت آرنج میکشه، درحالی که یکیش باید برعکس باشه
این فیلم رو هرچقدر روش فکر کنی، بیشتر واسه ات پیچیده میشه. خلاصه اش اینه باید زمان رو مثل یک لیوانی پر از آب تصور کرد که لحظات ما، قطرات آب هستند و میشه بینشون راحت جابه جا شد. فقط من همون سکانس اولش رو نفهمیدم که چرا پلیس اوکراین داشت بمب کار میزاشت و اون قسمت اتاق آبی که چرا شخصیت اصلی دوباره برگشت به عقب که چیکار کنه. مگه نمیدونست پلوتونیوم کجا بوده؟
فقط نقد در مورد عدم شخصیت پردازیو میپذیرم که اونم نابغه ای به نام نولان ی دلیلی داشته برای اینکار.
با عرض معذرت بقیه نقدها صرفا هنر نویسندگیتون بود و لاغیر 🙂
اگه حتی یدونه از این منتقد ها یا ما واقعا درک می کردیم تنت چیه هیچوقت نمی گفتیم بده شاید تو کل دوران سینما دوتا فیلم مثل تنت باشم شاید بلید رانر شاید ادیسه فضایی
یک مثال پیش پا افتاده که خودم فهمیدم میزنم
اول اینکه نولان فقط یه فیلم نساخته بلکه یک جهان ساخته و دو ساعت اونو تو قالب یه فیلم نشون داده مثلاً نولان تو فیلم حمله گاز انبری زمانی رو ابداع کرده و اونو به عنوان یه ترفند معرفی کرده 😳
یا اینکه سیتور وقتی می خواد قهرمانو تهدید کنه از روی چیزی که خود آینده اش بهش داده قطعه های معکوس صحبتش رو اجرا می کنه توی جهان معکوس 😳
و اینکه وقتی افراد معکوس میشن مثل اینه که توی یه زندان گیر افتادن شاید معنی اش جبری باشه که توسطش اسیر شدن