بیست و دو سال از زمانی که لبوفسکی بزرگ – ملقب به دود – راهی سفری برای بازپسگیریِ قالی ایرانی داخل اتاقش شد، میگذرد. باور کنیم یا نه برادارن کوئن بیست و دو سال پیر شدهاند، جان تُرتُرو، بازیگر افسانهای فیلمهای برادران کوئن، بازیگری که چند دقیقه بیشتر در The Big Lebowski ایفای نقش نکرد اما حضورش در یاد و خاطر هواداران فیلم از شخصیتهای اصلی بیشتر نباشد، کمتر نیز نیست هم، پیر شدهاست. دیگر خبری از هیکل لاغر، ریش و موهای کاملا مشکیاش نیست. سینما دروغگوی خائن و بزرگیست. برای آنهایی که در آن کار میکنند میتواند ربایندهی تمام آن چیزهایی باشد که در یک شب به او اعطا کرده است و برای کسانی که عاشق آن هستند، دزدِ زمان. انسان هیچوقت قادر به متوقف کردن زمان نبوده است، حداقل تا زمانی که این متن نگاشته شده است، خبری از دستکاری در زمان توسط انسان، در کار نیست. با اینحال، سینما این قدرت، این توهمِ قدرت را به انسان هدیه داد که گویی قادر به کنترل کردن زمان خواهد بود. انسان تنها در سینما قادر بوده است تا روند رشد آدمیزاد را معکوس نشان بدهد، چنان که در The Curious Case of Benjamin Button دیدیم کودکی پیر زاده میشود و در نوزادی به گور سپرده میشود. دوازدهسال از زندگی کودکی را دیدهایم که چطور به نوجوانی رسید و این فقط گوشهای از بیرحمیهای زمان است که انسان مدام در مقابلش به زانو درمیآید. خواه بپذیریم یا نه، زمان بخشی از مصالح دراماتیک شخصیتها، اتفاقات و حتی مکانهایی که در سینما به تصویر کشیده میشوند را در اختیار میگیرد و در عین حال، درست هنگامی که خیال کردهایم زمان بازیچهایست برای ما، بدون آنکه متوجهش باشیم چون روحی سرگردان ملحفهای بر روی اجسادِ تصاویری میگذارد که از گذشته باقی ماندهاند. برادران کوئن چندین سال پیش در مصاحبهای گفته بودند که قصد ندارند دنبالهای برای لبوفسکی بزرگ بسازند. آنها احتمالا چیزی را میدیدند که جان ترترو، بازیگر نقش جیزز و حالا، کارگردان فیلم جیزز می غلتد ندیده بود. زمان میتواند سرسختترین صخرهها را از میان ببرد، عمیقترین زخمها را التیام ببخشید و جان عزیزترینهایتان را، بگیرد. درست همانطور که جان ترترو جلوی چشمان ما، با دیدن فیلم The Jesus Rolls از یک جوان عیاشِ منحرف در لبوفسکی بزرگ تبدیل به پیرمردِ خلافکار و هوسبازی میشود که کنار اتوبان با شلوارِ خیسِ خونی نشسته است، دلمان به حالش میسوزد؛ چرا که یاد خاطرهای میافتیم که جیزز توپ بولینگش را لیس میزد و با رفتاری آیینی، تمام حریفهایش در بولینگ را از بین میبرد. یاد برادران کوئن که دیگر سی و چهل ساله نیستند (در واقع اصلا جوان نیستند) میافتیم که پا به هشتمین دههی زندگیشان گذاردهاند. یاد خودمان میافتیم، که به سختی باورمان خواهد شد بیست و دو سال از زمانی که قرار نبود کسی سر به سر جیزز بگذارد، گذشته است. درسته. هیچکس نمیتونه سر به سر جیزز بذاره! هیچکس. به جز زمان. فیلم جیزز می غلتد، بنابر دلایل زیادی فیلم موفقی از آب درنیامدهاست. از نظر دنیا، حداقل الآن و حالا جایش نبوده است تا به سراغ زندگی کولیِ یهودی و منحرفی برویم که هیچ نمیداند به کجا میخواهد برود اما باعث نمیشود که این فیلم ارزشهایش را از دست بدهد. با پی اس آرنا و نقد فیلم The Jesus Rolls همراه باشید.

کجا داریم میریم حالا؟!
وقتی صحبت از برادران کوئن باشد، اولین چیزی که به ذهن میرسد، خرده داستان است. برادران کوئن استعداد بسزایی در پنهان کردن خرده داستانهای بزرگ و کوچک در بطن داستانهای بزرگ هستند که همین مسئله باعث میشود تا آثارشان فراتر از شخصیتها و دنیایی که خلق میکنند، برود. Barton Fink شاید از موفقترین فیلمهای این دو برادر یهودی نباشد، اما یکی از بهترین کارهایشان با بازی جان تُرتُروست که داستان نویسندهی جوانی را روایت میکند. او برای نوشتن فیلمنامهای به هتلی عجیب و غریب میرود و در آنجا مرتکب قتلی ناخواسته میشود که ادامه روند اتفاقات فیلم را رقم میزند. پلات فیلم در همین دو سطر واضح و روشن است، ممکن است حتی در برخی نقاط شاید کلیشه بنظر برسد اما فیلم به لطف همین خردهداستانهایش که به جا و به موقع در ساختار بصری آن جای گرفته است، از یک اثر معمولی فراتر میرود. شاید اولین تفاوت عمدهی فیلم The Jesus Rolls با لبوفسکی بزرگ در همین امر باشد. تفاوتی که نسخهی دیداریِ دنیای دود از منظر جان ترترو دارد اینجاست که فیلم همچنان پُر از خردهداستانهای متعدد است که به تصویر منجر نمیشوند و حد شخصیتها و یا حوادث حضور پیدا میکنند. این امر به خودی خود باعث شدهاست تا جیزز می غلتد با انتظار اشتباهی از طرف مخاطبانش روبرو بشود. فیلم خردهروایتهایی از دنیای جیزز را به تصویر میکشد که شاید در مجموع به یکدیگر مرتبط باشند اما در نهایت قالبی اپیزودیک به خود میگیرند.

داستان از جایی آغاز میشود که جیزز، بر اثر بروز دادن برخی رفتارهای غیرطبیعی در حین صحبت با یک پسربچه در دستشویی به زندان افتاده است و حالا قرار است که آزاد شود. بعد از چند نمای اینسرت از دست، کفشها و لباسِ جیزز، او را میبینیم که با نوای آشنای جیپسی کینگ راهش را به رئیس دفتر زندان (با بازی کریستوفر والکن) باز میکند. در نمایی عجیب هم میبینیم که جیپسیها از پشت زندان برای او میخوانند که “من فقط یک عشق داشتم…” و حالا که جیزز کوانتانا به دفتر زندان میرسد روایت حقیقی او از اتفاق را میبینیم. فلش بکی کوتاه از آنچه رخ داده و ابراز بیگناهی او نسبت به قضیه که مخاطب را متوجه قضیه میکند. با آنکه باور نمیکنیم او کاملا حقیقت را بگوید رئیس زندان به او گوشزد میکند: “آدمها بعضی وقت، واکنش شدید نشون میدن!”. تفاوت بصری شکل گیری خردهداستان در لبوفسکی بزرگ و جیزز می غلتد همینجا شکل میگیرد. در اولین مواجههی ما با جیزز کوانتانا در کلوپ بولینگ لبوفسکی بزرگ، بعد از دیدن رقص به یادماندنی او، والتر (با بازی جان گودمن) شروع به صحبت میکند و از انحراف جنسیِ کوانتانا برای دود میگوید:
دود: کوانتانای لعنتی… اون عوضی کارش خیلی خوبه، پسر. (that creep can roll, man.)
والتر سوبچک: آره، ولی اون یه منحرفه دود.
دود: جدی؟
والتر سوبچک: نه! مجرم جنسیه، با سابقه – شیش ماه توی چینو حبس کشیده – واسه نشون دادن آلت تناسلیش به یه پسربچهی هشت ساله.
دود: اوه!
والتر سوبچک : وقتی نقل مکان میکنه به هالیوود، مجبور بوده خونه به خونه بره تا به همه بگه که بچهبازه.
دانی: بچه باز چیه، والتر؟
والتر سوبچک : خفه خون بگیر، دانی.
تصویری که برادران کوئن به ما نشان میدهند اما تفاوتهای ویژهای با صحبتهای والتر سوبچک در داخل فیلم دارد که حاکی از نادرست بودن داستان یا حداقل نادرست بودنِ بخشی از آن است. هنگامی که والتر از نقل مکان کردن جیزز صحبت میکند او را میبینیم که جلوی درب خانهای ظاهر میشود اما اتفاقی که رخ میدهد نشان از مسئلهی دیگری از صحبتهای والتر دارد. این گریزهای جسته گریختهی کوئنها چه در فیلمنامه و چه در تدوین سبب میشوند تا لبوفسکی بزرگ پویایی بیشتری نسبت به جیزز می غلتد داشته باشد. ما با دیدن حقیقت از جانب جیزز دیگر کنجکاو به اتفاقی که اطلاعات مبهم و شایعهگونهای از آن داریم ، نیستیم.

نکتهی حاشیهای راجع به فیلم جیزز می غلتد وجود دارد که دانستن آن خالی از لطف نخواهد بود اما دلیل انجامش همچنان مبهم باقی میماند. فیلم The Jesus Rolls در واقع یک بازسازی از فیلمی فرانسوی با نام Going Places (به کارگردانی برتراند بیلر) است که هم خط داستانی و هم شخصیتهایی مشابه با داستان فیلم The Jesus Rolls دارد. داستان آن فیلم راجع به دو دوست است که همه چیز را (حتی معشوقههایشان) را به اشتراک میگذارند. در اینجا هم پیتی (با بازی بابی کاناوال) انگار رفیق شفیق جیزز است و پشت در زندان منتظرش ایستاده است. سوالی که پیت از جیزز میپرسد، چندین بار مطرح میشود و نظری آشنا راجع به حسیات درونی فیلم میدهد: “کجا داریم میریم حالا؟!” پاسخ؟ هیچ کجا. همانجا.
همهجا خانهی جیزز است و هیچکجا متعلق به او نیست. با آدمها لطیف است، فقط تا وقتی که سر به سرش نگذارند. دنیای جیزز عمق ندارد و تماما سطح است. همین مسئله کیفیتی درجه چندم به این شخصیت کولی مسلک داده است. تخت بودن این دنیا در تمامِ موارد فیلم به چشم میخورد؛ اما با اینحال تبدیل به بافتی یک دست شده که انگار به لطف پلات فیلم Going Places به دست آمده است و راستش را بخواهید انتخاب درستی برای شخصیتِ جیزز بوده است. این دو جوان عیاش و خوشگذران بعد از گذراندن دردسری با یک آرایشگر (با بازی جان هَم) همسفر جدیدی پیدا میکنند که در این فیلم نقش او را آدری توتو برعهده گرفته است. زنی سی و چند ساله و خوش پوش که قبلا با جیزز دوست بوده است به سرعت دوست آرایشگرش را رها میکند و هم سفر کسانی میشود که هیچ مقصدی ندارند. حتی هیچ ماشینی هم ندارند که در رسیدن به ناکجا به دادشان برسد. جیزز و پیتی قبل از اینکه ماری را ببینند ماشین مدل بالای آرایشگر را میدزدند با اینکه پیتی آزادی مشروط دارد و جیزز بیشتر از چند دقیقه نیست که پایش را از زندان بیرون گذاشته است. هنگامی که میخواهند ماشین را سرجایش بگذارند به دست آرایشگر گیر می افتند و پیتی از ناحیه ی بخصوصی دچار آسیب میشود بنابراین ماشین آرایشگر را دوباره میدزدند، این بار به مقصد دکتر و با همراه جدیدی به نام ماری!ی ییییییی با ورود به خانهی دکتری ناشناس و اسحله کشیدن بر روی او پیت درمان میشود و بعد از درمان نقشهی خبیثانهای برای دوست پسر قبلی ماری میکشد و به سرعت آن را عملی میکنند اما به زودی متوجه میشوند که نقشهشان اشتباه از آب درآمده است. در طول فیلم این سه شخصیت تبدیل به جولز و جیمهایی در عصر جدید میشوند که انگار دیگر حنایشان رنگی ندارد. اگر در فیلم لبوفسکی بزرگ، والتر سردمدار نسلِ آدمهای سرخورده و ایدئولوژیزدهی آمریکایی بود که از پس آتش جنگ سربرآورده بودند و دوستانشان دودهایی بودند که حرفهای بقیه برایشان فقط “نظرشان” است و خیلی سخت نمیگیرند، حالا زمان آن است تا با جیززی روبرو بشویم که حسابی سخت میگیرد و در دنیای فانتزیگونهی لبوفسکی تبدیل به وصلهای بیقواره خواهد شد. بی علت نبود که در افتتاحیهی فیلم جیپسیها را با گیتارشان پشت میلههای زندان دیدم و حالا وقتی که جیزز توپ بولینگ را میغلتاند دیگر خبری از رویاپردازیهای سورئالیستیِ دنیای دود نیست. جیزز دست به رقص یکبارهای با دختر لاین کناری باشگاه بولینگ میزند که جادویش هیچوقت تبدیل به هیچ قصهی پریانی نخواهد شد. تفاوت دیگر فیلم The Jesus Rolls همینجاست که جیزز، زیادی برای دنیای اطرافش جادویی است. با آن دستهای پُر از حلقه و سنگهای رنگ و وارنگ به مثابه مسیحی میماند که چند قرنی دیر سر از خاک برآورده است. اینجا دیگر کسی خریدار معجزههای تاریخ گذشتهی او نیست.

جیزز خیلی هم نمیغلتد!
فکر نمیکنم اگر لبوفسکی بزرگ سالهای اخیر پا به دنیای سینما گشوده بود میتوانست موفقیت بیست و دو سال پیش خود را تکرار کند. حداقل رسانههای خبری این اجازه را به او نمیدادند تا فیلمی از لحاظ سیاسی غیر تصحیح شده ( معادل پالتیکالی کارکت) تا این حد به چشم بیاید و ارزشهای فمنیستی و جنسی اشخاص را زیر سوال ببرد. زنها در دنیای لبوفسکی بزرگ پرسونایی فم فاتال مانند به خود میگیرند تا جایی که دود در اصل بازیچهی چند زن با نقش فرعی در داستان است. زنان در دنیای ترترو اما تزئینات لطیفی هستند که باید مثل توپ بولینگ نگاهشان داشت و از آنها مراقبت کرد. تنها مشکل اینجاست که توپ بولینگ نمیشکند، زنان اما چرا. ماری یکی از سه ضلع اصلی فیلم جیزز می غلتد را تشکیل میدهد که شخصیت زنی آسیب پذیر است و برای اینکه کسی از دستش ناراحت نشوند، با همهگان همبستر میشود! او هنگامی با جیزز و پیت هم مسیر میشود که هیچ درکی از بدن زنانهی خود ندارد و تجربهی لذت زنانگی را هیچگاه تجربه نکرده است و تازه میخواهد آموزش ببیند که چطور به این مهم میتوان دست یافت! از طرف دیگر زندانی ۷۶۷ (با بازی سوزان سراندون) از دیگر شخصیتهای تاثیرگذار فیلم محسوب میشود. ۷۶۷ که به تازگی آزاد شده است و توسط پیت و جیزز به ظاهر از سردرگمی نجات پیدا میکند اما کمی بعد میفهمیم که از ابتدا قصد او خودکشی بوده است که منجر به شکست عصبی کوتاه مدتی برای این دو دوست میشود. سکانس خودکشی زندانی ۷۶۷ با همراهی موسیقی پرهیاهوی مکزیکی ، درست مثل سکانس رقص در باشگاه بولینگ ندای اتفاقی هیجان انگیز را میدهد که قبل از رخ دادن، اخته میشود.

فیلم از لحاظ بصری کم و کاستیهایی دارد که باز هم به لطف داستان،شخصیتپردازیها و دنیایِ مسطح فیلم به کار آن میاید. با آنکه بعضی از لحاظ به سینمای مبتذل تنزل پیدا میکند اما هدفش چیزی جز این نخواهد بود. زندگی یک کولی با کلاهی عجیب و غریب و کفشهای بنفش نباید از این بیشتر روشنفکرانه به نظر برسد. درست برعکس دنیای دود. البته که عدم حضور راجر دیکنز درست مثل نبود هیچکدام از برادران کوئن بافت مد نظری که فیلم لبوفسکی بزرگ داشت را از فیلم گرفته است اما همانطور که پیشتر گفته شد این اتفاق نه تنها به ضرر فیلم بلکه به نفع آن تمام شده است. با دال بر این مسئله که این اولین تجربهی بلند جان ترترو از فیلمسازیست، فیلم The Jesus Rolls به خوبی از پس خودش برآمده است و بنظر میآید فقط زمان اشتباهی برای پایین کشیدن مسیح از صلیبش بوده است. شاید اگر جیزز در دنیایی کمتر درگیر جنگ، خشونت و جنبشهای رادیکال به دنیا میآمد سرانجام بهتری پیدا میکرد. سفر ادیسه وار جیزز و همراهانش به ناکجا با ماشینی به انتها میرسد که به دست خودشان برای دوست پسر ماری دستکاری شده بود تا او را به کام مرگ بکشاند اما با چرخشی سریع، منجر به حادثهای برای خود آنها میشود. سکانس پایانی که با دزدی ماشین آغاز و با در رفتن چرخ ماشین و تصادف آنها در تونلی تاریک شکل میگیرد و در نهایت به فریز فریمی برای اتواستاپ زدن توسط ماری ختم میشود شاید یکی از زیباترین پایانبندیهای سینما در چندسال اخیر باشد که تا مدتها در یاد و خاطرتان خواهد ماند. جیزز در سمت راست قاب، پیتی در سمت چپ و ماری در مرکز با تکان دادن دستهایش برای ماشین گرفتن شبیه به رقاصهای میماند که نظر هیچکس جز همراهان بیچارهاش را جالب نمیکند اما همچنان با لبخند به این رقص و رهبری ادامه میدهد. ماشینی عبور میکند، نگاه هر سه نفر به خارج از قاب بسته میشود و دست ماری که بالای سرش مانده گویی بدرقهی ماشینیاست که آنها را از همراهی با خودش دریغ کرده است. گذار دنیایی مدرن از شخصیتهایی که جایگاهشان را به سختی در دنیای امروزی پیدا کردهاند و با اینحال هنوز در حال دست و پا زدن برای تثبیت خود هستند. نه جیزز، نه پیت و نه ماری هیچکدام هرگز فکرش را هم نمیکنند زمان خبیثانه در انتظارشان نشسته است و این نگاه تا ابد خیره نخواهد ماند.

I Don’t look like a Million Boxes
پافشاری جان ترترو برای ساخت فیلمی بر اساس شخصیت جیزز چندین سال در رسانهها مطرح بود و با اینحال بعد از مدت زمانی بسیار طولانی به واقعیت پیوست. در زمانی که دنیا، وقتی برای جهان و دغدغههای دنیای او ندارد. شاید هیچکس دلش نخواهد تصویر جیزز قدرتمندی که در باشگاه بولینگ جولان میداد را با چهرهی فرسوده و شکم برآمده و دستان چروکش مبادله کند. به راستی که مبادلهی دردناکی هم هست اما چند صباحی باید بگذرد تا بفهمیم بلایی که زمان سر شخصیتهای نامیرای سینما میآورد، همان بلایی است که زمان بر سر خود ما خواهد آورد. هنگامی که چشم به شخصیتهای خیالی دنیاهای دوست داشتنیمان چشم دوختهایم از کنارمان گذر کرده است و ما ماندهایم و دستی بالای سر و نگاهی خیره برای بدرقهی چیزی که ندانستیم چه زمانی از دست رفت. همانطور که جیزز وقتی از زندان بیرون میآید و پیتی به او میگوید: “خوب بنظر میای!” پاسخ جیزز “I look like a million box” تبدیل به طنز تلخ و دردناکی میشود که همهمان میدانیم از کجا نشئت گرفته است.
The Review
The Jesus Rolls
اگر طاقت دیدن دنیایی که دیگر شباهتی با دنیای رهای دود و رفقایش ندارد را دارید فیلم جیزز می غلتد برایتان مفرح خواهد بود اما راستش را بخواهید دلنشینیاش کمی بعدتر از خودش پدید میآید. شاید هنگامی که انتظارش را ندارید. در نهایت هرکار که میکنید انتظار لبوفسکی بزرگ شمارهی دو را، نداشته باشید!


