این که چرا ما انقدر به دنبال ترسیدن هستیم در نوع خود عجیب است زیرا ترس و استرس جزو احساسات خوش آیند نیستند اما با این حال ما از این حس در بازی ها و فیلم ها لذت میبریم و این پارادوکس در نوع خود جالب است. ژانر ترس، ژانر سختی است. حال ساختن یک بازی که بتواند نفس را در سینه حبس کند و در جلوی نمایشگرتان میخکوبتان کند کار هر کسی نیست و خیلی ها در این راه نا موفق بوده اند. اما بوده اند بازی هایی که در این راه بسیار موفق بودند و چه بسا موفق به کسب بهترین بازی سال شده اند. برای مثال سری Silent Hill و به خصوص قسمت دوم آن جزو بهترین های این سبک است و بی شک کسی منکر این انتخاب نیست. االبته این موضوع برای فیلم ها صادق نیست و ترساندن مخاطب در یک فیلم بسیار سخت تر است، چون به هر حال شما در یک بازی بیشتر درگیر میشوید تا یک فیلم. همانطور که گفتم شاه سبک Survival Horror بازی سایلنت هیل ۲ است که این سبک را به کمال رساند، هر چند قبل از آن سری بازی های Biohazard یا همان Resident Evil محبوب، دست کمی از این بازی نداشتند. اما سری Resident Evil پا را کج گذاشت و در چند شماره آخر خود با عوض کردن زاویه دید و FPS شدن به سمت اکشن شدن رفت و حس ترس را از بین برد تا در نسخه ۷ تغییری بوجود آورد و باز هم توانست به موفقیت دست یابد زیرا قبل از او بازی هایی مانند Amnesia و Outlast ثابت کردند که استفاده از دوربین اول شخص چقدر در انتقال ترس کمک میکند همینطور که تیزر فوق العاده ی آقای هیدئو کوجیما اثباتی بر این حرف است. استودیو Red Barrels نیز یکی از سازندگان کم آوازه اما موفق این سبک است و توانسته جای پای گذشتگان خود را به خوبی پر کند آن ها با ساختن بازی Outlast توانستند خود را سازنده ای توانمند جلوه دهند و اکنون با Outlast 2 و با استفاده از تکنیک های مختلف سعی در قبضه روح کردن شما دارند، حال بیایید ببینیم این بازی چقدر در این کار موفق بوده.
تقابل مذهب و بی دینی!
داستان بازی در مورد دو خبرنگار به نام های بلیک لانگرمن و همسرش لین است که به دنبال داستانی در مورد گم شدن زنی حامله در منطقه ای از صحرای آریزونا به نام Coconino County هستند، اما طی حادثه ای هلیکوپتر آن ها سقوط میکند و بلیک وقتی بهوش میآید که لاشه هلیکوپتر به همراه خلبان به صلیب کشیده شده اولین صحنه ای است که میبیند. پس بلیک نقش یک شوهر فداکار و خوب را بازی میکند و اولین چیزی که به ذهنش میرسد لین و نجات دادنش است. حال برای نجات او باید به دل مناطق ترسناک و خطرناک و حتی شیطانی بروید، صحنه های خشونت آمیزی که از آن ها خون میچکد، انسان ها و موجوداتی که به صلیب کشیده شده اند یا زنده زنده سوزانده شده اند و یا حتی با صحنه نا خوش آیند نوزادان مرده و کودکان به دار آویخته مواجه خواهید شد و همه این ها به دلیل دو گروه و حزب حاکم بر منطقه است که در مقابل هم دیگر ایستاده اند و هر کدام از این حادثه داستانی برای خود بافته و در پی این داستان به دنبال صدمه رساندن به بلیک و همسرش هستند. در طول بازی به صحنه ها و نماد های مذهبی و ضد مذهبی بسیاری برخورد میکنید و در واقع پایه اصلی داستان همین موارد مذهبی است. درست است که این بازی باید جوی خشن بوجود آورد اما استفاده از بچه ها و نوزادان جزو خط قرمز بسیاری از افراد است که حتی باعث شد این بازی در استرالیا اجازه انتشار نگیرد و سازندگان حتی بدون این صحنه ها نیز موفق شده بودند که جوی خشونت آمیز و ترسناک خلق کنند و نیازی به استفاده از نوزادان نبود. من به شما پیشنهاد میکنم که رده بندی سنی این بازی را جدی بگیرید زیرا این بازی اصلا برای روحیات سنین پایین مناسب نیست، پس لطفا به این نکته توجه کنید.
دو حزب موجود در بازی، مسیحیان متعصب و کافران ضد دین!
در مورد ارتباط دو نسخه از بازی خود سازندگان گفته اند که داستان ها کاملا مستقل از هم اند اما در یکی از داکیومنت ها نشانه هایی از ربط دو داستان به هم پیدا خواهید کرد.داستان بازی به خوبی نوشته شده، از توئیست ها و تعلیق های خوب داستان گرفته تا روایت آن که حتی به دوران کودکی بلیک نیز فلش بک میزند و در هر چپتر حداقل یکبار به آن دوران خواهید رفت. البته جواب تعلیق های داستان در داکیومنت ها و صفحه هایی است که در مکان های مختلف پراکنده اند و روشن شدن بیشتر داستان بر عهده خود Player است و همانند این روایت را در بازی معروف استاد میازاکی یعنی بلادبورن داریم. همینطور نام بندی چپتر های بازی بر اساس چپتر های انجیل است و محتوی آن نیز با آن قسمت انجیل مرتبط است و بازی دارای ۶ چپتر است. نکته منفی داستان این بازی در پایان بندی بد آن است، با این که داستان بسیار خوب پیش میرفت اما در انتها نویسنده خواسته خیلی سریع پایان داستان را سر هم بیاورد و به اتمام برساند. در نهایت نویسنده نتوانست از پتانسیل بالای داستان استفاده کند و یک پایان بندی در خور داستان ایجاد کند.
پنهان شدن و محدودیت، معنای ترس!
در طی سال ها بازی های ترسناک زیادی منتشر شده اند، بعضی اول شخص بوده و بعضی سوم شخص. اما در بازی هایی که یکی از مهم ترین و پر استفاده ترین ابزار هایشان صحنه های Jump Scare است، دوربین اول شخص بهتر جواب میدهد و طبیعتا انتخاب اول سازنده است چون Player نزدیک تر به صفحه است و شک بیشتری به او وارد میشود. Outlast 2 نیز از همین دوربین استفاده میکند، زیرا هم به وفور از صحنه های JS استفاده میکند و هم تنها وسیله ای که به شما میدهد دوربین شما است و در واقع سناریو اصلی بر پایه همین زاویه دید و دوربین بنا شده است.
کل هسته بازی بر روی پنهان شدن و فرار کردن بنا شده است. کار اصلی شما گشت و گذار در محیط است، محیطی مه آلود و مرموز و پر از صحنه های خشن و اسلش مانند به همراه ساکنین عصبانی منطقه که تشنه به خون شما هستند. در این حال شما انتخاب زیادی در این بازی ندارید، یا باید پنهان شوید یا این که فرار کنید. برای پنهان شدن وسایل زیادی در سر راه شما قرار دارد از بشکه پر از خون گرفته تا مخفی شدن در زیر آب. همچنین در بسیاری از موارد شما میتوانید فرار کنید به شرطی که سریع باشید و بتوانید راه درست را انتخاب کنید اما اگر راه را اشتباه انتخاب کنید و به بن بست برسید باید منتظر مهمان نوازی ساکنین Coconino County و یا موجودات عجیب بازی باشید. بیشتر اوقات با فرار موفق میتوانید خود را نجات دهید هر چند این کار میتواند کمی آزارتان دهد چون پیدا کردن راه درست کمی سخت است، همینطور ممکن است به یک گوشه ای گیر کنید و گیر بیفتید و این یکی از نکات منفی گیم پلی است، با این حال اگر مرد صبر نیستید و حوصله صبر کردن را ندارید راه فرار و دویدن بیشتر اوقات برای شما باز است. در بعضی از مواقع هم پنهان شدن فایده ای ندارد و تنها انتخاب شما فرار کردن است که به موقع اش متوجه میشوید که در نوع خود کمی غیر منطقی است که بعدا به آن خواهیم پرداخت.
نمایی از حالت Night Vision بازی به همراه UI بازی!
هر چقدر کمتر بدانید بیشتر میترسید، این یک اصل در بازی های ترسناک است و در این بازی هم به خوبی از آن استفاده شده و بازی توانسته جو بسیار ترسناک و خوفناکی ایجاد کند و همیشه دلهره را به شما منتقل کند زیرا تنها در این صورت است که شما از یک صحنه Jump Scare به مرز سکته میرسید زیرا اگر دلهره و استرس نداشته باشید بوجود آوردن چنین صحنه هایی کمک چندانی نمیکنند، اما در این بازی شما همیشه نگرانید و استرس دارید که یا به چنگ مارتا، زن کلنگ به دست بی رحم بیفتید یا به دست ساکنین منطقه کشته شوید و یا به دست دشمنان دیگر موجود در بازی بیفتید. همچنین اگر شما زخمی باشید سرعت کمتری در فرار کردن دارید یا اگر دوربینتان دستتان باشد باز هم به خوبی دستان خالی نمیتوانید فرار کنید.
وقتی باد شدید میوزد روی دید و دوربین شما اثر میگذارد و این نشان دهنده جزئیات زیاد و کارشده بازی است. محیط بازی بر خلاف نسخه اول که کاملا بسته بود به محیط باز تری تبدیل شده، از محیط های خشک و ساکت صحرایی گرفته تا جنگل های مه آلود و خوفناک که در هر نقطه از آن ممکن است خطری مرگ آسا منتظر شما باشد. حتی در یکی از چپتر های بازی شما وارد یک دریاچه میشوید و باید به وسیله چند تکه چوب بهم وصل شده و یک پارو از آن عبور کنید. آبی که به گفته خود بلیک بوی مواد شیمیایی و مرده ها را میدهد! باید اعتراف کنم تا قبل از این صحنه نمیدانستم یک دریاچه ساکت و مه آلود تا چه اندازه میتواند ترسناک باشد. همینطور پازل هایی نسبتا ساده بعضا بر سر راه شما قرار میگیرند که حل آن ها اصلا دشوار نیست اما بودنشان نیز خالی از لطف نبود.
بازی دارای ۴ درجه سختی میباشد که هم روی هوش مصنوعی اثر میگذارد و هم باطری ها و بانداژ ها را کمیاب تر میکند. با این حال مطمئن باشید حتی درجه نرمال بازی نیز چالش انگیز است. در مورد Play time بازی سازندگان برای شما یک تروفی یا اچیومنت قرار داده اند که بازی را زیر ۴ ساعت تمام کنید پس با Rush کردن و دانستن مقصد خود میتوانید بازی را در طی ۳ ساعت هم به اتمام برسانید، اما اگر در محیط گشت و گذار کنید و بازی را کشش بدهید هم بیشتر از ۸ ساعت طول نمیکشد تا بازی را به اتمام برسانید و در دسته بازی های نسبتا کوتاه قرار میگیرد اما مطمئن باشید در طی همین ساعات خواستار اتمام هر چه سریع تر این کابوس خواهید بود.
دوربین شما تنها یار شما است
تنها سلاح شما دوربین شما است که طبیعتا از باطری استفاده میکند پس کمبود باطری یکی از آپشن های محدود کردن Player است هر چند این محدودیت از اواسط بازی کم رنگ تر میشود ولی همچنان به بانداژ احتیاج دارید که زخم خود را ببندید و این بانداژ ها بسیار کمیاب هستند. این بانداژ ها و باطری ها اکثرا درون خانه ها و مکان هایی هستند که در مسیر اصلی شما نیستند پس برای برداشتن آن ها بیشتر اوقات باید ریسک کنید، ریسکی که ممکن است به قیمت جانتان تمام شود. بازی به کل در شب روایت میشود پس تاریکی همیشه همراه شما است و بیشتر منطقه های بازی نیز تاریک هستند و این بدین معنی است که نه نور ماه آن جا را روشن میکند و نه چراغی در کار است، در این زمان شما فقط میتوانید از حالت Night Vision یا دید در شب دوربینتان استفاده کنید که باطری مصرف میکند، پس در استفاده از آن محدود هستید و همیشه نمیتوانید به آن اتکا کنید. همینطور قابلیت دیگر دوربینتان میکروفون آن است. اگر شما میکروفون را روشن کنید موزیک بازی قطع میشود و صدا های اطراف واضح تر شنیده میشوند همینطور به کمک UI دوربین میتوانید جهت صدا را هم تشخیص دهید اما این کار نیز از باطری دوربین شما میکاهد پس باید از آن هوشمندانه استفاده کنید. در بعضی از مواقع شما باید از یک صحنه فیلم بگیرید و بعد آن را در دوربین خود Review کنید و بلیک بر روی این تصویر توضیحاتی ارائه میدهد که در بیشتر درک کردن داستان بازی کمک میکند، همچنین صفحه هایی به صورت collectible در بازی قرار دارند که خواندن آن ها و چسباندنشان مانند پازل در کنار هم به طور کامل داستان بازی را روشن میکنند که قبل تر توضیح داده شد.
استفاده از دوربین ایده خوبی بود زیرا هم برای شما امکاناتی را فراهم میکند و هم میتوان به شدت محدودش کرد تا بیشتر حس ترس را منتقل کند. هر چند این که شما نمیتوانید با دشمنان خود مبارزه کنید کمی نامردیست و عقل سالم هم قید میکند که حتی یک خبرنگار هم اگر میخواهد به مکانی خطرناک برود که کسی در آن گم شده با خود سلاحی میبرد اما بلیک کمی بی عقلی کرد و شما هیچ گونه سلاحی برای مقابله به مثل ندارید، البته این توجیح خوبی برای بی دفاع بودن بلیک نیست زیرا او میتوانست از تبر و اسلحه های سرد موجود در محیط کمک بگیرد. البته این حرکت سازندگان به دلیل محدود کردن بیشتر شما است زیرا هر چه امکانات کمتری در اختیار شما باشد، خیال شما ناراحت تر و استرستان بیشتر است. فرض کنید در این بازی به شما یک اسلحه ۹ میلیمتری میدادند، آن وقت شما میتوانستید در دهکده حمام خون به راه بیندازید و راه خود را باز کنید، خب دیگر ترسی در کار نبود. هر چند شما تنها در یک صورت توان دفاع از خود را دارید آن هم در صورت حمله یکی از NPC های معمولی دهکده با دستان خالی است که بازی به شما فرصت دفاع میدهد که منطقی است اما بیشتر اوقات آن ها دارای سلاح میباشند و شما همان دو راه را دارید.
هوش مصنوعی دشمنان در خور شان این بازی نیست و یکی از نکات منفی بازی محسوب میشود و میتوانست بهتر باشد، هوش مصنوعی NPC های معمولی قابل قبول نیست زیرا بعد از یک تعقیب و گریز و طی یک مسافتی کاملا بیخیال شما میشوند، انگار نه انگار که شما وجود داشته اید. در مقابل سه موجود ترسناک در بازی که به نحوی میتوان به عنوان باس بازی از آن ها یاد کرد که یکی از آن ها آن کلنگ صلیب گونه معروف بازی در دستش است و دیگری مردی درشت جسه است که روی آن یک کوتوله سوار است و با تیرکمانش از شما پذیرایی میکند و اگر در دیدش باشید به هیچ عنوان تیرش خطا نمیرود! و سومین نفر نیز تنها ۲ بار ظاهر میشود و او به مراتب خطر کمتری دارد، هر سه آن ها هوش مصنوعی بسیار قوی و غیر معمولی دارند به طوری که پنهان شدن از دست آن ها غیر ممکن است و تنها راه شما در نهایت فرار از دست آن هاست زیرا در سناریو نوشته شده که در هر نقطه ای که این ها ظاهر شدند باید تعقیب و گریزی شکل گیرد و به اصطلاح کارگردان گفته باید فرار کنید. در کل گیم پلی بازی با توجه به اشکالاتی که دارد باز هم جذاب و درگیر کننده است و در ترساندن مخاطب خود بسیار موفق است.
صدا، تصویر، ترس!
استودیو Red Barrel برای خلق تجربه ترسناک خود از موتور Unreal استفاده کرده است و توانسته کم و بیش از قدرت این موتور استفاده کند. با این که صحنه ها دور نمای بسیار زیبایی دارند اما از نزدیک کیفیت بافت ها کمی ضعیف تر است، هر چند قدرت موتور Unreal بیشتر از این حرف ها است. با این حال نور پردازی بازی معرکه است و حرف ندارد، افکت آتش بسیار زیبا است و آسمان بازی در صحرا ی پر ستاره و به همراه ماه صحنه فوق العاده ای است. دریاچه و کیفیت آب بازی نیز در بالاترین سطح ممکن قرار دارد. مکانی که در آن فلش بک داستان اتفاق میفتد یک مدرسه بسیار بزرگ است که در بیرون آن برف در حال بارش است. از منظره زیبای برفی که بگذریم راه رو های ترسناک مدرسه کاری میکنند که از سایه خود نیز بترسید، همینطور سایه پردازی بازی نیز قابل قبول است. فیزیک بازی هم در سطح خوبی قرار دارد، رد پای بلیک در برف ها بجا میماند و اگر در خون در حال جاری شدن قدم بگذارید، کف کفش شما خونین میشود و نشان دهنده جزئیات بازی میباشد. انیمیشن راه رفتن اهالی دهکده خوب به نظر نمیرسد، بقیه موجودات هم همه خمیده راه میروند و تنوعی در انیمیشن آن ها نیست. البته انیمیشن کشته شدن توسط مارتا دردناک کار شده و کاملا حس درد را به شما منتقل میکند. طراحی چهره های NPC های اصلی خشک است و روح ندارد هر چند که زیاد چهره آن ها را نمیبینید، حال طراحی بقیه NPC ها بماند که اصلا در حد این نسل نیستند.
نور پردازی خوب بازی
از طرف دیگر صداگذاری و موسیقی بازی همه مشکلات دیگر را بی اهمیت جلوه میدهد و پر رنگ ترین نقطه بازی همین بخش است. در ژانر ترس موسیقی از همه ی ژانر های دیگر مهم تر است، هر چقدر موسیقی دان موفق تر، بیشتر و بهتر میتواند حس ترس را القا کند. Samuel Laflamm کمپوزر فرانسوی Outlast 2 توانسته کار خود را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و این قسمت را به نقطه قوت بازی تبدیل کند. موزیکی که بعضی اوقات دلهره آور و بعضی اوقات زجر آور است، صدای زجه شکنجه مردان و زنانی که در مکان های مختلف میشنوید، همینطور موسیقی دلهره آوری که در هنگام تعقیب و گریز توسط دشمنان شما را دستپاچه میسازد و به بهترین نحو ممکن استرس را به شما منتقل میکند. پیشنهاد من به شما این است که حتما بازی را در تاریکی و بدون شک با یک هدفون یا هندزفری انجام دهید تا بیشترین لذت و ترس را در بازی تجربه کنید. در پایان به نظر من Outlast 2 یک تجربه ترسناک، زیبا و صد البته دلهره آور است و جزو یکی از بازی های موفق این سبک به شمار میرود و ارزش بازی کردن را دارد.