در سالی که گذشت همهی ما آثار تلویزیونی و سینمای مختلفی را تماشا کردیم. در این میان برخی فیلمها، سریالها و انیمیشنها برای ما حکم بهترین را پیدا کردند. طبیعتا هر نویسندهای در پایان سال میتواند از بین آثاری که دیده و توجهش را جلب کردهاند یک یا چند مورد را به عنوان بهترین فیلم، سریال ، انیمه یا انیمیشن از نظر خودش انتخاب کند. با سپری شدن سال 99 و در حالی که تلاش کردهایم همه آثار شاخص این سال را مرور کنیم، نویسندگان پیاس آرنا دور هم جمع شدهاند تا آن اثری که از نظرشان بهترین بوده است را به شما معرفی کنند. پس در ادامه با معرفی بهترین سریال و فیلم های 99 از نظر نویسندگان ما همراه باشید.
انیمه Great Pretender
به نظر من بهترین سری انیمهای که در سال 99 پخش شده، انیمه Great Pretender است. ویت استودیو پس از کنارگذاشتن انیمه Attack on Titan، به جای کار بر آثار اقتباسی، تمرکز خود را بر پروژهها و ایدههای اورجینال گذاشته است و این تغییر مسیر چندان هم بد به نظر نمیرسد.
انیمه Great Pretender از همان قسمت اول با شخصیتهای جالب، داستان هیجانانگیز و جلوههای بصری محسورکنندهاش توجه مخاطب را به خود جلب میکند.
انواع مختلفی از داستانهای دزدی و کلاهبرداری در سینما و تلویزیون وجود دارند، اما در انیمه کمتر چنین داستانهای را میتوانیم ببینیم، آنهم با چنین کیفیتی. داستان این انیمه بسیار گیراست و از همان قسمت اول به شدت کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزاند. علاوه بر این، داستان پر از توییست و پیچشهایی است که شاید برخی از آنها قابل پیشبینی باشند، اما بازهم از هیجان و جذابیتشان کم نمیکند.
انیمه Great Pretender به چند آرک داستانی که هرکدام پروندههای کلاهبرداریهای متفاوتی هستند، تقسیم میشود. به دلیل پخش این انیمه از سرویس نتفلیکس، قسمتهای هر آرک در یک تاریخ مشخص منتشر میشدند و این روش پخش باعث تجربه تماشای بهتری برای این انیمه میشد؛ زیرا داستان هر آرک به هم متصل است و اگر پشتسرهم تماشا شود، تجربه بهتری را میسازد.
شخصیتهای این داستان بسیار جالب هستند و به همه آنها به اندازه کافی پرداخته شده است؛ در واقع، داستان هر آرک به گونهای به یکی از شخصیتها ربط پیدا میکند و درکنار پیش بردن داستان کلاهبرداری، داستان و گذشته آن شخص نیز مورد بررسی قرار میگیرد. داستان این انیمه هم کمدی است، هم درام و حتی شامل یک آرک عاشقانه هم میشود. آرک سوم و داستان «برف در لندن»، تنها با چهار قسمت داستان عاشقانه بسیار لطیف و زیبایی را بیان میکند که امکان ندارد باعث احساساتی شدنتان نشود.
این انیمه از نظر جلوههای بصری نیز بسیار دیدنی است و شاید از بهترین آثار ویت استودیو باشد. هر آرک در نقطه مختلفی از جهان رخ میدهد و پالت رنگی استفادهشده نیز با توجه به آن شهر و کشور انتخاب شده است. برای مثال، در آرک اول که در لسآنجلس رخ میدهد از رنگهای نئونی و زندهای استفاده است که شما را به یاد زرقوبرق هالیوود میاندازد. علاوه بر آن، این انیمه از طراحی شخصیت زیبایی هم بهره برده است.
طراحیها خاص هستند و طراحی این شخصیتهای متمایز، به احتمال زیاد در خاطرتان خواهد ماند. در آخر باید اشارهای هم به تم اندینگ این انیمه داشته باشیم که از اجرای فردی مرکوری از آهنگ Great Pretender استفاده کرده است. خلاصه که تماشای این انیمه واقعا لذتبخش است و آن را به شما نیز پیشنهاد میدهم.
صدف آگاه
انیمه سینمایی Made in Abyss: Dawn of the Deep Soul
این انیمه سینمایی که ادامه فصل اول Made in Abyss است، سال پیش در ژاپن بر پرده رفت، اما در سال 99 با زیرنویس انگلیسی و فارسی برای مخاطبان دیگر نقاط جهان موجود شد و به همین دلیل در این لیست آورده شده است. فصل اول این انیمه، با داستان خاص، جهانپردازی خلاقانه، آرت استایل منحصربهفرد و شخصیتهای دوست داشتنیاش تبدیل به یکی از انیمههای موردعلاقه همه شده است.
به نظر من، انیمه سینمایی Made in Abyss حتی از فصل اولش هم بهتر از آب درآمده و مهمترین دلیل این مساله، پرداختن به یکی از بهترین آنتاگونیستهای انیمهای، یعنی باندرود است. شخصیت باندرود، بزرگترین نقطه قوت این انیمه سینمایی است؛ شخصیتی که میتواند مورد بررسیهای عمقی روانشناختی فراوانی قرار بگیرد. به طور خلاصه و بدون فاش ساختن داستان میتوان گفت که او حاضر است خود و اطرافیانش را برای هدفش فدا کند، اما در عین حال، تشخیص نیت خصمانه و پلید در او سخت است. اعمال او به هیچوجه از نظر اخلاقی قابل توجیه نیستند، اما عشق و علاقه او به پروشکا و حتی ناناچی کاملا حس میشود.
رابطه ناناچی و او در عین پیچیدگی، از نکتههای مهم و پیشبرندهی داستان است. علاوه بر مسایل روانشناختیاش، باندرود از نظر طراحی شخصیت (که کمی ما را به یاد دارث ویدر از مجموعه جنگ ستارگان میاندازد)، صداگذاری و حتی حملههایش هم دیدنی است.
از باندرود که بگذریم، تماشای ادامه ماجراجوییهای ریکو، رگ و ناناچی در لایههای Abyss جذاب و هیجانانگیز است. پروشکا هم شخصیتی جدید است که در این سینمایی معرفی میشود و فهمیدن داستان او و تماشای روابطی که میان او و شخصیتهای اصلی ایجاد میشود، خالی از لطف نیست.
این دنباله سینمایی در گسترش دانش ما درباره جهان عجیبوغریب و خاص Made in Abyss موفق است و ما را با حقایق بیشتری درباره آن آشنا میکند. نقطه قوت دیگر این انیمه، موسیقی متن شاهکار کوین پنکین است. تکتک آهنگها بینظیر هستند و کاملا مناسب حسوحال صحنههایی که در آن پخش میشوند.
از نظر جلوههای بصری، این انیمه همانند فصل اولش عالی عمل کرده است؛ طراحی شخصیتها، طراحی پسزمینهها و خود انیمیشن همگی بینقص هستند. در آخر باید بگوییم که با وجود اینکه شخصیتهای این انیمه کودک هستند، این انیمه به هیچوجه مناسب کودکان نیست و درکل، انیمهای تاریک است با داستانی که شاید تماشای آن برای بزرگترها هم راحت نباشد.
صدف آگاه
انیمه Re:Zero
پس از تقریبا چهار سال، امسال فصل دوم انیمه Re:Zero منتشر شد و میتوان گفت که واقعا، هرچیزی که فصل اول را جذاب میکرد، گرفت و به بهترین شکل ممکن به تکامل رساند و به مخاطبانش ارائه داد. در دورهای که انیمههای ایسکای شاید اشباعشدهترین ژانر فعلی مدیوم هستند، ریزیرو یک سر و گردن از اکثر آنها بالاتر و مسلما یکی از بهترینهای ژانر خودش است. ریزیرو همیشه احساسات مختلفی را از مخاطبانش بیرون کشیده است و فصل دوم هم مانند فصل پیشین، از آن لحظات و سکانسهای احساسی کم ندارد. برای مثال؛ اپیزود چهارم نیمهی اول فصل دوم، با تمرکزی که روی پدر و مادر سوبارو و دنیای پیشینش داشت، یکی از تاثیرگذارترین قسمتهای ریزیرو را رقم زد.
سوبارو در این فصل به عنوان پروتاگونیست و شخصیت اصلی داستان، پرداخت بسیار خوبی دارد و رابطهاش با امیلیا مانند فصل اول از اهمیت بالایی برخوردار است. درکنار سوبارو، شخصیتهای دیگرمان نیز پرداختهای بسیار خوبی دارند، چه آنهایی که در فصل اول معرفی شدند و چه آنهایی که در فصل دوم به داستان اضافه شدند. استودیوی وایت فاکس با روایت آرامی که پیش گرفته، هم به شخصیتها و هم به دنیایی که رفتهرفته گستردهتر میشود، وقت کافی داده است و عجلهای برای اقتباس کردن ریزیرو ندارد. کاملا مشخص است که استودیوی وایت فاکس، میخواهد کمنقصترین اقتباس ممکن را به مخاطبانش ارائه دهد.
نیمهی اول فصل دوم، نقش مقدمهچینی برای نیمفصل دوم را دارد، اما به هیچ عنوان به این معنی نیست که نیمفصل اول از لحاظ کیفیت، ضعف دارد. نیمهی اول توییستهای خاص خودش را دارد، تا حدی به سوالهای که فصل اول آنها را بیجواب گذاشته بود پاسخ میدهد و در همین حین، پایههای نیمفصل دوم را برپا میکند که نتیجهی آنها را میتوان در نیمفصل دوم دید.
موسیقی متن ریزیرو همیشه خوب بوده است و فصل دوم نیز مانند فصل اول، از موسیقی متن عالیای برخوردار است. به علاوهی موسیقی متن، صداپیشگان نیز به بهترین نحو ممکن کار خودشان را انجام دادهاند. از لحاظ انیمیشن و طراحی، طراحی شخصیتها مانند فصل اول برگرفته از لایتناول ریزیرو است. انیماتورها و طراحان، دنیای ریزیرو را به خوبی به نمایش در آوردهاند و سکانسهای خونین و مخوف نیز در طول انیمه به چشم میخورد که با درنظر گرفتن فصل اول انیمه ریزیرو، تعجبی ندارد.
فصل دوم تا همین قسمت اخیر، تجربهای عمیقتر و کاملتری نسبت به فصل اولش است. فصل دوم تمام المانهای عالی فصل اول را با خودش آورد، المانهای جدیدی به آن اضافه کرد و ریزیرو را به نقطهای بهتر رساند که تماشا کردن مسیر آیندهی آن را حتی جذابتر میکند و مسلما یکی از بهترین آثار امسال در مدیوم انیمه بوده است.
امیرحسین جعفرپور
انیمه Moriarty the Patriot
سال 2020 در شرایطی که شرکتهای انیمهسازی ژاپن با مشکلات حاصل از اپیدمی دست و پنجه نرم میکردند، پخش بسیاری از انیمههای معروف و موردانتظار دچار تعلیق و به سال 2021 موکول شد. در این میان، انیمههای دیگری نیز بودند که با وجود تمام سختیها مطابق با برنامه اولیه پیش رفتند و سال 2020 را از قحطی نجات دادند. یکی از انیمههای پرقدرت سال 2020، «موریارتی وطنپرست» نام داشت که با نام ژاپنی Yuukoku no Moriarty نیز شناخته میشود.
موریارتی وطنپرست با امتیاز 7.99 در سایت مایانیمهلیست و 7.6 در سایت IMDB رتبهبندی شده و دارای نقاط قوتهای بسیاری است که تماشای آن را به خصوص برای علاقهمندان به ژانرهای معمایی و جنایی دو چندان میکند. اگر چه این انیمه به لحاظ داستانی شباهتهای زیادی به انیمه Death Note دارد اما از آنجایی که در بستری کاملا متفاوت روایت میشود، حس تازه ای دارد و توانسته است مخاطبان زیادی را به دیدن خود ترغیب کند.
بزرگترین و مهمترین نقطه قوت انیمه موریارتی وطنپرست در شخصیتپردازی فوقالعاده آن است. این انیمه که اقتباس موفقی از مانگایش است، براساس مجموعه کتابهای شرلوک هولمز اثر آرتور کانن دویل (Arthur Conan Doyle) روایت میشود. شخصیت موریارتی نیز در این سری کتابها، از مغز متفکر پشت قتلهای سریالی در دنیای واقعی به نام آدام ورث (Adam Worth) الهام گرفته که به «ناپلئون جنایت» مشهور است. بنابراین بدیهی است که شخصیت موریارتی دراین انیمه دارای یک پسزمینه قوی با خصوصیات و ویژگیهای منحصربهفرد باشد که با کاریزمایش هر انسانی را در مقابل خود به زانو در میآورد و با خونسردی و نقشههای هوشمندانه و ظریفانه خود، میتواند حتی نابغهترین کاراگاه قرن به نام شرلوک هلمز را به بازی بگیرد. شخصیت های این انیمه دارای دیالوگهای بهیادماندنی بسیاری هستند که مستقیما از کتاب آرتور دویل گرفته شده و به شکوه شخصیتهای انیمه افزوده است.
این انیمه بر خلاف کتاب آرتور دویل، شخصیت موریارتی را به عنوان نقش اول انتخاب میکند. جیمز موریارتی در این انیمه نه یک شخصیت منفی، بلکه یک شخصیت خاکستری نشان داده شده که انگیزهاش در کشیدن نقشههای قتلِ بینقص، با کمال تعجب آرمانگرایانه و میهنپرستانه است؛ به طوری که باعث میشود بسیاری از ما با انتخاب او در کشتن انسانهای ظالم همعقیده و همسو شویم. رقابت ذهنی و نبوغ موریارتی در مقابل شرلوک نیز یکی دیگر از بازیهای جالب انیمه است که علاوه بر هیجانانگیز بودنش، رابطهای را میان آن دو ایجاد میکند که باعث میشود آنها هوش و ذکاوت دیگری را تحسین کنند و به آن احترام بگذارند.
انیمه موریارتی وطنپرست از نظر داستانی دارای معماهای جالب جنایی و راه حلهای پیچیده بسیاری است که همانند سریالهای پوآرو به بررسی و تحلیل دقیق رویدادها و انگیزه قاتلان میپردازد. علاوه بر این، پویانمایی تمیز و حرفهای استودیو Production I.G در کنار اوپنینگ و اندینگ فوقالعاده و موسیقیمتن زیبای Asami Tachibana، بر ارزش و تاثیرگذاری این انیمه میافزاید. انیمه موریارتی وطنپرست بینقص نیست؛ اما نقاط قوتی که در بخش شخصیتپردازی، پویانمایی، گیرایی داستان و موسیقی دارد، آن را به یکی از بهترین انیمههای سال 2020 تبدیل میکند.
مینا آیتاللهی
انیمه «جوجوتسو کایزن»
جوجوتسو کایزن (Jujutsu Kaisen) انیمهای است به اقتباس از مانگایی با همین نام و به نویسندگی Gege Akutami. این انیمه که در مهرماه سال 1399 آغاز شد، در مدت کوتاهی به محبوبیت زیادی میان طرفداران انیمه دست یافت. جوجوتسو کایزن داستان پسری به نام ایتادوری را روایت میکند که یک انگشت از شیطانی قدرتمند را میبلعد و مقداری از قدرت آن شیطان را درون خود محبوس میکند. دلایل زیادی را میتوان برای تماشای این انیمه ذکر کرد و واضحترینِ آنها، کیفیت بسیار بالای انیمیشنهای این اثر است.
استودیو ماپا که وظیفهی ساخت انیمیشنهای انیمه حمله به تایتان (Attack on Titan) و اقتباس پیشرو از مانگای مرد ارهای (Chainsaw Man) را نیز برعهده دارد، برای انیمیشنهای جوجوتسو کایزن سنگ تمام گذاشته است. انیمیشنهای این اثر باجزئیات و روان ساخته شدهاند و سبک بصری کلی اثر، اقتباس مناسبی از مانگا به شمار میرود. از دیگر ویژگیهای جذاب این انیمه میتوان به لحن داستانگویی آن اشاره کرد. شخصیتها گاهی اوقات بسیار بامزهاند و باعث خلق سکانسهایی خندهدار و طنز میشوند که در نوع خود جالباند و باعث جذابیت بیشتر آنها و انیمه میشوند. همین شخصیتها، در اوقاتی دیگر در اتمسفر تاریک و ترسناک اثر غرق میشوند و نه تنها شخصیتپردازیشان به سطحی بالاتر میرسد، بلکه مخاطب را نیز در استرس و تعلیق فرو میبرند.
بسیاری از شخصیتهای این انیمه نیز در نوع خود بسیار خاص و غیرکلیشهایاند.. برای مثال، به شخصیت تودو توجه کنید؛ او شخصیتی است با قدرت بدنی بالا و بدنی پر از ماهیچه که دیگر شخصیتهای داستان، از او به عنوان فردی قدرتمند و خطرناک یاد میکنند. اگر انیمههای زیادی را تماشا کرده باشید، میدانید که شخصیتهای هیکلیای مانند تودو که از قدرت بالایی برخوردار هستند، معمولا هوش پایینی دارند و برای همین، قدرت آنها هیچگاه به پتانسیل نهایی خود نمیرسد. تودو، شخصیتی است برای شکستن این کلیشه. او در کنار قدرت بالا، از هوش بسیار زیادی نیز برخوردار است و به همین دلیل، جنگجویی بسیار توانا محسوب میشود که بسیاری از شخصیتها از او وحشت دارند. او حرکات دشمن را در لحظه پردازش میکند و از آن اطلاعات برای به کار بردن قدرت خود با بیشترین بازدهی و طراحی موثرترین روشها برای مقابله با آن دشمن استفاده میکند.
به عنوان آخرین مورد، میتوان به جزئیات ساخت این اثر اشاره کرد. برای مثال، اوپنیگ این انیمه با توجه به وقایع داستانی تغییرات ریزی خواهد داشت که اگر اوپنینگهای هر قسمت را با کمی دقت تماشا کنید، متوجه آنها خواهید شد و سازندگان را تحسین خواهید کرد. اگر دنبال انیمهای جدید برای تماشا هستید، به هیچ عنوان از جوجوتسو کایزن غافل نشوید.
پارسا گلنیا
انیمیشن روح (Soul)
انیمیشن روح (Soul) اگر بهترین اتفاق دنیای سینما در سال گذشته نباشد، قطعا یکی از بهترینهاست. این نظر شخصی من است، چرا که معتقدم زندگی با تمام سختیها و ناخوشیهایش، زیباییهای منحصر به فرد خودش را دارد؛ و این که بدانیم یک فرصت برای بودن (وجود داشتن) به ما داده شده، همیشه امیدبخش است و باید با زندگی کردن در لحظه، از این فرصت، حداکثر استفاده را بکنیم.
انیمیشن روح (Soul) که قطعا یکی از بهترین فیلم های 99 است، روایت زندگی مردی سیاهپوست به نام جو گاردنر است که نهایت آرزویش داشتن بیمه و نواختن ساز مورد علاقهاش روی صحنه است؛ دقیقا هنگامی که این فرصت برایش مهیا میشود، زندگیش به اتمام میرسد. او که حالا پس از چشیدن طعم شیرینِ تجربه آرزویش انگیزهی کافی برای زندگی دارد، تمام تلاشش را برای برگشتن به زندگی انجام میدهد، چیزی که خیلی از ما قدرش را نمیدانیم و فراموشش کردهایم.
جو در آن دنیای برزخی با افرادی روبهرو میشود که با زندگی میانهی خوبی ندارند؛ آنها یا از مردن خوشحالاند یا نمیخواهند به دنیا بیایند. پروتاگونیست انیمیشن روح (Soul) اما، خودش را به آب و آتش میزند تا دوباره به عنوان یک موجود زنده، به زمین برگردد و زندگی کند.
در این میان، روحی به نام 22 وجود دارد که جدای از این این اسم که نشان از بیهویتیاش دارد، او انگیزهی کافی برای رفتن به زمین ندارد و افرادی که به عنوان مربی برای او انتخاب میشوند تا در او انگیزهی کافی را ایجاد کنند تلاشهایشان به نتیجه نمیرسد؛ تا در نهایت با جو آشنا میشود.
جو همانطور که گفته شد آموزگار سبک جاز است. سبک جاز ابداع سیهپوستان است و مفهوم آن، روحیه و انرژی است. جاز بازگوکنندهی معانی عمیق روحی است و در رابطه با نوع نگاه به مسائل و اصل معنی زندگی است. انتخاب این سبک موسیقی برای جو بسیار جالب توجه است. چرا که 22 مدتی کوتاه را با طور کاملا تصادفی در کالبد او میگذراند، زندگی عادی او را تجربه میکند و در پی آن، انگیزه کافی برای زندگی پیدا میکند. این انگیزه، نه به زعم مربیان پیشین او مادرترزا، کپرنیک و محمدعلی کِلی هدفمند کردن او برای انجام کاری جهانی است، که لذت بردن از خود زندگی است، از وجود داشتن و زندگی در لحظه به عنوان یک انسان عادی. جو یادآوری میکند که انگیزه، هدف نیست، آمادگی برای زندگی کردن است، یک زندگی عادی.
این موضوع علاوه بر اینکه نقدی بر زندگی مدرن است، به مخاطب یادآوری میکند زندگی را نباید سخت گرفت، زندگی همین نسیمی است که صورت را نوازش میکند، زندگی طعم چشیدن آب نبات است، شاید حس یک برگ درخت، یا به سادگیِ نفس کشیدن و یا به قول سهراب سپهری زندگی آب تنی کردن در حوضچهی اکنون است.
پریسا جوانفر
فیلم I’m Thinking of Ending Things
متفاوت بودن فیلمها همیشه به معنی تمام و کمال بودن آنها نیست. از آن طرف تمام و کمال بودن فیلمها نیز به معنی خوب بودنشان نیست. گاهی ممکن است فیلمی خلاقانه با چارچوبی محکم ساخته شود و کاستیهایی هم داشته باشد اما کاستیها دلیل بر بد بودن فیلم نیستند. در این متن به سراغ یکی از جسورانهترین و بهترین فیلم های 99 میرویم.
I’m thinking of ending things (من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم) یک فیلم در ژانر درام و مهیج است که به کارگردانی چارلی کافمن در ۲۸ اوت ۲۰۲۰ در نتفلیکس منتشر شد. این فیلم با اقتباسی از اولین رمان نویسندهی کانادایی، آیین رید که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، ساخته شده است. اما به چه دلایلی میتوان این فیلم را بهترین فیلم ۲۰۲۰ دانست؟
یادآوری فیلمنامههای جسورانهی دیگر چارلی کافمن همچون «درخشش ابدی یک ذهن پاک» و «جان مالکوییچ بودن» میتواند در پاسخ دادن به این سوال جهت خوبی را نشان دهد. ساختار جسورانهی فیلم آن هم از اقتباسی که از یک رمان صورت گرفته، پررنگترین مولفهایی است که نشان میدهد Im thinking of ending things فیلمی درخور تماشاست.
داستان رمانی که از آن اقتباس شده در مورد زن جوانی است که در رابطه با دوست پسر خود شک دارد اما با این وجود با او به یک سفر جادهای برای دیدار با والدینش میرود. او در حال بررسی کردن پایان دادن به همه چیز است اما هنوز به جیک چیزی نمیگوید. این فیلم علاوه بر توانایی از عبور از خطوط معمول فیلمسازی، به صورت کادر مربع فیلمبرداری شده است. همه چیز حتی درون مایهی فیلم به صورت تصویر روبروی چشم تماشاچی قرار میگیرد و مخاطب را با این پرسش مواجه میکند که خیلی پرسشها در مورد ارتباط بین خیلی چیزها وجود دارد که آدم جوابی برای آنها ندارد.
این فیلم علاوه بر ساخت متفاوت و خلاقانهاش در عین سادگی از مفاهیمی حرف میزند که گفتن آنها به مخاطب شجاعت میخواهد. شجاعت میخواهد که آدم دو ساعت و نیم فیلم بسازد تا به مخاطب بگوید گاهی برای پرسشها و روابط بین اتفاقات ما هیچ دلیل منطقیای سراغ نداریم. دو شخصیت اصلی این فیلم، لوسی و جیک از متفاوتترین شخصیتهایی هستند که در سینما دیدهاید. دیدن این فیلم شما را تشویق میکند تا پیگیر دیدن فیلمهایی که ازین پس چارلی کافمن خواهد ساخت بشوید. علاوه بر همهی چیزهایی که در مورد مضمون فیلم گفته شد، فیلم طراحی صحنهی بسیار خوب و فیلمبرداری متفاوتی هم دارد. چیزی که مانند عصارهی اثر کار را تمام میکند و لذت تماشای فیلم را از لحاظ بصری به ردههای انتهاییاش میرساند.
لوسی که به تازگی با جیک آشنا شده برای دیدن پدر و مادرش راهی سفری میشود که در انجام آن تردید دارد. نام فیلم و خود فیلم تماما شاخ و برگ دادن به تمامی اتفاقاتی است که در ادامهی شک و تردیدهای لوسی شکل میگیرد. بازیهای بصری، کادری که فیلم در آن به نمایش گذاشته میشود، پدر و مادر جیک که طی سه برههی زمانی جوانی، میانسالی و پیری به نمایش گذاشته میشوند، همگی المانهایی برای فهمیدن ارزش فیلم هستند. میتوان گفت I’m thinking of ending things در رقابت با فیلمهایی که در ۲۰۲۰ ساخته شدند بهترین فیلم انگلیسی زبان بود.
سپیده رشنو
فیلم تئاتر موزیکال «همیلتون»
«الکساندر همیلتون» (Alexander Hamilton) یک وکیل، سیاستمدار، بانکدار، اقتصاددان و رهبر نظامی در اواخر قرن 18 آمریکا بود. مهمتر از همهی این القاب اما، او به عنوان یکی از پدران بنیانگذار ایالات متحده آمریکا شناخته میشود. با توجه به موقعیت سیاسی و تاریخی که او دارد، ساخت اثری موزیکال از روی داستان زندگی او کاری عجیب به نظر میآید، چه برسد که برخی از آهنگهای استفاده شده در آن بخواهد رپ باشد. با این همه، چنین پروژهای کلید خورد و هم در دنیای تئاتر و هم سینما، غوغایی به پا کرد.
فیلم «همیلتون» (Hamilton) که از روی تئاتری با همین اسم فیلمبرداری شده و در سال گذشته از طریق شبکه اینترنتی دیزنی پلاس منتشر شد، یکی از موفقترین، پربینندهترین و بهترین فیلم های 99 شناخته شده است. این اثر نسبتاً طولانی، داستان زندگی «همیلتون» جوان را نشان میدهد که به دنبال کسب شهرت و ایجاد تغییری اساسی در کشورش است. او به عنوان منشی «جورج واشنگتن» کار خود را شروع میکند و سپس با اثبات تواناییهای خود تبدیل به یکی از مهمترین نامهای انقلاب آمریکا میشود و بعد از جنگ نیز با حضور فعال در فضای سیاسی و اقتصادی آمریکا، نام خود را در تاریخ این کشور جاودانه میکند.
با وجود اهمیت داستان و روایت جذاب فیلم، «همیلتون» با بهکارگیری تمام عوامل ممکن تبدیل به یکی از بهترینهای سال گذشته میشود. گروه بازیگری نه چندان کوچک این اثر، گروهی واقعاً بااستعداد و بینظیر هستند. نه تنها شخصیتهای اصلی، بلکه افرادی چون «جاناتان گراف» که نقش نسبتاً کوتاهی در فیلم دارد هم به بهترین شکل ممکن کار خود را انجام میدهند. طراحی صحنه، لباس و کارگردانی «همیلتون» نیز به راستی تحسین برانگیز است. تماشای به جنبش در آمدن صحنه به طور فیزیکی هر کسی را مجذوب خود میکند و با استفاده از نورپردازیهای دقیق این جذابیت دوچندان میشود.
اما مهمترین نکتهی فیلم، موسیقی و آهنگهای استفاده شده در آن است. این بخش از کار توسط «لین منوئل میراندا» (Lin-Manuel Miranda)، که بازیگر نقش اصلی داستان نیز هست، انجام شده است. آهنگها به زیبایی نوشته شدهاند، دیالوگها بسیار روان و دقیق در آنها جای گرفتهاند و موسیقی تکتک آنها بهیادماندنی هستند. نام بردن تعداد کمی از آهنگها به عنوان بهترینهای «همیلتون» کار بسیار دشواری است اما Alexander Hamilton، My Shot، Helpless، Wait for It، Say No to This و One Last Time را میتوان از میان دهها آهنگ عالی این اثر نام برد.
شاید فکر کنید که به اثر موزیکال علاقهای ندارید، فیلمهای تاریخی خستهکننده هستند، و یا تاریخ چند قرن قبل آمریکا برای شما هیچ جذابیتی نمیتواند داشته باشد و در نتیجه چنین اثری ارزش تماشا ندارد. اما «همیلتون» با ارائهی اثر هنری نو و پرانرژی تمام توقعات بینندگان را عوض کرده و تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای سال میشود.
سپهر کریمی
فیلم محاکمهی شیکاگو 7 (The Trial of the Chicago 7)
آرون سورکین، در فیلم محاکمهی شیکاگو 7 (The Trial of the Chicago 7) با دراماتیزه کردن وقایع سال 1968، طوری آن را به تصویر کشیده که از یک مستند، اثرگذاری بیشتری داشته باشد. از دلایل اهمیت این فیلم، فیلمنامهی بینقص آن است و دلیل دیگر کارگردانی و قطع به یقین تدوین چشمگیرش. این فیلم با استفاده از تصاویر واقعی شورشهای سال 68 در ایالات متحده امریکا و برشهای دقیق بین آنها و جریان فیلم، ذهن مخاطب را بین واقعیت و درام سینمایی معلق نگه میدارد. او حقیقت ماجرا را بهتر نمایش میدهد تا بیننده را با خود تا پایان جریان فیلم همراه کند. به همین جهت آن را یکی از بهترین فیلم های 99 میخوانم.
اما تاثیرگذاری فیلم به این خلاصه نمیشود، محاکمه شیکاگو 7 (The Trial of the Chicago 7) مخاطب را به یک واقعیت تاریخی ارجاع میدهد. این که تاریخ همواره خود را تکرار میکند و دیگر اینکه جهان امروز، جهانی قابل تحملتر از هر زمان دیگری در گذشته است. این فیلم برشی از تاریخ را به نمایش درمیآورد که مردم با افکار و گرایشهای متنوع و نژادهای مختلف در برابر یک موضوع واحد که همان جنگ ویتنام باشد، متحد میشوند.
این موضوع قابل قیاس است با فعالیتهای ایالات متحده در خاورمیانه در دهههای اخیر و تظاهرات ضد نژادپرستی (در اعتراض به کشته شدن جورج فلوید) در سال 2020. بنابراین آرون سورکین با قیاس بین گذشته و حال گویا قصد دارد بگوید این تاریخی است که تکرار میشود، اما با کیفیت متفاوت. امروز مردم نسبت به گذشته آگاهتر شدهاند، نژادپرستی کمرنگتر است و برخورد دولت با این موضوع هم آرامتر، حتی چند سال قبلترش رییس جمهور، خودش سیاهپوست بوده و این یعنی جهانی نه مطلقا خوب، که در حال بهبودی.
بنابراین در کنارِ یک فیلمنامهی حسابشده، کارگردانی، تدوین و بازیهای درخور و بهجا، وجود این مفاهیم باعث شده تا پرداخت و ساخت فیلم محاکمهی شیکاگو 7 (The Trial of the Chicago 7) مخاطب را در این روزهای پر استرس و پر تنش، دلگرم به سینما نگه میدارد. این فیلم تاریخی، با یادآوری فعالیتهای مدنی امریکای سال 1968، به بیننده این مهم را تداعی میکند که جهان هیچگاه جای امنی نخواهد بود، اما روزگار الان ما بسیار بهتر و شاید سالمتر از 60 سال پیش است و این موضوع میتواند بسیار امیددهنده باشد.
پریسا جوانفر
سریال دارک (Dark)
از میان تمام سریالهایی که امسال تماشا کردم، سریال دارک (Dark) باعث شد نفسهای راحتی بکشم؛ چرا که حین تماشای آن کمتر نگران زندگی و دشواریهای آن بودم، کمتر از مرگ میترسیدم و در روزهایی که با هر چشم بر هم زدن کسی را از دست میدهیم، کمتر نگران مرگ بودم.
در سریال دارک (Dark)، زندگی با نگاهی متفاوت بازسازی شده است. در دنیای این سریال، همه چیز همچون زندگی ما، از یک منبع یعنی از یک آدم و حوا به وجود آمدهاند؛ این آدم و حوا هر کدام در یک دنیا زندگی میکنند. دو دنیای موازی این سریال، در پی چرخهای تکرار شونده، به طور دائمی در پی بازسازی خود هستند و هر بار که به پایان میرسد و به عقیدهی اهالی ویندن، آخرالزمان میشود، دنیا دوباره از اول شروع میشود. پس قصه در بستری از زمان مدور و تکرار شونده رخ میدهد و تکرار، یکی از مهمترین مفاهیمی است که در این سریال به چشم میخورد، این تکرار از زمان و وقایع آن که خود را تکرار میکنند شروع میشود و به جملات تکراری مثل «آغاز همان پایان است و پایان همان آغاز» میرسد.
به بیان بهتر، تکرار زندگی و دوباره و دوباره زنده شدن و زندگی کردن، به کسانی مثل من که از مرگ میترسند این نوید را میدهد که مرگ، آنقدرها هم که فکرش را میکنیم ترسناک نیست. ممکن است بمیریم و باز در دنیایی موازی به دنیا بیاییم یا در همین دنیا نسخهی دیگری از خودمان داشته باشیم یا در آینده در همین دنیا با همین هویت زنده شویم. این موضوع در مورد اطرافیانمان هم صادق است. ممکن است این اتفاق برای آنها هم بیفتد و ما باز هم آنها را به نحوی دیگر ببینیم.
نکتهی تاثیرگذار دیگر سریال دارک (Dark) که در بسیاری از داستانهای دیگر هم وجود دارد مسالهی قضاوت کردن در مورد رفتار و انگیزههای افراد است. در این سریال ما با افرادی چون نواح روبهرو میشویم و در ابتدا چهرهی شرور او را میبینیم که کودکان را به بهای آزمایشهای خود، به دام مرگ میکشاند ولی در فصلهای بعد به مخالفت با یوناس میانسال برمیخیزد و انگیزهی کارهای او مشخص میشود که همانا سفر در زمان برای پیدا کردن دختر دزدیده شدهاش است و حتی باعث میشود با او همدردی کنیم و نواح برایمان از شخصیتی سیاه به شخصیتی خاکستری تبدیل شود.
سریال دارک (Dark) حاوی مفاهیم عمیقی است که اندیشیدن به آن میتواند علاوه بر قلقلک کردن حس کنجکاوی ما به زندگی و تغییر زاویهی دید ما به آن، حسمان را به زندگی و مسائل پیرامون آن تغییر دهیم و به این فکر کنیم که زندگی و مرگ که دو روی سکهاند، آنقدرها هم ترسناک نیستند.
پریسا جوانفر
سریال «تد لسو»
در سالی که با مشکلات متعدد زندگی بسیاری را سختتر از همیشه کرده، «تد لسو» (Ted Lasso) اثری بود که جوابگوی تلخی دوران کرونا بود. این سریال که از شبکهی اینترنتی اپل در سال اخیر منتشر شده است، یکی از حالخوبکنترین سریالهای چند سال اخیر است. «تد لسو» داستان مربی فوتبال آمریکایی را نشان میدهد که به هدف نابودی باشگاه فوتبالی در انگلستان استخدام شده، ولی در مسیر آشنایی با فرهنگ ورزشی جدید و فضای ناآشنا دل همه را به دست میآورد.
این شخصیت که توسط «جیسون سودیکیس» (Jason Sudeikis) بازی میشود، مردی امیدوار، مصمم و باهوش است که میتواند بینندگان را به باور هر معجزهای متقاعد کند و همین مساله یکی از لذتهای تماشای سریال است. «تد لسو» شما را بهشدت میخنداند، در لحظات مناسب به بهترین شکل ممکن احساسی میکند، و اگر قصد آن را داشته باشد به هیجان میآورد. در کنار «سودیکیس» که ستارهی بدون شک سریال است، «هانا وادینگهام» (Hannah Waddingham)، «جرمی سوییفت» (Jeremy Swift)، و «برت گلدشتاین» (Brett Goldstein) از دیگر بازیگران سریال هستند.
کل مجموعه بازیگری «تد لسو» قابلاحترام هستند و کار خود را به خوبی انجام میدهند. با وجود تنوع در شخصیتپردازی در داستان سریال، ارتباط جذاب و باورپذیر آنها، سریال هم از نظر احساسی و هم در ایجاد صحنههای کمدی موفقتر عمل میکند. در ابتدا سریال ممکن است کمی کلیشهای به نظر بیاید و طنز آن نیز رو به لوس شدن میرود. اما سازندگان سریال میدانند تا کجا با طنز داستان پیش بروند تا جلوی افت کیفیت را بگیرند و در کنار آن، بدون سعی در درس اخلاقی بیفایده دادن، پیام خود را به طرفداران منتقل کنند. همینطور، داستان با وجود مسیر قابل پیشبینی که در ابتدای فصل طی میکند، مدام با سورپرایزهای مختلف، مخصوصاً در پایان فصل نشان میدهد که به دنبال دوری از ارائهی یک داستان تکراری و پایان خستهکننده است.
از موفقیتهای مختلف سریال از زمانی که به انتشار رسیده میتوان به تمدید آن توسط شبکهی اپل برای دو فصل اشاره کرد. «تد لسو» همینطور در جوایز گلدن گلوب برندهی جایزهی بهترین بازیگر مرد اصلی سریال کمدی شد و از مردم در سال IMDb نیز امتیاز عالی 8.7 را تا به امروز دریافت کرده است. موضوع اشخاص آمریکایی که همواره ادعای برتری فوتبال خودشان را نسبت به فوتبال واقعی داشتهاند همواره مورد استفاده کمدینها و شوخیهای کشورهای دیگر بوده است و سازندگان سریال «تد لسو» به بهترین شکل ممکن از پتانسیل آن استفاده کردند تا اثری سراسر خنده تقدیم طرفداران سریالهای کمدی کنند.
سپهر کریمی
فیلم Mank
درباره اینکه چرا به نظرم «منک»ِ دیوید فینچر یکی از بهترین فیلم های سال 99 کمفروغ سینمای جهان است، میتوان به ویژگیهای ریز و درشت فیلم اشاره کرد و نقاط درخشانِ متعدد آن را بر شمرد. در این فرصت کوتاه اما تنها میخواهم به این نکته اشاره کنم که «منک» از یک نظرگاه خاص فارغ از قضاوتهای معمولی هنری و تکنیکی که میتوان دربارهاش داشت، به نوعی کیمیای مغفول و گوهر گمشده سینمای امروز جهان است. منک چنان وارسته و بینیاز از تشویق و هیاهوی محفلها و جشنوارهها و خطدهیهای حقیر و پیشپاافتاده روز ساخته شده که در ساحتی والاتر از دودو تا چهارتاهای تکنیکی، تابناک و برجسته جلوهگری میکند.
به نظر میرسد روح جناب هرمن جی منکویتس، -آن روح سرکش و عاصیِ ضدسیستم- به قدر کافی در تار و پود اثر فیلمساز همواره موفق سینمای امریکا حلول کرده باشد تا «منک» در نهایت این قدر موقر و باپرنسیب جلوه کند. فیلم آنقدر در مقام رفیعی از قصهگویی و نگاهی کنایهزن به هنر و امر سرگرمیساز ایستاده است که مقایسه آن با دیگر آثار این سالهای سینمای جهان – که گوشی چشمی به موضوعیت خود سینما و هنر داشتهاند- راه به خطا رفتن است. این تجربهایست که کوئنتین تارانتینو با «روزی روزگاری در هالیوود» – و با آن همه ذکاوت و رندیاش- سعی در به ثمر نشاندن آن داشت و حالا با تولد «منک» فیلمِ دوپاره تارانتینو به گرد پایش هم نمیرسد. منک در یکی از ناامیدکنندهترین سالهای تاریخ سینمای جهان نوید دوبارهای از ادامه حیات وجه شرافتمندانه و آزاد سینمای ناب است. جایی که در آن فیلم به ملغمهای از خط مشیهای سیاسی و محفلیِ روز بدل نمیشود و هنرمند در مقام فردی آزاد – و البته در عین حال مسئول و متعهد- ساز خوشنوا و دلکش خود را کوک میکند.
«منک» از سویی دیگر اوج پختگی و مهارت دیوید فینچر در ساخت استادکارانه و کمالگرایانهی فیلمی مبتنی بر درگیریها و تضادهای درونی آدمیست. اثری که در لوای خاکستری ظاهرش پرهیب مردی پیچیده و متناقضنما را شکافته و جان میبخشد تا فینچر در مقام یک میراثدار لایق و خوشفکر به بهترین نحو ممکن میراث پدر خود – جک فینچر- در مقام فیلمنامهنویس اثر را بر پرده نقرهای تصویر کرده باشد.
سهیل وصلالوصول
فیلم Sound of Metal
صدای متال یا «صدای فلز» یکی از همان فیلمهای کم سر و صدای سینمای آمریکاست که میتوان آن را قدرندیده و همچنین یکی از بهترین فیلم های 99 خواند؛ از همان دست فیلمهایی که نه با غرض یا جهت خاصی ساخته شدهاند، نه میخواهند سر و صدا و حاشیه به پا کنند و نه به قصد درو کردن جوایز یا بلیتهای سالنها آمدهاند. حرفشان را میزنند، جهان فیلمساز یا دغدغهاش را نشان میدهند و حداقل در حفظ سینمای مستقل و دور از جریان اصلی موفق میشوند. صدای متال نیز یکی از همین فیلمهاست که حرفهایش بسیار بیشتر از آن چیزیست که پیرنگش جلوه میکند.
صدای متال اگرچه حامی جامعه ناشنوایان یا کمشنوایان است و حرفهایشان را به گوش دیگران میرساند و به آنها میپردازد، اما ابدا برای ترحم و دلسوزی یا صرفا پرداخت به مشکلات یک اقلیت نیامده است؛ صدای متال فیلمیست در باب زندگی و یک عاشقانهی نامتداول در خلال گذر زندگی و زمان.
روبن (با بازی درخشان ریز احمد) صرفا مردی نیست که باید بر مانعی که سر راهش پیش آمده است، غلبه کند. او انسانیست در گذر زمان و جریان بیپایان زندگی. در صحنهای از فیلم، جو از روبن که به تازگی ایمپلنتهایش را بدست آورده است، میپرسد که آیا در تمام آن لحظاتی که تنها و ساکت در اتاقی دور از هیاهوی دنیای بیرون مشغول نوشتن بود، توانست آرامشی بدست بیاورد؟
مسئله فیلم شنوایی یا ناشنوایی یا غلبه بر مشکلات نیست، مسئلهاش مخدر زمان و اعتیاد به گرد گردان روزگار است و عشقی بدون حضور معشوق. روبن شاید اعتیادش به مواد مخدر را کنار گذاشته باشد اما اعتیاد به عشق لو و اعتیاد به همراهی با سیر جهان همچنان در اوست. در آن خانهی دورافتاده که مکانش هم نامشخص است، در میان آن افرادی که هیاهوی جهان را نمیشنوند، داریوس ماردر موفق شده زندگی را به تصویر بکشد.
زندگی دائما در حال تغییر است؛ موسیقی متال ابتدای فیلم جای خود را به پیانوی پایان فیلم میدهد و ظاهر پانک لو جای خود را به شکل و شمایل مجلسی. اما آیا این بدین معنیست که باید همراه این تغییرات شویم یا در گوشهای جدا از این روند آرامش یابیم؟ روبن نمیتواند از گذر زمان جدا شود، نمیتواند در لحظهای دور از آن هیاهو و سر و صدا پایداری یابد. اعتیاد او به لو و همراهی با جریان پایانناپذیر جهان بها دارد و روبن بهایش را میپردازد، خانهاش را از دست میدهد، دوستانش را رها میکند و با جهان عزیزش نیز نمیتواند ارتباط برقرار کند.
ماردر به خوبی دنیایی که میخواهد را میسازد، آن هم به وسیله صدا. کمتر شدن دیالوگها به مرور زمان و جایگزین شدنشان با تصاویر دلنشین و صداگذاری دقیق و بازجئیات تصمیم درست ماردر در این فیلم بود تا بتواند تغییر را آنگونه که باید نشان دهد.
روبن دیگر نه خانه و کاشانهاش را دارد و نه موسیقیاش را، بنابراین عشق به لو آخرین پیوند اوست به جهانی که نمیتواند آن را رها کند اما عشق نیز تحت تاثیر گذر زمان قرار میگیرد؛ روبن و لو لحظات گذشتهشان را به خاطر میسپارند و روبن اعتیادش به لو و عشقش را رها میکند. روبن رفته رفته اعتیادش به آن جهان و جریانش را نیز از دست میدهد. در انتهای فیلم روبن که به درس جو پی برده است، صدای جهان را میبندد و سرانجام آن انزوا و آرامش را مییابد. جوان عضلانی ابتدای فیلم که خالکوبیهایش جلوه میکردند و خودش را در صدای متال غرق کرده بود جای خود را به جوانی نحیف و آرام و پوشیده میدهد که صدای فلز (ایمپلنتها) را میبندد. موسیقی و عشق لو تمام جهان روبن بودند اما آن جهان دیگر وجود ندارد و نمیتوان آن را تعقیب کرد. آن جهان هم جای خود را به جهان جدید روبن میدهد؛ انزوا و سکوت. موسیقی و عشق جهان او بودند اما سکوت و انزوا جهان دیگری را آشکار کردند.
محمد مهدی بهاروند
در این مطلب بهترین آثار و فیلم های 99 را از نظر نویسندگان پی اس ارنا به شما معرفی کردیم، نظر شما درباره بهترین آثار سال 99 چیست؟ چه اثری بیشتر از همه نظرتان را به خودتان جلب کرد؟ نظر با ما در قسمت کامنتها به اشتراک بگذارید.
اتک؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
با عرض ادب و احترام همه این ها یک طرف اتک یک طرف یکی از شاهکارهای مدیا جهان رو تو لیست ندیدم
البته نظرم این هست که واقعا اتک شاهکاره ،
رو دستشم به نظرم نیومده
مخصوصا نیمه اول سیزن آخر
++
مرسی خیلی خوب بود
انیمه جوجوتسو کایزن به قدری قشنگه که با 24 سال سن ترم آخر کارشناسی برق نشستم نگاش کردم 🙂