بهرام صادقی آثار داستانی خود را بین سالهای ١٣٣٥ تا ١٣٥٠ خورشیدی (١٩٥٧ تا ١٩٧٢ میلادی) نوشته است یعنی سالهایی که در آن آثاری چون «حسادت » (١٩٥٧)، «هزار تو» (١٩٥٩)، «عکسهای فوری » (١٩٦٢)، «میعادگاه » (١٩٦٥)، و «طرحهایی برای انقلاب در نیویورک » (١٩٧٠) نوشته آلن ربگری یه، «واکنشها» (١٩٥٧) اثر ناتالی ساروت، و «سرگذشت » (١٩٦٧) از کلود سیمون، ظهور کردند. بیشک بهرام صادقی از تحولات عرصه رمان و داستاننویسی در جهان غرب بیاطلاع نبوده است و به عنوان نویسندهای کوشا و فعال با ادبیات جهان کاملا آشنایی داشته.
بهرام صادقی نویسندهای بود که بن مایههای کار خود را از کوچه و بازار و از میان انسانهای طبقه متوسط اجتماع نظیر کارمندان، آموزگاران، دلالان، آدمهای ورشکسته، و حاشیه نشینها میگرفت. به گفته غلامحسین ساعدی:
در آثار بهرام صادقی، حادثه اصلا مهم نیست. کشمکشها پوچ و بی معنی است. درگیریها تقریبا به جایی نمیرسد. آنچه مهم است، فضاست. قالیبافی بود که زمینه برایش اهمیت داشت؛ با انتخاب رنگ زمینه، نقش و نگار دلخواه را بر میگزید. بدین ترتیب او یک بدعت گذار برجسته در قصه نویسی معاصر ایران است. اهل نقد، با قالبهای از پیش برگزیده نمی توانند سراغ کار او بروند.
هوشنگ گلشیری نیز در تحلیل هنر نویسندگی بهرام صادقی و توانمندی شخصیت پردازی وی، میگوید:
توانایی خلق آدمهایی که به ظاهر غیرعادی مینمایند، گوشت و پوست ندارند، اما در بطن از زمره زندهترین آدمهایی به حساب میآیند که داستاننویسان ما در سی چهل سال گذشته آفریدهاند، و نیز آدمهایی که به تکرار مکررات زندگی، به خور و خواب و شهوت و به اجابت و سلامت مزاج دل بستهاند؛ ارائه و القای حالات عجیب و غریب و خصوصیاتی غیر عادی که تنها در آثار کافکا می توان دید، یعنی آن حالت مثلا گرگوار (در داستان «مسخ ») که چون صبح از خواب بر می خیزد به سادگی در می یابد که حشره شده است و تنها از انسانیتش خاطراتی مانده.
«آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب» از مجموعه «سنگر و قمهمههای خالی» که به عنوان مجموعهای از بیست و چهار داستان در سال 1349 به چاپ رسیده، بازتاب همین نزول انسانیت و تکرار مکررات زندگی بیرنگ و بوی آدمها است. مرثیهای بر انسان قرن بیستم که در خشکسالی معنویت و انحطاط اندیشههای فرومایه غوطه ور شده و دیگر تلاشی هم برای نجات خود انجام نمیدهد.
ویژگیهای متمایز در متن بهرام صادقی نقش کمرنگ و حضور سرد و بی روح نویسنده؛ رفتار نخوتآمیز، بیحال و خشک شخصیتهای داستان و نقش برجسته متن در نمایش ضمنی (Episodic) حوادث داستاناند. روایت در «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب» شباهت به آن نوع زبانپریشی (اختلال مجاورت) دارد که در بعد همنشینی کلام اتفاق میافتد، حال آن که به کمک تداعی و رابطه مجاز مرسلی است که خواننده قادر به برقراری پیوند میان این کنشها میشود. بنابراین، داستان بهرام صادقی نمونهای از آن آثار ادبی است که ادبیت خود را – از بعد فرم و ساختار – مدیون جا به جاییها و دگرگونیهای زمانی و مکانی است. جالبتر آن است که نویسنده با گماردن شمارهای برای هر بخش، به طور تناقض گونهای به شکلی دیگر، منطق همنشینی کنشها را به چالش کشیده است.
نظریه پردازان رمان نو تأکید بر نقش پررنگ و تعهد خواننده در رویارویی با متن داستان دارند. در چنین وضعیتی این خواننده است که در هسته اصلی قرار میگیرد و نویسنده از هر گونه تعهد شانه خالی میکند، پس معنا از انحصار مولف آزاد میشود و امری متغیر قلمداد میگردد. خواننده باید خود به تأویل متن بپردازد و انتظار نداشته باشد که رماننویس او را در کشف مضامین و بازشکافی درونمایه اثر راهنمایی کند.
«آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب» متنی است که نه معطوف به نویسنده است و نه معطوف به خواننده، بلکه معطوف به خود نوشتار است. آنچه در روایت داستان دیده میشود لحنی است که گزارشگر فقط طنز نهفته در آن سمت گیری و دید راوی را نشان میدهد:
1. در خیابان، مادری به موقع دست کودک بازیگوشش را گرفت و او را از جلو اتوبوس به طرف پیادهرو کشید. نگاه خسته و خوابآلود مسافران که اینک دور میشد آن دو را تعقیب کرد چشمهای بی حالتی بود مثل چشمهای گوسفند و فروغی نداشت و می توان گفت که اصلا نگاهی از آنها نمیتراوید.
2. برای دکتر چای آوردند. او به آرامی چای را خورد و مدتی به بیمار و اطرافیانش خیره شد، مثل اینکه آنها را تازه دیده است. اما وقتی رسید که به شتاب سکوت را درهم شکست…
بهرام صادقی از نویسندگان قرن بیستم و معاصر ایران به شمار میرود که از دنیای پرتلاطم پیرامون خود تأثیر پذیرفته است. دنیایی که بنیادهای فکری، ایدئولوژیک، جامعه شناختی، و سیاسی آن در هم پیچیده و با سرعت زیادی در حال تغییر و تحول هستند.
عدم قطعیت و تمرکززدایی از ویژگیهای تفکر و اندیشه قرن است. در چنین فضایی است که رماننویسان هر چه بیشتر از معنا و هسته فاصله میگیرند و به سوی صورت و قالب جهت گیری میکنند. در همین راستا، بهرام صادقی در «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب»، میکوشد تا توجه خواننده را به تصنعی بودن ساختار متن جلب نماید، لذا شکلهای بیانی متن به گونهای است که صورتها بیشتر هویدا هستند تا معنایی که آن صورتها در صدد انتقال آن هستند. در داستان وی، این صورت و فرم است که بر معنا ارجهیت مییابد. برای این منظور، بهرام صادقی به آن دسته از تکنیکهای زبانی روی آورده است که سعی در بازنمایی و برجسته سازی واحدهای کلامی با استفاده از نظمی غیر معمول دارد.
بهرام صادقی در آثار دیگر خود سطح آشنایی زدایی را حتی فراتر از متنهای داستانی اش پیش می برد. صادقی در داستان «آدرس: شهر «ت»، خیابان انشاد، خانه شماره ٥٥٥» از تمام شکلها و فرمهای متعارف و رایج داستان کوتاه در دهه پنجاه آشنایی زدایی میکند.
بازیای را شروع میکند که در وهله اول قصد ویرانی و سخره گرفتن شکلهای رایج را دارد. بازی در همه چیز روی میدهد. نویسنده بازیگری است که داستان میسازد و عادت به بازی تکراری ندارد، حتی آن که ابداع خودش است. قاعدههای قبلی را همان طور که وضع کرده، نابود میکند و ویرانسازیاش، خواننده را شگفت زده مینماید. لحظه ای به او مجال نمیدهد که معتاد یک شکل و زبان واحد شود.
متن بهرام صادقی ویژگیهای نمایشنامههای تاریخی ویلیام شکسپیر (١٥٦٤-١٦١٦) و رمانهای پیکارسک (رندنامه) سده هجدهم را دارد که در آن خبری از پیرنگی پرداخت شده و وحدت زمان-مکانی مصنوع (مورد نظر ارسطو و یا رماننویسان رئالیست) دیده نمی شود.
فرایند «جبرسازی» (Algebraization) که از مفاهیم ریاضیات و جبر گرفته شده است و مورد توجه اشکلوفسکی زبانشناس بود، عبارت است از خودکاری کردن یک شی و اوج تقلیل و فشردگی ادراک. چنین ویژگی در آثار بهرام صادقی در کم اهمیت نشان دادن شخصیتها و خنثی کردن کنش آنها به خوبی دیده میشود. در آثاری همچون «خواب خون»، شخصیتها به حرف اول اسمشان تقلیل یافتهاند که میتواند هم اشاره به کم اهمیتی این شخصیتها و هم اشارهای معکوس به هضم ادراک در نشانه و صورت داشته باشد:
١٥… معذرت می خواهم، آقا! من خیلی عجله دارم. گفتید آنجا تصادف کرد؟ الان آمدید؟ کمی زخمی شده؟ خدا بیامرزش! وای که چه عمری کرد! معذرت میخواهم…
چه روزگاری است. دکتر پیش پای شما در خانه ما بود. بله، البته معلوم بود که تمام میکند، همه تمام میکنند، آنجا توی آن درشکه. اما نگفت با چه کسی میخواهد حرف بزند. تازه اگر هم میگفت چه فایدهای داشت، از کجا میتوانستیم پیدایش کنیم…
توصیف ساده و بی پیرایه و گاهی جزء به جزء این شخصیتها از محیط خود واسطهای میشود میان شیء توصیف شده و ادراک آن شیء. بهرام صادقی نیز با به کارگیری شگردهایی همچون ورود به متن، برهم زدن روند منطقی حوادث داستان، و استفاده از شخصیتهای ضد قهرمان سعی در عریان کردن متن و نیز تبدیل امور آشنا به ناآشنا دارد.
در «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب »، نویسنده با به کارگیری عنصر سکوت و ایجاد فضای بلاتکلیفی در متن، روی به آن نوع شگرد نوشتاری میبرد که سعی در به چالش کشیدن خواننده و دخالت مداوم وی در متن دارد. برای مثال، در بخش دوم داستان، «هذیان» و در بخش سیزدهم، «کلاغها»، تنها و عریان در فضایی معلق و بلاتکلیف قرار میگیرند که در عین حال خواننده را از وضعیت خوابآلودگی بیرون کشیده و به سمت فعلیت میکشانند تا ذهن کنکاشگر خود را در آگاهی مطلق نگه دارد. از این رو جملات ناتمام، واژههای در خود مانده و معلق، بخشهای از هم گسیخته داستان، جملات نامرتبط که یکی پس از دیگری به دنبال هم روان هستند، همگی حکایت از تلنگر مداوم نویسنده به خواننده و حفظ هوشیاری خواننده و بیدار نگاه داشتن وی دارد. بنابراین، متن و واژههای آن به مثابه اشیا مستقلی میشوند که به عین واقعه مجموع شدهاند: «از محاسن کلمات یکی هم این است که وقتی به عین واقعه مجموع میشوند، همان واقعه را حمل میکنند و عین همان واقعه را میسازند»
با این تفاسیر اگر به توافق برسیم که رمان، نوع ادبی است که در آن دو عنصر روایتگری و تخیل نقش اساسی را بازی میکنند؛ عمدتأ به شیوه نثر نگاشته میشود و به واسطه فضا و حجم وسیع، شخصیتها در بستری از تعامل و روابط گستردهتری قرار میگیرند.؛ شاید بتوان ریشههای رمان را در رمانسها و تمثیل وارههای قرون وسطا و نیز قصهها و حکایتهای پیش از عصر رنساس (تجدید حیات ادبی سده چهاردهم میلادی در اروپا) یافت ؛ آثاری که در آن ایدئالها، آمال، و آرزوها بر واقعیات اجتماعی برتری مییافت. با افزایش سواد در جوامع، پیشرفت در صنعت چاپ، تغییرات اساسی در بنیانهای اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی، سده هجدهم میلادی طالب نوع ادبی جدیدتری شد تا با ارائه فضای بازتر بتواند جوانب مختلف این جامعه چند بعدی را دقیق تر نشان دهد. بعد از عبور از دنیای حقیقت نما و واقع گرای خود، رمان در طول حیات نه چندان طولانی اش، در پرتو سه نگرش به ایفای نقش پرداخت :رمان به مثابه کارگاه ذهنی، رمان به مثابه کارگاه اجتماعی، و رمان به مثابه کارگاه واژگان. رماننویسان و داستانسرایان مختلفی در این سه عرصه دست به خلق آثار ادبی متنوع و گوناگونی زدند.
اما رماننو (داستاننو) در میانه سده بیستم میلادی، در فرانسه اوج گرفت و اندک اندک در دیگر کشورها گسترش یافت تا در ایران هم نویسندگانی چون هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی به این سبک از روایتگری و داستاننویسی بپیوندند. رماننو در واقع همان ادامه رمان عصر مدرن است که سعی در دگرگونی و نوآوری در سنتهای گذشته رماننویسی و ارائه شیوههای جدیدتری از روایتگری با تأکید بر زبان و ادبیت دارد: رد روش روایی، رد قهرمان سنتی، رد حادثه پردازی، برجسته سازی نقش نوشتار، ورود خواننده به دنیای متن، و بازی با حقیقت و مجاز، از جمله فنون و شیوههایی است که این دسته از نویسندگان نوگرا از آن بهره جستند. بهرام صادقی که کم و بیش از تحولات عرصه رمان در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، بی اطلاع نبود، به عنوان نویسندهای سبک گرا، به حوزه رماننو وارد شد. وی به خلق آثار برجسته ای در نثر فارسی از جمله مجموعه داستان «سنگر و قمقمههای خالی» (١٣٤٩) و رمان ملکوت (١٣٤٩) همت گمارد؛ اگرچه خود او میگوید:
«اصولا من داستانهایم را در زمانی نوشتم که هنوز زمزمه «رماننو» بلند نشده بود در اینجا. این را میتوانم بگویم که من، اگرچه به رمان فرانسه خیلی شایق هستم. اما روابط و ضوابط و اصولش را درست نمیدانم. کاری که من کردهام، مسئله ای است که در جریان کار خودم به آن برخورد کردم »
در آثار او حادثه و کشمکش مهم نیست، آنچه مهم است فضاست. او میگوید:
«به داستان پلیسی علاقه دارم و معتقد هستم به دلیل این که داستانهای پلیسی، خالص هستند، یعنی نه جنبه اجتماعی میخواهند به کارشان بدهند و نه میخواهند استفاده سیاسی بکنند و نه قصد استفاده هنری از آن دارند و نه در صدد خوب کردن اخلاق مردماند، هیچ نوع استفاده غیر داستانی از آنها نمیشود، پس صرفا داستاناند.
داستان «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب» از جمله آثاری است که در آن دو قطب مشابهت و مجاورت، که برگرفته از تفسیرهای زبانشناسی و ساختارگرایی است، به شکل بارز و عریانی جلوهگری میکند. شانزده بخش یا اپیزود کوتاه این داستان در واقع شانزده کنش زبانی میباشند که هم فضای خشک و بی روح داستان را روایت میکنند، و هم در نمایش محور مشابهت ایفای نقش مینمایند. ادبیت متن داستان مدیون جابه جاییها و دگرگونیهای زمانی -مکانی است، و لذا متن معطوف به نوشتار گشته است نه نویسنده یا خواننده. در «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب »، قابلیت استعارهای بیان و نیز مجاز آن در هم آمیخته و ترکیب شده است، و به دلیل نثر بودن کلام و کاربرد تکنیکهای زبانی فراوان، داستان در محور درزمانی خوش تر نشسته است تا در محور هم زمانی.
در داستان بهرام صادقی، صورت و فرم بر معنا پیشی گرفته است؛ این به واسطه به کارگیری روشهای زبانی و کلامیدر برجسته سازی و بازنمایی است. تکنیکهای نویسنده همچنون آشنایی زدایی، بیگانه سازی، فاصله گذاری، نزدیکنمایی و دورنمایی، جبرسازی، و عنصر مسلط در این امر دخیلاند. بنابراین، «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب »، بافتی است با واژههای در خودمانده و معلق، بخشهای از هم گسیخته، جملات نامرتبط و ناتمام، صورتبندی شده و شماره افته، ذهن گریز و اعتیادستیز، و فرمگرا و زبانمحور. بهرام صادقی با بهره جستن از مجموع این رویکردها و تکنیکها در صدد حفظ هوشیاری و بیداری ممتد خواننده متن است. از این رو متن و واژگان او تبدیل به مجموعه اشیای متحرکی میشود که پیوسته بر ذهن خواننده چنگ میاندازد و او را از بی تحرکی و انفعال به سوی تحرک و فعلیت میکشاند.
خیلی عالی بود ممنونم
کتاب های اقای صادقی برای چه رده سنی خوبن؟منی که نوجوونم میتونم بخونم شون؟