صنعت تلویزیون در برهههای مختلفی در ضدیت با سینما و در برهههای مختلفی در نجات آن شتافتهاست. حالا هم در زمانهای که سینمای ایران ورشکسته و انحصاری شده است؛ سریال قورباغه شاید کورسوی امیدی باشد برای مخاطبین دوستدار سینما و تلویزیون تا شاید بتوانند از ریپ آفِ ایرانیزه شده و تلفیقیِ آثار جهانی لذت ببرند. هر اثر نیازمند کامل بودن در خودش است و برای لذت بردن از آن (در اغلب اوقات) نباید نیازی به سنجاق شدن به چیزهای دیگری داشته باشد. هومن سیدی با ساختههای قبلی خودش مثل خشم و هیاهو، مغزهای کوچک زنگزده و … به خوبی نشان داد که بازیِ الهام گرفتن و نه تقلید کردن، ارجاع دادن و نه دزدی کردن را خوب بلد است. برخلاف غنیزاده و مسخره بازش نشان داده که میتواند از بومی سازی روایتهای غربی ایده گرفت و در حد و اندازهی خودشان که نه، اما در حد قابل قبولی ظاهر شد. با اینحال اما این استاندارد کیفی این کار حد و مرز مشخصی دارد که اشکالات و ایرادهایش از چشمان مخاطبین حرفهای سینما پنهان نخواهد ماند. سریال قورباغه آخرین ساختهی هومن سیدی برخلاف گذشته با رو بازی کردن و لو دادن منبع الهامش برای اپیزود پایلوت قدمی فراتر از کارهای قبلی خودش میگذارد. برای فهمیدن این مسئله که تا چه میزان توانسته است به این مهم دست پیدا کند با نقد سریال قورباغه پی اس ارنا همراه باشید.
توجه: این مطلب با انتشار هر قسمت جدید از سریال، بهروزرسانی میشود
نقد قسمت اول سریال قورباغه : آفریقا
قسمت اول : گیج و منگ
اپیزود ابتدایی سریال با برداشتی آزاد از La haine (از اینجا به بعد: نفرت) آغاز میشود. فیلمی فرانسوی که در دههی 90 ساخته شد و مدت زمان کوتاهی نیز در ایران تبدیل به ترند محبوبی میان جوانان شده بود. تشابهات ساختاری که میان فیلم نفرت و پایلوت سریال قورباغه وجود دارد بیشمار است که دیدنش برای سینهفیلها خالی از لطف نیست. به علاوه اینکه ارجاعات دیگری به فیلمهای مهم چندسال اخیر سینما در سریال گنجانده شده که جذابیتش را دوچندان کرده است. اما در همین ابتدای کار با مشکلی مواجه خواهیم شد که اساسا خاصیت ارجاع دادن را مورد بحث قرار میدهد.
ارجاع دادن در سینما امری مرسوم محسوب میشود و مولفهای بزرگ یا حتی کارگردانان کوچکتر نیز از این امر استفاده میکنند تا علاوه بر ساخت زیرمتن بتوانند کارکردهای تازهتری را به فیلمهایشان وارد کنند. در واقع ارجاع بیشتر از هرچیز، ابتدا در خدمت کارکرد روایت، دوم برای حظِ خود کارگردان و سوم برای سینماروهای شیفتهایست که لذت دیدن فیلمها را بیشتر و بیشتر میکند. ارجاع گاه پلیاست میان یک فیلم به فیلم دیگر، نامهای از یک مولف به مولف دیگری یا ترکیبی از تمام اینها.
سریال قورباغه با شروعی سرگردان و Dazed and Confused گونه و ساختار نفرت مانندش نمیتواند سنگ بنای محکمی برای روایتش نگذارد. با اینحال اما جای روایتی مستقل و اصیل که «آن برداشت آزاد»، آزادانه کار خودش را در روایت بکند خالیاست. داستان نفرت با بازی وینسنت کسل در نفش وینز و دو دوست دیگر یک روز بعد از شورشی منطقهای در پاریس روایت میشود. شورشی بر علیه پلیس که منجر به گم شدن یک هفت تیر میشود و به دستان وینز و دوستانش افتاده است. این سه دوست که بیست و چهار ساعت از زندگی روزمره و گشت و گذارهای بی هدفشان را میبینیم مرتبا خود را تحت نظر گشت پلیس و تفتیش میبینند (از آنجایی که یکیشان سیاه پوست است و دیگری یهودی این تفتیش مدام شدیدتر و گاه به درگیریهای فیزیکی منجر میشود). سکانس آغازین فیلم با مونولوگی از وینز شروع میشود و پایانش نیز همینطور، با این تفاوت که وینز ابتدای فیلم با وینز در انتهای فیلم برای مخاطب یکسان نیست. تنفر بیش از حد وینز و دوستانش از پلیس، دغدغهها، آرزومندیها، شیطینتهایشان در سفر قهرمانانهشان رنگ و بویی از جنس شورش و کله شقی میدهد.

سریال قورباغه اما با پلاتی تقریبا عین به عین چنین سفر قهرمانیای را برای قهرمانش رقم نمیزند و گویی ذوقزدهی شباهتهای داستانیاش میان پاریس و تهران قصهاش شده است. ذوق زدگی که هرچند برای دیدن هم خوشایند است اما برای پایان بندیش مجبور به استفاده از دئوس اکس ماکیناییاست (امداد غیبی) که به کمک قهرمان و ضد قهرمانش بیاید و کلیف هنگر برای پایان پایلوت سریال پدید آورده شود. با توجه به فرمت سریال گونهی قورباغه این خرده گرفتن شاید امری خارج از عرف و سختگیرانه بنظر برسد اما پایلوت، مهمترین بخش یک سریال محسوب میشود. چه از نظر اقتصادی و چه از نظر هنری پایلوت یک سریال آینهی تمام نمای یک فصل و یا تمامی سریال است. پایلوت همانجایی است که شخصیتهای مهم شناخته میشوند، ستینگ داستانی شکل میگیرد و کاشتهای مهم یک فصل برای برداشت شکل میگیرد. به همین دلیل شاید ساختار گیج و منگ گونهی سریال قورباغه با توجه به مدت زمان ۵۰ دقیقهایش نتوانسته لطفی در حق آن کرده باشد. از طرف دیگر نیز علاقه به شکل گیری پایههای مشترک فیلمنامهای در نفرت و قورباغه مثل حضور ممتد پلیس در اطراف شهر و از قضا، هرجایی که این سه شخصیت پا میگذراند با توجه به محدودیتهای موجود درست از آب درنیامده است.
پلیسهای فیلم شخصیتهای باهوش و وظیفه شناسی هستند که همیشه مشکوک میشوند اما به محض اینکه قدم به قلمروی مچ گیری قهرمان میگذارند سریع رویشان را بازمیگردانند و فرار میکنند. این مسئله منجر به ایجاد فاصلهای میان منطق داستانی و منطق مخاطب میشود که دست نویسنده در آن مشخص شده است بدین منظور که: هرگاه نویسنده اراده کند، شخصیت دست به انجام آن کار خواهد زد. هرچند که این اتفاق نیز امری مرسوم برای ایجاد تعلیق و مک گافین در فیلمهای سینماییست اما معمولا یک بار از این امر برای ایجاد تعلیق استفاده میکنند و تکرر آن در یک موقعیت سینمایی به لوس شدن قضیه منجر میشود. در ابتدای اپیزود قبل از آنکه مامور کشته شود، سر و کلهاش پیدا میشود و مچ این سه دوست را میگیرد اما به سادگی راهش را میکشد و میرود. دوباره در اواسط فیلم نیز پلیس دیگری نیز سر و کلهاش پیدا میشود که آنهم در حین کلنجار رفتن با یکی از سه دوست ناگهان بیخیال قضیه میشود.
ساخت و پرداخت بخش پایانی اپیزود در نوع خودش آنقدر جذاب کار شده است که مخاطب را برای قسمتهای بعدی هیجان زده نگه دارد با اینحال اما حال و هوای دئوس اکس ماکینا گونهاش برای ایجاد کلیف هنگر این پایان بندی را کمی تضعیف میکند. در هرحال سریال قورباغه اثری سرگرمکننده و خوش ساخت است که نمونههای کمتری در ایران از آن وجود دارد. ساخته شدن چنین آثاری، هرچقدر بد و به هر میزان غیر اصیل باشند در نهایت به بسط سلائق سینمایی و به روز شدن ذائقهی مخاطبین ایرانی کمک خواهند کرد.
نقد قسمت دوم قورباغه : سگها را بکش
قسمت دوم: جنایت بیدقت
در ادامهی اپیزود نسبتا خوب ابتدایی سریال قورباغه، اپیزود دوم شروع نسبتا متفاوتی را انتخاب میکند و داستان را از سمت و سوی دیگری دنبال میکند. شخصیتهای جدیدی را معرفی میکند و حال هوای تازهای را نیز با خودش به همراه میآورد. اپیزود دوم با نام «سگها را بکش» حتی کمی بیشتر از قسمت اول «آفریقا» هیجان زدهتر بنظر میرسد. هیجان زدگی که در شروع میخکوب کننده است اما به مرور ضعفهایش را نشان خواهد داد. حال و هوای گنسگترگونهی سریال و شخصیتهای فانتزیش بیشتر از هرچیز یادآور شخصیتهای بازیهای ویدیوئی چون GTA است و کمی هم تنه به تنهی برکینگ بد میزند.
در ابتدای اپیزود به 12 سال قبل بازمیگردیم و از نحوهی آشنایی آدمهای نوری که کارهایش را انجام میدهند با خودش آشنا میشویم. شخصیتهایی که 12 سال بعدتر قرار است جنازهی سه شخصیت از دست رفتهی سریال در قسمت اول را کلکشان را بکنند. با پیشروی داستان نحوهی آشنایی این دو دوست و نوچهی نوری را درمیابیم که از رابطهای نسبتا خصمانه به رابطهای کاری و بعدتر به رابطهای دوستانه ختم میشود. همانطور که در قسمت قبلی اشاره شد، سریال قورباغه بخش اعظیم بار دراماتیکش را وام دار ترندهای چند سال اخیرش و همین مسئله باعث شده تا حتی موقعیتهای این اثر فرم ترندگونهای به خودشان گرفته باشند. برای مثال وقتی نوری از سروش و همکارش میخواهد که پدرش بترسانند تا دیگر دست روی مادرش بلند نکند او به سادگی باور میکند که پدر او خطاکار است. بعدتر وقتی سروقت پدر نوری میرود و به حرف نوری شک میکند به نوری میگوید : “از کجا حرفت رو باورم کنم؟” و فردای آن روز نوری و خواهرش سر و کلهاشان پیدا میشود که “مادرم را پدرم کشت.” و سروش دوباره متاثر از حرف او قرار میگیرد. این بی دقتی در توضیح مسائل ساده باور پذیری موقعیت را تا حد و اندازهی زیادی میکاهد ( ارجاع به ماجرای پلیس در قسمت اول). اتفاقات دیگری مثل ظهور پلیس جلوی در منزل سروش است هنگامی که مدت زمان زیادی از قتلی که او مرتکبش شده نگذشته است.
بخش پایانی سریال برعکس قسمت اول کمتر شوکه کننده است و کمی از سوالهای مطرح شده میکاهد. اما با اینحال نیز بیدقتی نهفتهای در سکانس پایانی سریال قورباغه وجود دارد که از ابتدای این اپیزود در جریان است.
- در درجهی اول اینکه هر سه شخصیت قسمت اول متجاوز محسوب میشدند ، بنابراین اساسا نیاز به جمع کردن جنازهها و صحنهسازی امری بیهوده است چون پلیس در هر صورت موقعیت را تجاوز به حریم شخصی تلقی میکند (مگر قوانین دیگری در دنیای داستان وضع شده باشد که ما خبر نداشته باشیم).
- موقعیت صحنهسازی شده توسط نوری و همدستانش تصنعی و پر از ایراد است. هرچقدر هم در مقابل دوربین به تصویر کشیده شود تبدیل به حقیقت نخواهد شد. صحنه چینی رامین برای پلیسهایی که راه هستند از هیچ منطق داستانی خاصی برخوردار نیست. هم قطار بودن با افرادی که تحت تاثیر مواد به یکدیگر شلیک کردهاند هرچقدر هم قابل توجه نباشد بازهم برای پلیس حائز اهمین است.
- صحنه چینی نوری برای پلیسها و دیالوگ “همیشه بذار یه چیزی کم باشه تا بگردن پیداش کنن.” بر اساس منطقی که در بند 1 رعایت نشده شعاری و تصنعی به نظر میرسد. زنگ زدن به پلیس همانقدر امر عبثی است که قرار دادنِ رامین و دوستانش روی صندلیهای ماشینشان که شیشههایش خورد نشدهاند.
نقد قسمت سوم سریال قورباغه : نفرت انگیزی که به ستون چسبیده
قسمت سوم: شاعری بدون قلب
در ادامهی قسمت قبل سریال قورباغه که با پاسخهای تازهای برای قسمت پایلوت قورباغه مواجه شدیم در قسمت سوم دوباره به همراهی با رامین بازمیگردیم که هفت ماه پس از ماجرا هنوز دست به اقدام مهمی در رابطه با نوری و دار و دستهاش نزده است. قسمت مهمی که کمی حکم “فیلر” و پرکننده را دارد ما را با برادر یکی از دو دوست رامین آشنا میکند که اهمیتی برای جان برادر از دست رفتهاش قائل نیست و فقط به دنبال تصفیه حساب با رامین برای رفع نئشگیاش میگردد. تا همینجای کار مقدار زیادی از جواب سوالهای مطرح شده از قسمت یک را میگیریم و با بازگشت به ویلای نوری در لواسان هم کمی از پرسونای مرموزش برای تماشاگر نیز ریخته میشود.
در این قسمت همچنان قدمی برای شکل گیری منطق روایی درست ایجاد نمیشود اما با اینحال همراه شدن با رامین برای بازگشت به محل حادثه و سپس باز شدن زوایای دیگری از شخصیت رامین غنای مهمی به این اپیزود بخشیده است. رامین شخصیت نیمچه لات و بزدلی است که انگار به حالت هایزنبرگ گونهای عقلش بیشتر از بقیه کار میکند و بعد از اتفاقی که با دو دوست دیگرش رخ داد دگرگونی جدیدی برایش بوجود آمده است. انگار گلولهای که به سرش عصابت کرد بخشی از هوشیاری رامین را برای بعد جدیدی از شخصیت تاریکی به دنیای داستان وارد کرده است. «آقا اینو یادتونه؟ دوبار مرده اومده میگه من قلب ندارم. باورتون میشه؟» دیالوگِ گل درشتی از نوچههای نوری که به صورتی استعاری و خوشایند، سایهی شخصیت پردازی رامین را کشدار میکند و پرسونای جدیدی برای او میسازد: شاعری بدون قلب، بزدلی باهوش و قاتلی بی رحم.
تا همینجای کار سیدی در خلق قهرمانی خاکستری به خوبی عمل کرده است اما از طرف دیگر همچنان بی دقتی در جزئیات کوچک باعث میشود تا سیر داستان برای تفکر دوباره راجع به آن آنچنان مستحکم بنظر نرسد. مثلا داستانی که رامین ادعا میکند بارهای برای پلیس گفته است و پلیس هم حرفش را به راحتی باور میکند در کنار ادعای شخصیتهای دیگر راجع به بلد نبودن رانندگی دوست رامین که برایش پاپوش دوخته است همچنان سست و برای گذار از موقعیت سرهم بندی شده است. در کنار این مسئله فرم چندگانهی سریال و همچنان جای پا ننهادن در یک فرم قالب باعث شده است که اپیزودهای سریال چندپاره بنظر برسند و تعلق خاطری به یک اثر مستقل نداشته باشند. هرچند که هنوز برای ابراز چنین حسی زود بنظر میرسد اما به زعم نگارنده شکل گیری فرم در روایت و اجزای بصری اساسا به زمان زیادی نیاز ندارد. حتی ده دقیقهی ابتدایی سریال قادر به بیان این مسئله خواهد بود که چه میزان فرم پردازی در دست کارگردان بوده است و چه میزان به شانس و کلاژ محول شده است. قورباغه درست مثل تیتراژ ابتداییش هیجان انگیز، زیبا و در ظاهر منسجم مینمایاند که بعد از چند بار دیده شدن خودش را لو میدهد. زیبایی کلاژ شدهای که بیربط است و در خدمت روایت و فرم اثر کار نمیکند، هرچقدر هم هیجان انگیز و نفس گیر باشد باز هم خودش را لو خواهد داد.
نقد قسمت چهارم سریال قورباغه: بوی نارنج گندیده
قسمت چهارم :هیاهوی بسیار برای هیچ
قورباغه در ادامهی ماجراجوییهای رامین و انتقامطلبیاش از نوری به فلشبکی نسبتا طولانی راجع به پرسشهای اصلی سریال بازمیگردد. اینکه چطور و چگونه نوری توانسته بود روی رامین و همدستانش آنگونه تاثیر بگذارد. این قسمت برعکس قسمتهای قبلی حول اتفاقاتی نزدیک به پایان جنگ ایران و عراق میچرخد و خانوادهای که هنوز از هویتشان به طور دقیق مطمئن نیستیم. در این قسمت هم درست مثل قسمتهای پیشین اتافاقات ناگهانی و به فرم قصههای پریان رخدادهای ناگوار سر راه قهرمان فیلم سبز میشود و او نیز به روشهای از پیش تعیین شدهای که نویسنده برای آن نوشته است. طبق معمول سریال با مونولوگی از طرف رامین آغاز میشود که تزئینی است و نه آنقدر به خاطر میماند و نه آنقدر مهم است و سپس مستقیما متوجه میشویم که از قضا! سر راهش ایست بازرسی قرار گرفته است.
ایست بازرسی که بنظر سخت گیر است و از قضا! رامین هم صندوق عقب ماشینی که از نوری و همدستان خلافکارش را گرفته خوب نگشته! (یا اصلا نگشته) و انگشتی بریدهای در ماشین پیدا میشود که پاسخهای تمام سوالاتمان در آن است و به همین دلیل مستقیم داستان فلش بک میخورد به سال اتمام جنگ ایران و عراق! در نگاه اول این قسمت همچون قسمتهای قبلی جذاب مینمایاند اما مشکلات عدیدهای از جمله نبودن فکر مستقل برای شخصیتها و عدم هماهنگی ریتم درونی و بیرونی سریال برای تزریق اطلاعات به مخاطب این جذابیت را هر قسمت بیشتر از قسمت پیش میکاهد. رامین که هم ادعای باهوش بودن دارد و هم بنظر واقعا باهوش هم هست خودش را مدام در تلههایی مییابد که نویسنده پیش پایش گذاشته و راه حلهایش را نیز قبلبر خودش برای رامین دیکته کرده است. همین مسئله باعث میشود تا بخش ابتدایی و انتهایی این قسمت که مرتبط با رامین و انگشت جادویی است خام دستانه بنظر برسد.
اگر رامین اینقدر باهوش است که در قسمت قبل دیدیم و آنقدر هم باهوش است که سریع ارتباط فرمانبرداری پلیس را به انگشت قطع شده پیدا کند پس چطور میتواند اینقدر احمق باشد که با پای خودش وارد دام پلیس بشود، صندق عقب ماشینی را برایشان نمایش دهد که نمیداند داخلش مواد مخدر یا انگشت قطعشدهی آدمیزاد وجود دارد!؟
بخش اعظم این قسمت سریال قورباغه اما به فلش بکی طولانی بازمیگردد راجع به خانوادهای که هیچ کدام از مناسباتشان بهم نمیخورد و فقط بهانهای است برای آنکه داستان انگشت بریده شده روایت شود. اینکه چه میزان این فلش بک قرار است در آینده کار کند و روایت را پیش ببرد هنوز مشخص نیست اما با اینحال با دیدن این قسمت میتوان متوجه شد که سنگ بنای لایهی زیرین داستان چطور بنا شده است. ضعفها و لایهی بدون پایبست ماجرای انگشت به مرور خودش را لو میدهد و با توضیحات بیشتر ظاهر خوش رنگ و روی داستان رامین، نوری و دوستانش را خدشه دار میکند.
نقد قسمت پنجم قورباغه: بادکنک قرمز
قسمت پنجم :حماقت بزرگ
قسمت پنجم سریال قورباغه از جهات بسیاری میتوانست نقطه عطف بزرگی برای این سریال باشد چرا که با تصمیمگیری سادهای حول این مسئله که کارگردان چقدر قرار است پلات اصلی را توضیح داد و به چه میزان این کار را بکند به یک سریال خوش ریتم یا بدون ریتم تبدیل شود. قورباغه اما مسیر ساده و واضحی را پی میگیرد که در ادامه هم با توجه به ضعفهایی که در قسمتهای قبلی مشاهده کردیم سربلند از آن بیرون نمیآید. تا به اینجا متوجه شدیم که رامین انگشتی را پیدا کرده که بنظر مادهای رویش دارد. مادهای که نوری توانست در قسمت اول سریال قورباغه روی دوستانش به وسیلهی آن تاثیر بگذارد.
رامین که از این مسئله شگفت زده و خوشحال است در پی راهی برای کشف این ماده است و این کار را به بدترین، احمقانهترین و بیمنطقترین حالت ممکن انجام میدهد. از طرفی نیز پلیس آگاهی برای اتفاقاتی که در قسمت اول افتاده، همچنان به دنبال رامین است و بخشی از اتفاقات این اپیزود سریال قورباغه را به درگیری با پلیس و به اصطلاح کارآگاه داستان میگذراند. این مسئله که رامین چطور و چگونه از انگشت در مقابل دشمنها و موانع سر راهش استفاده کند طبیعتا برای آنکه موجب لوس شدن داستان و ساده انگاری ان نشود باید مقدار بسزایی تعدیل شود. اما انتخاب فیزیک اشتباه برای شی مورد نظر (اینجا انگشت) موجب شده است تا تمامی قضاوتهای رامین برای استفاده از این ماده مورد نکوهش قرار بگیرد، چرا که تقریبا در صد درصد مواقع رامین قادر به استفاده از انگشت هست اما به طرز عجیبی دست به اینکار نمیزند. در مقابل پلیس قادر به استفاده از آن است اما استفاده از آن را به وقتی موکول میکند که شاید بدترین زمان ممکن محسوب شود و در نهایت با ورود فرانک به داستان رامین شاهد سقوط استقلال فکری این شخصیت خواهیم بود.
فرانک دوست دختر سابق رامین که انگار با یکدیگر سابقهی قدیمی دارند در آزمایشگاهی کار میکند که و رامین که این را میداند مثل قسمتهای پیشین و همان رفتارهای قبلی سعی میکند با تهدید و اخاذی کارش را پیش ببرد و فرانک را وادار کند تا انگشت را برایش آزمایش کند! در درجهی اول تهدید و اخاذی هیچ وقت برای رامین نیست. شخصیت او پتانسیل انجام دادن چنین کاری را ندارد و المانهای شخصیتیش به گونهای نوشته شده که از تبدیل شدن به چنین شخصیتی جلوگیری میکند. اینکه رامین مدام تلاش میکند با تهدید و زورگیری کارهایش را جلو ببرد چیزی جز امر تحمیل شدهی نویسنده را با خودش به همراه ندارد. دوم آنکه هر شخصیتی چه واقعی و چه داستانی با هر درجه از هوشمندی میداند که وقتی سلاحی با این قدرت بدست میآورد نباید آن را دو دستی تقدیم به هر رقیب محتملی بکند. اینکه رامین از فرانک «درخواست» میکند برایش انگشت را آزمایش کند همانقدر احمقانه است که اگر نوری در قسمت اول سریال قورباغه از جواد و دوستانش «خواهش میکرد» به خودشان شلیک کنند. این شاید بزرگترین نقص این قسمت سریال قورباغه و پاشنهی آشیل کل سریال باشد چرا که حوادث قسمتهای بعدی را به صورت دومینو وار تحت تاثیر قرار خواهد داد.
نقد و بررسی
سریال قورباغه
سیدی با فیلمهای قبلیش نشان داده سینمای جهان را خوب میشناسد. حداقل سینما و تلویزیون هالیوودی را خوب میشناسد و قورباغه هم سیر استاندارد کارهای قبلی خودش است. این بار اما در قالب سریالی دست به گزینش موقعیتهای و قصهای شده است که هنوز نمیدانیم میتواند از پس آن بربیاید یا نه.
فیلم قبلیش که از روی شهر خدا کپی کرده بود این رو هم ازروی نفرت کپی کرده… کاش حداقل یکم خلاقیت داشت… 😅😅
من فکر نمیکنم از کمبود خلاقیت دست به اینکار بزنه بلکه برعکس فکر میکنم عامدانه اینکار رو میکنه و کار بیشتری هم از دستش برنمیاد. دوست داره چنین سینماهایی رو و برای همین هم خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه وارد کارش میکنه. اتفاق مرسومی هست که کارگردان فیلمی از دل فیلم های مختلف دربیاره و بیراه نیست منتهی در شرایط ایران کمی اوضاع تفاوت داره به خاطر حضور پلتفرم ها و سینمای انحصاری این اتفاق ممکنه خیلی خوشایند نباشه در تاریخ سینمای کشورمون. در هر صورت فکر میکنم فایده ی چنین تولیدی بیشتر از ضررش باشه نسبت به سریالهای تولیدی مختلف سینمای خانگی.
جون مادرت تا حالا شهر خدارو دیدی
که کپی شهر خدا بود
عجب!!!
والا بجز فضای داستان هیچ شباهتی با شهر خدا نداشت
یا شهر خدا رو ندیدید یا مغزها رو…یه چیزی که شنیدید رو تکرار میکنید
من شهر خدا و مغز های کوچک زنگ زده را دیدم واسه همین کپی همن خیلی تعجب کردم چون غیر از فضاسازی که میشه گفت تاحدودی مشابه نمیشه چیز دیگه پیدا کرد در ضمن این فضا سازی فقط مختص شهر خدا نیست تا صد تا فیلم دیگه به خصوص فیلم هایی که راجع جنگ های داخلی کشورهای آفریقایی میشه دید
منکه از سریال خوشم اومده
درسته چنتا مشکل گنده داره اما خوبیاش به بدیاش میچربه
و اینکه یک سریال با زبان مادری که سطح نسبتا خوبی داره و میشه با دوستان باهم دید هم باعث محبوبیتش نزد من شده!
استفاده از لغات انگلیسی که معادل فارسی دارند ولی به اصرار با یک شکل و املای عجیب و غریب به خورد مخاطب داده میشه بسیار ناپخته است و گویا مخاطب را احمق فرض میکنید. انگار متن توسط دانشجوهای 18 19 سالهی تازه با ویکیپدیا آشناشده نوشتهشده.
کدوم کلمات منظورتونه؟
رفیق اگه منظورت اصطلاحایی مثل کلیف هنگر هست، میتونی با یه سرچ ساده مشکل خودتو حل کنی. این سرچ باعث میشه هم یه چیزی یاد بگیری هم در خوندن مطالب دیگه ای این مشکل رو نداشته باشی. و اینکه کلا استفاده از این اصطلاحا خیلی خوبه، چون شما دیگه نیاز نیست چند خط راجب یه حرکت یا تکنیک توضیح بدی با یه کلمه منظورت رو میرسونی.
خیلی واضح و مبرهن هست که آقای سیدی دارن تلاش میکنن فیلم و سریال های با کیفیت و نزدیک به محیط و فضای سریالهای امریکایی بسازن و تنها سکان دار این عرشه فقط خودشون هستن که برای اکثریت مردم ایران قابل درک نیست امیدوارم موفق باشن و من به شخصه تمامی ایرادات کار ایشون رو بر جسارت و شجاعتشون میبخشم و خوشحالم که میتونم بجای سریال فرار از زندان سریال قورباغه رو با همون هیجان و اشتیاق تماشا کنم.
من خودم هومن سیدی رو خیلی دوست دارم
ولی یه سوتی های وحشتناک تو فیلم داره خب
مثلا: چرا پلیس آگاهی اصلا گوشی صابر ابر رو چک نکرده. مگه میشه؟!
و سوتی های دیگر