در روزهایی که شرایط قرنطینه و فاصله گذاری اجتماعی شرایط زندگی را بسیار عجیب و گاهی واقعاً طاقت فرسا کرده، فصل سوم سریال وست ورلد یکی از معدود مشغولیتهایی است که برای طرفداران آن در حال پخش است. اما اتفاقاتی که در قسمت دوم این فصل رخ داد، بار دیگر ذهن بینندگان را بیشتر به عمق معماهای پیچیدهی این داستان فرو برده و البته روشنگریهای بسیار خوبی را نیز ارائه میکند. در این مطلب، قصد داریم تا به تعدادی از تئوریهای بسیار جالبی که از دل وقایع قسمت دوم فصل سوم سریال Westworld به نام «The Winter Line» خارج میشوند، بپردازیم.
آیا دنیای Westworld یک شبیه سازی درون یک شبیه سازی دیگر بود؟

نه؛ سایزمور زنده نیست. حالا معلوم شد که فلیکس (Felix) میو و سیلوستر را زنده نکرده است. بلکه در واقع واحد کنترل (control unit) میو از سر او خارج شده و در یک دستگاه شبیه ساز کامپیوتری نصب شده است.
میو متوجه میشود که دنیای اطراف او واقعی نبوده و هماکنون در یک دنیای شبیه سازی شده قرار دارد. ظاهراً این اقدام برای استخراج اطلاعات از ذهن او صورت گرفته است. او با استفاده از هوش بالای خود راهی را برای از کار انداختن سیستم و خروج خود از آن پیدا کرده و برای مدت کوتاهی آزادانه به دنیای واقعی راه پیدا میکند. اصل این قضیه که میو تمام این مدت در یک فضای شبیه سازی شده قرار داشت، به اندازه کافی شوکه کننده بود. اما احتمالاتی که از این حقیقت برداشت میشوند، تقریباً بیحد و حصر خواهند بود. در قسمت اول این فصل، یکی از دوستان لیام دمسی جونیور (Liam Dempsey Jr) تئوری ذهنی خود را بازگو کرده و سؤال میکند که آیا Westworld یک دنیای شبیه سازی شده داخل یک دنیای شبیه سازی شدهی دیگر بوده یا خیر؟ در واقع او با این شبههی ذهنی خود، حقیقت دنیای واقعی انسانها را زیر سؤال میبرد. اما این سؤال، منجر به ایجاد یک پرسش دیگر میشود، آیا اصلاً کل سریال Westworld به همراه انسانهایی که در دنیای واقعی قرار داشتند یک دنیای شبیه سازی شده بوده است؟
هنوز نمیدانیم. لیزا جوی (Lisa Joy) و جاناتان نولان (Jonathan Nolan) سازندگان این سریال، به طور واضحی از ما به عنوان بینندگان این سریال میخواهند تا اصلاً کل حقیقت هستهی مرکزی سریال را زیر سؤال ببریم. اما شاید پاسخ این سؤال به اندازهی چگونگی برخورد کاراکترها با این حقیقت مهم نباشد. وضعیت میو در قسمت «The Winter Line» بازتاب کنندهی مسئلهی خودآگاهی انسانها است که سالها مورد بحث تئوریسینهای مختلف قرار گرفته. این که دقیقاً چه چیزی مسئله وجود را تعریف میکند.

رنه دکارت (René Descartes) در اظهار نظر مشهور خود میگوید:
من فکر میکنم؛ پس وجود دارم.
او میدانست که واقعاً وجود دارد چرا که میتوانست به این موضوع فکر کند. اما هرچیزی فراتر از آن وضعیتی ¯\_(ツ)_/¯ داشت! (بله دکارت هم از اموجی استفاده کرده بود، کمی تاریخ مطالعه کنید!) اما بحثهای مدرنتری که در این خصوص مطرح شده است، براساس این تئوری میپرسد: از کجا معلوم که مغز ما در فضای بستهای قرار نگرفته و تحت تسلط یک شخص دیگر نباشد؟ یا این که آیا دنیای ما مثل فیلم ماتریکس تنها رقابتی بین ماشینهای هوش مصنوعی است؟ واضح است که سریال Westworld از ما میخواهد تا این فکر را در سر پرورش دهیم و البته برخلاف روند همیشگی خود چندان ظریف و زیرکانه با آن رفتار نمیکند. میو به معنای واقعی کلمه در یک شبکه شبیه سازی شده قرار دارد.
Serac از میو میخواهد تا دولوریس را متوقف کند. اما ممکن است میو در این بین فکر دیگری به سرش زده و تصمیم بگیرد از هوش مصنوعی Incite برای مختل کردن دنیای انسانها استفاده کند. درست همانطور که قبلاً موفق به از کار انداختن ساختار شبیه ساز جنگ جهانی دوم شده بود. اگر او موفق شود تا به اندازه کافی در دنیای انسانها اختلال و ویرانی ایجاد کند، ممکن است بتواند با هک کردن Rehoboam حقیقت بزرگتری را کشف کرده و متوجه شود که تمام دنیای انسانهایی که با آن سروکار داشته تنها در نسخهی بزرگتری از محیط شبیه سازی شدهای که خود را در این اپیزود در آن پیدا کرد قرار گرفته است.
در حافظهی برنارد چه اطلاعاتی مخفی شده بود؟

میو تنها کسی نیست که در این اپیزود ماهیت وجودی خود را زیر سؤال برده است. برنارد نیز در این قسمت با ورود به رگهای انتقال اطلاعات خود مقدماتی را برای اقدامات بعدی خود زمینه چینی کرده. او در گفتگو با استابز و قبل از این که او را بدون سلاح به جنگ گروهی از محافظان پارک بفرستد، میگوید:
من در تبلتی که خارج از پارک ساخته شده بود، درحال جستجو در کدهای خودم بودم. اما اگر دولوریس در کدهای من اختلال ایجاد کرده باشد، ممکن است همان خراب کاری باعث شود تا تبلتی بسازم که قادر به نمایش این ایراد نخواهد بود.
در واقع برنارد تصور میکند که دولوریس شماری از خطوط مرتبط با حافظهی او را از کدهای برنامهی او حذف کرده اما فراموش کرده تا آنها را از مرکز بازیابی اطلاعات یا به اصطلاح خودمان همان سطل آشغال ویندوز حذف کند. بنابراین او هنوز میتواند با نفوذ به داخل این اطلاعات، موارد حذف شده را مشاهده کند. همینطور که برنارد درحال جستجو در کدهای خود است، ما فلش بکهای سریعی به اتفاقات ثبت شده در حافظهی او میزنیم. اما به لطف کنجکاوی یکی ازکاربران Reddit با نام کاربری surrealsunshine، فایلهای حذف شدهی ذهن برنارد در دو تصویر کلیدی قابل مشاهده است.
اول این که دولوریس قطع به یقین وقتی که هنوز در بدن قدیمی شارلوت هیل (Charlotte Hale) بود، برنارد را بازسازی کرده است. او حتی در این حین مشغول ساخت یک میزبان دیگر نیز بوده است.
دوم این که به نظر میرسد دولوریس بخشهای مهمی از حافظه برنارد را مخفی کرده تا او قادر به دسترسی به آنها نباشد. این اطلاعات که شامل وقایع آخر فصل دوم میشوند موارد زیر را در بر خواهند گرفت:
- شلیک کردن دولوریس به صورت برنارد
- تصمیم گرفتن برای بیرون کشیدن میزبانان ضعیف از گروه
- تغییر نظر دولوریس و انتقال میزبانها به بهشت کامپیوتری
- کشتن برخی از افراد پارک توسط برنارد و در شرایطی که تحت کنترل فورد قرار داشت
- مطالعهی اطلاعات لیام دمسی جونیور توسط دولوریس
اگر برنارد حالا این اتفاقات را به خاطر میآورد، (تصمیم جدید او برای پیدا کردن دمسی این موضوع را ثابت میکند) رابطه او با دولوریس حالا متفاوت از گذشته خواهد بود. همهی این موارد حالا نشان میدهند که چرا شخصیت او در این مدت اینقدر به هم ریخته شده بود. نام مستعار او در کارخانه بسته بندی گوشت، یعنی آرماند دلگادو (Armand Delgado) یک نام نمادین از اصطلاح «Damaged Arnold» یا آرنولد آسیب دیده است. برنارد ممکن است از این مسئله خبر نداشته باشد اما حالا میداند که چه کسی به او آسیب زده است.
سراک (Serac) به دنبال چه چیزی است؟

سراک (Engerraund Serac) ظاهراً یکی از افرادی است که Rehoboam، تکنولوژی هوش مصنوعی Incite را بنیانگذاری کرده است. اما میو چطور به این داستان مرتبط شد؟ به همان دلیل که حافظهی برنارد مختل شده است، دولوریس مسیر میو را نیز دستکاری کرده. در واقع سراک نمیداند که دولوریس در پایان فصل دوم با دادههای میزبانهای گم شده چه کار کرده است. بنابراین با گم شدن دولوریس همه باید گمان میکردند که میو همهی این کارها را انجام داده است. به همین دلیل بود که سراک او را داخل آزمایش شبیه سازی خود قرار داد تا متوجه شود در پایان فصل دوم چه اتفاقاتی افتاده است. اما بعد از این که میو در دنیای شبیه سازی شده به سایزمور میگوید:
هرکسی که درحال انجام این کار است، برای آزمایش کردن من و فهمیدن اطلاعاتی که میدانم، خود را به دردسرهای زیادی انداخته است. تو من را برای هدف مشخصی به اینجا آوردی؛ این طور نیست؟ تو فکر میکردی که من میتوانم به دنیایی که دولوریس از تو مخفی کرده دوباره دست پیدا کنم. چرا دنبال این دنیا هستی؟ هر کسی که این اتفاقات را برنامه ریزی کرده به دنبال منظور خاصی بوده که مسلماً بازگرداندن اعضای یک خانواده کنار هم نبوده است.
هدف سراک از انجام این کار به Rehoboam مربوط میشود. یک هوش مصنوعی که ظاهراً با پیشبینی تمامی رفتار انسانی، تمام مشکلات جهان را حل کرده است. اما حالا یک شخص غیر قابل پیشبینی در برابر آن قرار گرفته و آن شخص کسی نیست جز دولوریس ابرناتی.

در واقع این سازندگان سریال بودند که به طور واضحی ذهن ما را به سمت نقاشی باغ عدن که براساس شرحی از پیدایش انسان در کتاب مقدس کشیده شده میبردند.
سراک قصد دارد تا این فرد غیرقابل پیشبینی را پیدا کرده، تنها موجودی که آیندهی الگوریتمی او را تهدید میکند از بین برده و از هرگونه انقلاب احتمالی علیه آن جلوگیری کند. اما شخصیت سراک از نظر موضوعی چیزی فراتر از اینهاست. سریال Westworld قبلاً ثابت کرده که در اشاره به مراجع پیدایش اصلاً ساده عمل نمیکند. در قسمت آخر فصل اول سریال، آنتونی هاپکینز در نقش دکتر فورد با دولوریس درباره شباهتهایی که میان خلق او توسط آرنولد و The Creation of Adam از میکل آنژ وجود دارد صحبت کرده و ایدهی خود از این که خدا ساختهی ذهن بشر است را توضیح میدهد. در اپیزود این هفتهی وست ورلد نیز سایزمور نه بهطور اتفاقی که با قصد و غرض قبلی به میو به عنوان یک نقاشی در کلیسای سیستین اشاره میکند. در واقع این سازندگان سریال بودند که به طور واضحی ذهن ما را به سمت نقاشی باغ عدن که براساس شرحی از پیدایش انسان در کتاب مقدس کشیده شده میبردند. در پایان این قسمت، میو در چه مکانی دیده میشود؟ به معمای واقعی کلمه در یک باغ سرسبز. و چه کسی در آن باغ زندگی میکند؟ شخصی به ظاهر ساده لوح و دوست داشتنی که در حال خوردن سیب بوده و درباره موجودیت انسان صحبت میکند. این رفرنسها کاملاً حساب شده و حاصل تفکرات سازندگان باهوش و هنرمند این سریال است.
سراک در حالی که یک سیب در دست دارد میگوید:
اکثر انسانها گروه کوچکی از اوباش و آدم کشهای بدبخت بودند که از یک مصیبت به سمت مصیبت دیگری میرفتند. تاریخ ما انسانها مثل خاطرات یک شخص دیوانه، سرشار از آشوب است. اما ما آن را تغییر دادیم و برای اولین بار، تاریخ یک نویسنده دارد.
با این که سراک، سازندهی Rehoboam، خود را به عنوان این نویسنده، یعنی وجود خدا میبیند، اما اگر این نویسنده در اصل ابلیس باشد، ادامهی فصل 3 برای او بسیار هیجان انگیز سپری خواهد شد.
آیا پارک ژوراسیک یک دروغ بود؟

مهمترین ایستر اگ یا معمای مخفی این قسمت، حضور اژدهای مشهور Game of Thrones در لابراتوار مرکز کنترل Westworld بود که توسط دو تکنسین که نقش آنها را دیوید بنیوف و دی بی ویس، سازندگان بازی تاج و تخت برعهده داشتندف تکه تکه شده بود. در این صحنه، ویس به سمت بنیوف برگشته و به او میگوید که قصد دارد این اژدها را به یک استارتاپ در کاستاریکا بفروشد. این رفرنس بدون شک به ژوراسیک پارک اشاره دارد که براساس رمانی از Michael Crichton، نویسنده فیلم Westworld در سال 1973 ساخته شده است. سریال فعلی Westworld نیز براساس این فیلم ساخته شده.
مهمترین ایستر اگ یا معمای مخفی این قسمت، حضور اژدهای مشهور Game of Thrones در لابراتوار مرکز کنترل Westworld بود.
اما این صحنه، یک سؤال بزرگتر را ایجاد میکند: آیا دایناسورهای پارک ژوراسیک واقعی بودند؟ یا این که تنها رباتهای دایناسوری بودند که بسیار واقع گرایانه ساخته شدهاند؟ شبیه سازی یک دایناسور به مراتب سادهتر از شبیه سازی یک انسان است. هیچ کس اصلاً نمیداند که دایناسورها باید چه شکلی باشند یا چه رفتاری از خود نشان دهند. دایناسورها مجبور نیستند تا با صحبت کردن یا رفتار اجتماعی، واقعیت وجودی خود را فاش کنند. این اشارات به تئوریهای جالبی ختم میشوند. آیا پارک ژوراسیک اولین پارکی بوده که براساس شبیه سازی موجودات زنده ساخته شده؟ آیا این صحنه با در نظر گرفتن این که Game of Thrones و پارک ژوراسیک در واقع پیش درآمدی برای وست ورلد بوده و تمام اتفاقات آن در پارکهای دلوس جریان داشته منطقی به نظر نمیرسد؟
قسمت بعدی سریال وست ورلد فردا منتشر میشود، شاید جواب برخی از این سوالها را فردا دریافت کنیم.


