انیمیشن سینمایی «بچه زرنگ» ساختهی مشترک بهنود نکویی، هادی محمدیان و محمدجواد جنتی که به تازگی در سینماهای کشور به نمایش درآمده، بعد از تجربه موفق آثاری چون «شاهزاده روم» و «فیل شاه» سومین انیمشین سینماییست که در «گروه هنر پویا» ساخته میشود.
با وجود آنکه خوب میدانیم سابقه ساخت انیمیشن سینمایی در کشور ما چندان پر و پیمان نیست و ورود به این حوزه نیاز به کسب تجربه و مهارتهای بیشتر دارد، اما همان دو تجربه موفقِ قبلی تیم سازندهی «بچه زرنگ» این توقع را در بیننده به وجود میآورد که با اثری درخور و احتمالا پختهتر از آثار پیشین مواجه شود. ناگفته پیداست که همه خوب میدانیم مخاطب دوستدار انیمیشن در کشور ما در میان کودکان و نوجوانان چه طیف گسترده و متنوعی را در بر میگیرد و همین بینندهی علاقمند به انیمشین، سالهای سال است بهترین و پیشرفتهترین انیمیشنهای سینماییِ روز را در ژانرها و تکنیکهای مختلف در عرصه سینمای جهان دنبال کرده و به نوبه خود به مخاطبی حرفهای و حتی صاحبنظر تبدیل شده است.
حالا در این میان باید دید آیا «بچه زرنگ» به عنوان سومین تولید یک گروه حرفهای و باتجربه و یکی از داعیهداران مهم تولید انیمیشن در کشور در این آزمون سخت روسفید از کار بیرون آمده و موفق به جلب نظر مخاطب سختگیر خود شده است یا نه؟
«بچه زرنگ» روایتگر داستان پسربچهای به نام محسن است که عاشق ابر قهرمانهای فیلمهاست. او همیشه تلاش میکند تا با وسایل ابرقهرمانیاش به هر کس و هر چیزی که میتواند کمک کند. حالا در یک سفر خانوادگی و در یک اتفاق نادر محسن با ببری مواجه میشود که با فرار از شکارچیانِ بیرحم به محسن پناه آورده و از او کمک میخواهد.
در ادامه امکان لو رفتن بخشی از قصه فیلم وجود دارد.
این ببر که بعدتر میفهمیم همان ببر معروفِ مازنداران است، از گونه حیوانات منقرض شدهی ایران – یا در آستانهی انقراض؟- است. محسن با پناه دادن به ببر در پشت صندوق عقب ماشین پدرش، بردن ببر به شهر و بعد تلاش برای بازگرداندن ببر به جنگل، تمام تلاش خود را برای کمک کردن به ببر میکند اما تلاش او هر بار منجر به دردسر و ماجرایی تازه میشود.
اولین مشکل فیلم – که شاید اصلا بتوان آن را پاشنه آشیل اصلی فیلم به حساب آورد- همین کاراکتر ببریست. از ابتدا تا انتها تکلیف ما با ببری – که یکی از شخصیتهای مهم فیلم است- مشخص نیست. ابتدا او را در حین فرار از شکارچیان حیوانی عاجز و حتی ترسو میبینیم. او که اتفاقا بعدتر میفهمیم در میان حیوانات جنگل، وفادارترین حیوان به «قلب جنگل» و اصول و فسلفه طبیعی آن است، تمام سوراخ سنبههای جنگل را رها کرده و به صندوق ماشین آدمها پناه میبرد! این در حالیست که بعدتر به شکلی تناقضآمیز به وفاداری افراطی او به فلسفه قلب جنگل پی میبریم. او حتی راضی به استفاده از سلاحها و مهمات فانتزی «بچه زرنگ» – با توجیه اینکه این عمل دور از اصول و فلسفه طبیعیِ قلبِ جنگل است- نمیشود و بخاطر همین توسط بچه زرنگ و دیگر حیوانات جنگل طرد میشود.
از جهتِ دیگر متاسفانه انتخاب صدای هومن حاجی عبداللهی – مخصوصا با آن لحن و لهجهای که پیشتر در بسیاری از سریالها و برنامههای تلویزیونی از او شنیدهایم- تیر خلاص اصلی به کاراکتر ببریست. صدای حاجی عبداللهی هیچگاه حتی لحظهای روی کاراکتر ببری سوار نمیشود! و شوربختانه عامل پسزننده دیگری در ارتباط مخاطب با کارکتر ببریست و در نهایت تناقضهای شخصیت پردازی او را عیانتر میکند. در بسیاری از لحظات، لحن و صداسازی حاجی عبداللهی، القاگر نوعی حس کلافگی و بیحوصلگیِ مدام است. او در بسیاری از لحظات، شبیه به یک حیوان تنپرور و بیحوصله – مثلا یک کوآلا یا یک پاندا- در پی گریز از هر نوع ماجراجویی و خطر است. این در حالیست که در یکی از صحنهها و از زبان حیوانات دیگر میفهمیم او اتفاقا بارها خود را برای نجات دیگر حیوانات به خطر انداخته و همواره مراقب آنان بوده است. اما این تر و فرزی و چابکی که لازمه کاراکتری چون ببری به نظر میآید، هیچگاه در صدا و شخصیتپردازی ببری به چشم نمیآید. این تناقض در یکی از صحنههای پایانی فیلم و در جایی که ببری در میان زمین و هوا معلق و عاجز مانده به اوج خود میرسد.
اساسا «بچه زرنگ» از ظرفیت بالای جانوران و حیوانات جنگل به عنوان شخصیتهای روایتگر قصه که هر کدام میتوانستند کارکرد «کهن الگویی» خود را داشته باشند، استفاده درخوری نمیکند. خوب میدانیم که در انیمیشنهای سینماییِ موفق، الگوی «سفر قهرمان» و ساختار اسطورهای چقدر الگوی موفق و کارآمدیست. در «بچه زرنگ» اما استفاده هوشمندانه از این ساختار چندان به چشم نمیآید. هیچوقت نمیفهمیم شیر به عنوان سلطان جنگل چرا با آن یالهای افشانِ بزکشده آنقدر نازنازی و گوگولی تصویر شده است؟ او به عنوان یک حیوان کاریزماتیک در یک جنگل از حداقل هوش و دانایی بیبهره است و در لو رفتن نشانی قلب جنگل همچون «بچه زرنگ» که بچهای نادان و کمتجربه است مقصر! نکتهای که فیلم هیچ اشارهای به آن نمیکند! احتمالا چون شیر هیچ اهمیتی در این قصه ندارد!
تنها حیوان مهم دیگری که در قصه نقشی کهنالگویی به خود گرفته «قلب جنگل» یا همان آهوست. ابتدا در چند صحنه و بدون اینکه او را ببینیم، تابش نوری خیرهکننده و زیبا به «قلب جنگل» هویتی مقدس و ماورایی میدهد. بعدتر وقتی حیوانات دیگر تصمیم میگیرند با روش «بچه زرنگ» به جنگ شکارچیان بروند، وارد زوایه دید «قلب جنگل» شده و باز بدون اینکه او را ببینیم در خروج نجیبانه او از جمعِ حیوانات همراهش میشویم. این تمهیدات در ارائهی تصویری ماورایی به قلب جنگل موفقاند اما وقتی در انتها با آهو به عنوان «قلب جنگل» روبهرو میشویم، این انرژی و انتظارِ ایجاده شده پاسخ در خوری نمیگیرد. علیرغم خلاقیت قابل توجه در تلفیق هویت طبیعی و حیات وحشی «قلب جنگل» با روایتی مذهبی، باز هم هیچگاه نمیفهمیم چرا کاراکتری که اینقدر مقدس و ماورایی پرداخته شده باید در قالب آهویی با آن مدل آرایش و طراحی بصری تجسم یابد. آهویی که بیشتر یادآور بلاگرهای اینستاگرامی با آخرین متدها و مدهای آرایشی و عملیست و نه یک کاراکتر بکر و دست نیافتنی! این نکته هیچ تناقضی با ضروریات انیمیشنِ سینمایی به عنوان قالبی برای ارائه تصاویر جذاب و رویایی ندارد. در این زمینه کافیست نمونه شخصیتهای مشابه در آثار هایائو میازاکی را به یاد بیاوریم که در عین زیبایی و جذابیت بصری، وجهی بکر و اصیل به کاراکترِ خاص خود میبخشند.
در میان شخصیتها اما شخصیت «بچه زرنگ» به عنوان قهرمان قصه به شکلی قابلتوجه پرداخت شده و منحنی تغییر و تحول او در قالب سفر قهرمان راضیکننده است. او که به نظر میرسد هدفش از انجام اعمال ابرقهرمانی نه فقط لذت بردن از هیجان و ماجراجوییِ حاصل از آن، بلکه کمک به کسیست که نیاز به کمک دارد، در پایان این سفر متوجه میشود، کمکِ واقعی کمکیست که هر دو سوی یک جدال و منازعه را به آزادی و رستگاری برساند نه فقط شخصی که به ظاهر مظلومتر است و نیازمند به کمک. این برای «بچه زرنگ» در قالب انیمیشنی سینمایی، دستاوردی دلچسب در وجه محتوایی فیلم است. از جهت دیگر ساخت و پرداختِ کاراکتر محسن نیز بامزه و جذاب از آب در آمده و نسبتی مشهود با کودک و نوجوانِ پویا و جسورِ جامعه امروز ایرانی دارد.
از طرف دیگر تلاشِ فیلم برای خلق یک خانواده ایرانی در دل یک انیمشین سینمایی آنچنان که باید به ثمر ننشسته است. با وجود تلاش فیلمسازان و صرف زمان قابل توجهی از قصه فیلم در حضور پدر و مادر و خواهر محسن، تصویری که از آنها ارائه میشود چیزی جز تصویری آشنا و حتی کلیشهای از یک خانواده تیپیک مذهبی در جامعه امروز ایران نیست. در حالی که خوب میدانیم همین نوع خانواده مذهبی در جامعه امروز ایران- که اتفاقا به روشنی مخاطبِ مورد نظر این فیلم نیز همانها هستند- چه ظرفیتها و وجوه جذابی برای خلق یک اثر دراماتیک و همدلیبرانگیز دارند. از این جهت شخصیت پیرمرد محیطبان نیز وضعیتی مشابه دارد. او که در ابتدا ورودش به آن شکل نمایشی در قصه، نویدبخش ظهور یک شخصیت اثرگذار در خلال روایت فیلم است، در ادامه به دام همان کلیشه جاری در فیلم میافتد و نقشی که در قصه دارد به نقل صرف یک روایت مذهبی – البته مهم- خلاصه شده و از نقش محیطبانی او هیچ استفاده درخوری در فیلم نمیشود.
نکته منفی دیگر در مورد فیلم، سستی بعضی روابط علت و معلولی و روایی قصه است. اینکه جهان انیمشین جهان فانتزیها و روایتهای اغراقشده است بهجای خود، اما مخاطبِ اتفاقا کودک و نوجوانِ چنین فیلمهایی خواهان جدیت لازم برای خلق قصهای باورپذیر در عین حفظ بیانِ اغراقشده و هیجانانگیز است. از این حیث فیلم از صحنهها و سکانسهای هیجانانگیز که با تکنیک درخور و تحسینبرانگیزی کار شده خالی نیست. به عنوان مثال صحنه ماجراجویی محسن در ساختمان نیمهکارهی پدر برای نجات ببری و در انتها آن انفجار ساختمان و بعد شلیک شدن ببری به آسمان از صحنههای درخشان فیلم است. فصل پایانی فیلم و تعقیب و گریز حیوانات و شکارچیان روی واگنهای قطار نیز آنقدر خوب و چشمگیر کار شده که نمیتوان به آن اشاره نکرد. اما ماجراجوییهای ببری و بچه زرنگ در پرده ابتدایی فیلم و در شهر، عمدتا فاقد کشش و جذابیت لازمند و از حیث کمیک نیز کمتر در گرفتن خنده از بیننده موفق عمل میکنند. این شاید به همان سستی منطق روایی و عدمِ باورپذیری وقایع برمیگردد.
اما یکی از امتیازات «بچه زرنگ» بدون شک موسیقیِ جذاب و شنیدنی آن است. هر چقدر که میتوان در مورد صداهای کاراکترهای مختلف چند و چون کرد، جالب است که ترانههای کلامیِ کارشده روی فصلهای مختلف فیلم، به خوبی روی صحنهها نشسته و نقشِ تشدیدکننده خود را به خوبی ایفا کرده است. چه در صحنه بازگشت ببری با کمک محسن به جنگل و چه مثلا در فصل معرفی کاراکترِ «چنگیز منقرض» این امتیاز فیلم در خلق روایتی دووجهی، بصری و موزیکال غیرقابل چشمپوشیست.
در نهایت علیرغم تمام انتقاداتی که میتوان به اثری چون «بچه زرنگ» داشت، اساسی ترین نکته این است که پیش از هر چیز باید دست خالقان انیمیشنی سینمایی در این ابعاد و با چنین کیفیتِ تکنیکی راضیکننده و امیدوارکنندهای را به گرمی فشرد. فراموش نکنیم که «بچه زرنگ» اصلا در همان قدم ابتدایی و انتخاب سوژهاش دست به عملی تحسینبرانگیز زده و با ورود به مسئله مهم محیط زیست و اهمیت شایان توجه آن سعی کرده رسالت هنری خود را به بهترین نحو ادا کند.
درست همین حالا که این متن نوشته و خوانده میشود هنوز کسی به شکل قطعی و متقن نمیداند ببر مازندران واقعا برای همیشه منقرض شده است یا نه؟ گروهی پرونده این ماجرا را بسته و رای به انقراض دادهاند اما عدهای هم مدعیاند در بکرترین نواحی جنگلهای مازندران هنوز موجودی به نام ببر مازندران زنده است و نفس میکشد. فارغ از اینکه کدام یک از این دو گروه –معتقدین به انقراض و مخالفان آن- درست میگویند، انیمیشن «بچه زرنگ» علیرغم وجود تمام کم و کاستیهای خود موفق میشود در روایتِ پرشتاب و پرانرژی خود ببر مازندران را به نحوی دیگر دوباره زنده کند. (صحنه خوابیدنِ ببری روی نقشه ایران در اتاق محسن از این نظر بسیار زیبا و فراموش نشدنیست)… ببر مازندران اگر هنوز جایی در این سرزمین زنده باشد شاید زمانی مثل ببریِ «بچه زرنگ» به حرف بیاید و از اینهمه سال دوری و تنهاییاش چیزی به ما بگوید!
بیشتر مطالعه کنید:
The Review
انیمیشن بچه زرنگ
در نهایت علیرغم تمام انتقاداتی که میتوان به اثری چون «بچه زرنگ» داشت، اساسی ترین نکته این است که پیش از هر چیز باید دست خالقان انیمیشنی سینمایی در این ابعاد و با چنین کیفیتِ تکنیکی راضیکننده و امیدوارکنندهای را به گرمی فشرد. فراموش نکنیم که «بچه زرنگ» اصلا در همان قدم ابتدایی و انتخاب سوژهاش دست به عملی تحسینبرانگیز زده و با ورود به مسئله مهم محیط زیست و اهمیت شایان توجه آن سعی کرده رسالت هنری خود را به بهترین نحو ادا کند.
به عنوان یه انیمیشن ایرانی خوبه
نقد کاملی بود، هرچند نمره هفت از ده بنظرم زیاده براش
لطفا پسر دلفینی رو هم بررسی کنین مرسی
آخه پسر دلفینی هم شد فیلم؟
خیلی کارتون باحالیه
کارتون بچه زرنگ رو به همه پیشنهاد میکنم. فیلم خوبیه. فقط بچه زرنگ