صنعت تلویزیون در برهههای مختلفی در ضدیت با سینما و در برهههای مختلفی در نجات آن شتافتهاست. حالا هم در زمانهای که سینمای ایران ورشکسته و انحصاری شده است؛ سریال قورباغه شاید کورسوی امیدی باشد برای مخاطبین دوستدار سینما و تلویزیون تا شاید بتوانند از پارهی ایرانیزه شده و تلفیقیِ آثار جهانی لذت ببرند. هر اثر نیازمند کامل بودن در خودش است و برای لذت بردن از آن (در اغلب اوقات) نباید نیازی به سنجاق شدن به چیزهای دیگری داشته باشد. هومن سیدی با ساختههای قبلی خودش مثل خشم و هیاهو، مغزهای کوچک زنگزده و … به خوبی نشان داد که بازیِ الهام گرفتن و نه تقلید کردن، ارجاع دادن و نه دزدی کردن را خوب بلد است. برخلاف غنیزاده و مسخره بازش نشان داده که میتواند از بومی سازی روایتهای غربی ایده گرفت و در حد و اندازهی خودشان که نه، اما در حد قابل قبولی ظاهر شد. با اینحال اما این استاندارد کیفی این کار حد و مرز مشخصی دارد که اشکالات و ایرادهایش از چشمان مخاطبین حرفهای سینما پنهان نخواهد ماند. سریال قورباغه آخرین ساختهی هومن سیدی برخلاف گذشته با رو بازی کردن و لو دادن منبع الهامش برای اپیزود پایلوت قدمی فراتر از کارهای قبلی خودش میگذارد. برای فهمیدن این مسئله که تا چه میزان توانسته است به این مهم دست پیدا کند با نقد سریال قورباغه پی اس ارنا همراه باشید.
توجه: این مطلب با انتشار هر قسمت جدید از سریال، بهروزرسانی میشود.
نقد قسمت آخر اضافه شد. با کلیک روی هر یک از لینکهای زیر به نقد همان قسمت هدایت میشود.
- نقد قسمت اول
- نقد قسمت دوم
- نقد قسمت سوم
- نقد قسمت چهارم
- نقد قسمت پنجم
- نقد قسمت ششم
- نقد قسمت هفتم
- نقد قسمت هشتم
- نقد قسمت نهم
- نقد قسمت دهم
- نقد قسمت یازدهم
- نقد قسمت دوازدهم
- نقد قسمت سیزدهم
- نقد قسمت چهاردهم
- نقد قسمت آخر
نقد قسمت اول سریال قورباغه : آفریقا
قسمت اول : گیج و منگ
اپیزود ابتدایی سریال با برداشتی آزاد از La haine (از اینجا به بعد: نفرت) آغاز میشود. فیلمی فرانسوی که در دههی 90 ساخته شد و مدت زمان کوتاهی نیز در ایران تبدیل به ترند محبوبی میان جوانان شده بود. تشابهات ساختاری که میان فیلم نفرت و پایلوت سریال قورباغه وجود دارد بیشمار است که دیدنش برای سینهفیلها خالی از لطف نیست. به علاوه اینکه ارجاعات دیگری به فیلمهای مهم چندسال اخیر سینما در سریال گنجانده شده که جذابیتش را دوچندان کرده است. اما در همین ابتدای کار با مشکلی مواجه خواهیم شد که اساسا خاصیت ارجاع دادن را مورد بحث قرار میدهد.
ارجاع دادن در سینما امری مرسوم محسوب میشود و مولفهای بزرگ یا حتی کارگردانان کوچکتر نیز از این امر استفاده میکنند تا علاوه بر ساخت زیرمتن بتوانند کارکردهای تازهتری را به فیلمهایشان وارد کنند. در واقع ارجاع بیشتر از هرچیز، ابتدا در خدمت کارکرد روایت، دوم برای حظِ خود کارگردان و سوم برای سینماروهای شیفتهایست که لذت دیدن فیلمها را بیشتر و بیشتر میکند. ارجاع گاه پلیاست میان یک فیلم به فیلم دیگر، نامهای از یک مولف به مولف دیگری یا ترکیبی از تمام اینها.
سریال قورباغه با شروعی سرگردان و Dazed and Confused گونه و ساختار نفرت مانندش نمیتواند سنگ بنای محکمی برای روایتش نگذارد. با اینحال اما جای روایتی مستقل و اصیل که «آن برداشت آزاد»، آزادانه کار خودش را در روایت بکند خالیاست. داستان نفرت با بازی وینسنت کسل در نفش وینز و دو دوست دیگر یک روز بعد از شورشی منطقهای در پاریس روایت میشود. شورشی بر علیه پلیس که منجر به گم شدن یک هفت تیر میشود و به دستان وینز و دوستانش افتاده است. این سه دوست که بیست و چهار ساعت از زندگی روزمره و گشت و گذارهای بی هدفشان را میبینیم مرتبا خود را تحت نظر گشت پلیس و تفتیش میبینند (از آنجایی که یکیشان سیاه پوست است و دیگری یهودی این تفتیش مدام شدیدتر و گاه به درگیریهای فیزیکی منجر میشود). سکانس آغازین فیلم با مونولوگی از وینز شروع میشود و پایانش نیز همینطور، با این تفاوت که وینز ابتدای فیلم با وینز در انتهای فیلم برای مخاطب یکسان نیست. تنفر بیش از حد وینز و دوستانش از پلیس، دغدغهها، آرزومندیها، شیطینتهایشان در سفر قهرمانانهشان رنگ و بویی از جنس شورش و کله شقی میدهد.

سریال قورباغه اما با پلاتی تقریبا عین به عین چنین سفر قهرمانیای را برای قهرمانش رقم نمیزند و گویی ذوقزدهی شباهتهای داستانیاش میان پاریس و تهران قصهاش شده است. ذوق زدگی که هرچند برای دیدن هم خوشایند است اما برای پایان بندیش مجبور به استفاده از دئوس اکس ماکیناییاست (امداد غیبی) که به کمک قهرمان و ضد قهرمانش بیاید و کلیف هنگر برای پایان پایلوت سریال پدید آورده شود. با توجه به فرمت سریال گونهی قورباغه این خرده گرفتن شاید امری خارج از عرف و سختگیرانه بنظر برسد اما پایلوت، مهمترین بخش یک سریال محسوب میشود. چه از نظر اقتصادی و چه از نظر هنری پایلوت یک سریال آینهی تمام نمای یک فصل و یا تمامی سریال است. پایلوت همانجایی است که شخصیتهای مهم شناخته میشوند، مختصات داستانی شکل میگیرد و کاشتهای مهم یک فصل برای برداشت شکل میگیرد. به همین دلیل شاید ساختار گیج و منگ گونهی سریال قورباغه با توجه به مدت زمان ۵۰ دقیقهایش نتوانسته لطفی در حق آن کرده باشد. از طرف دیگر نیز علاقه به شکل گیری پایههای مشترک فیلمنامهای در نفرت و قورباغه مثل حضور ممتد پلیس در اطراف شهر و از قضا، هرجایی که این سه شخصیت پا میگذراند با توجه به محدودیتهای موجود درست از آب درنیامده است.
پلیسهای فیلم شخصیتهای باهوش و وظیفه شناسی هستند که همیشه مشکوک میشوند اما به محض اینکه قدم به قلمروی مچ گیری قهرمان میگذارند، سریع رویشان را بازمیگردانند و فرار میکنند. این مسئله منجر به ایجاد فاصلهای میان منطق داستانی و منطق مخاطب میشود که دست نویسنده در آن مشخص شده است بدین منظور که: هرگاه نویسنده اراده کند، شخصیت دست به انجام آن کار خواهد زد. هرچند که این اتفاق نیز امری مرسوم برای ایجاد تعلیق و مک گافین در فیلمهای سینماییست اما معمولا یک بار از این امر برای ایجاد تعلیق استفاده میکنند و تکرر آن در یک موقعیت سینمایی به لوس شدن قضیه منجر میشود. در ابتدای اپیزود قبل از آنکه مامور کشته شود، سر و کلهاش پیدا میشود و مچ این سه دوست را میگیرد اما به سادگی راهش را میکشد و میرود. دوباره در اواسط فیلم نیز پلیس دیگری نیز سر و کلهاش پیدا میشود که آنهم در حین کلنجار رفتن با یکی از سه دوست ناگهان بیخیال قضیه میشود.
ساخت و پرداخت بخش پایانی اپیزود در نوع خودش آنقدر جذاب کار شده است که مخاطب را برای قسمتهای بعدی هیجان زده نگه دارد با اینحال اما حال و هوای دئوس اکس ماکینا گونهاش برای ایجاد کلیف هنگر این پایان بندی را کمی تضعیف میکند. در هرحال سریال قورباغه اثری سرگرمکننده و خوش ساخت است که نمونههای کمتری در ایران از آن وجود دارد. ساخته شدن چنین آثاری، هرچقدر بد و به هر میزان غیر اصیل باشند در نهایت به بسط سلائق سینمایی و به روز شدن ذائقهی مخاطبین ایرانی کمک خواهند کرد.
نقد قسمت دوم قورباغه : سگها را بکش
قسمت دوم: جنایت بیدقت
در ادامهی اپیزود نسبتا خوب ابتدایی سریال قورباغه، اپیزود دوم شروع نسبتا متفاوتی را انتخاب میکند و داستان را از سمت و سوی دیگری دنبال میکند. شخصیتهای جدیدی را معرفی میکند و حال هوای تازهای را نیز با خودش به همراه میآورد. اپیزود دوم با نام «سگها را بکش» حتی کمی بیشتر از قسمت اول «آفریقا» هیجان زدهتر بنظر میرسد. هیجان زدگی که در شروع میخکوب کننده است اما به مرور ضعفهایش را نشان خواهد داد. حال و هوای گنسگترگونهی سریال و شخصیتهای فانتزیش بیشتر از هرچیز یادآور شخصیتهای بازیهای ویدیوئی چون GTA است و کمی هم تنه به تنهی برکینگ بد میزند.
در ابتدای اپیزود به 12 سال قبل بازمیگردیم و از نحوهی آشنایی آدمهای نوری که کارهایش را انجام میدهند با خودش آشنا میشویم. شخصیتهایی که 12 سال بعدتر قرار است جنازهی سه شخصیت از دست رفتهی سریال در قسمت اول را کلکشان را بکنند. با پیشروی داستان، نحوهی آشنایی این دو دوست و نوچهی نوری را درمیابیم که از رابطهای نسبتا خصمانه به رابطهای کاری و بعدتر به رابطهای دوستانه ختم میشود. همانطور که در قسمت قبلی اشاره شد، سریال قورباغه بخش اعظم بار دراماتیکش را وام دار ترندهای چند سال اخیرش و همین مسئله باعث شده تا حتی موقعیتهای این اثر فرم چندپارهای به خودش گرفته باشد. برای مثال وقتی نوری از سروش و همکارش میخواهد که پدرش بترسانند تا دیگر دست روی مادرش بلند نکند او به سادگی باور میکند که پدر او خطاکار است. بعدتر وقتی سروقت پدر نوری میرود و به حرف نوری شک میکند به نوری میگوید : “از کجا حرفت رو باورم کنم؟” و فردای آن روز نوری و خواهرش سر و کلهاشان پیدا میشود که “مادرم را پدرم کشت.” و سروش دوباره متاثر از حرف او قرار میگیرد. این بی دقتی در توضیح مسائل ساده باور پذیری موقعیت را تا حد و اندازهی زیادی میکاهد ( ارجاع به ماجرای پلیس در قسمت اول). اتفاقات دیگری مثل ظهور پلیس جلوی در منزل سروش است هنگامی که مدت زمان زیادی از قتلی که او مرتکبش شده نگذشته است.
بخش پایانی سریال برعکس قسمت اول کمتر شوکه کننده است و کمی از سوالهای مطرح شده میکاهد. اما با اینحال نیز بیدقتی نهفتهای در سکانس پایانی سریال قورباغه وجود دارد که از ابتدای این اپیزود در جریان است.
- در درجهی اول اینکه هر سه شخصیت قسمت اول متجاوز محسوب میشدند ، بنابراین اساسا نیاز به جمع کردن جنازهها و صحنهسازی امری بیهوده است چون پلیس در هر صورت موقعیت را تجاوز به حریم شخصی تلقی میکند (مگر قوانین دیگری در دنیای داستان وضع شده باشد که ما خبر نداشته باشیم).
- موقعیت صحنهسازی شده توسط نوری و همدستانش تصنعی و پر از ایراد است. هرچقدر هم در مقابل دوربین به تصویر کشیده شود تبدیل به حقیقت نخواهد شد. صحنه چینی رامین برای پلیسهایی که راه هستند از هیچ منطق داستانی خاصی برخوردار نیست. هم قطار بودن با افرادی که تحت تاثیر مواد به یکدیگر شلیک کردهاند هرچقدر هم قابل توجه نباشد بازهم برای پلیس حائز اهمین است.
- صحنه چینی نوری برای پلیسها و دیالوگ “همیشه بذار یه چیزی کم باشه تا بگردن پیداش کنن.” بر اساس منطقی که در بند 1 رعایت نشده شعاری و تصنعی به نظر میرسد. زنگ زدن به پلیس همانقدر امر عبثی است که قرار دادنِ رامین و دوستانش روی صندلیهای ماشینشان که شیشههایش خورد نشدهاند.
نقد قسمت سوم سریال قورباغه : نفرت انگیزی که به ستون چسبیده
قسمت سوم: شاعری بدون قلب
در ادامهی قسمت قبل سریال قورباغه که با پاسخهای تازهای برای قسمت پایلوت قورباغه مواجه شدیم در قسمت سوم دوباره به همراهی با رامین بازمیگردیم که هفت ماه پس از ماجرا هنوز دست به اقدام مهمی در رابطه با نوری و دار و دستهاش نزده است. قسمت مهمی که کمی حکم “فیلر” و پرکننده را دارد ما را با برادر یکی از دو دوست رامین آشنا میکند که اهمیتی برای جان برادر از دست رفتهاش قائل نیست و فقط به دنبال تصفیه حساب با رامین برای رفع نئشگیاش میگردد. تا همینجای کار مقدار زیادی از جواب سوالهای مطرح شده از قسمت یک را میگیریم و با بازگشت به ویلای نوری در لواسان هم کمی از پرسونای مرموزش برای تماشاگر نیز ریخته میشود.
در این قسمت همچنان قدمی برای شکل گیری منطق روایی درست ایجاد نمیشود اما با اینحال همراه شدن با رامین برای بازگشت به محل حادثه و سپس باز شدن زوایای دیگری از شخصیت رامین غنای مهمی به این اپیزود بخشیده است. رامین شخصیت نیمچه لات و بزدلی است که انگار به حالت هایزنبرگ گونهای عقلش بیشتر از بقیه کار میکند و بعد از اتفاقی که با دو دوست دیگرش رخ داد دگرگونی جدیدی برایش بوجود آمده است. انگار گلولهای که به سرش اصابت کرد بخشی از هوشیاری رامین را برای بعد جدیدی از شخصیت تاریکی به دنیای داستان وارد کرده است. «آقا اینو یادتونه؟ دوبار مرده اومده میگه من قلب ندارم. باورتون میشه؟» دیالوگِ گل درشتی از نوچههای نوری که به صورتی استعاری و خوشایند، سایهی شخصیت پردازی رامین را کشدار میکند و پرسونای جدیدی برای او میسازد: شاعری بدون قلب، بزدلی باهوش و قاتلی بی رحم.
تا همینجای کار سیدی در خلق قهرمانی خاکستری به خوبی عمل کرده است اما از طرف دیگر همچنان بی دقتی در جزئیات کوچک باعث میشود تا سیر داستان برای تفکر دوباره راجع به آن آنچنان مستحکم بنظر نرسد. مثلا داستانی که رامین ادعا میکند بارهای برای پلیس گفته است و پلیس هم حرفش را به راحتی باور میکند در کنار ادعای شخصیتهای دیگر راجع به بلد نبودن رانندگی دوست رامین که برایش پاپوش دوخته است همچنان سست و برای گذار از موقعیت سرهم بندی شده است. در کنار این مسئله فرم چندگانهی سریال و همچنان جای پا ننهادن در یک فرم قالب باعث شده است که اپیزودهای سریال چندپاره بنظر برسند و تعلق خاطری به یک اثر مستقل نداشته باشند. هرچند که هنوز برای ابراز چنین حسی زود بنظر میرسد اما به زعم نگارنده شکل گیری فرم در روایت و اجزای بصری اساسا به زمان زیادی نیاز ندارد. حتی ده دقیقهی ابتدایی سریال قادر به بیان این مسئله خواهد بود که چه میزان فرم پردازی در دست کارگردان بوده است و چه میزان به شانس و کلاژ محول شده است. قورباغه درست مثل تیتراژ ابتداییش هیجان انگیز، زیبا و در ظاهر منسجم مینمایاند که بعد از چند بار دیده شدن خودش را لو میدهد. زیبایی کلاژ شدهای که بیربط است و در خدمت روایت و فرم اثر کار نمیکند، هرچقدر هم هیجان انگیز و نفس گیر باشد باز هم خودش را لو خواهد داد.
نقد قسمت چهارم سریال قورباغه: بوی نارنج گندیده
قسمت چهارم :هیاهوی بسیار برای هیچ
قورباغه در ادامهی ماجراجوییهای رامین و انتقامطلبیاش از نوری به فلشبکی نسبتا طولانی راجع به پرسشهای اصلی سریال بازمیگردد. اینکه چطور و چگونه نوری توانسته بود روی رامین و همدستانش آنگونه تاثیر بگذارد. این قسمت برعکس قسمتهای قبلی حول اتفاقاتی نزدیک به پایان جنگ ایران و عراق میچرخد و خانوادهای که هنوز از هویتشان به طور دقیق مطمئن نیستیم. در این قسمت هم درست مثل قسمتهای پیشین اتافاقات ناگهانی و به فرم قصههای پریان رخدادهای ناگوار سر راه قهرمان فیلم سبز میشود و او نیز به روشهای از پیش تعیین شدهای که نویسنده برای آن نوشته است. طبق معمول سریال با مونولوگی از طرف رامین آغاز میشود که تزئینی است و نه آنقدر به خاطر میماند و نه آنقدر مهم است و سپس مستقیما متوجه میشویم که از قضا! سر راهش ایست بازرسی قرار گرفته است.
ایست بازرسی که بنظر سخت گیر است و از قضا! رامین هم صندوق عقب ماشینی که از نوری و همدستان خلافکارش را گرفته خوب نگشته! (یا اصلا نگشته) و انگشتی بریدهای در ماشین پیدا میشود که پاسخهای تمام سوالاتمان در آن است و به همین دلیل مستقیم داستان فلش بک میخورد به سال اتمام جنگ ایران و عراق! در نگاه اول این قسمت همچون قسمتهای قبلی جذاب مینمایاند اما مشکلات عدیدهای از جمله نبودن فکر مستقل برای شخصیتها و عدم هماهنگی ریتم درونی و بیرونی سریال برای تزریق اطلاعات به مخاطب این جذابیت را هر قسمت بیشتر از قسمت پیش میکاهد. رامین که هم ادعای باهوش بودن دارد و هم بنظر واقعا باهوش هم هست خودش را مدام در تلههایی مییابد که نویسنده پیش پایش گذاشته و راه حلهایش را نیز قبلبر خودش برای رامین دیکته کرده است. همین مسئله باعث میشود تا بخش ابتدایی و انتهایی این قسمت که مرتبط با رامین و انگشت جادویی است خام دستانه بنظر برسد.
اگر رامین اینقدر باهوش است که در قسمت قبل دیدیم و آنقدر هم باهوش است که سریع ارتباط فرمانبرداری پلیس را به انگشت قطع شده پیدا کند پس چطور میتواند اینقدر احمق باشد که با پای خودش وارد دام پلیس بشود، صندق عقب ماشینی را برایشان نمایش دهد که نمیداند داخلش مواد مخدر یا انگشت قطعشدهی آدمیزاد وجود دارد!؟
بخش اعظم این قسمت سریال قورباغه اما به فلش بکی طولانی بازمیگردد راجع به خانوادهای که هیچ کدام از مناسباتشان بهم نمیخورد و فقط بهانهای است برای آنکه داستان انگشت بریده شده روایت شود. اینکه چه میزان این فلش بک قرار است در آینده کار کند و روایت را پیش ببرد هنوز مشخص نیست اما با اینحال با دیدن این قسمت میتوان متوجه شد که سنگ بنای لایهی زیرین داستان چطور بنا شده است. ضعفها و لایهی بدون پایبست ماجرای انگشت به مرور خودش را لو میدهد و با توضیحات بیشتر ظاهر خوش رنگ و روی داستان رامین، نوری و دوستانش را خدشه دار میکند.
نقد قسمت پنجم قورباغه: بادکنک قرمز
قسمت پنجم :حماقت بزرگ
قسمت پنجم سریال قورباغه از جهات بسیاری میتوانست نقطه عطف بزرگی برای این سریال باشد چرا که با تصمیمگیری سادهای حول این مسئله که کارگردان چقدر قرار است پلات اصلی را توضیح داد و به چه میزان این کار را بکند به یک سریال خوش ریتم یا بدون ریتم تبدیل شود. قورباغه اما مسیر ساده و واضحی را پی میگیرد که در ادامه هم با توجه به ضعفهایی که در قسمتهای قبلی مشاهده کردیم سربلند از آن بیرون نمیآید. تا به اینجا متوجه شدیم که رامین انگشتی را پیدا کرده که بنظر مادهای رویش دارد. مادهای که نوری توانست در قسمت اول سریال قورباغه روی دوستانش به وسیلهی آن تاثیر بگذارد.
رامین که از این مسئله شگفت زده و خوشحال است در پی راهی برای کشف این ماده است و این کار را به بدترین، احمقانهترین و بیمنطقترین حالت ممکن انجام میدهد. از طرفی نیز پلیس آگاهی برای اتفاقاتی که در قسمت اول افتاده، همچنان به دنبال رامین است و بخشی از اتفاقات این اپیزود سریال قورباغه را به درگیری با پلیس و به اصطلاح کارآگاه داستان میگذراند. این مسئله که رامین چطور و چگونه از انگشت در مقابل دشمنها و موانع سر راهش استفاده کند طبیعتا برای آنکه موجب لوس شدن داستان و ساده انگاری ان نشود باید مقدار بسزایی تعدیل شود. اما انتخاب فیزیک اشتباه برای شی مورد نظر (اینجا انگشت) موجب شده است تا تمامی قضاوتهای رامین برای استفاده از این ماده مورد نکوهش قرار بگیرد، چرا که تقریبا در صد درصد مواقع رامین قادر به استفاده از انگشت هست اما به طرز عجیبی دست به اینکار نمیزند. در مقابل پلیس قادر به استفاده از آن است اما استفاده از آن را به وقتی موکول میکند که شاید بدترین زمان ممکن محسوب شود و در نهایت با ورود فرانک به داستان رامین شاهد سقوط استقلال فکری این شخصیت خواهیم بود.
فرانک دوست دختر سابق رامین که انگار با یکدیگر سابقهی قدیمی دارند در آزمایشگاهی کار میکند که و رامین که این را میداند مثل قسمتهای پیشین و همان رفتارهای قبلی سعی میکند با تهدید و اخاذی کارش را پیش ببرد و فرانک را وادار کند تا انگشت را برایش آزمایش کند! در درجهی اول تهدید و اخاذی هیچ وقت برای رامین نیست. شخصیت او پتانسیل انجام دادن چنین کاری را ندارد و المانهای شخصیتیش به گونهای نوشته شده که از تبدیل شدن به چنین شخصیتی جلوگیری میکند. اینکه رامین مدام تلاش میکند با تهدید و زورگیری کارهایش را جلو ببرد چیزی جز امر تحمیل شدهی نویسنده را با خودش به همراه ندارد. دوم آنکه هر شخصیتی چه واقعی و چه داستانی با هر درجه از هوشمندی میداند که وقتی سلاحی با این قدرت بدست میآورد نباید آن را دو دستی تقدیم به هر رقیب محتملی بکند. اینکه رامین از فرانک «درخواست» میکند برایش انگشت را آزمایش کند همانقدر احمقانه است که اگر نوری در قسمت اول سریال قورباغه از جواد و دوستانش «خواهش میکرد» به خودشان شلیک کنند. این شاید بزرگترین نقص این قسمت سریال قورباغه و پاشنهی آشیل کل سریال باشد چرا که حوادث قسمتهای بعدی را به صورت دومینو وار تحت تاثیر قرار خواهد داد.
نقد قسمت ششم قورباغه: صندلیات را پیدا کن
قسمت ششم: در جستجوی صندلی
مسئلهی ژانر در سینمای ایران، سالهاست که مشکل بزرگی است. ساختارهای بینامتنی و میان ژانری که اغلب فیلمها و سریالهای ایرانی از فیلمهای ژانر سراسر جهان به عاریت میگیرند به همان سرعتی که شمایلی خوشایند از خود بروز میدهند، از هم فرومیپاشند. زبان، یکی از این مسائل است که تا زبان بصری و حتی زبان بدن بازیگران یک سریال پیش میرود و باعث شده تا کنشمندی شخصیتها، گرهگشایی داستان و گره افکنیهایش به مشکل بخورد.

سریال قورباغه در قسمت ششم خود بیش از تمام قسمتهای قبلی خود روند نزولی در روایت، ساختار دراماتیک و شخصیتپردازی را سیر میکند. اگر مشکلات عدیدهی فیلمنامهای را در نظر نگیریم، حالا میتوان با اطمینان گفت که مشکلات قسمت ششم از همان قسمت ابتدایی وجود داشتند و بعد از قسمت ششم نیز پر رنگتر خواهند شد. این مشکلات از جنس خرابیهای پایبستهای خانهای در حال ساخت هستند که هرچقدر بر وزن خانه افزوده میشود، پایهها قدرتشان را بیشتر از قبل از دست میدهند. هرچند که این مشکلات هیچکدام مختص به این قسمت نیستند و آسیب شناسیشان به بررسی دقیقتر تاریخ سینمای ایران و اللخصوص تاریخ دو دههی اخیر سینمای ایران نیازمند است اما با اینحال سیدی در پایان نیمهی ابتدایی سریال، درست کمی مانده به سوت پایان در حال از دست دادن کنترل مخلوقاتش است.
داستان سریال قورباغه درست در ادامهی قسمت قبلی روایت میشود. یعنی جایی که فرانک (با بازی سحر دولتشاهی) به رامین دستور میدهد تا اینقدر سر چهارراه بایستد و پلک نزند تا کور شود. متاسفانه اکثر وقت این قسمت صرف دزد و پلیسبازیهای بیهودهای میشود که میان رامین و پلیس اتفاق میافتد. اتفاقاتی که به غیر از پر کردن زمان چیزی را پیش نمیبرند. بیست دقیقهی ابتدایی این قسمت به راحتی قابل حذف شدن هستند، بدون آنکه کوچکترین اطلاعات مهمی از دست برود.

حضور فرانک در قسمت قبل و عملگرایی او در مقابل رامین میتوانست راه گریز خوبی برای سیدی برای خلق شخصیت زنی قدرتمند و پویا در سریال باشد که در این قسمت با مخلوط شدنش با شخصیتپردازیهای “زنهای خانهدار افسرده” آن پرسونای قدرتمند را تقریبا تمام و کمال از بین خواهد برد. فرانک اگر هم با قدرت بازگردد باید شخصیتی دوگانه، درمانده و ضعیف از خود بروز دهد که این با هر آنچه در این قسمت دیدیم در خلاف خواهد بود.
رامین بعد از فرانک دوباره به خانهی نوری باز میگردد. شخصیتی که در همان حضور کوتاه چند دقیقهایش به گونهای ساخته و پرداخته شده بود که هیچ تناسباتی با قسمت ششم ندارد. نوری مستاصل، ضعیف و سر به زیر مینمایاند و دیگر خبری از آن شخصیت قدرتمند ابتدایی سریال نیست. نوری هر آنچه که رامین برایش تعریف میکند را با کمی تعلل میبلعد و باور میکند. اینکه سرانجام این رابطه میان نوری و رامین چطور پیش خواهد رفت تا حد زیادی مشخص است اما با اینحال ورود رامین به محدودهی امن نوری آن هم به این سادگی بازهم قدمی اشتباه در پیش برد داستان است که منجر به تضعیف بیشتر پایههای سریال قورباغه خواهد شد.
نقد قسمت هفتم قورباغه: صندلیام را پیدا کردم
قسمت هفتم : در جستجوی صندلی قسمت دوم
«تو سرم با خودم که حرف میزنم خوب حرف میزنم. دهنمو که باز میکنم حرف قشنگ بزنم… آدما ازم بدشون میاد.»
این خلاصهای از ایدههای مطرح شده در سریال قورباغه است درست همانطور که رامین به لیلا اعتراف میکند که وقتی حرفهای داخل سرش را برای کسی بیان میکند بقیه منزجر میشوند، ایدههای قورباغه نیز تنها روی کاغذ جواب میدهند و وقتی بلند بلند به گوش میرسند، دیگر جالب نیستند. طرح اصلی سریال حالا بعد از گذشت هفت قسمت نیز رفتاری شبیه به رفتار رامین دارد و هنگامی که میفهمد لیلا تحت تاثیر ابراز علاقهی او قرار گرفته سریع پایش را از گلیمش درازتر میکند. قورباغه در دو قسمت اخیر سیر سرگردانی رامین در جستجوی صندلی را ادامه میدهد. صندلی که قرار است جایگاهی برای او در داخل قصهی هومن سیدی به ارمغان بیاورد اما اختلال لحن شدید سریال و از طرف دیگر، معلق نگهداشتن خط اصلی داستان برای کندوکاو خردهداستانهای دیگر ، سریال را از رسیدن به این مهم باز نگه داشته است.

ماجرای نوری و ورود رامین به اقامتگاه او در این قسمت ادامه پیدا میکند و همانطور که از قسمت قبلی مشخص شده بود به خصومت رامین نسبت به نوری و خانوادهاش بیشتر پی میبریم. این که چه مسئلهای مولد این تنفر است هنوز مشخص نیست و بنظر هم نمیرسد که تا انتهای سریال دلیل درامایتک مستندی وجود داشته باش. از قسمت اول که رامین حمله به ویلای نوری را مطرح کرد تا آخرین قسمت، همچنان هیچ صحبتی از دشمنی قدیمی به میان نیامده است. از طرفی بازی ذهنی که رامین با نوری پیش گرفته است همچنان فقط بر روی کاغذ زیبا بنظر میرسد و به محض تبدیل شدن به حقیقت پر از حفرههایی خواهد شد که قواعد بازی را بهم میریزند.
دیالوگهای این قسمت همانند قسمتهای پیشین ضرباهنگ تندی دارند و باعث میشود از خودمان بپرسیم : چرا آدمهای دنیای هومن سیدی این طور صحبت میکنند؟ این مسئلهای است که به دنیای تالیفی سیدی بازمیگردد و برای بررسی آن میتوان به فیلمهای او هم رجوع کرد. با اینحال اما شخصیتهای دخل سریال هیچکدام جواب دیگری را نمیدهند و منتظر نیستند تا حرف نفر مقابل را بشنوند و فقط در پی پاسخ دادن هستند. این نکته از طرفی میتواند ضعف در کارگردانی اثر باشد، اما از طرفی دیگر نیز در صورت خودآگاهی پیدا کردن نسبت به آن میتواند تبدیل به بافتی هنری در اثر بشود.
در نهایت قورباغه برای پیشبرد داستانش نزدیک به 350 دقیقهی دیگر وقت دارد. (چیزی نزدیک به 6 ساعت و تقریبا برابر با 3 فیلم سینمایی) با توجه به اینکه سازندگان به پتانسیلهای شکل گرفتهی موجود تا این قسمت پشت پا زدهاند باید دید که چه سرنوشتی برای شخصیت اصلی سریال یعنی رامین در نظر گرفته شده است. او از تبدیل شدن به قهرمانهای بسیاری گذر کرده است تا خودش را به نوری نزدیک کند. به کدام هدف؟ نابودی نوری؟ دلیل؟ هنوز مشخص نیست اما مسیر راهیابی رامین و نزدیک شدنش به او به خودی خود میتواند مسیر لذتبخشی باشد اگر درست طرح و پایه ریزی بشود. نقشهی رامین بدون حضور نقش مکملی (مثل فرانک) در کنار او کمی بیفایده و بیجان بنظر میرسد. باید منتظر ماند و دید سیدی چه زمانی تصمیم میگیرد این نقش مکمل را به رامین تزریق کند و آیا اصلا چنین قصدی دارد یا خیر.
نقد قسمت هشتم قورباغه: جهت یادآوری، امروز قرار داری.
قسمت هشتم: هیتمن – مأمور ۴۷
نوری این بار با شمایلی که نزدیک به مأمور 47 است، وارد مقر بزرگترین دشمن خودش یعنی شمس آبادی میشود. شمس آبادی کسی است که چند قسمت قبلتر فهمیدیم قتل دوستان رامین را به گردن گرفته است. حالا داستان را کامل میفهمیم و هفت ماه به عقب برمیگردیم، یعنی درست به شب حادثه که رامین و دوستانش پایشان را داخل ویلای نوری گذاشتند. نوری برخلاف قسمتهای قبل دوباره پرسونای رئیس مآبش را به دست آورده است حالا انگار حواسش جمعتر شده است. شمس آبادی قرار ملاقاتی با نوری ترتیب داده است که او را ببیند. از او میخواهد تا کسانی که قرار است رضایت بدهند او از زندان آزاد شود را هیپنوتیزم کند و رضایت بگیرد. نکتهای که همچنان در تکتک قسمتهای سریال رعایت نشده همین است که چرا هیچکدام از شخصیتهای سریال از قدرتمندترینشان، تا کمهوشترینشان هیچکدام از حواس درستی نسبت به فعلوانفعالات یکدیگر برخوردار نیستند. اگر نوری هیپنوتیزم کننده است و میتواند هر کاری کند که بقیه حرفش را بخوانند پس تک سرباز فرستادن برای مجاب کردن نوری بهقرار ملاقات، یا نشستن بر سر قرار با نوری بدون هیچ محافظ و موقعیتهایی ازایندست از کجا میآیند؟! مگر نه اینکه شخصیتها همگی بر این باورند که نوری قدرت خارقالعادهای دارد که میتواند بقیه را تحت کنترل خودش در بیاورد. پس چرا هیچکدام نه آنقدر محتاط هستند و نه اصولاً آنقدر باور دارند که نوری چنین کارهایی بلد است؟!
شمس آبادی به هر نحوی که شده قرار ملاقات با نوری را به دست میآورد و نوری هم با نقشهای نسبتاً هوشمندانه پا به مقر او میگذارد. همچنان این نقشهٔ طراحی شده توسط نوری از جزئیات پایینی برخوردار است و هرچند که کارگردانی سکانس ملاقات با شمسآبادی بسیار درست از آب درآمده است (البته به لطف بازی خوب هومن سیدی) اما از لحظهای که نوری دست به انجام نقشهاش میزند نقصهای زیادی به چشم میخورد که قابل چشم پوشی نیستند.
سکانس ملاقات نوری و شمس آبادی یکی از کلیدیتری و شاید بهترین سکانسی باشد که در سه قسمت اخیر شکلگرفته است که البته باتوجهبه دوربین روی دست عجیب دچار افتوخیزهایی نیز میشود. از طرفی اما کل اپیزود هشتم به همین تک موقعیت خلاصه شده و طبق معمول مونولوگهای ابتدایی و انتهایی رامین که راستش را بخواهید دیگر جذابیتی ندارند و احتمالاً اگر در کنار تیتراژ رد هم شوند صدمهای به بدنهٔ اصلی سریال نخواهند زد.
نقد قسمت نهم قورباغه: انگشت بریده
قسمت نهم: مطمئنم اگه بگردم میتونم پیداش کنم
سریال قورباغه در نهمین قسمت خود همچنان گام در جهتی برمیدارد که در قسمتهای قبلی خود معین کرده است. رامین که در قسمت قبل تهدید شدنش را توسط نوری دیدیم درحالیکه میخواهد ویلای او را ترک کند دوباره به داخل فراخوانده میشود. به همین سادگی مسیر برای او باز میشود تا مسیر سریال از خط اصلیاش خارج نشود و نویسندگانش بهزحمت نیفتند.
بازگشت رامین در کنار نوری گویی تمامی اتفاقات قسمت قبلی را نیز پاککرده است. نوری در اعتماد تماموکمال به حرفهای رامین گوش میکند و او را نزدیکتر از سروش محبوب نگه میدارد. هرچند که به نظر نمیرسد نقشهی رامین با موفقیت اجرا شود و در نهایت توسط نوری شکست میخورد اما بااینحال این چنددستگی در شخصیتپردازی اختلالات بزرگی در کنه قصه ایجاد میکند.
بازگشت فرانک هم آنطور که بایدوشاید قدرتمندانه نیست و از طرفی هم همه چیز دستبهدست یکدیگر میدهند تا کاریزمای شخصیت نوری از بین برود. او که به نظر مقام و منزلتی دارد طبیعتاً باید بداند که هرکسی را لازم نیست به ویلایش راه بدهد. ترسی که در نوری در قبال رامین وجود دارد آنقدر غیرقابلباور و درک ناشدنی است که نمیتوان از خود نپرسید که چرا نوری هنوز رامین را به قتل نرسانده. درست است که رامین مدام تهدید میکند فیلم از او دارد اما پس نقش آن گرد سفید چه میشود؟! نقش حرفهایی که نوری در قسمت قبل سریال قورباغه به او زد چه خواهد شد؟! و از همه مهمتر درصورتیکه تمامی حرفهای قسمت قبلی دررابطهبا رامین دروغ بوده باشد استفاده از این مواد بر روی رامین اینقدر دردسر دارد که پای چندین و چند نفر دیگر به ویلای نوری باز شود؟!
نفوذ به ظاهر بیعیب و ایراد رامین به ذهن و زندگی نوری،سروش، آباد و بقیه آنقدر سطحی و ساده است که اگر در انتها به موفقیت ختم شود باعث تعجب خواهد شد. قسمت قبلی سریال قورباغه رویارویی نوری در کنار شمس آبادی را دیدیم که احتمالاً تبدیل به نقش منفی اصلی سریال خواهد شد. مریضی ذهنی او احتمالاً باعث بشود تا او تمام چیزها را از ملاقاتش با نوری بهخاطر داشته باشد و برعکس مابقی قربانیان نوری به هپروت نرود. در این میان اما چه بر سر رامین با آن نقشهی پر از عیب و ایرادش خواهد آمد؟ چیزی است که باید منتظرش باشیم.
نقد قسمت دهم قورباغه: نفس شیطان
قسمت دهم: درام بر علیه دِرام
فلشبکها معمولا بخشهای کلیدی از یک فیلم یا سریال محسوب میشوند و اغلب اوقات تبدیل به پاشنهی آشیل آثار زیادی شدهاند. فلشبک قادر به ایجاد بُرشی در زمان است که در زندگی عادی فقط در ذهن توانایی انجامش را داریم اما سینما و تلویزیون باعث شدهاند تا این بُرش در زمان به شیوهای جادویی شکل بگیرد. اما سریالهای بسیاری از عدم انسجام در پیوست زمان حال با گذشته رنج میبرند چرا که ذهن انسان زمان را به صورت خطی تجربه میکند و گسست زمان در سادهترین حالتش (که اینجا فلشبک محسوب میشود) تبدیل به امری دشوار و غلط انداز خواهد شد. اتفاقی که در چندین سال پیش رخ داده است در سینما میتواند به چند ثانیه یا چند دقیقه قبل خلاصه شود و همین نکته منجر میشود تا نویسندگان چند سال را با چند روز یا چند ماه اشتباه بگیرند.
قسمت دهم قورباغه همچون قبل به به فلشبکی نسبتا طولانی به زندگی نوری باز میگردد. یعنی ۱۲ سال قبل که نوری وارد ساختمان تایلندیها شد و به جای پیدا کردن محمولهی کوکائین ، بستههای پودر قورباغه را پیدا کرد و توانست با آنها به سلطنت امروزیش برسد. اتفاقی که ۱۲ سال پیش رخ داد و سروش از آن بیخبر ماند، تا اینکه پای رامین به ویلای نوری باز شد و همه چیز بهم ریخت. تا اینجا همه چیز بنظر درست میرسد. نوری کمی هوش به خرج میدهد و جای موادی که مامور ساختمان پنهان کرده است را پیدا میکند. همچنان در اکثر موقعیتهای سریال همگی از استفاده در این پودر جادویی، خودداری شدیدی میکنند تا جایی که نوری به هنگام رویارویی با نگهبان ساختمان در ابتدا فقط تهدید به استفاده از پودر را میکند و ترجیح میدهد نقشهاش را با تفنگ اسباببازیش جلو ببرد.
اینکه چرا در تمام موقعیتهای سریال از این پودر استفاده نمیشود بدیهی است چون عناصر دراماتیک توسط این تَک عنصر قدرتمند از بین خواهند رفت و آن وقت دیگر چیزی برای دراماتیزه شدن وجود نخواهد داشت. اما این دلیل که چرا هیچکس وقتی دستش به این مواد میرسد از آن در لحظهی نخست استفاده نمیکند اتفاقی نیست که در روایت سریال توجیه درست و منطقی پیدا کرده باشد.
در طرف دیگر ماجرا همچنان تقابل رامین و سروش وجود دارد و سروش که نقطه ضعف به دست رامین داده است حالا در کنار او به سمت ویلای نوری حرکت میکند تا طبق نقشهی رامین نوری را شکست دهند. سروش شخصیتی احساساتی و برونگرا دارد که به ظاهر راحت خام میشود اما ابدا در مقابل زورگویی و پر رویی عقب نمیکشد. با اینحال عجیب است که در مقابل رامین به راحتی از جایگاهش عقب میکشد و گویی از مدتها قبل از طرف نوری و خواهرش طرد شده باشد، سریع به پایین میلغزد. این چرخش سریع شخصیت نوری در مقابل رامین همچنان از نقاط ضعف شخصیتپردازی در سریال محسوب میشوند. برای مثال نوری و سروش حداقل 13 سال است که بایکدیگر دوست شدهاند و با توجه به تمام چیزهایی که تا به حال دیدهایم یعنی در تمام این مدت هیچ صمیمیتی شکل نگرفته است که کار به اینجا میکشد. حتی اگر صمیمیتی هم شکل گرفته باشد رفتار نوری به نحوی نیست که انگار به مرور زمان رئیسمآب شده باشد. سروش مدام در موقعیتهای مشابه فقط در مقابل یک چیز عقب میکشد و آن هم احساسات و عواطف ترحم برانگیز است و بنظر نقطهای که رامین بر روی آن دست میگذارد تا از او سوء استفاده کند، نقطهی درستی نیز نیست.
نقد قسمت یازدهم قورباغه: او را در آتش بسوزان
قسمت یازدهم : کاتارسیس؟ هنوز نه!
در ادامهی فلشبک قسمت قبلی، در قسمت یازدهم نیز به همان نقطهای بازمیگردیم که همه چیز شروع شد. 12 سال قبل که نوری دوستانش را گول زد تا بتواند موادهای تاثیرگذار را برای خودش بردارد، هیچکس حواسش به او نبود و نوری هم بدون آنکه مجبور باشد کسی را هیپنوتیزم کند توانست به راحتی به مقام پادشاهی برسد.نقطه ای که بنظر پر از ایراد میرسد دقیقا همین است که چرا برای سروش، آباد و دیگران 12 سال طول کشید تا به راز او پی ببرند؟ در قسمت اول که در زمان حال رخ میداد هم دیدیم که آباد و سروش با یکدیگر راجع به توانایی خاص نوری صحبت میکنند، به نحوی که انگار برایشان چیز نو و تازهای است. اتفاقی که شاید اگر کلیدی نبود، نمیتوانستیم از آن به عنوان نقطهی ضعف یاد کنیم اما از آنجایی که ضبط کردن آن مکالمه توسط رامین شروع رابطهی او و نوری است، نمیتوان ساده از کنار این مسئله گذشت.
رامین و سروش بالاخره به ویلای نوری میرسند. در میان راه رامین با زرنگی اسلحهی حقیقی سروش را با یک مدل مشقیاش تعویض میکند. سروش هم به طرز عجیبی در مقابل رامین رام میشود، از گذشتهاش میگوید و در نهایت هنگام تعویض اسلحهها به راحتی اسلحهی اشتباه را انتخاب میکند. برای کسی سالهای جوانیاش را مشغول تیراندازی به سگها بوده، شغل اولش نیز خفت گیری بوده است کمی عجیب بنظر میرسد که تفاوت اسلحهی مشقی و حقیقی را از جنسش نفهمد. حتی اگر جنس و وزن اسلحه مطرح نباشد، برای کسی که تا چند ساعت قبل هیچ اعتمادی به رامین نداشت بسیار عجیبتر است که اسلحههایش را بدون چک کردن تعویض کند!
در آخرین مرحلهی نقشهی رامین، نوری و سروش بالاخره با یکدیگر مواجه میشوند. رامین برای پیدا کردن استمپی که حاوی مواد است از آن دو جدا میشود (آیا واقعا به سراغ استمپ میرود؟ هنوز مطمئن نیستیم) و به رویارویی نهایی نوری و سروش میرسیم. رویارویی که منجر به ایجاد کاتارسیس نمیشود و تمام ضعفش از همین عدم ایجاد کاتارسیس برای مخاطب ایجاد میشود. مخاطب هیچ وقت با خودش فریاد نخواهد زد که : بهش شلیک نکن! یا بزنش! چرا که سردرگم تر از اینهاست که بخواهد جانبداری کند. علاوه بر این مسئله کاتارسیس زمانی رخ خواهد داد که اطلاعات اضافهای را مخاطب بداند، اما یکی از شخصیتها ندانند. تمامی اطلاعات قبلتر به ما داده شده است و سروش به محض ورود اسلحهاش را روی نوری میکشد، مکالمهی سر سری را پیش میگیرند که نه چیزی را روشن میکند و نه حتی فرجام مناسبی برای شخصیتش رقم میزند. بیرحمی بی حد و حصر به تصویر کشیده شده در این سکانس تنها یک ژست دهشتناک از نوری بر جای باقی میگذارد که با داستانهای مختلف راجع به پدرش حالا بیشتر شبیه به جوکر مینمایاند تا شخصیتی عادی. منتهی این خشونت که از پس نوری برمیاید از کدام بستر سربرآورده؟ چیزی است که بعید میدانم بفهمیم، و یا اصلا هدف نهایی سیدی برای سریال نیز باشد.
نقد قسمت دوازدهم قورباغه: خصوصی
قسمت دوازدهم: من مریض نیستم. فقط ادای مریضها را درمیآوردم.
روایهای قابل اعتماد در سینما چند خصلت مشخص دارند که از آن چهارچوب خارج نمیشوند. قورباغه بر خلاف اثر قبلی هومن سیدی، خشم و هیاهو از راوی قابل اعتمادی استفاده میکند که تنها نقطه نظرهای فیلمنامهاش را جابجا میکند تا به کشف حوادث برای مخاطبش برسد. اما از طرفی گویی فرآیند غیر قابل اعتماد بودن روایت پیش از شروع نگارش فیلمنامه آغاز شده باشد چرا که هیچ موقعیتی در سریال وجود ندارد که شخصیتها از غیر قابل اعتماد بودن روایت،جهان راوی و شخصیت رنج نبرند.
در ادامهی قسمت قبلی که همراه با بیان پرسش خشونت برآمده از نوری از کدام بطن داستانی سربرمیآورد، پایان یافت. این بار اما سوالهای گوناگونتری برای ما مطرح خواهد شد. سوالهایی که اصولا و اساسا ارتباط مستقیمی به فیلمنامه و خود اثر ارتباط ندارد اما در نهایت باعث میشوند از خودمان بپرسیم جهان بینی شخصیتهای این سریال از کجا برآمده است.
در پایان قسمت قبل متوجه شدیم که لیلا، به طرز غیرقابل باوری همسر شمس آبادی است و در واقع او شمس را به این سمت و سو هل داده که به سراغ نوری برود و از او بخواهد که برایش رضایت بگیرد. در یک سکانس ابتدایی و انتهایی بسیار طولانی صحبتهایی میان شمس و لیلا رد و بدل میشوند که نشان از یک رابطهی مریضگونه دارند. سرانجام کار لیلا از همینجا مشخص است و نابالغیش در تک تک دیالوگهایش با نوری جای گرفته است. در یک فلش بلک نامعلومی هم در میانهی این آغاز و پایان به برههی آشنایی لیلا و شمس میرویم که چطور شد لیلا به همسری شمس آبادی درآمد. توضیحی که لازم بود اما با اضافات و کاستیهای بسیاری نیز همراه بود.
یکی از جالبترین نکاتی که در قسمتهای قبلی مطرح شد مریضی عجیب و غریب شمس آبادی بود که باعث میشد هیچکدام از خاطراتش را فراموش نکند. اما این نکتهی داستانی به سرعت جذابیتش را از دست خواهد داد وقتی بفهمید که چنین شاخصهی مهمی متعلق به یکی از شخصیتهای اصلی سریال هیچ کارکردی ندارد. شمس آبادی نه تنها فراموش کرده که نوری و سروش چه بلایی بر سرش آوردند بلکه به طرز احمقانهای هم سعی به از خود راندن لیلا میکند. در واقع این لیلا است که باعث بوجود آمدن گره جدید میشود. گرهی که شمس آبادی کمی قبلتر از آن خودش با دستان خودش آن را باز کرده بود!
در نقطهی میانی متوجه میشویم لیلا قاتل پسر و همسر شمس آبادی بوده است و به دلیل دوستیش با پسر دیگری با شمس آبادی آشنا میشود. خانهای که در حال تصاحب شدن توسط شهرداری است و دوست پسر لیلا از او خواسته برای شمسآبادی نقش بازی کند تا خانهاش را خراب نکنند که در نهایت متوجه میشویم حتی فواد هم از لیلا سوء استفاده میکند. که خشم ناشی از این سوء استفاده منجر به ارتکاب قتل همسر و فرزند شمس آبادی میشود. خشمی که بعدتر خود لیلا آن را به فواد معطوف میکند و باعث میشود شمس آبادی به زندان بیفتد.
کمپوزیسیونهای این قسمت و اصولا قسمتهایی که مرتبط با شمسآبادی هستند به طرز ناهمخوانی مینیمال و حتی حاشیهی صوتیاش هم دچار چند دستگی بالایی است. تلاش سیدی برای ایجاد فضا و شخصیتپردازی توسط محیط و حاشیهی صوتی تحسین برانگیز است اما این امر متعاقبا همانطور که پیشتر نیز گفته شد باعث چند دستگی و تفاوت لحن شدیدی در سریال میشود. تفاوت لحنی که به کمک داستان نمیآید و اتفاقا برهمزنندهی بخشهای درستی از آن است.
نقد قسمت سیزدهم قورباغه: تئوری توطئه
قسمت سیزدهم: توطئه بدونِ تئوری
هدایت و نوشتن سریال اساسا تفاوتهای عمدهای با ساخت و نوشتن فیلمنامه برای یک فیلم دو یا سه ساعته دارد و به همین دلیل هم هست که تقریبا در تمامی پروژههای تعریف شده در این صنعت، نویسندگان به صورت یک تیم عمل میکنند و نه افرادی. ساخت سریال نه فقط به دلیل طولانی بودنش و نه به خاطر حضور شخصیتهای متعددش نیاز به چندین فکر دارد، بلکه به این خاطر نیاز به پالایش چند فکری دارد به این دلیل که اعمال، کنشها و اتفاقات موجود در بطن داستان نیازمند به طبیعی بودن دارند. ذهن انسان در حالت معمولی فرایند دیگری در شکل دادن یک قصه طی میکند و آن هم به این دلیل است که خودآگاهی خارج از ناخودآگاهی خودش را پیدا نمیکند. برای مثال شما اگر خوابی را برای کسی تعریف کنید که به نظر خودتان خیلی جذاب است و چفت و بست بسیاری دارد ممکن است چنین چفت و بستهایی برای او منطقی و ارگانیک بنظر نرسند. خواب دیدن فرآیند ناخودآگاهانهای است که سرار حس است و برای تعریف کردنش، نیاز است تا دیگری هم خواب ببیند.
قورباغه در قسمت سیزدهم خود آرام آرام کنترلش روی شخصیتهای ارگانیک خودش را از دست میدهد. اتفاقاتی که در قسمتهای قبلی در حال پیش زمینه سازی برای اعمال امروزی شخصیتهای سریال بودند آنقدر ناکافی و بدون فلسفه پشت هم آمدهاند که هیجان انگیزی لحظهای سریال را نیز تخریب میکنند.
قسمت سیزدهم آنجایی است که نوری وادار به انتخاب کردن میشود. شخصیتی که با پس زمینهای عجیب و غریب به حال عجیب و غریبش میآییم. حالا که کارهایش بیخ پیدا کرده است پارانوییدتر از قبل بنظر میرسد اما سیدی شخصیت او را قبل از رفتن به پرتگاه متوقف میکند. نوری هرگز تبدیل به شخصیت پارانوییدی که خودش به دستان خودش نابود خواهد شد نمیشود ( هرچند که در نهایت انگار قرار است همین اتفاق بیفتد) اما دلایل کافی برای چنین اتفاقی در سریال وجود ندارند.
سریال با مطلع شدن شمس آبادی از اتفاقی که در قسمتهای قبلی شاهدش بودیم آغاز میشود. یعنی شمسآبادی متوجه میشود که لیلا قاتل فرزند و همسرش بوده نه فواد…خبری که بیش از آنچه برای شمسآبادی شوکه کننده باشد باید برای بیننده شگفت انگیز بنظر برسد چرا که دلیلی وجود ندارد بدون تحقیق یا حتی یک بازجویی ساده از فواد، شمس آبادی چنین واکنشی به حرف لیلا نشان بدهد (شخصیتی که پیشتر باجگیریش از شمس آبادی را دیدیم!) اولین چیزی که به ذهن هرکسی میرسد چک کردن دوربینهای مداربستهی ترافیک و سرعت است که با توجه به منابع انسانی شمسآبادی عملی دور از ذهن نیست.حتی قبل از آنکه لیلا چنین صبحتی را با او مطرح کند پروسهی تحقیقات پلیس و حتی وکیل شمسابادی قادر به جلوگیری از اتفاق مهمی در داستان بود.
در ادامهی این خبر برای شمس آبادی، نوری نیز خبری مبتنی بر مطلع شدن پلیس از قتل سروش به گوشش میرسد. بعد از دریافت خبر طبعا به رامین و سپس به خواهرش شک میکند. شک به رامین طبیعی است آنچه که غیر طبیعی است اما شک به لیلاست که معلوم نیست از کجا سربلند کرده است. تنها چیزی که پیشتر از لیلا دیدیم رابطهی خوب و صمیمانهاش با نوری بود و رنگ عوض کردن شخصیتها به این صورت در مقطعی که نویسنده نیاز به راه گریز و گرهگشایی دارد تبدیل به پاشنهی آشیل سریال میشود.
از لیلا یک کودکی به تصویر کشیده میشود و یک بزرگسالی که با سروش بیرحمانه برخورد میکند و حسابی پشت نوری را گرم نگهمیدارد. این تصمیم که در لحظهی آخر بفهمیم، از قضا! لیلا همسر شمسابادی است از آن دست تصمیمات عجولانه و دم دستی است که صرفا برای گریز از موقعیت نگاشته شده است.
از طرفی پلاتِ رامین برای دور زدن نوری آنقدر سبک مغزانه و کودکانه بنظر میرسد، که اولین امر برای جلوگیری از هر اتفاق دیگری، منطقا باید سر به نیست کردنِ رامین یا اخراج کردن او از خانه باشد. رامین هیچ حضور موجهی در خانهی نوری ندارد و حتی نوری هم این مسئله را میداند اما به تحمیل نویسنده در داستان باقی مانده است. رامین نه دیگر ان ویدیوی اول فیلم را در اختیار دارد و نه حتی هیچ خطری تهدیدش میکند. نوری با آن همه خدم و حشم که گزارش تمام ماموران پلیس را زودتر از همه به گوشش میرسانند، از یافتن سوابق سوء پیشینهی رامین آنقدر عاجز است که قادر به حذف حداقل یکی از منابع تهدید خودش نیست!؟
تصمیم نوری برای ترک خانه و فرار از دست پلیس هم متعاقبا پس از وجود چنین منطق پیش پا افتادهای حربهای برای ایجاد هیجانات لحظهای است که در انتها نیز به جایی منتهی نخواهد شد. در دنیایی که اعمال شخصیتهایش دست خودشان نیست و مغزی که آنها را کنترل میکند به خوبی خودش را لو میدهد، دیگر هیچ چرخش جذابی برای داستان وجود نخواهد داشت چون همهچیز غافلگیرکننده بنظر میرسد. در جایی هم که همه چیز غافلگیرکننده است، پس هیچچیز غافلگیرکننده نیست.
نقد قسمت چهاردهم سریال قورباغه: اشکهای قرمز
قسمت چهاردهم: نمیدونم چرا گوشم سوت میکشه
دوست داستنی بودن پروتاگونیست برای یک سریال میتواند دستآورد بزرگی باشد. سریالهای زیادی هستند که با بدمنهای قدرتمندشان بیشتر از هر قهرمانی خودشان را در دل ما جا کردهاند. قورباغه اما با تمام تلاشهای تحسینبرانگیزش به این مهم دست نمییابد. نوری هرگز تبدیل به شخصیتی نمیشود که بخواهیم مثل والتر وایت یا جوکر با او سمپات شویم. این به خودی خود ضعف نیست اما تلاش بسیار سریال برای اینکه نوری به عنوان شخصیتی قدرتمند در دل مخاطبین جا باز کند باعث میشود تا هم وقتش را در پی رسیدن به آن تلف کند و هم مسیر اشتباهی را دنبال کند.
قسمت سریال قورباغه درست در دنبالهی قسمت قبل دنبال میشود با مونولوگهایی که دیگر کارکردشان را از دستدادهاند و بهتر است از بعد آن شروع کنیم. یعنی کمی بعدتر از جایی که رامین از احترام و قدرتنمایی نوری صحبت میکند. بار مواد نوری به سلامت به بندرگاه میرسد و لیلا در میانهی راه مشت رامین را باز میکند اما نوری همچنان تصمیم میگیرد تا با نقشهای که رامین برایش تنظیم کرده جلو برود. اتفاقی که منجر به زندانی شدن رامین در قایق میشود. با اینحال این مسئله مطرح میشود که اگر لیلا پیشتر به نوری سم خورانده است پس چه لزومی داشت رامین را لو بدهد تا به سمت کشتی شمسآبادی بروند؟! این فقط دستمایهای برای حذف زودهنگام رامین بود که نتواند از سمت شمسابادی حذف شود تا به قسمت آخر سریال برسیم.
نقطهی عطف این قسمت که پرداخت نسبتا خوبی هم دارد همانجایی است که آسیبپذیری نوری ملموس میشود. نوری شروع به صحبت با رامین میکند. از ترسهای کودکیاش میگوید و چند جملهی گل درشت دیگر که هرچند دیر اما بالاخره از راه میرسند. این جملات که از دهان نوری در لحظات مرگ درمیآیند میتوانست چند قسمت زودتر به کمک او بیایند. آن موقع هنگامی که نوری در حال تلو تلو خوردن در میان جمع خائنینش بود احتمالا بعد از شنیدن نوای موسیقی بامداد افشار کمی بیشتر دلمان میسوخت. احتمالا کاتارسیسی که هرگز شکل نگرفت، اینجا شکل میگرفت و منجر میشد تا برای یک بار هم که شده نوری را عمیقا، آنطور که رامین مدعیش میشود دوست داشته باشیم.
اما بازهم همانطور که شخصیتهای سریال صادقانه سخن میگویند، هرچند که اعمالشان صادقانه و متعلق به خودشان نیست، وقتی رامین از دشمنی صحبت میکند که تبدیل به بهترین دوستت میشود ( تراز بین بتمن و جوکر را بخاطر بیاورید!) آنقدر که باید و شاید چنین حسی به ما دست نمیدهد. رامین مکمل نوری نبود و نوری هم نیازی به رامین نداشت و نخواهد داشت. این دو شخصیت همچنان تا آخرین نفسهایشان با چسبهای نویسنده به یکدیگر چسبانده شدند تا باعث پیشبرد قصه شوند.
مرگ نسبتا تحقیر آمیز نوری و لیلا قبل از آنکه فرصتی پیدا کنند تا قدرتنمایی درخوری از خودشان ارائه دهند منجر به خالی شدنِ زود هنگام هیجانات میشود. آنقدر که حتی اهمیت رامین را از بین میبرد و قسمت بعدی (که قسمت پایانی نیز خواهد بود) احتمالا اضافهکاریهای زیادی نیز داشته باشد.
نقد قسمت آخر سریال قورباغه: قورباغه
قسمت نهایی: بارش دیرهنگام قورباغهها به وقت تایلند
بلاتکلیف بودن بدترین بلایی است که میتواند بر سر یک قصه، سریال و یا فیلم بیاید. اثری که مدام به ارزشهای خودش پشت میکند از آدمی که مدام رنگ عوض میکند نیز بدتر است. مهم نیست این تغییر فرم، فضا یا لحن چقدر منجر به خوب شدنِ اثر شود در هر صورت وقتی یک بار زیر حرفت بزنی بار دیگر هم خواهی زد. قورباغه خیلی دیر مسیری را که قرار بود سرگذشت قهرمانش باشد را پیدا میکند. دقیقا در همان نقطهای که پایان مییابد نیز آغاز میشود. همانطور که فرانک به رامین راجع به رابطهشان میگوید که این رابطه همانجایی آغاز شده است که پایان یافته.
یک قصهی عاشقانه در تلفیق با تعقیب وسواسگونهی رامین برای بدست آوردن چیزی که از زندگیاش مهمتر میشود تنها در یک قسمت 60 دقیقهای ملموس نمیشود. قصهی یک دزدی که بعد تبدیل به انتقام شد و بعدتر تبدیل به بازیهای چندجانبهی چند طرف ماجرا مسیرش را خیلی خوب گم کرد تا نتواند ضربهی نهایی را آنطور که میخواهد به مخاطب وارد کند. پنهان نگاه داشتنِ نیت اصلی داستان زیر چندین لایهی مختلف قابل ستایش است اما در آخرین قسمت قورباغه آنطور نمایان میشود که انگار تنها در لحظهی آخر یاد نویسنده افتاده که هدف از خلق رامین در قصه چه بود و باید چه بلایی سرش بیاید.
رامین بعد از قسمت قبل که همه چیزش را میبازد بعد از وقفهی کوتاهی به سرعت به مسیرش بازمیگردد. دنبالهروی صحبتهای نوری و شایعات به دنبال قورباغه به تایلند میرود و وسواس مریضگونهاش تقریبا فرانک و خودش را به کشتن میدهد. پولهای فرانک را از دست میدهد و بدون بدست آوردن مواد و زخمی بازمیگردند. از قورباعه تنها تکهای زمین خالی که قاچاقچیها صافش کردهاند سرنوشت رامین میشود که در آن به ارامی دراز بکشد و خیال پردازی کند.
تغییر لحن سریال در آخرین سریال قورباغه بیش از پیش ملموستر است و بیش از آنکه سریال را ترفیع دهد باعث میشود تا آه از نهادمان بلند شود که اگر اینطور بود پس چرا زودتر، نه؟ قصهی عاشقانه؟! چرا زودتر نه؟ وسواس مریض گونه؟! چرا زودتر نه؟! اینهمه رفت و شد میان پردازشهای عبث و فضاسازیهای بیمورد بر روی فلشبکهای بیعلت و بدون کارکرد چرا؟ رابطهی میان کودکی و بزرگسالی نوری و رامین و غرق شدن در آب و سیلی خوردن از پدر چقدر کارکرد داشت که منجر به قربانی کردن این حجم از زمان روایت شد!؟ سرنوشت شخصیتهایی که فرجامشان،لنگ در هوا باقی میماند با اینکه تبدیل به شخصیتهای مهمی شدهاند، چه خواهد شد؟!
حتی در قسمت اخر نیز که طولانیترین قسمت میان مجموع 15 قسمت را به خودش اختصاص میداد نیز نیمی از آن همچنان حول اتفاقاتی است که فقط اتلافکنندهی زمان دراماتیک سریال هستند و حذف آنها صدمهای به کلیت داستان نخواهد زد. تخصیص یافتن این حجم از احساسات و عواطف میان رامین و فرانک آنهم فقط در قسمت انتهایی شاید یکی از بزرگترین اشکالات اساسی سریال باشد که بلد نیست به جا و به موقع هر شخصیت را سرجای خودش قرار دهد و به آن بپردازد.
سریال قورباغه در آخرین قسمت خودش پس از فراز و نشیبهای بسیارش و رفت و شدهای گوناگونش میان لحن و فضا پایانی نه چندان درخورد اما میخکوبکننده رقم میزند. سفرِ وسواسگونهی رامین برای بدست آوردن هدفی برای زندگی در قسمت پانزدهم به نحوی اتفاق میافتد که قهرمان خاکستری هومن سیدی از رسیدن به هدفش بازمیماند. مرگ او را نخواهیم دید، زندهماندنش را نیز همینطور و البته که هیچ یک اهمیتی ندارند چون قرار نبوده اهمیت داشته باشد. رامین در قسمت یک مُرد. رامینی که در طول سریال با او همراه شدیم تنها آدمی بود که برای اندک لحظهای در زندگی پوچ و بیاهمیتش خیال کرد لایق زندگی کردن است. قورباغه همان زندگی است که رامین لیاقتش را نداشت مثل تمامی آدمهایی که کورکورانه به دنبال زندگی میگردند فارغ از اینکه زندگی در حال گذر از کنار گوششان است.
The Review
سریال قورباغه
سیدی با فیلمهای قبلیش نشان داده سینمای جهان را خوب میشناسد. حداقل سینما و تلویزیون هالیوودی را خوب میشناسد و قورباغه هم سیر استاندارد کارهای قبلی خودش است. این بار اما در قالب سریالی دست به گزینش موقعیتهای و قصهای شده است که هنوز نمیدانیم میتواند از پس آن بربیاید یا نه.
فیلم قبلیش که از روی شهر خدا کپی کرده بود این رو هم ازروی نفرت کپی کرده… کاش حداقل یکم خلاقیت داشت… 😅😅
من فکر نمیکنم از کمبود خلاقیت دست به اینکار بزنه بلکه برعکس فکر میکنم عامدانه اینکار رو میکنه و کار بیشتری هم از دستش برنمیاد. دوست داره چنین سینماهایی رو و برای همین هم خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه وارد کارش میکنه. اتفاق مرسومی هست که کارگردان فیلمی از دل فیلم های مختلف دربیاره و بیراه نیست منتهی در شرایط ایران کمی اوضاع تفاوت داره به خاطر حضور پلتفرم ها و سینمای انحصاری این اتفاق ممکنه خیلی خوشایند نباشه در تاریخ سینمای کشورمون. در هر صورت فکر میکنم فایده ی چنین تولیدی بیشتر از ضررش باشه نسبت به سریالهای تولیدی مختلف سینمای خانگی.
جون مادرت تا حالا شهر خدارو دیدی
که کپی شهر خدا بود
عجب!!!
خخخح آفرین…
والا بجز فضای داستان هیچ شباهتی با شهر خدا نداشت
یا شهر خدا رو ندیدید یا مغزها رو…یه چیزی که شنیدید رو تکرار میکنید
سریال ایرانی کم داریم اینجوری هیجان انگیز و خوب باشه.. همین که موزیک متالیکا توش داره عالیه. یک سریا فقط فاز مخالفت وتخریب دارن بخاطر همین تابو شکنی ها.. بخاطر اینکه محبوب دلهاس.. برو ستایش نگاه کن لذت ببر.
تا وقتی مخاطب ته آرزوهاش شنیدن موزیک میناستریم تاریخ مصرف گذشتهی 20 سال پیش تو سریالا باشه کارگردان و تولید کننده محتوا هم همینطوری سوار مخاطب محتوای ناپخته ی دزدی نصفه نیمهی با بسته بندی نوگرایی و به قول شما “متالیکا” به خوردش میدن. سطح انتظار و نوع برخورد هیجانی ما بخشی از عللیه که وضعیت سینما و تلویزیون رو انقدر عقب مونده، derivative و غیر پویا کرده. این چسبوندن همه چیز هم به سیاست خواص همون آدمهایی که شما به ظاهر ازشون بدتون میاد ولی در باطن هیچ فرقی باهاشون ندارید. سینما و تلویزیون یه بخشیش سلیقه و سابجکتیو ـه ولی یه بخش عمده ی دیگه اش تکنیکی و آبجکتیو. وقتی عملا سریال داره plagiarism میکنه و دیالوگ و سکانس از اینور اونور میدزده و به قول شما همون موزیک متالیکای تاریخ مصرف گذشته ی عوام فریبندهاش هم لایسنس شده نیست و دزدیه دیگه بحث سلیقه نیست بحث توهین به شعوره.
در نوع خودش هرچقدرم کمبود داشته باشه بازم یک انقلاب توی سریال ایرانی بود
با وجود محدودیتا خیلیم جذاب بود و ارزش دیدن داشت
اگر حمایت شن عواملش مطمئنم کارای بعدی بهتر و بی نقص تر میشن
فیلم واقعا حرفه ای بود و خیلی شجاعانه ساخته شده بود
این که میگن هنجار شکنی داشت واقعا درسته چون دونستن یسری چیزا میتونه مخرب باشه
اما موضوعش واقعا جذاب بود و یه چیز خیلی جدید و متنوعی بود ک اگر صد قسمتم بود من باز تا آخرش با هیجان نگاه میکردم
اشکالات ریز نمیتونن این حجم از تنوع توی داستان و فیلم برداری عالی و موسیقی فوق العاده و خیلی چیزای منحصر به فرد دیگه ی این سریالو از بین ببرن
کارفوق العاده ای بود 🥲
من که از دیدن این سریال کیف کردم ،هنوزم هیجان زده ام و منتظر فصل دوم این سریال ،دست کارگردان و بازیکناش درد نکنه خیلی عالی بودن خییییلی
شهر خدا تاحالا دیدی؟
چطور به همین راحتی بدون حتا فکر کردن می گید کپی بوده، درسته یک بخشایی از این سریال از این فیلم برداشت شده ولی کلیت قورباغه با فیلم نفرت تفاوت های اساسی داره، شما سریال کامل ببین و بی تعصب و فکر شده نقد کن، بله هر کاری بالاخره ایراداتی داره که قابل نقده، اما اینجور حرف زدنا فقط از روی عدم آگاهی نسبت به دو فیلم، چون به نظر من شما فیلم نفرت رو هم درست ندید. (البته اگر دیده باشید).
خیلی از آثار بزرگ سینمایی یا از روی یک کتاب یا از روی اثر دیگری گرفته شده، من فکر نکنم این ایرادی باشه.
من شهر خدا و مغز های کوچک زنگ زده را دیدم واسه همین کپی همن خیلی تعجب کردم چون غیر از فضاسازی که میشه گفت تاحدودی مشابه نمیشه چیز دیگه پیدا کرد در ضمن این فضا سازی فقط مختص شهر خدا نیست تا صد تا فیلم دیگه به خصوص فیلم هایی که راجع جنگ های داخلی کشورهای آفریقایی میشه دید
یک مثال بزن کجاس شبیه شهر خدا بود.. فقط یک مثال. نمی تونی بگی چون مواد مخدر بود. پس شبیه شهر خدا بوده.. باید شباهتی از فیلم نامه داستان سکانس بگی…. عمرا شهر خدا ندیدی.. چون هیچ ربطی نداره.. فقط یک چیزی شنیدی.
خخخح چه ربطی داره به جنگ و کشورهای آفریقایی. خخخ. دیدی اصلا شهر خدارو ندید. مگه مجبوری
منکه از سریال خوشم اومده
درسته چنتا مشکل گنده داره اما خوبیاش به بدیاش میچربه
و اینکه یک سریال با زبان مادری که سطح نسبتا خوبی داره و میشه با دوستان باهم دید هم باعث محبوبیتش نزد من شده!
تبانالعل
استفاده از لغات انگلیسی که معادل فارسی دارند ولی به اصرار با یک شکل و املای عجیب و غریب به خورد مخاطب داده میشه بسیار ناپخته است و گویا مخاطب را احمق فرض میکنید. انگار متن توسط دانشجوهای 18 19 سالهی تازه با ویکیپدیا آشناشده نوشتهشده.
کدوم کلمات منظورتونه؟
رفیق اگه منظورت اصطلاحایی مثل کلیف هنگر هست، میتونی با یه سرچ ساده مشکل خودتو حل کنی. این سرچ باعث میشه هم یه چیزی یاد بگیری هم در خوندن مطالب دیگه ای این مشکل رو نداشته باشی. و اینکه کلا استفاده از این اصطلاحا خیلی خوبه، چون شما دیگه نیاز نیست چند خط راجب یه حرکت یا تکنیک توضیح بدی با یه کلمه منظورت رو میرسونی.
خیلی واضح و مبرهن هست که آقای سیدی دارن تلاش میکنن فیلم و سریال های با کیفیت و نزدیک به محیط و فضای سریالهای امریکایی بسازن و تنها سکان دار این عرشه فقط خودشون هستن که برای اکثریت مردم ایران قابل درک نیست امیدوارم موفق باشن و من به شخصه تمامی ایرادات کار ایشون رو بر جسارت و شجاعتشون میبخشم و خوشحالم که میتونم بجای سریال فرار از زندان سریال قورباغه رو با همون هیجان و اشتیاق تماشا کنم.
من خودم هومن سیدی رو خیلی دوست دارم
ولی یه سوتی های وحشتناک تو فیلم داره خب
مثلا: چرا پلیس آگاهی اصلا گوشی صابر ابر رو چک نکرده. مگه میشه؟!
و سوتی های دیگر
سریال قورباغه مصداق بارز این جمله معروف هست که:
با یک فیلمنامهی خوب امکان دارد که فیلم بدی ساخته شود، اما از یک فیلمنامه بد هرگز فیلم خوبی درنمیآید.
متاسفانه مشکلات و حفره های فیلمنامه اینقدر زیاد هست که با هیچ ماله ای قابل رفع و رجوع شدن نیست.
فقط شاید برای برخی مخاطبین که مشتری ثابت فیلم و سریال های ایرانی هستند تجربه تماشای قورباغه هیجان انگیز باشه
والله ما فیلم ترکیم زیاد میبینیم کره ایم میبینیم هندیم میبینیم اما همشون ایراداتشونو دارن
اما این سریال به عنوان یه سریال که انقلاب توی سریالای ایرانی کرده واقعا کارش خوب بوده ، قطعا با حمایت کارای بعدی بهتر میشه
فوق العاده مزخرف در فیلمنامه نویسی و دیالوگهای مزخرف
فقط ذهن مریض نویسنده هست یا شاید بازیگرا حرف زدن معمولیشون تو خونوادشون ابن مدلیه…در کل مزخرف بوده تا قسمت ۹
تمام اینایی که میگن آره این سریال حفره داره بر اساس واقعیت نیست و فلان،کسایی هستن که سریال های مزخرف تخیلی رو با لذت میشینن میبینن.من نقاد نیستم علمشم ندارم ولی اینو میدونم که حتی اثر فاخری مثل برکینگ بد پر از اشکالات نویسندگی و سوالای عجیب و غریبه مثل اینکه چرا همیشه والت و جسی از مهلکه نجات پیدا میکنن.حالا باید گفت برکینگ بد خوب نیست؟ضعیفه؟معلومه که نه.حتی تضاد های شخصیتی رامین که گاهی اونقدر باهوش عمل میکنه و گاهی سوتی های بچگانه میده هم به واقعیت نزدیکه.کاملا تابلو هست که رامین یکبار نقشه زیرکانه ای میکشه و احساس عقل کل بودن بهش دست میده و دچار غرور میشه و ممکنه دیگه برای نقشه بعدیش فکر عاقلانه نکنه چون دچار غرور کاذبه.
زیبایی این فیلم اینه که نشون میده همیشه یکی باهوش تر از خودت هست.
مردم جوری انتقاد میکنن که هرکی ببینه فکر میکنه طرف حداقل ۲۰ سال تو سینما بوده
آقا خوب نبود؟ ایراد داره؟
تو بهترشو بساز…
تو این جهان هر چیزی نواقصی داره شما نمیتونی چیزی پیدا کنی که ایراد نداشته باشه ، اینجا عوض اینکه نقد کنید بیاید نقطه قوتهاشو بگید ، حمایت کنید هم مادی هم معنوی
اینکار هم به اونا انرژی میده و هم عوامل موفقیتشو نشون میده وقتی یکی بالا رفت دیگه اونو نزن پایین اگه نردبانش میلنگه تو بگیرش.
شده داستان همون نقاش و استادش…
وقتی بگی ایراد بگیر همه صف میکشن ولی وقتی بگی بیا اصلاحش کن خلوت میشه…
بعضی ها هم جوری طرفداری میکنن انگار که سریالو خودشون ساختن! :))
سریال ایرانی اینجوری با این کیفیت و هیجان کم داریم. فقط همین که موزیک متالیکا استفاده کرده عالیه. تابو شکنی هاش عالیه. و اینکه یک سریا فقط مخالف با خود هومن هستند چون محبوب و مردمی هستش و بخوان بیشتر نقد کنند اخرش بحث می رسوند به اصلاح طلب و روحانی و سیاسی وووو در انتها میگن مزد بگیر سعودی ها. خخخ. دوست عزیز تو فاز تعفن داری و هیچ عشقی نداری هیچ لذتی نداشتی تو زندگی تبدیل شدی به یک عقده بزرگ که خشم تمام وجودت گرفته. متالیکا گوش کن فازت خوب میشه.
ندیدم این سریال رو ولی تعریف ازش زیاد شنیدم
خیلیا میگفتن که هنجار شکنی بوده بین سریالهای ایرانی و خیلیام از بازی نوید محمدزاده خیلی انتقاد کردن و گفتن که مصنوعیه فوق العاده!
سلام، بخاطر فیلمنامه خوب درنیامده.
سلام این سریال علاوه بر الهام یا کپی موضوعی از فیلم نفرت،از سریال لژیون بشدت تاثیر پذیر بوده من چون این سریال رو کامل دیدم تو همون قسمت اول متوجه شدم . توصیه میکنم همه ببیننن.نقاط مشترک
۱ ژانر نسبتاً یکسان :فانتزی، داشتن یک قدرت ماوراءالطبیعه
۲_در بر داشتن موضوعات روانکاوی وعلوم مربوط به اون،
۳_خط داستانی که ریشه در موضوعات بچگی وخانوادگی داره
۴_ نوع فیلمبرداری##
۵_فضای فیلم##
۶_موسیقی##
۷_حس بازیگران##
البته من فقط دو قسمتو دیدم آقا ببینید لطفاً
عزیزانی که دنبال نقد های این نوع فیلم ها یا سریال ها هستید
عاجرانه ازتون در خواست میکنم اگر این فیلم براتون جذاب است و بسیار ازش خوشتون اومده لطفا نقدهای دیگران رو نخونید و به دیدن این فیلم ادامه بدید هر کسی برای خودش عقایدی داره مثل این میمونه که من زند وکیلی دوست دارم برادم تتلو اون میگه اهنگ های این مسخرست من میگم اون!!
پس کارتون رو دامه بدین و بگذارید نظرات بقیه توی مغز و دهنشون باقی بمونه
من سوالم اینه که کدومتون این عقیده رو دارید که این فیلم یک هنجار شکنی بزرگ در سریال های ایرانی است ؟شماهایی که با اینجور اثر ها مخالفت میکنید هم بروید و همون سریال های پوچ و بی معنی رو ببینید .
(این رو هم بدونید که بنده یک بینندهی ساده هستم و نظرات بقیه برام ذره ای اهمیت نداره )
بسیار سریال خوب و پر هیجانیه قورباغه،بر خلاف نظرتون خیلی خوب داستان بیان شد و من به عنوان مخاطب برام جذاب و دیدنی بود آدم های اطراف شخصیت اصلی رو بشناسم و بفهمم چطوری با هم آشنا شدن ،بهترین سریال ایرانی بود که دیدم👌
اغلب سریال های ایرانی یا کمدی هستن یا مثل قورباغه کپی شده از فیلمهای برتر جهان به اسم نویسنده در کل به جای اینکه وقتتون رو پای این سریال های مسخره بزارید یه سرچ ساده تو گوگل بکنید از برترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان شروع کنید به دیدن اون وقت تازه متوجه میشید این سریال های به ظاهر قشنگ ایرانی تماما کپی فیلمهای برتر تاریخ سینمای جهان هستن که ما ندیدیم
در کل هومن سیدی یک دزد نابغه با کلمات به ظاهر حکیمانه ولی در باطن فاقد هیچی هست
سلام
حیف نیست که همچین پتانسیلی بخاطر یک فیلمنامه مشکلدار و کمکارشدهای هدر بره؟ واقعا حیفه.
البته کاملا هدر نمیره و سرپا ست، ولی خب یکم دستانداز ایجاد میکنه.
مردم جوری انتقاد میکنن که هرکی ببینه فکر میکنه طرف حداقل ۲۰ سال تو سینما بوده
آقا خوب نبود؟ ایراد داره؟
تو بهترشو بساز…
تو این جهان هر چیزی نواقصی داره شما نمیتونی چیزی پیدا کنی که ایراد نداشته باشه ، اینجا عوض اینکه نقد کنید بیاید نقطه قوتهاشو بگید ، حمایت کنید هم مادی هم معنوی
اینکار هم به اونا انرژی میده و هم عوامل موفقیتشو نشون میده وقتی یکی بالا رفت دیگه اونو نزن پایین اگه نردبانش میلنگه تو بگیرش.
شده داستان همون نقاش و استادش…
وقتی بگی ایراد بگیر همه صف میکشن ولی وقتی بگی بیا اصلاحش کن خلوت میشه…
سلام
عیبجویی همانطورکه شما میفرمائید خطاست ولی منتقد باید به خالق کمک کند و نقاط ضعف رو بگوید تا برطرف شوند. ولی قبول دارم که حالت آرمانیاش ایرادگرفتن نه، بلکه تجزیهوتحلیل و شکافتن است.
به نظرم واقعا سریال خاصی بود . شاید میشد ازش درس های زیادی گرفت. سبک خاصی داشت و نسبتا جدید بود.
متاسفانه داستان نداره . با سوتی های عجیب . فقط نوید محمدزاده بازی خوبی داشت .
واقعاا
واقعاااا
ادم حیرت زده میشه که سریال مثل قورباغه و با سریالایی مثل ستایش ابکی مقایسه میکنید
اگه اون غیرواقعی بود ستایش چی بود؟
یارو یهو در اوج پیری جوون شد
اصلا این کاری ندارم
اقای هومن سیدی
تحولی توی سینمای ایران ایجاد کرد، هیچ سریالی
هیچچ همچین فیلم برداری بازیگری داستان موسیقی
و حتی صحنه پردازی بع خودش ندیده بود
حتی رنگهای که در داستان استفاده شده بود
با تمام خلاقیت
گذشته رو زنده و حال مرده حطاب شده بود و تین سطح هومن سیدی نشون میده
وقتی پشت هم دارین بدی هاشو میگین به خوبی هاشم توجه داشته باشید
من نمیگم اصلا بد نبود چیزی کم و کاست نداشت
بشینید برکینگ بد ببینید!
این سریال عالی
واقعا عالیه
اما حتی اون سریال عالی در حد جهانی هم ضعف فیلم نامه داره
کلی سوال اخرش بوجود میاد یه تیکههایشم در واقعیت امکان پذیر نیست
این الان یعنی برکینگ بد بده و ضعیفه؟
خیر
یه سریال شاهکاره اما بالاخزه هر شاهکاری ممکن مه ضعفای خودشم داشته یاشه
و به نظر من قورباغه
شاهکار سینمای ایران
دلیل اصلی اینم که یه عدهای انقد دارن هیت میدن این که برخلاف بقیه سریالای ایرانیه
عشق وعاشقی ابکی نداره همیشه اون طور که مخاطب میخواد پیش نمیره و موسیقی لباس دقیقا برعکسس سریالای دیگهاس
هیترا دلیلای مسخرهای میارن و تازه با سریالای مثل اقا زاده دل مقایسه ام میکنن
دل که اصلا کاری ندارم این سریال یه نکته مثبتم نداشت
اقا زاده
داستانیکاملا چرت و کلیشه
و فوققق العاده فیلم نامه ضعیف
بازی بد بازیگران
بقیه چیزام در حد متوسط
اما چون که همون کلیشه ها رو دنیال کرده بودن مردم کلی راضی بود
انگار یا ضرفیت یه اثر متفاوت رو ندارن فک میکنن باید رویه خط پیش رفت
یا این که چون ایرانی حتما باید ازش ایراد بگیرن
اینم بدونیم که نقد کردن با ایراد الکی گرفتن و از روی خصومت فرق داره
و همچنین الهام گرفتن از کپی برداری
سریال مهیج و خیلی خوبی بود ولی آخرش زیادی باز بود ، به نظرم حتما باید فصل ۲ هم داشته باشه تا کامل شه …
آهنگ ابتدای فیلم و فلش بک به دوران کودکی شخصیت ها منو یاد سریال آلمانی دارک میندازه
نظراتو خوندم ببینم کسی اشاره ای بهش کرده که چیزی ندیدم
به هر حال تلاش خوبیه و ذهن بیننده رو درگیر میکنه
این تجربه برای عوامل فیلم باعث میشه کارهای بعدی رو قوی تر تولید کنند
کاملا سریال ضعیفی بود. از فیلنامه گرفته تا شخصیت پردازی و بازی ضعیف نوید محمدزاده و فرشته حسینیو من تعجب کردم از این همه تعریف از این فیلم وقتی فیلمنامه اش انقدر حفره داره. نمونه اش پرا نوید محمد زاده از قدرتش استفاده نمیکنه ولی به همه شک میکنه