تنهایی، آزادگی و احساس مسئولیت شدید انسانی در حادترین بروزات عینی و ذهنیشان، هستههای اصلی و اساسی آثاری است که در میان سالهای 1938 و 1946 از سارتر نویسندهای بهوجود آورد که تمامی دنیا مشتاق و شیفتهء آشنائیش بود. در این مطلب به معرفی و بررسی کوتاه بهترین کتاب های ژان پل سارتر پرداختهایم.
چنین رسالتی در عصر ما آنقدرها هم بدیع و تازه نیست. زبونی معتقدات «ساخته و پرداخته» پیشین در توضیح و راهبری انسان یکی از ممیزات قرن بیستم بود و ما این بیزاری از«ساخته و پرداخته» و شرح و توجیه باطنیات انسان را قبلا، در آستانه قرن در آثار پگی، ژید و اونامونو دیدهایم و حتی فاجعهای (فاجعه انسانی) که مالرو و کامو در پایان کار فلسفیشان با آن مواجه گردیدهاند چیزی جز رویاروی شدن انسان با سرنوشت خویش نیست.
اسباب و علل قبول چنین روش طاغیانهای اساسا زاده کفر نیست، در آثار برناموس نیز انسان آزاده، مسئول و تنها است. آگاهی بر این اندیشه که نه تنها راههای زندگی ما تماما از پیش تعیین نگردیده است بلکه مشی و سوی آن به وجود خود ما بستگی دارد «و همیشه هر چیز را میتوان از نو آغاز کرد.» و اینکه طرح قادری وجود ندارد تا روال آتی زندگی را به ما انشا کند و ذکر این مطلب که اساسا طرح و اصولی در کار نیست تا بتواند در سایه اطمینان و ایمنی برای ما رفاه جسم و آسایش روح فراهم سازد، معتقداتیست جامع و کلی که تنها در ادبیات این بچشم میخورد و حتی رسالت مسیح نیز با همه جلال و جبروتش از زبان پیروان معتقد و نویسندگان مومن خویش، حیات انسان را ماجرایی قدری میداند نه نظمی متسق و پایدار.
در چنین شرایطی، تا سال 1946 بهترین کتاب های ژان پل سارتر علاوه بر تجسم عینی یک اندیشه فلسفی، میدان جولان هنرنماییهای شخصی است. حیات مستقل، محیط خاص و موجودیت ادبی رمانهای سارتر به حدی است که تعلق کلیه آنها به یک مکتب فلسفی واحد غریب مینماید.
«تهوع» بیان ملال و تشویش انسان منزوی و تنهایی است که در شهر کوچکی -که دوستش نمیدارد- به قید اسارت کشیده شده است. برخی از داستانهای کوتاه «دیوار» نظیر «الفت» چیزی جز بیان پوچی و بیآزرمی حیات انسان در برخوردهای اجتماعی نیست. اولین مجلدات «راههای آزادی» در نظر اول توصیفی است هجایی از فرانسویان خستهای که در بیستروهای پاریس جنگ 1938 را انتظار میکشند: و در واقع همین ویژگی دنیای خیالی سارتر است که او را از دیگر نویسندگان و متفکرین متمایز میسازد. دنیایی با مناظر شهری سرشار از ابتذال بیآنکه در انتهای خیابانهایش چیزی مشاهده شود، دنیایی پر از آدمهایی با زندگیهایی محدود و بیافق، آدمهایی با هوش، متلوق ولی بیآزار، قهرمانهایی که همیشه دور از محیط کار و زندگیشان مورد تجزیه و تحلیل روانی قرار میگیرند، افرادی که همه عمرشان به وقت کشی میگذرد.
دنیای سارتر بیش از هر چیز توصیفی است از خیل انسانی، انسانهایی که غالبا روی پیادهروها و یا تراس کافهها دیده میشوند، انسانهایی که به یقین در انجمنها، کلیساها، دهکدهها، کوهستانها و یا کشورهای خارجی سراغی از آنها نمیتوان گرفت، افرادی که به رای پسیک آنالیز اگزیستانسیالیسم و مقابله سارتر از ترس اینکه گول نخورند همیشه در حجاب وسواس و تزلزل محصور میمانند.
بسیاری از منتقدین سارتر را به سبب توصیف چنین محیطی مورد ملامت قرار دادهاند ولی اگر جانب انصاف را بنگریم برخی از آنها براستی در اینکار غلو کردهاند. چنین محیطی عامدانه انتخاب شده است زیرا از قبول مسئولیت غمگین و محترمی که بر دوش انسان سنگینی میکند و نویسندگانی نظیر کامو و مالرو با ظرافت خاصی آن را در آثارشان نشان دادهاند خودداری میکند.
ماتیو قهرمان «راههای آزادی» انسانی است که از قبول این مسئولیت سرباز میزند ولی درست در همان هنگام که میخواهد آنرا انکار کند وجودش شاخص و آشکار میشود. سارتر با پیروی از فلسفه خویش، تبدیلی به عبث سرنوشت انسان را در نزد کسانیکه وجودش را نفی میکنند آشکارا نشان میدهد و ادعا میکند آنها که سرنوشت را میپذیرند در واقع با این تمکین و قبول چیزی را به ثبوت نمیرسانند بلکه تنها از این راه وجود آنرا تایید و تحکیم میکنند. شکی نیست که سستی در بهترین کتاب های ژان پل سارتر با عشق و عاطفه و بیپردگی خاصی بیان شده است و به زعم ما شاهکار این نویسنده در همینجا است. در اینکه با نشان دادن بدی و شهوات نفسانی در عریانترین تجلیات صوریشان، نفرت و بیزاری انسان را برمیانگیزد، و چه بسا که خود نیز در این دام میافتد.
این انزوای اخلاقی بشر که در آثار سارتر با چیرهدستی خاصی بیان شده است و در گیرودار زندگی ما مسئولیت اجتناب ناپذیرش با وضوح بیشتری نمایان میگردد، در نزد نویسندگان دیگر هرگز بدینگونه موضوع یک گفت و شنید فلسفی واقع نشده است. در محاورات کامو یک نوع اخوت و اتفاق دنیوی وجود دارد که در خلال آن انسان با دنیای خویش عقد زندگی میبندد، در نزد مالرو سخن از گفتگویی با ابدیت و در آثار برنانوس مطلب بر سر پیوند نفسانی خدا است با شیطان. با اینهمه مساله اساسی و هستهی مرکزی آثار این سه نویسنده مانند سارتر چیزی جز مسئولیت انسان در برابر سرنوشتش نیست؛ با این تفاوت که در کار سارتر کمترین احساس مشترک و یا انعکاس ماجراهای انسانی و به عبارت دیگر هیچ نوع ایمان و اعتقادی مشهود نیست.
در نزد وی انسان زندانی وجدان خویش است بیآنکه با زمین، مناظر و بطور کلی دنیای خارجی کمترین اخوت و پیوندی داشته باشد. سارتر بجز توصیف اندیشهی انسانی به کار دیگری نمیپرازد و اگر جسته و گریخته مناظر و مرایائی در آثار او دیده میشود تنها به عنوان یک واقعیت ذهنی است بیآنکه پندار ناشی از اعتقاد به روح هیچگونه جانی به آنها بدهد. در چنین دنیایی حتی از خداوند هم به عنوان یک واقعیت ذهنی یاد میشود که چون به طور مجرد قابل درک و تعریف پذیر نیست، سارتر وجودش را انکار میکند. به همین سبب است که دنیای او به وجدان و اندیشه بشری محدود میشود. دنیای وهم آلود او مانند دنیای افسانه سرایان و درام نویسان کلاسیک که مملو از آلام و مصائب محتنق و سنگین است.
به این اعتبار سارتر نویسندهای است «مورالیست» که قلمرو فلسفی او به مشاهده، توصیف و قضاوت درباره اعمال و رفتار انسانها محدود میگردد. در آثار او از مهر و عاطفه معمول اثری نیست و سوای از ایشان نسبت به دیگر موجودات زنده و تقریبا کلیه مظاهر عینی حیات بیگانه است. سارتر نسبت به حیوانات، طبیعت و بطور کلی دنیای محسوس مادی کمترین رغبتی نشان نمیدهد. تنها دنیای او انسان است، آنهم انسانی بالغ، شاعر و متاثر از محیط که باطنش شایستهی انطباق با مسائل انسانی است. کودکی که در«راههای آزادی» ظاهر میشود نسبت به دنیای خود کاملا بیگانه است: «پابلو کوچولو با شکیبائی او را نگاه میکرد. وی آنجا بود، بیاراده، خیلی کوچولو… اما ورای خلق و خوی مضطربش یک وجدان ساده لوحانه سرک میکشید…»
قلمرو بینش سارتر به انسان –انسانیکه در بند مسائل و باطنیات خویش است- محدود میشود. او بر خلاف ژیرودو، کلودل و مالرو هرگز در اندیشه آن نیست که انسان را با واقعیات دیگر زندگی که وی را دربرگرفتهاند آشنا و مقابل کند. او انسان را ممتاز از دیگر حقایق، جنبندهای خود مختار، شاهکار آفرینش و تنها موهبت اندیشه فلسفی میداند. سارتر حتی در قلمرو کاملا انسانی خویش برای خود حدودی قائل است و عامدانه از توصیف تابندگیهای خاص موجودات زنده و بیان شیرینیهای افسانهآمیز ماجراها سر باز میزند.در آثار وی رخدادهای غیر مترقبه کمتر به چشم میخورد و اگر هم به بیان حادثهای میپردازد بدون شک وسیلهای است برای یک نوع استنتاج روانی و یا اخلاقی.
روال آثار سارتر با توجه بر اقبال عامه و تازگی و بدعتی که در تار و پود آن نهفته است چیزی جز پیروی هوشمندانهای از روش «اخلاقیون» فرانسه نیست. اندیشه فلسفی سارتر گذشته از قرابتهایی با مونتنی، لابرویر و استاندال به لاروشفوکو و پاسکال هم خیلی نزدیک است. وی مانند لاروشفوکو اعمال و رفتار انسانی را به بوته تجزیه و تحلیل میبرد تا از این رهگذر دستگاهی به وجود آورد که بر اثر آن بتوان درباره این اعمال و رفتار قضاوت عادلانه کرد. به شیوه پاسکال در توجیه و یا عدم توجیه رفتار و کردار بشر اصرار میورزد و مساله ارزش آنها را در چهارچوب موقع و وضع انسان بطور اساسی مطرح میسازد. شاید چنین رئالیسمی در اولین نظر زننده و به زعم برخی از منتقدین خلاف اخلاق باشد ولی ملاحظه توصیف و سنجش باطنیات انسان جبرا مستلزم آن نیست که او را با معیارهای به اصطلاح اخلاقی جامعه قضاوت کنیم.
سارتر ادعا میکند که با استفاده از امتیازات یک ناظر متخصص و علمی و در لباس یک روانپزشک آگاه وجود انسانی را تجزیه و تحلیل میکند بیآنکه از سرمویی غافل بماند. آیا با تکیه بر همین رک گویی و صلابت گفتار نیست که در آثار سارتر نکتهای از درماندگیهای بشر پنهان نمیماند؟ برای قضاوتی بهتر از نتایج این تجزیه و تحلیلها لازم است نگاهی بر پلات برخی از آثار او بیاندازیم:
کتاب تهوع
همانطور که گفته شد ملال و تشویش از عناصر اصلی رمان تهوع که یکی از بهترین کتاب های ژان پل سارتر است، به شمار میروند. آنتوان روکانتن، شخصیت اصلی این اثر، نویسندهایست حیران در میان کشاکش شناخت معنای زندگی و روحیات پریشان خود. روکانتن در حالی که تمام روحیات و اتفاقات پیرامونش را به هدف حاصل شدن یک کشف از وجود خود در هستی و معانی پیرامون حیاتش در دفترچه خاطراتش ثبت میکند، تمام جزئیات هستی و حتی وجود خودش در این زندگی را مایه رنج و عذاب خود میداند. ساتر در حقیقت به مثابه یک عروسک گردان، روکانتن و بیماری روانی او را که در نگاه اول نوعی افسردگی ساده به نظر میرسد دستمایه نمایش خود کرده تا انگاره های هستی گرایانه خود را در بطن یک اثر دراماتیک به تماشا بگذارد.
کتاب خلوتکده
سارتر درباب این نمایشنامه که مشهورترین اثر درام و یکی از بهترین کتاب های ژان پل سارتر به شمار میرود میگوید که: «سه دوست داشتم و خواستم نمایشنامهای بنویسم که هر سه در آن نقش آفرینی کنند و برای آنکه به نظر نرسد یکی را کم اهمیت تر از دیگران دانسته ام به این تکنیک روی آوردم که هر سهی آنان در تمام طول نمایش بر روی صحنه حضور دائم داشته باشند.» سارتر در این اثر برای پرداخت هرچه بهتر به ضمیر انسانهای محروم از آزادی،سه نفر (دو زن و یک مرد) را پس از مرگ آنان در یک موقعیت مکانی گردهم آورده.
یکی از جملات مشهور ساتر در این کتاب شهره است: «جهنم یعنی دیگران». سارتر برای رفع شبهه دراین مورد گفته است: «پنداشتهاند که من میخواستم بگویم رابطههای ما با دیگران همواره مسموم است و این رابطهها همیشه جهنمیاند، حال آنکه میخواهم بگویم اگر رابطه با دیگری پیچیده و آلوده باشد، آن وقت دیگری جز جهنم نمیتواند باشد. و توجیه این گفته این است که برای شناخت خودمان، دیگران مهم تر از خودمان هستند. وقتی ما به خودمان فکر میکنیم، با وسایلی که دیگران دربارهمان به ما دادهاند راجع به خود داوری میکنیم. هر چه من راجع به خودم بگویم همیشه داوری دیگران در آن راه می یابد.» این موقعیت خیالی پس از مرگ که سارتر بین سه مرده دو زن و یک مرد برقرار ساخته همان موقعیتی است که او آن را ذات زندگی سوژه می داند: هیچ گریزی از آزادی وجود ندارد. ما محکوم به آزادی هستیم.
کتاب هستی و نیستی
«این انسان بود که نیستی را به وجود آورد.» از دیدگاه سارتر نیستی گونه ای از توقعات انسانی است، از سرخوردگی ها و حافظه انسان. در نتیجه، نیستی، مجموعهای از عناصر منفی نیست. نیستی زمانی متولد میشود که انتظارات و توقعات انسانی ناکام میمانند. نیستی، نبودن به معنای عام آن نیست بلکه گونهایست از نبودن یک چیز و یا فقدان چیزی که باید باشد. این ایده به عنوان ایده محوری کتاب هستی و نیستی، که یکی از بهترین کتاب های ژان پل سارتر است، او را به نویسنده یکی از برجسته ترین اثار پدیدار شناختی در فلسفه اگزیستانسیالیست بدل کرد. جایی که فلسفه اگزیستانسیالیست در سطح روانشناسی روزمره فردی بیان میشود تا به آسانی قابل تبدیل به موقعیت های دراماتیک باشد.
کتاب شیطان و خدا
شیطان و خدا یکی دیگر از بهترین کتاب های ژان پل سارتر است. مکالمههایی که شخصیت های مختلف نمایش نامه در تنهایی انجام میدهند گویای ارتباط انسان با خدا از منظر سارتر است. شخصیت اصلی داستان به نام «گوتز»، شخصی که ابتدا همراه برادرش شورش کرده، به برادرش خیانت کرده و با اسقف اعظم همدست شده و بعد به او هم خیانت می کند و شهر مهمی را محاصره میکند. درون شهر شورش شده و فرودستان علیه فرادستان و تمام کشیشهایی که در کلیساها زندانی کردهاند همهمه میکنند. گوتز تصمیم داشت شهر را فتح کند و همه مردم را بکشد ولی به یکباره با حرفهایی که بین او و یک کشیش خائن انجام میشود و همچنین سردسته شورشیهای داخل شهر، نظرش تغییر کرده و به یک شخص نیکوکار تبدیل شده و فقط حامی فقیران است و مرتبا دربارهی یک آرمان شهر به نام شهر آفتاب صحبت میکند. گفتگوها حاکی از جناح های مخالف و موافق است. گوتز در این کار هم موجب کشتار دهقانان میشود و بعدا به یک شخص تارک دنیا تبدیل میشود که خود را وقف خدا میکند ولی به یکباره با یک استدلال به مرحلهی ارتداد می رسد و به این نتیجه می رسد که جز انسان و زمین هیچ چیز دیگری نیست و دوباره روال قدیم زندگی خود را با یک قتل اغاز میکند.
کتاب مگس ها
سارتر همیشه قهرمانهایش در لحظهی انتخاب قرار میدهد؛ در کتاب مگس ها که یکی از بهترین کتاب های ژان پل سارتر است. انتخابی بزرگ و عمیق آمیخته با جهتگیری های مختلف، کشاکش درام را رقم میزنند. این اثر که یکی از بهترین اقتباسها از اسطوره یونانی الکترا به شمار میآيد، اُرست و خواهرش، الکترا، قصد دارند تا با کشتن مادرشان، کلیتمنستر، و شوهرش، اژیست، انتقام مرگ پدرشان، آگاممنون که پادشاه آرگوس مقتدر بوده، را باز پس گیرند. سارتر با درگیر کردن اُرست و الکترا با زئوس و الهه های انتقام، از دل این اسطوره یکی از بهترین پرداختها به مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در دنیای درام رقم میزند.
مرسی خیلی عالی بود