فیلم Sound of Metal به کارگردانی داریوس ماردر (Darius Marder) و با بازی ریز احمد (Riz Ahmed) یکی از فیلمهای دلنشین و تاثیرگذار امسال است که ما را در سفری درونی و معنوی با شخصیتش همراه میکند. با نقد فیلم Sound of Metal در پیاس ارنا همراه باشید.
هشدار: متن زیر دارای اسپویلر است و برخی لحظات مهم داستانی را لو میدهد. بنابراین پیشنهاد میشود پیش از مطالعه، فیلم را تماشا کرده باشید.

عاشقانهای غیرمعمول و نامتداول
فیلم در لحظهای پرهیاهو و شلوغ شروع میشود؛ فریادها و جیغهای خواننده، ضربهای متوالی درامز، نوازندهای عضلانی با خالکوبیهایی که بیش و کم از نوعی بیماری روانی، اعتیاد یا سابقهای این چنین در گذشتهاش خبر میدهند، خوانندهی زن (با بازی الیویا کوک) که معشوقهی اوست و آثار خودکشی روی دستش دیده میشود. روبن و لو که گروه موسیقی هویمتال دو نفرهای تشکیل دادهاند و چهار سال است در کنار یکدیگرند، با یکدیگر زندگی میکنند و در انتظار ساختن اولین آلبومشاناند، در آغوش هم میرقصند و به قول خودشان کولیوار در یک آر وی زندگی میکنند.
پیش از تماشای فیلم گمان میکردم با توجه به نام آن، اشارهاش به موسیقی متال و پُسترهایی از نوازندهاش درباره تلاشهای یک نوازندهی ناشنوا برای رسیدن به موفقیت در موسیقی مورد علاقهاش باشد (چیزی همانند فیلم «شلاق/Whiplash» دیمین شزل) اما هنگامی که روبن به جراحی رفت و از ایمپلنتهای شنوایی استفاده کرد، بازی جالب نویسندگان در نام فیلم (ترجمهی دیگری از نام فیلم را میتوان صدای فلز یا همان صدای ایمپلنتهای جدید روبن دانست) برایم آشکار شد.
فیلم هم چنین است، داستان فیلم نه دربارهی تلاشها و رویاهای یک نوازنده است و نه حتی کاملا درباره ناشنوایی؛ فیلم Sound of Metal داستانی غیرمعمول دربارهی عشق -و اعتیاد به آن- است. روبن سابقهی اعتیاد دارد و در هنگام ناشنوا شدنش به سیگار روی میآورد که موجب نگرانی لو میشود. روبن که باید برای عادت کردن به وضعیتش و یادگیری زبان اشاره به خانهی مردی به نام جو (با بازی پال ریسی) برود، نمیتواند از اعتیادش به عشق لویی دست بردارد و به همین سبب چند بار از کمکهای جو خودداری میکند تا جایی که لویی با تصمیم ناگهانی خودش او را به مدت کوتاهی ترک میکند.

جو از او میخواهد که تلفن همراه و کلیدهای ماشینش را تحویل دهد تا مبادا به فکر لویی بیفتد. او از روبن میخواهد که هر روز اوقاتش را در اتاقی خالی بگذراند و تا جای ممکن هرچیزی که به ذهنش میرسد را به روی کاغذ بیاورد اما از آن بازمیماند و تلاش میکند تا سقف خانه را تعمیر کند که باعث ناراحتی جو میشود. تمامی این لحظات او را همانند یک معتاد نشان میدهند، اما نه معتاد به مواد مخدری مانند هروئین که سالها پیش مصرف میکرده، بلکه معتاد به عشق لویی. حتی الکلی بودن جو نیز با ترک همسر و فرزندانش منتهی میشود، روبن در کنار ناشنوایانی مینشیند که از سابقهی اعتیادشان میگویند. چلسی نیز از روبن میخواهد که تصویری از زن مورد علاقهاش برای او طراحی و خالکوبی کند. گویی اینها همه عاشقانی بودهاند که حالا در گوشهای از دنیا و به دور از تمام هیاهو و سر و صدای دنیا کنار یکدیگر جمع شدهاند.
روبن در راه دوری از معشوق و غم فراغ متحول میشود. او سعی میکند این خلاء را با کمک به کودکان ناشنوایی که توانایی تکلم نیز ندارند، پر کند. در اتاقی منزوی میشود و به فعالیتهای دیگر روی میآورد تا خود مستقلش را -جدا از نوازندگی و جدا از لویی- در این خانهی دوردست بیابد. فیلم Sound of Metal کاملا در تقابل با فیلمهای عاشقانه است، دیالوگها -به سبب ارتباط با زبان اشاره کمتر میشوند- کمتر میشوند، زوج از یکدیگر دورند و فیلم اصلا حرفی از عشق روبن و لویی نمیزند. نشان به آن نشان که حتی در لحظاتی که میخواهد آن عشق را به مخاطب گوشزد کند، حرف از اعتیاد میزند. حال در این لحظات که سخنی در میان نیست، داستانگویی تصویریست که جای آن را میگیرد؛ نماهای واید و لانگ از مناظر، دوربین نظارهگر و روبن ساکت و بیصدا در آن.

میتوان گفت که ناشنوایی در داستان -چیزی مشابه الکل در فیلم Another Round که در عین پرداخت به مفاهیمش، به مصرف بیش از حد الکل در دانمارک نیز اشاره دارد- تنها بهانهای بوده تا فیلمساز در فیلم Sound of Metal با وجود بازدید از جامعهی ناشنوایان و حضور در آنها، به رابطه و جهانبینی شخصیتهایش بپردازد و حرفش را بزند. روبن نمیتواند ناشنوایی را همانند دوستانش در خانهی جو بپذیرد و سعی میکند با عمل جراحی و ایمپلنتها شنواییاش را بازپس گیرد اما نتیجه تنها صدایی گوشخراش از دنیای واقعیست که هم او را از دوستان جدیدش دور میکند و هم نمیتواند به دنیای پیشینش بازگرداند.
نوازندهی عاشقپیشه تمام داراییاش از جمله سازها و خانه و کاشانهای که در آن چهار سال در کنار لویی زندگی کرده بود را میفروشد تا به سبب سالم بازگشتن نزد لویی، جراحی کند اما این عشق دیگر مرده است و به زیر خاک رفته. در ابتدای فیلم Sound of Metal خالکوبیها و بدن عضلانی روبن جلوه میکرد اما رفتهرفته دیگر روبن را پوشیده و ساکن در برابر آن طبیعتی میبینیم که صدای آن را نمیشنود. او موهایش را میتراشد، موسیقیاش را رها میکند و ماشینش را میفروشد و دیگر در حضور دیگران حرفی برای گفتن ندارد. جوان عاشقپیشه دیگر متحول شده است و تنها اعتیادش به عشق لویی و دنیای پیشینش است که باعث میشود این موضوع را نادیده بگیرد.
هنگامی که به دنیای پیشین بازمیگردد همچنان تنهاست؛ دیگر تاب شنیدن موسیقی -که خود نیز از آن موسیقی پرهیاهو و هیجانی اول فیلم و آن فریادها به موسیقی آرام پیانو و صدای دیگر لویی تحول یافته- را ندارد، با آن جمعیت نیز -همانطور که دوربین در عین حال که همه حضار را نشان میدهد اما او را از دیگران جدا میکند- ارتباط برقرار نمیکند. عشق به لویی تنها چیزی از دنیای پیشین اوست که به آن چنگ میزند اما هنگامی که تحول و تغییرات او را نیز میبیند و متوجه بازگشت عادت مضر خاراندن دست لویی میشود، آن رابطهی از پیش مُرده نیز تمام میشود.
مهم نیست که در انتهای فیلم Sound of Metal او چه تصمیمی میگیرد؛ شاید دنیای جدید را بپذیرد، ایمپلنتهای شنوایی را دور بیندازد و همان شغل و زندگی را که جو قصد داشت برایش فراهم کند، برگزیند. شاید هم راهی ماجرایی جدید شود، اما با یک تفاوت: سکوت مطلق و انزوا. دیگر همهچیز تغییر کرده است؛ دنیا صدایش را از دست داده، لویی دیگر آن خوانندهی هویمتال نیست و حالا همان شکل و شمایل فرانسوی به خود گرفته است، روبنِ تحول یافته نیز به گوشهای بیسر و صدا خزیده و تاب و تحمل آن دنیا را ندارد.

وقتی صداگذاری روایت میکند
یکی از مواردی که در فیلم Sound of Metal بسیار جلوه میکرد، صداگذاری نیکُلاس بکر بود که پیش از آن در فیلمهایی مانند «جاذبه/Gravity» و «ورود/Arrival» نیز کار کرده است. مشابه فیلم «قبیله/The Tribe» ساختهی میروسلاو اسلابوشپیتسکی که شخصیتها به زبان اشاره ارتباط برقرار میکردند و به همین سبب، صداگذاری فیلم از اهمیت خاصی برخوردار بود، اینجا نیز صداگذاری وظایفی در روایت داستان و القای آن حس داشت که نیکلاس بکر به خوبی از پس آن برآمده است.
در بخشهایی از فیلم Sound of Metal ، صداگذاری آنچه را برایمان روایت میکند که در سر و جمجمهی روبن میگذرد؛ صدای سکوت. در بخشهایی نیز به گونهای صداگذاری انجام شده است که تمرکز دوربین روی روبین حفظ شده و صداهای اطراف او مانند ورود یک شخصیت در فضاسازی کمک میکنند. گاهی نیز صداگذاری نقش داستانی و کلیدی دارد مانند صحنهای که روبن و پسرک ناشنوا روی سرسره ضربه میزنند و از طریق ارتعاش ضربهها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، دوربین کات میخورد و در نمایی باز صدای واقعی و معمول این صحنه را میشنویم. صداگذاری حتی در بخش پایانی و هنگامی که همهچیز برای روبن گوشخراش و آزاردهنده است، همانطور است که باید باشد.
ریز احمد
بازی در چنین نقشی نیازمند نوعی باورپذیری توسط مخاطبان است، نوعی بیتفاوتی به صدای اطرافیان و در عین حال توجه برای فهمیدن آنچه که میگویند. از آنجایی که دیگر گوش او کار نمیکند، نیازمند بیان چهره و حرکت چشمان است که جای شنیدن و گوش را بگیرند. گفته میشود که ریز احمد برای این فیلم نوازندگی درامز را تمرین کرده و مدتی را نیز با افراد ناشنوا گذرانده و در تعامل بوده است.
ریز احمد برای این نقش عملکرد ارزشمندی داشت و فارغ از آنکه در جمع نامزدهای اسکار امسال قرار گیرد یا نه، نباید به عملکرد درخشان او در این نقش که به خوبی از پس اجرای نقش روبن در حالات مختلف (هنگام شنوایی، ناشنوایی، پس از جراحی و در نهایت تحول) برآمد، بیتوجهی کرد. ریز احمد در این نقش به زمرهی بازیگرانی پیوست که در نقش شخصیتهایی با معلولیت یا بیماری میدرخشند و از سانتیمانتالیسم و برانگیختن بیهودهی احساسات مخاطب دوری میکنند.
در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Sound of Metal پرداختیم. نظر شما کاربران همیشگی پیاس ارنا چیست؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردید؟ حتما نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
نقد و بررسی
فیلم Sound of Metal
فیلم Sound of Metal اگرچه در برخی لحظات فیلمنامهاش دارای ضعفهاییست اما از صداگذاری، بازیگری، کارگردانی و میزانسن درخشانی بهرهمند است که آن را بسیار دلنشین و تاثیرگذار میکند.