در این مطلب ما بیوگرافی آلبر کامو را از ابتدای زندگیاش شرح میدهیم و به معرفی تفکر و کتابهای وی میپردازیم. با پی اس ارنا همراه باشید.
«آلبر کامو» (Albert Camus) در هفتم نوامبر 1913 در روستایی به نام «مون دوی» نزدیک شهر قسطنطنیه در کشور الجزایر چشم به جهان گشود. پدرش «لوسی بن کامو» از مردم آلزاس در فرانسه بود و یکسال پس از تولد پسرش از زخمهایی که در نبرد «مارن» برداشت در گذشت. مادر کامو، «کاترین سن تس» زنی بود در اصل اسپانیایی که نه سواد خواندن داشت و نه نوشتن و پس از کشتهشدن شوهرش ناگزیر برای کسب روزی و سرپرستی پسرانش آلبر و لوسی و مادر و مادربزرگ و یکی از خویشاوندان زمینگیرش که همه در دو اطاق در ناحیه کارگری «بل کور» زندگی میکردند، به خدمتکاری روی آورده بود.
در بسیاری از اجتماعات، کودکی که از چنین خانوادهای برخاسته باشد امکانی برای تحصیلات درجه اول و حتی خوب نخواهد یافت. اما کوشش نظام آموزشی فرانسه بر این بوده است که لااقل به کودکانی که به فرهنگ اروپا وابستگی دارند، به پیروی از اصول انقلاب کبیر فرانسه، فرصت مساوی عرضه کند و نشان دهد که راه را برای صاحبان قریحه باز میگذارد.
آلبر کامو در دبستان مورد توجه یکی از آموزگارانش به نام «لویی ژرمن» قرار گرفت و به یاری او به دبیرستان شهر الجزایر راه یافت. هنوز سیزده سال بیشتر نداشت که به خوانندن آثار «ژید» و «مونترلان» و «مالرو» پرداخت و بخصوص تحت تاثیر مالرو قرار گرفت. به فوتبال و شنا در این دوره شور فراوان نشان میداد. گواه این امر نوشتههای اوست که در آنها خاصه شنا قدر و معنایی هم سطح شعائر مقدس پیدا میکند. در1930 کامو برای نخستینبار گرفتار بیماری سل شد و به ناچار خانه و مادر را ترک گفت و چندی با یکی از خویشاوندان موسوم به آکو سکونت گزید. آکو قصابی بود که به ادبیات نیز علاقه داشت و به موجب وصفی که از او شده است پیرو سنت ولتر و از مخالفان نظام حکومت در اجتماع بود.
دو سال بعد، کامو در دانشگاه شهر الجزایر زیر نفوذ فکری «ژان گرنیه» درآمد. گرنیه کسی است که کامو دو کتاب از آثار نخستین خویش را به او تقدیم کرده است و بنا به اظهار خودش ذوق تفکر فلسفی را از او به دست آورد.
نخستین وابستگی سیاسی کامو ظاهرا از سال 1933 با پیوستن وی به نهضت ضد فاشیست «آمستردام-پلهیل» که به وسیله «هانری باربوس» و «رومن رولان» بنیاد نهاده شده بود آغاز گشت. در سال 1934 کامو برای نخستینبار ازدواج کرد ولی چند ماه بعد از همسرش جدا شد. در پایان همان سال به عضویت حزب کمونیست درآمد و بنابه قولی از طرف حزب، مامور تبلیغ در میان عربها گشت. خود وی مدعی است که در سال 1935 از حزب کمونیست بیرون آمده است، زیرا در دوره نهضت ملی، بر بیدادگریهای استعماری سرپوش نهاده میشد و مصلحت ایجاب میکرد که عربهای الجزایر کمتر مورد توجه قرار گیرند.
اما سال بعد آلبر کامو ریاست خانه فرهنگ شهر الجزایر را که زیر نظارت حزب بود عهدهدار شد. بنابراین بعید بهنظرمیرسد که پیوند وی با کمونیستها یک سال پیش از آن گسسته باشد و ظاهرا منطقیتر این است که تاریخ جداشدن او را از حزب، 1937 بدانیم.
همزمان با ادامه تحصیل فلسفه در دانشگاه شهر الجزایر، کامو گاهی نیز به فروشندگی لوازم یدکی میپرداخت و مشاغل کوچک دفتری بر عهده میگرفت. از سال 1935 مقالاتی نوشت که چندی بعد زیر عنوان «پشتورو» انتشار داد، و نیز تئاتری تاسیس کرد و نخستین نمایشنامه خود به نام «شورش در آستوریاس» را برای اجرا در آن به رشته تحریر درآورد. در همان سال در دسته سیار بازیگران تئاتر رادیو الجزایر هنرپیشه شد و سال بعد با روزنامه «الجزایر جمهوری» همکاریاش را آغاز کرد.
بنیه ضعیف او مانع از آن بود که کامو بتواند با گذراندن امتحان لازم به درجه «آگرژه» برسد و بدین وسیله به نتیجهای که باید از تحصیلاتش عایدش میشد دست یابد و راه خدمت دولت برایش باز شود. در 1938 آلبر کامو دومین نمایشنامه خود «کالیگولا» را نوشت و شروع به تحریر رسالهای در باب مفهوم «باطل» کرد که چندی بعد تحت عنوان «اسطوره سیزیف» منشتر شد.
او همچنین برای نخستین رمان خویش، «بیگانه»، به فراهم آوردن یادداشتهایی پرداخت. سال بعد مجموعهای از مقالاتش زیر عنوان «زناشوییها» که از سال 1937 در دست نگارش داشت انتشار یافت و کامو از طرف روزنامه به تحقیق در تنگدستی و بینوایی مردم ناحیه «قبایل» در الجزایر پرداخت. با آغاز جنگ جهانی دوم کامو داوطلب خدمت ارتش گشت، اما به سبب آنکه از تندرستی کامل بهرهمند نبود، تقاضایش مورد قبول قرار نگرفت. در 1940 برای دومینبار ازدواج کرد و دختری به نام«فرانسین فور» از شهر «وهران» را به همسری گرفت.
در همین سال به علت مخالفتی که با دستگاه سانسور مطبوعات پیدا کرده بود روزنامهاش تعطیل شد و خودش از الجزایر به پاریس رفت. در ماه مه آن سال «بیگانه» را به اتمام رساند. در همان ماه در نتیجه تجاوز نظامی آلمان به فرانسه بالاجبار به همراه هیات نویسندگان روزنامه «پاری سو آر» که اکنون در آن به روزنامهنگاری اشتغال داشت، پاریس را ترک کرد. در ژانویه 1941 به وهران بازگشت و به تدریس در مدرسهای خصوصی پرداخت و در ماه فوریه توانست «اسطوره سیزیف» را بهپایان برساند.
در 1941 آلبر کامو 28 سال بیشتر نداشت ولی سه کتاب نوشته بود که امروز زندهبودن وی در یاد معاصران، عمده به سبب آنهاست. پیوند میان این سه کتاب یعنی «کالیگولا»، «بیگانه» و «اسطوره سیزیف»، بسیار نزدیک است و بنابراین به آسانی میتوان آنها را به عنوان نخستین مرحله از مراحل سهگانه کاری وی، یعنی مرحله «بیگانه»، مورد نظر قرار داد.
الجزایر بدان صورت که کامو در آن بزرگ شده بود رسما جزو مستعمرات بهشمار نمیرفت، بخشی بود تجزیهناپذیر از جمهوری فرانسه و شامل سه ولایت خارجی آن کشور. اما واقعیات مربوط به تاریخ و حیات آن از سابقه استعماری مایه میگرفت. در 1836 به تسخیر فرانسه درآمده بود و اقوام پدری کامو در 1871 در آن ساکن شده بودند.
ساکنان الجزایر مرکب بودند از اقلیتی اروپایی از ریشههای مختلف که فیالواقع خویشتن را جزئی از مردم فرانسه میدانستند و اکثریتی از عربها و بربرهای مسلمان عرب زبان که تصور اینکه جزئی از جمهوری فرانسه باشند در نظرشان از واقعیت به دور بود، هرچند بعضی از میانشان لااقل برای مدتی بدین آرزو دلبسته بودند.
چیزی که از او میشنویم این است که هیچکس پیش از آلبر کامو زیبایی ساحل افریقا، درخشش شکوهمند آفتابی بیانتها، اخلاقیات، وضع نفسانی و زبان خاص بومیان الجزایر را که او خویشتن را با ایشان بیش از هرکس آسوده و آشنا احساس میکرده، چنین به وصف نیاورده است.
در میان طبقه کارگر ساکن «بل کور»، با وجود تنوع اصل و ریشه (فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، مالتی، یهودی)، آن سدههای نژادی که در یک محیط پر نعمتتر طبقه متوسط موجود است، میان اروپاییان و بربرها و عربها رخنه ندارد.
آلبر کامو بربران و عربها را هرگز به دیده «بیگانه» نمینگریست. طبقه کارگری که در میان افراد آن سدههای نژادی رخنه نداشته باشد پدیدهای عجیب و غیرعادی است. مردمی که بتوانند درحالی بدین وضع برسند که سدهای موجود نه تنها از «نژاد» بلکه از دین و زبان و فرهنگ اجتماع هم مایه میگیرد، و همچنین در مورد اروپاییان و عربهای الجزایر سبب تحکیم مرزهای میان دو گروه میگردد، منحصر به فرداند. آثار کامو هم در هیچجا حاکی از چنین وضعی نیست.
در شش سال آخر عمر کامو جنگ شدیدی میان اروپاییان و مسلمانان بومی الجزایر در گرفت. طبقه کارگر اروپایی با عزمی راسخ از ارتش فرانسه پشتیبانی میکرد و دشمن سرسخت مسلمانان طرفدار استقلال الجزایر بود.
البته در روزگار جوانی کامو پیکار چنین آشکار درگیر نبود، ولی دلیل محکمی هم در دست نیست که روابط بیننژادی بدان صفا و آرامشی که برخی محققان مثل خانم«ژرمن بره» توصیف میکند بوده است.
از خود کامو مستقیما چیز زیادی راجع به روابطش با مسلمانان بومی الجزایر نمیتوان آموخت. کوششهای وی به عنوان مامور تبلیغات در میان مسلمانها ظاهرا نه در کار خود او چندان تاثیری به جا گذاشت و نه در مسلمانان. در مجموعه آثار وی بدان صورت که امروز در دست است تقریبا هیچ اثری از روابط مستقیم بین او و کمونیستها یا عربها مشهود نیست. فرهنگ فکری کامو فرهنگ جوانان فرانسوی طبقه متوسط آن روزگار است و مهمترین تاثیر را «نیچه»، «بارس» و «ژید» بر او داشتهاند.
تقریبا هیچ نفوذی از مارکسیسم در تفکر او نیست، بجز آنچه ممکن است از ظریق مالرو به وی منتقل شده باشد، که آن هم تا اندازهای محل تردید است. تنگدستی دوران کودکی که در یکی از نخستین کتابهایش «پشتورو» به وضوح انعکاس یافته است، در سراسر زندگی او تاثیر داشته. این مهم همهجا، از وضع تندرستی و «یک وحشت غریزی از نرده که هرگز از میان نرفت» تا کیفیت تنهایی و ناامیدی و شادمانی او، نفوذ آن هویداست. از سوی دیگر، همین تنگدستی و فاصله سبب شد که او و طبقهاش را افرادی که خود در طبقه متوسط فرانسه بدنیا آمده بودند، فرهنگ آن طبقه را جذابتر ببیند. بدینترتیب میبینیم «ژان پل سارتر» که در طبقه متوسط زاییده شده است، آداب و ظرائف و سوابق ادبی آن طبقه را رد میکند و در نگارش سبکی درشت و نزدیک به زبان محاوره و ناآراسته را پیش میگیرد. درمقابل آلبر کامو پاکیزه و موجز و زیبا مینویسد و مانند ژید یاد نثر سدههای هفدهم و هجدهم فرانسه را در ذهن خواننده بیدار میکند و حتی مورد انتقاد قرار میگیرد که چرا شخصیتهای الجزایری از آثارش به زبانی چنین پیراسته و مخصوص مردم خود فرانسه سخن میگویند.
نظام آموزشی فرانسه، چنانکه همه میدانند، فوقالعاده جامع و نیازمند کوشش است و در زمان مورد بحث در سراسر آن کشور از جمله الجزایر یکسان بود. کامو به هنگام تولد فقط نیمه فرانسوی و اروپایی بود، ولی پس از آموزش و تعلم به کلی فرانسوی شد. بر این واقعیت آشکار نه تنها در تفسیرهایی که بر آثار کامو نوشته شده است میتوان نشانههایی دید، بلکه در نطقی که کامو در فوریه سال 1937 در خانه فرهنگ ایراد کرد، سخن از دوباره برقرارکردن یک فرهنگ مدیترانهای به میان آورد و گفت:
افریقای شمالی یکی از سرزمینهای معدودی است که در آن شرق و غرب باهم زندگی میکنند و تفاوتی میان شیوه زندگانی یک اسپانیایی یا ایتالیایی ساکن بندرگاه شهر الجزایر و عربهایی که به گرد آنان به سر میبرند موجود نیست.
مهمترین عنصر در روح خاص مردم حوزه مدیترانه شاید از همین تلاقی و برخورد شرق و غرب سرچشمه بگیرد که در سراسر تاریخ و جغرافیا نظیر آن نیست. وجود این فرهنگ مدیترانهای حقیقتی است که همهجا متجلی است: اولا، در وحدت زبان، یعنی در سهولت فراگرفتن یک زبان لاتین نژاد با دانستن زبانی دیگر. دوما، در وحدت اصل و ریشه و در جمعگرایی شگفتانگیز قرون وسطی، یعنی مراتب سلحشوران، سبک فئودالیتههای دینی و غیره.
این سخنان ناپایدار مربوط به اوایل کار کامو است، ولی آنچه باید بدان توجه داشت تناقضاتی است که در آنها نهفته، درست در همان لحظه که کامو میخواهد از یک وحدت تصوری زبان صحبت کند و نوعی مشابهت شرق و غرب را به ثبوت برساند، نشان میدهد که آنطور که ادعا میکند قادر نیست درباره امور بیندیشد.
تصور کلی از یک «مغرب زمین لاتینی» و پیوندهای فاشیستی آن را در این هنگام که موسولینی به حبشه حمله کرده است مردود میشمارد، ولی پایه حقیقتی را که خودش بدان قائل است بر یک وحدت تصوری زبان قرار میدهد که منشأ آن مشابهت زبانهای لاتیننژاد است، آن هم در کشوری که اکثریت مردم آن به عربی سخن میگویند. به همین ترتیب، تعریفی که از وحدت فرضی «اصل و ریشه» به دست میدهد نیز همه برحسب مفاهیم اروپایی پرداخته شده و مرتبط با جنگهای صلیبی است. با آنکه کامو در این سخنرانی از بسیاری اروپائیان نام میبرد و درباره کارهای بزرگی که انجام دادهاند سخن میگوید، هرگز بجز یکبار که بهطور مبهم به «اندیشههای بزرگ مشرق زمین» اشاره میکند، از سهم دیگران در فرهنگ این حوزه حرفی به میان نمیآورد. البته این نکته هرگز به صراحت اظهار نمیشود، اما پیداست که این فرهنگ مدیترانهای یک فرهنگ اروپائی و، بالاخص در الجزایر، یک فرهنگ فرانسوی است و عربهایی که از آن سهم میبرند باید عرب فرانسوی شده باشند.
در نظر«فرانتس فانون» که نوشتههایش از تجربههای جنگ الجزایر مایه میگیرد تنها یک تمایز حیاتی وجود دارد و آن فرق بین ساکنان غیربومی مستعمرهنشین آن کشور و مردم استعمار شدهی بومی است. امکان ندارد میان این دو وحدت فرهنگی به وجود آید و روابطشان بهطور ضمنی یا آشکار برپایه زور و خشونت استوار است. تصویری که فانون از زور عرضه میکند و کتابی که نوشته در زمان جنگ و بهمنظور پیکار نوشته است.
لازم نیست شرحی را که فانون نوشته کلامبهکلام بپذیریم؛ ولی لا اقل وقتی از زمان خودمان به عقب به آن نگاه میکنیم متوجه میشویم که نوشته فانون تا این اندازه دربارهی الجزایر و سایر اوضاع استعماری حاکی از حقیقت بوده که در نظر کسی که حتی امکان وجود چنین چیزی را نیز انکار میکرده است دور از واقعیت و آمیخته با خیالپردازی جلوه کند.
یک یهودی تونسی به نام «آلبرممی» نویسندهای ملایمتر و باریک بینتر از فانون، در سال 1957 کتابی منتشر کرد که فصلی در آن به استعمارگران دستچپی یا «استعمارگران متحاشی» اختصاص دارد. مصداق بسیاری از سخنان ممی وضع آلبر کامو است. البته وضع کامو در سالهای پس از جنگ نه در دورهای که اینجا مورد بحث است و در آن کمتر کسی میتوانست تصور کند روزی الجزایر دیگر «الجزایر فرانسه» نخواهد بود. خلاصه حرف و منظور ممی این است که روشنفکران جناح چپ و حتی کمونیستها با آنکه هوشیارانه استعمارگری را مردود میدانستند، در سطح ناهشیار ضمیر مقدمات آن را قبول داشتند. کامو در این ایام ظاهرا هنوز کمونیست بود، ولی تصوری که از یک «فرهنگ مدیترانهای» به وجود آورد که در واقع به اثبات حقانیت تصرف الجزایر از طرف فرانسه کمک کرد.
البته منظور این نیست که اعمال آلبر کامو به ریا و بدکاری آمیخته بود؛ به عکس مقالاتی که در تحقیق در بینوایی مردم قبایل و موارد دیگر نوشته دال بر آن است که وی شرافتمندانه اصرار داشت که بدانچه ادعا میکرده به راستی معتقد است و پافشاری در این امر حتی بارها به گرفتاری او منتهی شد. مراد این است که در طرز فکر استعمارگران دستچپ عناصری نیرومند وجود دارد که بیش از حد حاکی از بیگانگی و جدایی و دوری از واقعیت و حتی توهم است. وقتی مردی باهوشِ درخشان و تحصیلات عالی که همه عمر هم در میان مردم عرب زبان زیسته است به وجود وحدتی قائل میشود که عربها را هم در برمیگیرد و همچنین بر زبانهای لاتیننژاد مبتنی است، نمیتوان گفت سخن از توهمات نابجاست.
باید از اول بدین وضع پی برد تا توانست آثار آلبر کامو و تحول و رشد سیاسی او را بهتر فهمید که این دو همیشه باهم پیوند نزدیک داشتهاند. Albert Camus در ساحل افریقا بیگانه است و مردمی که در میانشان زندگی میکند در فرانسهای که باید طبق قانون، جزیی از آن باشند غریباند. نظامی که کامو در آن آموزش و تعلیم دیده به اصالت عقل معتقد است، ولی درباره زمینه اجتماعی زندگی، او فقط افسانهای به وجود آورده است و رواج میدهد: افسانه الجزایر فرانسه.
کامو در ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۷ سالگی در تصادف یک خودرو در شهر ویلبلویل درگذشت، اما افسانهاش را برای تمام جهانیان سالهای پس از خود تا ابد به یادگار گذاشت.