چندسال پیش بود که شبکهی بی.بی.سی با بندیکت کامبربچ توانست شرلوک هلمز دوست داشتنی را دوباره سر زبانها بیندازد. حالا اما بعد از نزدیک به یک دهه نوبت به همپای فرانسوی آرتور کانن دویل با مجموعه داستانهای آرسن لوپن فرا رسیده است. شخصیتی داستانی که در اوایل قرن 20 توسط موریس لوبلان ساخته شد و در بیش از 20 داستان حضور پیدا کرد. حتی در بازهای خود موریس شرلوک هلمز را وارد داستانهایش با آرسن لوپن کرد اما به دلیل شکایت کانن دویل، موریس نام شرلوک هلمز را به هرلوک شلمز تغییر داد! بعدتر نیز بازی ویدیویی از روی این دو شخصیت ساخته شد که در آن آرسن لوپن در تلاش برای دزدیدن ثروت بریتانیاییها بود و شرلوک هلمز به همراه واتسن و دار و دستهاش در تلاش برای متوقف کردن او بودند. سریال لوپین (Lupin) یا همان دزد شرافتمند شاید فرمت جدیدتر رابین هود و ترکیبش با شرلوک هلمز باشد تنها با این تفاوت که اتفاقاتش در کشور فرانسه در جریان است. از آنجایی که نویسندگان سریال دست به اقتباس مستقیم از هیچکدام از کتابهای لوبلان نزدهاند، پلات اصلی سریال ارتباطی با هیچکدام از داستانهای آرسن لوپن ندارد. با اینحال سریال از بسیاری از شگردها و بخشهای داستانی مختلفی از تمامی 25 داستانی که آرسن لوپن در آنها حضور داشته است در جای جای سریال استفاده، کردهاند.

بخش اول از فصل اول سریال آرسن لوپن در 5 قسمت با الهام از شخصیت داستانی موریس لوبلان توانسته به قلب بسیاری از بینندگان در سرتاسر جهان راه پیدا کند. بعد از موفقیت چشمگیر مینی سریال کویینز گمبیت افراد زیادی بر این عقیدهاند که آرسن لوپن توانسته است همان موفقیت را تکرار کنند و تنها در 6 روز 70 میلیون بیننده برای خود دست و پا کرده است. 5 قسمت دوم فصل اول سریال با اینکه نوشته و فیلمبرداری شده است اما هنوز از خبر انتشار مشخصی از آن مطرح نیست. با اینحال میتوان سرنوشت سریال را با همین 5 قسمت به خوبی پیش بینی کرد. در ادامه با نقد و بررسی سریال لوپین با پی اس ارنا همراه باشید. اگر سریال را ندیدهاید و نمیخواهید که داستان آن برایتان اسپویل شود، میثم عبداللهی در این مطلب این سریال را معرفی کرده است و به منبع اقتباس آن هم پرداخته. اما برای نقد این سریال ادامه همین مطلب را بخوانید.
خطر اسپویل : هر بخش مرتبط با یک قسمت از سریال است که در آن بخش، اطلاعات لو دهندهای از سریال وجود دارد. اگر دوست ندارید اتفاقات سریال برای شما لو نرود از خواندن قسمتهایی که ندیدهاید صرف نظر کنید.
فصل اول : در میان دزدان
قسمت اول سریال لوپین تقریبا مثل تمام فیلمها و سریالهایی که راجع به دزدی ساخته میشوند است. حال هوای شغل ایتالیایی و کمی هم الهامگیری از مجموعه بازیهای آنچارتد و شباهت با سریال موفق دزدی پول نوید ماجراجویی خوش ساختی را به مخاطب میدهد.
همه چیز از یک گردنبند شروع میشود. گردنبندی که حالا جایش داخل موزهی لوور است، 25 سال پیش زندگی پدر و فرزند مهاجر سنگالی را از بین برده است. پسر اما حالا که بزرگ شده با خود فانتزیهای کودکانهاش را به همراه دارد. کتابی که در کودکی پدرش به او هدیه میدهد، بعد از مرگ وی سرلوحهی زندگیش میشود. آسان دیوپ (با بازی اُمار سی) آنقدر این کتاب را میخواند که خودش تبدیل به یک دزد شرافتمند میشود و با آنکه در سریال نمیبینیم اما انگار کارش تنها همین است که گرد جهان بگردد و همچون نیتن دریک به شکار و پیدا کردن گنجینههای ارزشمند و قیمتی بزند. دلیل اشتیاق آسان به این گردنبند مشخص نیست. صاحبان این گردنبند همانهایی هستند که پدرش برایشان کار میکرد : یعنی خانوادهی پلیگرینی ، شامل سه عضو که مخوف ترینشان اوبرت پلیگیرینی، پدر خانواده است. جولیت پلیگیرینی، دختر زیبا روی اوست که دل در طلب آسان دارد اما از طرفی نیز خیال پشت کردن به پدرش را ندارد.

روز مزایدهی گردنبند نزدیک است و آسان هم تیمی برای خود دست و پا میکند، تا دست به سرقت این گردنبند بزنند. همه چیز با موفقیت پیش میرود اما آسان قرار نیست همینجا کارش را متوقف کند ، پلیگرینی و پلیسها هم قرار نیست به این راحتی دست از سر سارق گردنبند نیز بردارند. در این میان آسان همسر و فرزندی دارد که گویی حضور بسزایی در زندگیشان ندارد. همسر آسان ، یعنی کِلِیر دوست صمیمی و عاشق آسان است اما مدتهاست لطفی از او نمیبیند و رابطهشان دلسرد کننده است. سریال تا پایان فصل نیز بخش کمی از شخصیت کلیر را برای بیننده مشخص میکند. کلیر شخصیت جذابی دارد که انگار توسط آسان و نویسندهها نادیده گرفته شده است و پتانسیلهای اصلیش رها نمیشوند.
قسمت ابتدایی سریال لوپین درست مثل 4 قسمت دیگر از فلش بکهای متعددی برخوردارند که به صورت پینگ پنگی بیننده را میان اتفاقات زمان حال و گذشته حرکت میدهند. استفاده از چنین تکنیکی باعث شده است تا جذابیت روایت سریال از کسالت خارج شود. همچنین ریتم خوب تدوین کمک شایانی به سریال میکند و اغلب ضعفهای داستانی و گافهای فیلمنامهای به لطف تدوین سرگرمکننده و خوش ریتم سریال قابل چشم پوشی است. هرچند که اغلب اوقات دقت در بطن فیلمنامه باعث خدشه دار شدن ساختار کلی آن میشود. مثلا نقشهی دزدی از موزهی لوور با آنکه بی عیب و نقص بنظر میرسد اما تمام مراحل انجامش به نوعی به شانس محول شدهاند و درست برعکس مجموعهی شرلوک هلمز از جدیت کمتری در ارائهی جزئیات داستانی برای چنین حوادثی است. این مسئله در تمامی قسمتهای دیگر سریال تا پایان این فصل وجود دارد و باعث شده تا مجموعه بیشتر مناسب مخاطبین ردهی سنی نوجوان بنظر برسد.
فصل دوم : جیب بُر خیابان جنوبی
آسان دیوپ در سریال لوپین بعد از سرقت موفقیت آمیز گردنبند شک میکند که گردنبند، 25 سال قبل اصلا دزدیده نشده است. او که تمامی این سالها فکر میکرده پدرش یک دزد بوده حالا انگیزهای پیدا کرده است تا به جستجوی حقیقت در رابطه با پدرش برود. در این میان پای جولیت پلیگرینی توسط آسان دیوپ به ماجرا باز میشود چرا که به هنگام مزایدهی گردنبند، خاندان پلیگرینی ادعا کرده بودند که تکه سنگهای گردنبند از 25 سال پیش از یکدیگر جدا شده و در هفت نقطهی جهان پخش شده است. آسان که این مسئله را به همراه دوستش بررسی میکند میفهمد که این نکته دروغی بیش نیست و جولیت هم این مسئله را تایید میکند. اما جولیت همچنان تاکید میکند که پدر آسان گردنبند را دزدیده است. در این مقطع از داستان دوباره با همان المانهای شانسی که در قسمت قبل نیز مشاهده کردیم مواجه میشویم : درست در وقتی که آسان دیوپ دلسرد میشود ناگهان نامهای که در کودکی مچالهاش کرده و به دور انداخته بود جلوی دستش سبز میشود. او پس از خواندنش به سرعت متوجه میشود که پیامی مخفی در نامه برای آسان وجود دارد و به همین دلیل راهی زندان میشود تا بفهمد آیا واقعا این پدرش نبوده است که گردنبند را دزدیده؟!

آسان دیوپ در سریال لوپین با ترفندهایی ساده راه خودش را به مکانهای مختلف باز میکند: تغییر چهره، تعویض لباس و چیزهایی ساده که عموما به چشم آدمهای دیگر نمیآیند اما در چشم مخاطب شاید کمی سادهانگارانه باشند. سکانس ورود دیوپ به زندان و تعویض خودش با زندانی دیگر هرچند که توجیه منطقی توسط نویسندگان داشته بازهم کمی توی ذوق زننده است و از باورپذیری پایینی برخوردار است. دیوپ در زندان با شخصی ملاقات میکند که هم سلولی پدرش بوده و کتابی به امانت پیش اوگذاشته است. داخل کتاب پیام مخفی از پدر دیوپ است که در آن ادعای بیگناهی میکند. حقهای بازهم جالب اما بی استفاده از سمت نویسندگان سریال چون لزوم مخفی بودن پیام داخل کتاب چه چیز میتوانست باشد؟ اگر هم سلولی پدر دیوپ قادر به سخن گفتن هست پس پیام مخفی آن هم برای ابراز بیگناهی چه کار کردی دارد؟!
اختتامیهی این قسمت با یک شعبده بازی دیگر از طرف دیوپ پایان میپذیرد. آسان که دیگر کارش در زندان تمام شده خودش مرگ خودش را صحنه سازی میکند تا از زندان رها شود. موازی شدن این اتفاقات با گروهی که از او طلب دارند و در پی به قتل رساندن او هستند امریست که کارکرد داستانی خاصی ندارد و فقط برای تنشزایی در شرایط به وجود آمده است. اما بازهم گریز از موقعیت دیوپ در آخرین لحظات همچنان پر از کم کاری توسط سازندگان را نشان میدهد. اینکه ساز و کار خودکشی در زندانهای واقعی به چه صورت است گزافه گوییست اما اینکه در دنیای سریال زندانها چنین بی در و پیکر باشند یا آدمهای زندانی به سرعت بعد از خودکشی با آمبولانسهایی که کمترین تمهیدات امنیتی را دارند از زندان خارج شوند، تعجب برانگیز است.
آسان دیوپ با خروج از زندان یک قدم به پیدا کردن حقیقت پدرش نزدیکتر میشود و در عین حال به محدودهی خطرناک اوبرت پلیگرینی هم وارد میشود!
فصل سوم : بعضی چیزها هرگز عوض نمیشوند
سریال لوپین ملغمهای از بهترین سریالها و فیلمهایی است که در چند سال اخیر راجع به دزدیهای مختلف دیدهاید. گنجینهی ملی ( با بازی نیکلاس کیج) و 11 یار اوشن نمونههای کوچکی هستند از آنچه قرار است در سریال لوپین ببیند. عجیب هم نیست که کارگردانی قسمتهای مختلفی از آن را بر عهدهی لویی لتریر، کارگردان قسمت اول فیلم حالا منو میبینی محول کردهاند. او که پیش تر در آن فیلم توانسته بود نظر همگان را به فیلمش جلب کند این بار هم به خوبی از پس سریال لوپین برآمده است. کارگردانی صحنههای اکشن، ساده، بی آلایش، مختصر و مفید است. درست مثل شعبده بازی که بسیار تمیز کارش را انجام میدهد و صحنه را ترک میکند.
در قسمت سوم آسان بازهم بیشتر در گذشته فرو میرود و یکی دیگر از عاملان دستگیری پدرش را پیدا میکند : گابریل دومون، رئیس پلیس قدرتمند اما مسن که ارتباط نزدیکی با اوبرت پلیگرینی دارد. دومون همان ماموریست که 25 سال پیش سر پروندهی باباکا (پدر آسان) حضور داشت. لوپن بازهم در یک تردستی مینیمال و ساده دست به دزدیدن رئیس پلیس میکند و با او به مکالمهای طولانی میپردازد که در نتیجهی آن دومون از شخصیت حقیقی اسن که مخفی مانده بود مطلع میشود. از او میخواهد که رهایش کند و قول میدهد تغییر کند.

بی دقتیهای کوچکی که در این قسمت سریال لوپین هم حضور دارد همچنان ضربههای بزرگی به بدنهی اصلی سریال میزنند. مثلا بعد از آنکه دومون آزاد میشود و به خانه بازمیگردد تک تک دوربینهایی که لوپین کار گذاشته است را پیدا کرده و خرد میکند. اینکه جای هرکدام به چه سرعتی پیدا میشود و اینکه تک تک دوربینهایی که کار گذاشته شده است از بین میروند از اتفاقات عجیب و غریبی است که جوابش را خود نویسندگان میدانند. بهتر بود دوربینهای خانهی خودش وجود میداشت تا لوپن به آنها نفوذ کند. اگر اینقدر جای دوربینها بدیهی است که به این سادگی پیدا میشوند پس چرا تا به حال جایشان لو نرفته است.
از طرفی نیز نقش پلیس در سریال بیمعنی است. آنها هیچوقت در حد و اندازهی لوپن ظاهر نمیشوند و اینکه تمام تردستیهای لوپن بدون هیچ مشکلی و همیشه بدون نقص اجرا میشود بعد از چند مرتبه جادوی خودش را از دست میدهد. در قسمتهای بعدتر میبینیم که پلیگرینی با تمام قدرتش هم آنطور که باید و شاید لوپن را به چالش نمیکشد و این یکی از ضعفهای بزرگ مجموعه به شمار میرود. هر قهرمانی به نقص نیاز دارد و گرنه ابعاد انسانی خودش را از دست خواهد داد.
فصل چهارم : تکخال در آستین
طراحی صحنه و رنگبندی یکی از مهمترین اجزای یک فیلم هستند که اغلب کمتر مورد توجه قرار میگیرند چون ناخودآگاهترین و تاثیرگذارترین المانهای موجود در یک اثر هستند. در تمامی سریال لوپین پالتهای رنگی متعددی را شاهد هستیم که هرکدام با توجه به شخصیت و شرایط موجود تغییر میکنند. پالت رنگی برای تصحیح رنگ سریال نیز در هر بخش متفاوت است. بخشهای مرتبط به فلش بک از رنگ بندی گرمتری برخوردار هستند، در صورتی که روایتهای مرتبط با زمان حال از رنگ بندی سردتری برخوردار هستند. اگر به رنگ مو و لباسهای کلیر (همسر آسان) دقت کنیم هم متوجه میشویم که نسبت به جولیت پلیگرینی (رقیب عشقی کلر) از گرمای بیشتر برخوردار است.
بعد از آنکه آسان، دومون را به همکاری با خودش مجبور میکند دومون او را به سراغ خبرنگاری قدیمی میفرستد که همچون لوپن زخم خورده و دشمن پلیگرینی است. اما آنقدر او را ترساندهاند که دلش نمیخواهد به آسان کمک کند. آسان تلاشش را برای بیدار کردن خشم درون او میکند و موفق هم میشود. آسان به همراه خبرنگار به نوار ویدیویی دست پیدا میکنند که در آن پلیگرینی از فروش غیر مجاز اسلحه برای حمله به کاخ مرکزی فرانسه صحبت میکنند. لوپن با تغییر چهره مصاحبهای تلویزیونی دست و پا میکند تا محتویات نوار را برای همگان نشان دهد اما در لحظات آخر میبیند که محتویات از داخل نوار بریده شدهاند.

اینکه نقشهی زیرکانهی لوپن در مقابل پلیگرینی شکست خورد به موقع و به جا بود چرا که همانطور که کمی قبلتر اشاره کردیم همیشه یک قدم جلوتر بودن از شخصیت منفی داستان منجر به لوس شدن حوادث داستانی خواهد شد. اما اینکه چطور این اتفاق رخ خواهد داد نیز مسئلهی مهمی است. لوپن دزد باهوش و شرافتمندی است که همیشه یک قدم از رقیب خود جلوتر است اما چطور میتواند تنها نواری که مدرک بزرگی برای از بین بردن پلیگرینی است را به این سادگی لو بدهد؟! این اتفاق همچنان مثل قسمتهای قبل از بیدقتیهای جزیی است که تفاوت سریال لوپین با سریال فوقالعادهای چون شرلوک هلمز را آشکار میکند.
یکی از بینظیرترین لحظات سریال شاید مربوط به خبرنگاری باشد که با آسان ارتباط پیدا میکند یعنی فرنین بریوت که زن سالخورده و شجاعی است که چندسالی از میادین اصلی به دور بوده است. شخصیت پردازی او به قدری دلانگیز و متناسب با حال و حوای سریال اتفاق افتاده است که وجودش این قسمت را یک مرحله جلوتر از قسمتهای دیگر میبرد. هرچند که حذف زودهنگام او باعث میشود تا جای خالیش به سرعت حس شود اما با اینحال فرنین بریوت حتی از دوست نزدیک آسان که در تمامی قسمتها حضور دارد تاثیر بیشتری برجای میگذارد. باید امید داشته باشیم که در 5 قسمت فصل دوم، سازندگان کمی بیشتر به سراغ شخصیتهای جانبی مثل کلیر و امثال آنها بروند.
فصل پنجم : سرنوشت لوپن
عدم وجود بخشهای شخصی و مرتبط با شخصیتهای سریال امریست که در کل قسمتهای سریال لوپین دیده میشود. ارتباط کم آسان با خانوادهاش تا حد زیادی در قسمت پنجم جبران میشود اما با اینحال چنین چیزی میبایست پیشتر در 4 قسمت قبلی حضور میافت. بخشهای زیادی راجع به شخصیت کلیر وجود دارد که ناگفته مانده است. اینکه تا این حد رابطهی این دو صمیمی است اما لوپن از گفتن کوچکترین چیزها خودداری میکند نیز خود امری عجیب است.
در پایان فصل اول آسان تصمیم میگیرد تا به خانوادهاش بازگردد اما این بار پلیگرینی این اجازه را به او نمیدهد و آسان خودش را در تعقیب توسط قاتل فرنین بریوت و احتمالا پدرش میابد. اینکه پدر آسان به قتل رسیده و خودکشی نکرده است تنها یک فرضیهاست که با توجه به شواهد موجود در قسمت اول میتوان آن را به خوبی حدس زد. آسان در روز تولد پسرش، او را به همراه همسرش به ساحلی که شیفتگان لوپن در آنجا جمع میشوند میبرد که ناگهان پسرش گم میشود. آسان درگیریهای متعددی در طول سفر با فرستادهی پلیگرینی پیدا میکند و هر بار او را شکست میدهد اما دشمن آسان هربار به طرز شگفت انگیزی به سرعت خودش را به آسان میرساند. این شاید تنها نقطه ضعف اختتامیهی سریال لوپین باشد.

آخرین قسمت فصل اول سریال لوپین در جایی پایان میابد که یکی از افراد پلیس که شیفتهی آرسن لوپن است به خوبی آسان را رهگیری میکند و به سراغش میرود. اختتامیهای که با کلیف هنگری مناسب ما را منتظر فصل دوم اتفاقات نگه میدارد.
سریال لوپین ساده ، کوتاه و مختصر و مفید است. برای دیدن در یک مرحله به همراه اعضای خانواده ساعات خوشی را برای شما فراهم خواهد کرد. اللخصوص اگر عاشق سریالهای جنایی، پلیسی ، هرکول پوآرو و شرلوک هلمز بودهاید لوپن برای شما ساخته شده است. اما توقعتان را پایین نگه دارید چرا که لوپن هنوز راه زیادی دارد تا در کوپهی شخصیتهای ماندگار سینمایی/تلویزیونی در این ژانر جای بگیرد.
The Review
سریال لوپین
سریال لوپین ساده اما سرگرم کننده است. اگر طرفدار سریالههایی چون سرقت پول یا شرلوک هلمز بودهاید لوپین برای شما ساخته شده است. منتهی حواستان باشد توقعتان را بیش از اندازه بالا نبرید چون هنوز خیلی راه مانده است تا لوپن به پای همپای کارآگاهش یعنی شرلوک در دنیای سینما و تلویزیون برسد!
