استدیو کارتون سالون (Cartoon Saloon) را با آثاری چون نجوای دریا و راز کلز به خاطر داریم. آثار درخشانی که در سالهای پیش توانستند لحظات خاطرهانگیزی را کنار انیمیشنهای معروف دیگر برای خود دست و پا کنند. هرچند که آثار استدیوی کارتون سالون هرگز قدم خارج از داستانهای فولکلور و کودکانهاش نگذارده است اما با اینحال پتانسیل تاریکی در پس پردهی آثارشان به چشم میخورد. پتانسیلی که گاه تنه به تنهی آثار استدیو جیبوری میزند. کمترین استفاده از طراحیهای دیجیتالی و کامپیوتری باعث شده تا هویت بصری کارهایشان تبدیل به امضای خاصی شده باشد که بعد چهار عنوان به راحتی قادر به تمییز دادن آنها خواهیم بود. آخرین اثر کارتون سالون این بار راجع به فولکلوری ایرلندیست با داستانی کلیشهای از قصههای پریان که با تغییراتی نه چندان عظیم اما کارآمد پتانسیلهای این قصهی کودکانه را آزاد کرده است. با نقد انیمیشن Wolfwalkers همراه پی اس ارنا باشید.
وقتی صحبت از کلیشه به میان میآید، بار منفی نیز همراه آن وارد متن میشود که بهتر است قبل از رفتن سراغ اصل مطلب راجع به آن بحث کرد. کلیشهها همیشه بد نیستند! در واقع کلیشهها هیچ وقت بد نیستند، این فقط استفادهی نادرست از آنها در جایی نادرست است که به بدنهی داستان لطمه میزند. اگر درست به خاطر بیاوریم، درست برخلاف آن چیزی که فکر میکنیم محبوبترین داستانها، فیلمها و ویدئوگیمهایی که در طول زندگیمان تجربه کردهایم دقیقا همانهایی بودهاند که با کلیشههای موجود خوب بازی کردهاند. البته که کلیشه به خودی خود، قالبی بدون فُرم بیشتر نیست و با کمی دستکاری خود تبدیل به کلیشهی جدیدی خواهد شد. سری انیمیشنهای ریک و مورتی مثال بارز استفادهی درست و بازی کردن با کلیشههاست. اتفاقی که در استفاده از این مصالح برای ساخت درام، قصه یا فیلم شکل میگیرد درست به هنگامی رخ میدهد که انرژی شکل گیری درام به جای معطوف شدن به «هیجان زدگی» بابت ایدهای که اصولا هم مطمئن نیستیم اصیل است یا نه خرج فُرم پردازی در درام خواهد شد. نمونههای شکست خوردهی داخلی و خارجی بسیاری برای این موضوع وجود دارد که برای تبدیل شدن به «اولین» حتی تبدیل به آخرینِ خودش نیز نشده است.
کلیشهها به اصطلاح عبارتهایی هستند که در اصل در عناوینی برجسته به کار گرفته شدهاند، مثل قصههای پریان، اما به مرور زمان آنقدر از آنها استفاده شده است که قدرت تاثیرگذاریشان را از دست دادهاند. در واقع شاید بتوان در استفادههای نادرست از کلیشه از کلمهی «کیچ» استفاده کرد. این کلمه را که میلان کوندرا علاقهی خاصی به آن دارد شامل تمام کلیشههای بیذوق و عوامانهای میشود که به تقلید از آثار تاثیرگذار دیگری به تصویر در میآیند.
نگرش کیچ و رفتار کیچ وجود دارد. نیاز انسان به کیچ، عبارت است از نیاز به نگریستن خویشتن در آینه، دروغ زیباکننده، و بازشناختن خشنودانه و شادمانهی خویش در این آینه. در نظر بروخ، کیچ از دیدگاه تاریخی، به رمانتیسم احساساتی قرن نوزدهم مربوط میشود. زیرا در آلمان و اروپای مرکزی، قرن نوزدهم بسی رمانتیکتر از نقاط دیگر (و خیلی کمتر از رئالیست) بودهاست؛ در اینجاست که کیچ بیاندازه شکفته میشود، در اینجاست که کلمهی کیچ پدید میآید و هنوز هم فراوان به کار برده میشود. ما در پراگ دشمن اصلی هنر را در کیچ دیدهایم. در فرانسه چنین نیست. در اینجا در مقابل هنر حقیقی، تفریح و تفنن گذاشته میشود، و در مقابل هنر وزین و والا، هنر سبکمایه و رشدنایافته؛ و اما من هرگز از رمانهای پلیسی آگاتا کریستی به خشم نیامدهام! در عوض، چایکوفسکی، راخمانینوف، هوروویتز وقتی که پیانو میزند، فیلمهای بزرگ هالیوودی، کرامر بر ضد کرامر، دکتر ژیواگو (بیچاره پاسترناک!)، کسانی و چیزهایی هستند که من عمیقاً و صمیمانه از آنها نفرت دارم؛ و بیش از پیش از روحیهی کیچ موجود در آثاری که از نظر شکل مدعی نوگراییاند برآشفته میشوم. (اضافه کنم: نفرتی که نیچه نسبت به «کلمههای زیبا» و «رداهای نمایشی» ویکتور هوگو در خود احساس میکرد، نشانهی بیزاری از کیچ قبل از پیدایش کلمهی آن بود) کوندرا (۱۳۸۶).” هنر رمان. ص. ۲۳۵.
انیمیشن Wolfwalkers (ولف واکرز) به خوبی از پس خودش برمیآید و از کیچ دوری میکند. نه سانتیمانتال میشود و نه دوست دارد حرفهای بزرگتر از خودش بزند. طعنههایی به سیاست وارد میکند اما در حد همان داستانهای فولکور، پادشاه خوب، مردمان بیمغز و قهرمان کوچک باقی میماند. هرچند که این طعنهها با انتخابهای درستی که در ملیت نقشهای مختلف صورت گرفته است بیشتر خودش را نشان میدهد.
ولف واکرز یکی از بهترین آثاریست که در خشکسالی سال 2020 میتوان به تماشای آن نشست. در ادامه با بررسی مفصلتر در پیاسارنا با ما همراه باشید.
گرگهای مهربان، آدمهای ظالم
داستان در سال 1650 در ایرلند روایت میشود. کشوری که استدیوی کارتون سالون هم از قضا در همانجا مستقر شده است. رابین که به تازگی مادرش را از دست داده است به همراه پدرش وارد شهری نزدیک به جنگل میشوند. شهری که حاکمی غیر انعطاف پذیر، یک دنده و مغرور دارد. با اینحال اما این شهر و ساکنینش از دست گرگها در امان نیستند. گرگها مرتبا به گلههای آنها میزنند و جان ساکنین را تهدید میکنند. پدر رابین شکارچی است و به استخدام پادشاه درآمده تا مقر این گرگهای مخفی شده در جنگل را پیدا کند و از طرف دیگر رابین اصرار بر این دارد تا در این جستجو همراه پدرش برود. هوشمندی قصه از جایی آغاز میشود که به جای قرار دادن یک شخصیت ایرلندی در میان انگلیسیها، کارتون سالون امری معکوس را برای بازنمایی اختلافات ملیتی و قومی نشان میدهد. از طرفی هم قهرمان قصهی ما دختران کوچکی هستند که در مقابل خشک مغزی و استبداد پدرانشان (مردها) میایستند و تلاش میکنند مسیر درست را نشانشان دهند.
همانطور که میدانید جنبشهای SJW در چند سال اخیر سر و صدایش دامان بسیاری از آثار را گرفته است و گاه آنها را تبدیل به عناوین چند دستی کرده است که حرفشان مشخص نیست. یا آنکه اگر هم حرفشان مشخص است از مضامین برابری حقوق زن و مرد و اقلیتهای جنسی مختلف به نحوی صحبت میکنند که به گونهای شعاری، اشتباه و غلط تبدیل میشود. به قطع نمیتوان گفت که انیمیشن Wolfwalkers هدفمندانه مضامین فمنیستی را در لایههای زیرین خود گنجانده یا خیر اما در هر صورت به نحوی این کار را انجام میدهد که استدیوهای دیگر فیلمسازی/انیمیشن سازی نیاز دارند تا بیشتر این شیوه را مورد پژوهش قرار دهند.
بعد از آنکه رابین یک روز به همراه پدرش به اعماق جنگل میرود، خودش را در میان گلهی گوسفندانی پیدا میکند که توسط گرگها محاصره شده است. رابین که اشتیاق زیادی برای کمک کردن به پدرش دارد وارد مخمصه شده و اشتباها پرندهی خودش را با تیر میزند و آن را به دست گلهی گرگها میاندازد. اینجا شخصیت دیگری با نام میب وارد داستان میشود که هنوز از موجودیتش مطمئن نیستیم. پیش تر او را زمانی دیدهایم که یکی از روستاییان ایرلندی که زخمی شده است را شفا میدهد و به سرعت ناپدید میشود. این بار هم وقتی رابین به کمک پرندهاش میشتابد میب جلوی او میپرد، پرنده را میقاپد و از ورود رابین به مدفن گرگها جلوگیری میکند. پدر رابین سر میرسد و همان هنگام نیز پادشاه نیز به سراغ آنها میآید. به شکارچی میگوید که دو روز وقت دارد گرگها را پیدا کند و رابین را هم به کار در قلعه میفرستد.
در همین ابتدای قصه متوجه خواهیم شد که با پلات پیچیده و عجیب غریبی روبرو نیستیم. شهری در خطر، حاکمی نادان، پدری مهربان اما بدون درک و کودکی شجاع، هشیار اما بیتجربه! سفر قهرمان از همان ابتدای داستان وقتی که رابین تصمیم میگیرد به دنبال پدرش برود آغاز میشود. کنایهی جالب داستانی به شنل قرمزی، داستان پریان دختر بچه و گرگ بزرگ بدجنس است. جایی که دیگر گرگ بزرگ بدجنس حتی ظاهر مردانهای ندارد و درست مثل رابین دختربچهای آزاد و رها است که به همراه مادر و دستهی گرگهایشان در جنگل مخفی شدهاند. شاید عمده تفاوتی که انیمیشن Wolfwalkers با شنل قرمزی دارد (و البته از منظر اجتماعی) همین است که دیگر شنل قرمزی دختر سر به زیر، خجالتی و ترسویی نیست که گول گرگ بدجنس را بخورد. حتی آن شمایل مدرنتر شنل قرمزی را هم در خودش نگنجانده است: دختری که یاغی است و در نهایت به گرگ بزرگ بدجنس فائق میآید. در ازا رابین دختربچهای است جسور، کمی سرکش و بی تجربه که با زخمی که توسط میب روی دستش به جا میماند خودش تبدیل به یکی از گرگینهها میشود. گرگینههایی که دیگر بدجنس نیستند و اصولا هیولا هم نیستند. صرفا برای آنکه از خودشان محافظت کرده باشند دست به ترساندن آدمهای شهر میزنند تا نزدیک جنگل نیایند.
اصل جدیدی که در این قصه برای گرگینهها بنا شده است این است که گرگینهها تا زمانی که بیدار هستند در شمایل انسانی خود ظاهر میشوند و به هنگام خواب تبدیل به گرگ میشوند. این اصل جدید با آن که با ایرادات منطقی و دراماتیک قابل سوالی مطرح است اما با اینحال چنین ایراداتی در مرکز داستان به دور است و میتوان از آن چشم پوشی کرد. ایراداتی از این قبلی که اگر رابین، میب، و مادرش همگی گرگینه هستند و به هنگام خواب تبدیل به گرگ میشوند پس مابقی گرگها چه جور موجوداتی هستند؟! یا اینکه چرا گرگینه شدن رابین اینقدر طولانی بود اما پدر رابین به سرعت تبدیل به گرگینه شد؟ دیگر آنکه اگر آدمی در شمایل انسانیاش بمیرد پس چه بلایی بر سر گرگ درونش اتفاق خواهد افتاد؟ آیا برای همیشه گرگ میماند یا آنکه هر دو باهم از بین میروند؟! اینها سوالاتی است که میتوان در قبال این منطق ساختاری قصه مطرح کرد اما همانطور که گفته شد در نهایت سوالاتی نیستند که آسیب شدیدی بر پیکرهی درام وارد نمایند.
تا نیمههای ابتدایی انیمیشن Wolfwalkers دارای نقاط داستانی بسیاری است که به دلیل دست بُردن در کلیشههای داستانی تغییر پیدا کرده و همین مسئله تبدیل به نقطهی قوتی جذاب برای انیمیشن ولف واکرز محسوب میشود. چرا که انتظارات مخاطب از یک دختربچه با پدری زحمتکش و حاکمی ظالم همان چیزی است که همیشه از آنها سراغ داریم. اما با حضور میب و مادرش و تغییر ضرباهنگ داستانی در خط داستانی رابین متوجه خواهیم شد که همه چیز مثل سابق قرار نیست پیش برود و آدمها بر گرگها پیروز شوند. بلکه برعکس آدمها به گرگها کمک خواهند کرد تا طبیعتشان حفظ شود و دیگر جرئت نزدیک شدن به جنگل رانداشته باشند. گنجانده شدن دیدگاههای سیاسی و رویکردهای اجتماعی در انیمیشنی برای کودکان و نوجوانان امری غیر منتظره و شاید بیجا بنظر برسد. در طرف دیگر نیز هدفمند بودن این حضور این رویکردها مشخص نیستند و قطع به یقین نمیتوان گفت که حضور چنین رویکردهایی به منظور استفادهی دراماتیک از آن بوده است یا خیر. اما با اینحال یکی از خوانشهایی که متناسب با انیمیشن Wolfwalkers مینمایاند، که بسیار هم مناسب با سال 2020 جلوه میکند همین قهر طبیعت و رویارویی انسان با نیروهای طبیعی رو به افول است. شهر، نمایندهی مدرنیته و گرگینههای رو به انقراض، طبیعت رو به افول زندگی ما انسانهاست که حتی اگر یک بار زخم خوردهی آن شویم خودش درمانمان خواهد کرد و تبدیل به جزئی از آن خواهیم شد. فقط کافیست چشم بگشاییم و زیبایی و قدرتش را آنطور که هست ببینیم.
تنها نقطه ضعف داستان را شاید بتوان پایان بندی معمولی و قابل انتظار انیمیشن Wolfwalkers در نظر بگیریم که در زمرهی پایانهای خوش تمامی انیمیشنهای دیگر قرار میگیرد و با توجه به رده بندی سینی پایین آن احتمالا نتوان خردهی زیادی به آن گرفت اما شاید بهتر میبود به جای این پایان بندی از کشمکشهای بیشتر و بهتری برای آن استفاده میشد تا شخصیتهای داستانی ابعاد بیشتری به خود بگیرند. مثلا کشته شدن حاکم شهر آن هم در زمانی که توسط میب زخمی شده است و خطر گرگینهشدنش وجود دارد میتوانست جایش را به اتفاق بهتری بدهد. هرچند که ممکن است حاکم شهر در قسمت دوم (و تایید نشدهی ولف واکرز) بازگردد اما این فقط یک حدس از سمت نگارنده است و نه چیزی بیشتر.
لذت کشف از چشمان دیگری
استدیو کارتون سالون به طبعیت از استدیو جیبوری هر آنچه که تا به حال تولید کرده است به نقاشیهای دستی و دو بعدی به تصویر کشانده است اما هیچگاه در استفاده از تکنولوژیهای روز ترس نداشته است. همانطور که گفته شد تمامی فریمهای انیمیشن کارتون سالن به صورت دستی طراحی شده است اما برای هرچه زیباتر شدن جنبههای بصری در ابتدا تمامی پلانها به صورت دیجیتالی به همراه تکنولوژی واقعیت مجازی توسط تام مور و راس استوارت شبیه سازی شده است. برای ایجاد فضای خفقان آور شهر و محیط مدرنتر آن از خطوط خشن و معماری جعبهای استفاده کردند. با رنگهایی تیره و تاریک تر و در مقابل آن برای ایجاد محیط جنگل و طبیعت از آب رنگ، خطوط نرم و شاداب تر که نتیجهای را میتوان در انیمیشن Wolfwalkers ببینیم. اینها تصمیماتی بودهاند که تام مور و راس استوارت به عنوان کارگردانان این اثر گرفتهاند. اما شاید بهترین تصمیم و مهمترین آن انتخاب “دید گرگی” بوده است که به اصرار تام مور به صورت مینیمال و تماما با پاستلهای تک رنگ اجرا شدهاست و از نقطه نظر گرگها به نمایش در میآیند. به گفتهی خود تام مور این تصمیم برای نزدیکتر شدن حس مخاطب در احساس کردن حواس گرگی شخصیتها بسیار اهمیت داشته است : ” توانایی کشف دنیا از طریق چشمان دیگری.” و به خوبی از پس آن برآمدهاند.
پری ویز یا (پری ویژوالایزشن) به فریمهایی که پیش از ورود به تولید هر فیلمی انیمیت میشوند گفته میشود و در انیمیشن Wolfwalkers همانطور که گفته شد تمامی پری ویزها ابتدا توسط واقعیت مجازی کار شدهاند و سپس تمامی فریمها توسط مداد و رغال کشیدهشدهاند. نتیجهاش اثرش مسحور کننده در سبک و زیبایی شناسی است که نه تنها از آثار قبلی کارتون سالون یک سر و گردن بالاتر است بلکه خودش را هم نزدیک به آثار استدیو جیبوری نیز میکند.
سخن آخر
در نهایت میتوان گفت که در سالی که سالنهای سینما در معرض تعطیل شدند قرار گرفتهاند کمی ترسناک بنظر میرسد که کمپانیهایی چون اپل، نتفلیکس و اچ بی او و غیره این چنین دست به تولید آثار با کیفیتی بزنند که برای دیدنشان حتی لازم نیست به سالنهای سینما برویم. با اینحال حسرت دیدن فریمهای زیبایی از انیمیشن Wolfwalkers بر روی پرده را احتمالا همیشه بر دل خواهیم داشت چرا که هر لحظهای این انیمیشن را متوقف کنید انگار آن لحظه عکسیست که قرار بوده همان شکلی باشد. از جزئیات پس زمینه گرفته تا خطوط نرم و زغالی اطراف شخصیتها همگی در کمال زیبایی توسط استدیوی کوچک کارتون سالون اجرا شده است. نمیدانم باید به فال نیک بگیریم قدرتمندی اپل و اپل تی وی را که با حمایتشان منجر به تولیداتی این چنین میشوند یا از گرگ بودنشان بترسیم چرا که خط باریکی میان صنعت و هنر وجود دارد و گاه تمییز دادنشان از یکدیگر ممکن است. هرچه که هست اما انیمیشن Wolfwalkers از بهترینهای 2020 است که احتمالا زیر بار سنگین انیمیشن پیکسار یعنی “روح” له خواهد شد. همانطور که سالهای پیش در هر سه نامزدیشان توسط انیمیشنهای پیکسار نادیده گرفته شدند. اما دلخوشیمان به آرتیستهای مستقل و خوش ذوق همینجاست. همینجایی که مطمئن هستیم تام مور و استوارت حتی اگر حمایت اپل را به همراه خود نداشتند بازهم هرجوری شده دست به ساخت آثاری این چنینی میزدند. همانطور که قبلتر با رموز کِل و نجوای دریاها اینکار را کردند.
انیمیشن Wolfwalkers آخرین شماره از سه گانهی محبوب اما قدر نادیدهی استدیوی کارتون سالون است که با شکوه به کار خودش پایان داد و ما را در انتظار شروعی جدید و هیجان انگیز در کارنامهشان گذاشت.
The Review
انیمیشن Wolfwalkers
انیمیشن ولف واکرز به خوبی از پس خودش برمیآید. نه سانتیمانتال میشود و نه دوست دارد حرفهای بزرگتر از خودش بزند. طعنههایی به سیاست وارد میکند اما در حد همان داستانهای فولکور، پادشاه خوب، مردمان بیمغز و قهرمان کوچک باقی میماند.هر لحظهای این انیمیشن را متوقف کنید انگار آن لحظه عکسیست که قرار بوده همان شکلی باشد. از جزئیات پس زمینه گرفته تا خطوط نرم و زغالی اطراف شخصیتها همگی در کمال زیبایی توسط استدیوی کوچک کارتون سالون اجرا شده است.