فیلم Unhinged یا «نامتعادل» به کارگردانی دریک بورت و با بازی راسل کرو یک بیمووی در ژانر تریلر روانشناختیست که در زمرهی فیلمهای یکبار مصرف این روزهای خلوت هالیوود قرار میگیرد. با نقد فیلم نامتعادل پی اس ارنا همراه باشید.
فیلم Unhinged داستان مردی از بند رسته و افسار گسیخته را روایت میکند که در آغاز فیلم همسر سابقش را همراه با شوهرش به قتل میرساند، خانهشان را آتش میزند و راهی جادهی خشم و دیوانگی میشود. در عین حال نیز زنی به اسم ریچل که درگیر طلاق و زندگی پسر و برادرش است و با وکیل و دوست صمیمیاش قرار ملاقات دارد، در مسیر مرد بینام و نشان و نامتعادل قرار میگیرد.
فیلم با سکانسی شروع میشود که شاید بتوان گفت تمام تعلیق، هیجان و احساسات فیلم در همان سکانس قرار دارند. راسل کرو با چهرهای درمانده و نامتعادل در تاریکی شب و ماشین غول پیکرش اطرافش را مینگرد، قرصهای اعصابش را یکی یکی بالا میاندازد و در آتش کوچک و گذرای کبریت میان دستانش خیره میشود. این سکانس میتواند به خودی خود نوید فیلم خوبی را دهد اما در ادامه متوجه میشویم که این سکانس و تیتراژی که پس از آن پخش میشود، تنها مواردی از فیلم هستند که میتوان دربارهی آنها بحث کرد. مرد ناشناس افسار پاره میکند، درِ خانهی نزدیک خود را میشکند، زن و مردی را به قتل میرساند، خانه را آتش میزند و میرود. این سکانس نام فیلم را برای ما تماشاچیان تبیین میکند و نوید یک فیلم هیجانی روانشناختی جذاب دیگر را میدهد. البته که سکانس مذکور که آن را بهترین بخش فیلم میدانم نیز بینقص نیست و ایرادی جدی بر آن وارد است که در ادامه به آن میپردازم.
فیلم به طور کلی نه در زاویهی دید این مرد ناشناس و افسار گیخته بلکه از زاویهی دید ریچل روایت میشود. ریچل که مادرش را در خانهی سالمندان گذاشته، در حال طلاق گرفتن از همسرش است، باید از پسرش مراقبت کند و در کنار برادرش و نامزد او در یک خانه زندگی کند، بدل به فهرمان فیلم میشود که پیش از این کم در هالیوود ندیدهایم. البته که این موضوع را به خودی خود نمیتوان یک ایراد حساب کرد، هر چه باشد، بسیاری از فیلمهای تاثیرگذار و موفق تاریخ سینما بر خلاف بلاک باسترهای امروزی، قهرمانانی عادی و از جنس انسان داشتند که با استفاده از غرایز و تواناییهای انسانی یا بعضا با غلبه بر آنها آنتاگونیست فیلم را شکست میدادند. اما شناخت ما از ریچل در همین چند خطی که بالاتر نوشتم، خلاصه میشود و دیگر جلو نمیرود. بدمن ناشناس فیلم نیز در همان حالت شرور کارتونی و قاتل اسلشر ناشناخته باقی میماند و تنها با بازی خوب راسل کرو – که از بهترین بازیهای کارنامهی هنری او نیست- زنده میماند. پس اگر انتظار فیلمی را دارید که بتوان با شخصیتهای آن ارتباط برقرار کرد، بهتر است که بروید سراغ فیلمهای دیگر.
با این حال گاهی در سینما به فیلمسازان مولف یا فیلمسازان ژانر برمیخوریم که در فیلمهایشان پرداخت به خصوصی در شخصیتها مشاهده نمیشود اما با سبک فیلمسازی خود، فیلم را از لحاظ دیگری – و متفاوت از قوانین استاندارد – به اثری ارزشمند و دیدنی تبدیل میکنند که میتوان ساعتها دربارهی آنها بحث کرد. متاسفانه فیلم Unhinged در این دسته قرار نمیگیرد و سبک و سیاق فیلم مشابه همان فیلمهای سالانهی هالیوود است که آنها را پس از تماشا فراموش کرده یا به زبالهدان تاریخ میسپاریم. کارگردانی، میزانسن و فیلمبرداری فیلم هیچ تفاوتی با آثار یکبار مصرف، فلهای و کلیشهای هالیوود ندارند؛ چه در صحنههای تصادف و برخورد ماشینها به یکدیگر که یادآور تصادفات پرهزینهی فیلمهای متاخر مایکل بی هستند و چه در شیوهی پرداخت کارگردان به موضوع مهم فیلم. با این حساب، «نامتعادل» فیلمیست که با تماشا نکردن آن هیچچیزی را از دست نمیدهید و میتوانید در این یک ساعت و سی دقیقه گزینههای بهتری را برای تماشا انتخاب کنید اما با این حال، فیلم هنوز از یک منظر ارزش تماشا دارد که در ادامه به آن میپردازم.
فیلم Unhinged در داستان خود ضعفهای زیاد، غیرمنطقی و اعصاب خردکنی دارد که با دیدن آنها ممکن است دیوانه شوید اما در عین حال نیز داستان تند و کوتاهی دارد. فیلم با یک قتل آغاز میشود، قهرمان داستان در پردهی اول معرفی میشود و در نقطهی اوج اول با شرور ناشناس فیلم مواجه میشود. در پردهی دوم با مشکلات و مصیبتهایی که شخصیت منفی فیلم در راه او میگذارد، مواجه میشود و در پردهی سوم با او روبرو میشود. فیلم زیادهگویی نمیکند و در همان چند صحنهی مکالمهی خود چند دیالوگ دارد که در پردهی آخر به کار میآیند. مسلما اینجا باید از رعایت قاعدهی تفنگ چخوف (اگر چیزی نشان داده میشود، باید در ادامهی داستان به کار برده شود) خوشحال بود اما متاسفانه فیلم در اینجا به طرز عجیبی تحمل ناپذیر میشود. در تمام طول فیلم هیچ منطق روایی وجود ندارد و هر تصمیم یا واکنش شخصیتها غیرمنطقیست و نمیتوان با آن کنار آمد، پس اگر به دنبال منطق و عقلانیت هستید، در طول این فیلم به آن برنمیخورید. با این حال داستان فیلم Unhinged با وقایع پشت هم و تندش میتواند شما را با تصادفهای ماشینها، راسل کروی عصبانی و خشن و چند صحنهی تعقیب و گریز سرگرم کند.
در ادامه وقایع فیلم لو میروند پس اگر فیلم را تماشا نکردهاید، از خواندن این بخش خودداری کنید.
نکته: موضع نقد زیر نه به منظور ارزیابی کلی زیر، بلکه به منظور پرداخت به خشونت فیلم، هدف و پیام فیلم و در نظر گرفتن آن به عنوان یک بیمووی است.
از دیرباز خشونت همانطور که در ذات انسان وجود داشت و روی او تاثیرگذار بود، در دنیای هنر هفتم نیز حضور داشت و باعث خلق داستانها و ماجراهای مختلف و متنوعی در این دنیا میشد. رویکرد و موضع فیلمسازان نامی سینما به این عامل ذاتی نیز همانقدر تفاوت و تنوع داشت. مارتین اسکورسیزی در دورههای مختلفی از سینمای خویش به خشونتی پرداخت که گاه مردی را از تنهایی به میان اجساد تیر خورده میکشاند و گاه جنایتکارانی را که از زندگی بیحد و مرزشان لذت میبردند، با عواقبشان روبرو میکرد و آنها را وادار به بازگویی داستانشان میکرد. زنده یاد عباس کیارستمی در سال 1995 و درجشنوارهی فیلم تائورمینا با کوئنتین تارانتینو ملاقاتی داشت و بعدها در مصاحبهای (به گمانام که مصاحبهای مرتبط با فیلم «طعم گیلاس» باشد) گفت:« من به اندازهای که به او (کوئنتین تارانتینو) علاقه دارم، به فیلمهایش ندارم و فکر میکنم میتواند بهتر شود. خشونت از سینمای آمریکا رفتنی نیست و او راه حلی پیدا کرده است که با خشونت شوخی میکند.»
تارانتینو خشونتی را به تصویر میکشد که کاریکاتوری، جذاب، اغراقشده، دیدنی، مفرح و تماشاییست و از ویژگیهای پست مدرن سینمای او قلمداد میشود. در نقطهی مقابل او نیز فیلمسازانی همانند نیکلاس ویندینگ رفن را میبینیم که بازنمای خشونتشان زننده و نفرتانگیز است. بازگویی و توضیح تمامی این موارد به این منظور بودند که به بحث خشونت در فیلم Unhinged برسیم. «نامتعادل» از همان سینمای خشن آمریکا که زنده یاد کیارستمی گفت، آمده است ولی متاسفانه راهی برای بازنمای خشونتش نیافته است. این خشونت هیچ حس و حال و جایگاهی در فیلم ندارد و در نهایت به القای پیام و هدف فیلم نیز کمک نمیکند. خون و خشونت «نامتعادل» برآمده از همان خشونت کارتونی و بیحس و حال برخی بیموویهای اسلشر است. اما هدفام از صحبت دربارهی خشونت فیلم تنها به منظور پرداخت به حس و حال فیلم نبود، میخواستم نشان دهم که منطق و روایت فیلم نیز همانند خشونت فیلم تنبل و سست است. گاهی روایت و پیشروی اثر به گونهای عمل میکند که شخصیت خشن و خشونتجو در انتهای فیلم خود را در بینوا و درمانده در دریای خونین و قرمز خشونت مییابد و تماشاچیان نیز حس سنگینی و تاریک خشونت را روی خود حس میکنند که آنها را به این راه بیپایان و برگشتناپذیر کشانده است. شاید چنین چیزی از «نامتعادل» انتظار داشتم ولی فیلم در نهایت همان خشونت کلیشهای هالیوود را برگزید.
این خشونت نه فقط در رابطهی تماشاچی و فیلم غیرمنطقی و بیحس و حال به نظر میرسد، بلکه شوربختانه در خود فیلم نیز چنین سرنوشتی دارد. مرد ناشناس دوست و وکیل ریچل را در رستوران تا سر حد مرگ مشت میزند و گلویش را میگیرد، در همان حال، عدهای از حاضران رستوران پا به فرار میگذارند که منطقی به نظر میرسد. اما عدهای سر جای خود مینشینند و نظارهگر یا فیلمبردار قتل مردی در غذاخوری میشوند! نهایت واکنش آنها جیغی بیرمق است که منطق بیمنطق فیلم را به عاملی تحملناپذیر بدل میکند. واکنش ریجل به خبر قتل دوستش چیست؟ او چند لحظه بالا میآورد، دوباره به مسیر رانندگی فیلم ادامه میدهد و دوست صمیمیاش را که بهخاطر او کشته شد، فراموش میکند (البته که فیلم یا بهتر است بگویم نویسنده نیز فرصت زیادی به او نمیدهند تا خودش را به عنوان یک انسان ثابت کند). در پایان فیلم، ریچل با عامل خشن و قاتل فیلم روبرو میشود و قیچی را که در ابتدای فیلم به دنبال او بود، در چشم مرد نامتعادل قصه فرو میکند و غول بیشاخ و دم فیلم را زمینگیر و علیل میکند. مرد نمیمیرد و مانند حیوانی خشمگین که رم کرده است، فریاد میزند و تقلا میکند؛ ریچل نیز باری دیگر قیچی را در تمام سرش فرو میکند و مرد نامتعادل را به هلاکت میرساند. او که مدتی پیش از خبر قتل دوستش بالا آورد و مریض احوال شد، حالا تنها پسرش را در آغوش میگیرد و واکنشی به جسد مردی هیولامانند که یک چاقو در چشم خونینش فرو رفته است، نشان نمیدهد!
منطق سازندگان از زاویه دید مرد ناشناس نسبت به زاویه دید ریچل بدتر است و به نظر میرسد سازندگان چون او را مردی نامتعادل و غیرمنطقی معرفی میکنند، اعمال و تصمیمات او را نیز به غیرمنطقیترین شکل ممکن ارائه میکنند. زاویه و فاصلهی دوربین در سکانس آغاز فیلم مانع نشان دادن قتلهای او به گونهای تاثیرگذار (بهتر است بگویم خشونتآمیز) میشوند. در سکانسی که مرد میخواهد برادر ریچل و نامزدش را بکشد، حرفهایی شعارزده و مانیفستگونه دربارهی جامعه و خشونت میزند و به نوعی آنها را به عنوان مقصر اشتباهات خودش میشناسد که شباهت عجیبی به صحبتهای جوکر (با بازی واکین فینکس) در پایان فیلم «جوکر» داشت؛ زمانی که آرتور فلک در شوی شبانهی مری (با بازی رابرت دنیرو) بالای منبر رفت و از جامعه انتقاد کرد. گویی که «نامتعادل» میخواهد آرتور فلکی را نشان دهد که نه در دههی 80 و گاتهام، بلکه در دنیای امروزی و در نیو اُرلنیز شروع به قتل عام میکند و جامعه و اعضای آن را به دلیل فحاشی و رفتار ناپسندشان سرزنش میکند. به همین علت است که خشونت فیلم، شیوهی پرداخت به آن و به طور کلی ایرادات فیلم را ناشی از کجفهمی فیلمهایی همانند «جوکر» میدانم.
بالاتر نیز اشاره کردم که فیلم در کارگردانی، میزانسن و تدوین مشکل دارد و این مشکل نیز در مضمون اصلی فیلم نمایان میشود. هیچ کدام از این موارد به پیام و هدف فیلم، مضمون آن، حس و حال و فضاسازی آن کمکی نمیکنند و به بیراهه میروند. این موارد اساسی که همهشان از خود ضعف نشان میدهند در کنار فیلمنامه مانع تبدیل شدن فیلم به یکی از بهترین فیلمهای سال 2020 میشوند و در نهایت فیلمی را تحویل میدهند که چیزی نیست جز یک بیمووی یکبار مصرف و سرگرمکننده که سعی بر گنجانده شدن در ژانر تریلر روانشناختی دارد اما در بهترین حالت یک اسلشر جادهای و دربردارندهی ارزشها یا ضدارزشهای یک بیموویست که صرفا ریتم تند داستان، آدرنالین تعقیب و گریز جادهای و بازی راسل کرو آن را کمی قابل تحمل میکند.
در انتها باید به نقص جدی پیام فیلم Unhinged نیز اشاره کنم. خشونت همانطور که در بالا اشاره کردم، همواره تازگی دارد و اخیرا در مدیومهای دیگری مانند بازیهای ویدویی نیز اثبات این ادعا را مشاهده کردیم (مثال بارز آن، بازی The Last Of Us Part II با محوریت خشونت و انتقام). فیلم دست روی موضوع و مضمون خوبی مانند خشم، آزار کلامی، شلوغی زندگی مدرن (که در تیتراژ فیلم میبینیم که چگونه به سمت خشونت و هرج و مرج میرود) و تقابل اعصابخردکن این روزهای انسانها در جامعه میگذارد ولی در نهایت با مواردی که در بالا اشاره کردم ظرفیت و استعدادش به هدر میرود. گویی فیلم Unhinged با سفارش پلیسها یا شهرداران ایالات متحده آمریکا در جهت کمتر کردن ترافیک این روزها و پرخاشگری رانندگان ساخته شده که برای انتقاد از فحاشی، خشونت و آزارکلامی در جاده و خیابان، عواقبی غیرقابل باور اما ممکن را برای این کار نشان دادهاند. فیلم در انتها به پیامی ناقص ولی در عین حال خطرناک میرسد که همان کجفهمی سازندگان که در بالا به آن اشاره کردم را نشان میدهد:«اگر در خیابان شاهد تخلف یا بینظمی بودید، سعی کنید که آرامش و سکوت خود را حفظ کنید چرا که شخص مقابل ممکن است در زندگیاش درگیر مشکلاتی باشد که برای شما هزینهی گزاف و جبران ناپذیری را تحمیل کند.»
The Review
Unhinged
فیلم Unhinged یا «نامتعادل» فیلمیست که سعی میکند پیامی همچون فیلمهای پرطرفدار حول محور خشونت و جامعه دهد اما نه به هدف خود میرسد و نه استانداردهای اولیه را رعایت میکند. شاید در بهترین حالت و با کمی ارفاق بتوان فیلم را یک بیمووی سایکو تریلر و اسلشر خواند که به جمع فیلمهای یکبار مصرف و نسبتا سرگرمکنندهی هالیوود میپیوندد.
بسیار دقیق و کامل بود با تشکر.🙏❤
ممنون از شما
مرسی که مطالعه کردید.