اگر مقالههای بخش تئاتر، خصوصا تئاترهای موزیکال را خوانده باشید با نام «علی براتی» به خوبی آشنایی دارید. کسی که طراحی حرکت نمایشهای موزیکالی چون «الیورتوئیست»، «بینوایان»، «مری پاپینز» را انجام داده، سرپرست گروه قبیله است و در تازهترین کارش نمایش «سرباز» به کارگردانی حسین پارسایی را انجام داده. این مقاله گفتوگویی است با علی براتی که با نهایت تواضع و صبر ایشان صورت گرفت. با پی اس ارنا همراه باشید.
«علی براتی» به عنوان فردی که از دههی هفتاد کار حرکت در نمایش را شروع کرده در حال حاضر سرپرستی گروه قبیله را دارد و یکی از فعالترین چهرههای طراحی حرکت در نمایش ایران است. علاوه بر طراحیهای فردی ایشان، به همراه گروه قبیله در تئاتر «مری پاپینز» حضور داشتهاند. بیشک مسیر حرکت و کارهای بدنی خصوصا در تئاتر ایران از دهه هفتاد تا کنون با سختیهای زیادی همراه بوده است. مقولهای که حالا در انگشت شمار نمایشهایی، نگاه ویژهای به سمت حرکت در تئاتر را دنبال می کند و این ماحصل کار کردن افرادی چون «علی براتی» و هنرمندانی از این دست در این مسیر است.
گروه قبیله از کجا شروع شد؟
من کار حرکت رو از سال ۷۵ شروع کردم. اون موقع آقای رجبپور میخواست بعد از سالها بعد از انقلاب اولین کار تماما حرکتی رو به نام «تولد تا تولد» به اجرا ببره و این شانس نصیب من شد که به صورت اتفاقی وارد اون گروه شدم و به عنوان شاگرد آقای رجبپور در اون کار بودم. بعد از اون خانم کابلی وارد ماجرا شد و شروع کرد به کار کردن. همزمان هم من با آقای رجبپور کار میکردم و هم خانم کابلی و همین طور «اصغر ماسوله». بعد از اون «سعید داخ» وارد ماجرا شد. ایشون بیشترین تجربه رو با اساتید داشت و به مرور زمان هم من باهاشون همکاری کردم.
به مروز زمان من تصمیم گرفتم که جدا کار بکنم و تقریبا میتونم بگم که از سال ۸۳ بود که تصمیم گرفتم یک گروه در محیط مجزا به وجود بیارم در اون کار. تمام آدمایی که وارد گروه قبیله شدن آدمایی بودن که هیچکدوم تا حالا تجربهی کار کردن نداشتن جز چند تا از دوستام که اونا چند تا کار کوچیک با خانم کابلی کرده بودن و بعد از اون گروه جدا شده بودن.
من همهی این آدمهارو رو جمع کردم و بعد یک گروهی تشکیل دادیم و یک جای کوچیک کار میکردیم. روبهروی تئاتر شهر کارهای خیابونی انجام میدادیم. به صورت اتفاقی یک کاری در تالار وحدت به ما پیشنهاد شد. اون کار رو انجام دادیم. بعد از اون یک کاری در حوزهی هنری بود به نام «کلید». از اون جا به بعد بود که کار ما دیده شد و البته سبک طراحی من.
بعد از کار کلید یواش یواش گروههای مختلف اومدن دنبال ما و کار کردن. البته تا اون موقع هم من همزمان با آقای رجبپور همکاریمو داشتم و دستیار ایشون بودم. ولی به مراتب شروع کردیم با شرکتایی مثل شرکت نفت و گاز یا جاهای دیگه کارای کوچیک کوچیک انجام دادیم. گهگداری هم یه کارایی انجام میدادیم. مثلا یک کاری انجام دادیم با خانم صابری به نام «شمس و پرنده». اون موقع به من پیشنهاد دادن و اونو طراحی کردن. بعد از اون گروه قبیله شروع کرد به رشد کردن و تعداد اعضای ما به مرور زمان بزرگتر و بیشتر شد.
تا این که گروه قبیله شناسنامشو سر نمایش «الیور توئیست» در کنار «حسین پارسایی» نشون داد. اون جا دیگه خودمونو به طور کامل معرفی کردیم. یعنی همه دیگه ما رو شناختن و بعد از اون کارای مهمی که انجام دادیم فکر کنم کار خیابانی «دریا دلان» بود با آقای شفیعی که اونم خیلی بازخورد داشت. بعد از اون من رفتم سراغ کار «بینوایان». البته اون جا بدون گروه قبیله رفتم. چون همه خواننده بودن. کار بینوایان رو ما تقریبا با تمام آدمایی که خواننده بودن، اومدن تست دادن و اوکی شدن وارد ماجرا شدیم.
بعد آقای پارسایی زنگ زد به من و گفتش با این بچهها براشون طراحی کنم که بعد از اون تجربه رفتم با دستیار آقای پارسایی، آقای احمد سلیمانی کار «مری پاپینز» رو اجرا بردم. در نمایش مری پاپینز تمام اعضای گروهمو آوردم و اونجا دیگه طراحی و سبکش تفاوت داشت چون کل اعضای گروه قبیله بودن. دیگه بعد از اون کارای مختلف رو شروع کردیم که کار «علمدار» رو با آقای پارسایی رفتیم در دوران کرونا. بعد از اون هم آخرین نمایشی که اجرا کردیم نمایش «سرباز» بود. الان کاری که در حال جریانه نمایش موزیکال «بانوی محبوب من» رو دارم تمرین میکنم، منتها دیگه بچههای گروه قبیله نیستن. فقط خانم آدینه یک سری از بچههاشرو آورده، بچههایی که باهاشون کار کرده و هنرجو هستند. با اونا دارم کار میکنم.
خارج از کشور هم گروه قبیله فستیوالهای زیادی رفته؛ فستیوال رقصهای محلی رفته، جاهایی که رفتیم از جمله شهر نیس فرانسه بوده، پاریس بوده، ونیز بوده، مسکو و کاری که با خانم صابری در دبی من اجرا کردم. البته گروه قبیله در خارج از کشور هم اجرا داشته. خود من هم در اسپانیا ورکشاپ برگزار کردم، یعنی در اسپانیا ورکشاپ رقصهای محلی گروه قبیله رو برگزار کردم. ورکشاپ گذاشتیم و رقصهای محلی رو در شهر اس دانسا آموزش دادیم که فکر کنم یکی از کارایی بود که تجربهی متفاوتی برای ما رقم زد.
اون کار در ورزشگاه بود و نزدیک به ۲۰۰ نفر رو ما همزمان آموزش میدادیم. تمام مردم شهر که از سرتاسر اسپانیا اومده بودن، تو این کارگاه شرکت کرده بودن. بعد در شهر اس دانسا کلا یک فستیوالیه که همهی مردم کشور اسپانیا دور هم جمع میشن، برای تفریح میان در این شهر و از سراسر دنیا گروههای مختلف رو دعوت میکنن و اونجا با مسترهاشون مستر کلاس میذارن برای مردم. یعنی ما یک تایمهایی رو سطح بندی درس میدادیم و بعد آخر شب یک ورکشاپ گروهی داشتیم. البته همهی کشورها این کارو می کردن. من هم این مستر کلاس رو با اعضای تیمام برگزار میکردم و از اون جایی که تعداد بچههای ما خیلی زیاده نمیتونم معرفی کنم، چون میترسم کسی رو از قلم بندازم.
خودم رو هم «علی براتی» به عنوان عضوی از گروه قبیله معرفی میکنم. فقط بچهها لطف کردن و مسئولیت گروه رو به من دادن، وگرنه این اتفاق خیلی به نام من نیست، به نام گروهه. شاید به این دلیل ما این اسم رو انتخاب کردیم. یعنی در اون شورایی که به وجود اومد، دلیل اصلی این که من با اسم قبیله موافقت کردم برای این بود که رفتار آدمای قبیله جذابه و اونم اینه که هر اتفاق مثبتی باشه برای همهی گروهه و هر اتفاق منفیای هم باشه برای تمام گروهه. یک نفر رو فقط به عنوان رئیس قبیله انتخاب میکنن که اون نفر تصمیم گیرندهی آخر باشه و اون شورایی که تصمیم میگیره توسط این آدمه بیان بشه. این تصمیمگیریها در گروه قبیله همچنان توسط بچههای سابقهدار اتفاق میفته و من همیشه وظیفه خبررسانی رو دارم و تصمیم گروه رو بیان میکنم.
تمام هدف ما همینه که تا جایی که میتونیم کار «حرکت» رو ارائه بدیم و این هنری که شاید در کشور ما فراموش شده بتونیم یک روزی دوباره برگردونیم و به نحوهی درستش نشون بدیم. شاید کاری که در حال حاضر ما داریم انجام میدیم خیلی مهم باشه.
در سریال «سلمان فارسی» طراح حرکتش من هستم به اضافهی حضور گروه قبیله. یعنی پارتهای مختلفی رو در سریال داریم طراحی میکنیم و ارائه میدیم که بعد از اتمام فیلمبرداری و با پخش این سریال، طراحی حرکتهای ما در این سریال دیده میشه. چون این طراحیهایی که ما داریم انجام میدیم برای دوران قبل از اسلامه و منبعی وجود نداره و کار سختیه. من هم به عنوان طراح خیلی دچار چالش شدم.
این سختیِ اون کار سلمان فارسی هم هست. چون منبع وجود نداره. فقط نوشتاره و یک سری داستان. من هم بر اساس اونا دارم طراحی میکنم و بچههام که در کنار من دارن طراحی من رو به بهترین نحو ممکن اجرا میکنن.
ژانرهایی که ما کار میکنیم خیلی متفاوته و صرفا فقط موزیکال نیست. این که تفاوت ما نسبت به گروههای بدن چیه اینه که بچههای ما کار بازی هم میکنن. همون طور که خودتون نمایش «سرباز» رو دیدین تقریبا دو تا نقش خانمش جزو بچههای من و جزو گروه حرکت بودن. نقش داعشی، نقش پزشک، نقش آشپز و اون دو نفری که قبر رو میبردن و بچههای بلوچی همگی بچههای گروه قبیله بودن که همزمان هم کار حرکت میکنن و هم بازی میکنن. این شاخصه رو هم گروه قبیله داره.
من چند وقت پیش داشتم یک مطلب راجع به گروههای تئاتری فعال در ایران مینوشتم. یکی دو تا گروه پیدا کردم که یکیشون مربوط به دوران آقای بیضایی بود. از گروههای اخیر هم به گروه «لیو» آقای معجونی برخوردم. خیلی اطلاعاتی در مورد گروه قبیله در اینترنت یا منبع دیگری وجود نداره و این قضیه برام ناراحت کننده بود. باید یک سری اطلاعاتی باشه دربارهی گروه قبیله. گروه حرکتی که تا این اندازه فعاله و تا اینجا رزومهی خوبی هم داشته.
این مسئلهایه که منِ علی براتی سالیان سال باهاش مواجه بودم که خودش یک مشکل بزرگه. اونم اینه که کارگردان نیستم و طراح حرکتم. طبق آیین نامهای که دارن، برای ثبت گروه قبیله باید حتما کارگردان باشم وگرنه این گروه به نام من ثبت نمیشه. با این مسئله ما خیلی درگیریهای زیادی داشتیم. سالها بود ما رو بیمه نمیکردن و کلی تلاش کردیم انجمن نمایشگران بیکلام رو به وجود آوردیم و بیمه هم بهمون تعلق گرفت. در جشنواره فجر ما به هیچ وجه جایزه نداریم. کلی هم مصاحبه و پیگیری کردیم. همهی عناصر تئاتر مثل طراحی پوستر و لباس و… در جشنواره فجر براش جایزه تعریف شده. اما برای طراحی حرکت جایزهای طراحی نشده. نوعاً دوستان تئاتری میونهی خوبی با طراحی حرکت ندارن و حرکت رو یک مسئلهی تزیینی میدونن. اما من طراحیهام رو یک جوری پیش بردم که اگر حرکتی حذف بشه به کار لطمه بخوره.
در نهایت من سالها تلاش کردم و هیچ کس گروه قبیله رو ثبت نکرد. در نهایت تصمیمی که من و تیمام گرفتیم این شد که به جای این که گروه قبیله رو در انجمن نمایش ثبت کنیم، اینقدر تلاش کنیم تا این گروه رو بزرگ کنیم تا در ذهن تماشاچی ثبت بشه و نیازی به انجمن نمایش نداشته باشیم. فکر میکنم که تا الانم تونستیم این کار رو انجام بدیم. چون تا الان هم خیلیها هستن که پیگیر گروهاند و گروه قبیله رو میشناسن. اما خب دیگه انجمن نمایش وقتی دوست نداره گروه رو ثبت کنه دیگه کاری نمیتونیم بکنیم.
مسئلهی جالبی که در مورد نمایش سرباز برای من شکل گرفت، این بود که این نمایش به دلیل شکل مستند گونهای که داره تمام حرف اصلیش اون لایهی زیرمعناییای بود که توسط اون گروه حرکت داشت اجرا میرفت. یعنی شما اگه اون گروه قبیله رو از نمایش درمیآوردین عملا نمایش حرفی برای گفتن نداشت. حتی متن هم نداشت، فیلمنامهی درست نداشت و اینجا مصداق نمایشیه که گروه حرکت به کل نمایش به لحاظ اثرگذاری برتری پیدا میکنه؛ نسبت به دیگر عناصر. اجرای لایهی استعاری نمایش، تماماً مربوط به گروه قبیله میشد.
آقای پارسایی سالهاست که در کارهاش از حرکت استفاده میکنه و برعکس کارگردانهای دیگه که نمایش نوشته میشه و سرتیتری تحت عنوان این که گروهی میآیند و میروند یا گروهی مویه میکنند وجود داره. اما آقای پارسایی تمام صحنه رو به صورت حرکتی میبینه و توضیح کامل میده و اون اتفاقا رو من تبدیل به حرکت و طراحی میکنم. این کار برای من راحت میشه و اون تصویرسازی آقای پارسایی رو میتونم درست طراحی کنم. ایشون واقعیت و تصویرش رو میبینه و دست من برای طراحی کردن بازتره. به خاطر همین میشه که در نمایش سرباز ما جزیی از نمایشنامهایم و آقای پارسایی این تصاویر حرکت رو به عنوان جزیی از متن تعریف کرده بود.
من نمایش «بینوایان» رو دیدم. طراحی کار بینوایان به لحاظ بسطی که داشت، حجم خود کار و موسیقیش فکر میکنم کار جذابتری برای شما بود. چون فرصت بیشتری رو برای طراحی به شما میداد و خب یک بکگراند تاریخی و ادبی داشت که شاید این قضیه برای شما جذابتر بوده. در مقایسه با «مری پاپینز» و «الیورتوئیست» به عنوان سه نمایش موزیکال چه مقایسهای دارین؟ با این حال که طراحی هر سهی این نمایش ها به عهدهی شما بوده.
نوع موسیقیهایی که در نمایش بینوایان وجود داشت کار من رو برای طراحی سخت میکرد. چون تمپوی آرومی داشت و موسیقیها شبیه هم بود. این تئاتر بیشتر یک فضاسازی داشت تا این که من بتونم طراحی گروهی انجام بدم. چون بیشتر اپرا ساخته شده این نمایش. نمونههای جهانی این نسخه رو اپرا اجرا میکنن و چیزی به عنوان حرکت توش اجرا نمیشه.
این نمایش کاملا به صورت اپرا بود. اصلا در وهلهی اول هم قرار نبود طراحی حرکت بکنم. اون کار چیزی به عنوان طراحی حرکت نداشت و خود آقای پارسایی و دستیارهاش شروع کردن یک گروهی از خوانندهها رو انتخاب کردن با هاسمیک.
در ابتدای کار این نمایش قرار بود به صورت اپرا اجرا بشه. اینا شروع کردن به خوندن و ایستادن. تا این که آقای پارسایی من رو دعوت کرد و گفت من این سبکو دوس ندارم. و بعد از این الیورتوئیست باید یک کار دیگهای بکنیم. چالش بسیار زیادی برای من داشت. چون بچههایی که خواننده بودن واقعا تجربهای از کار بدنی نداشتن و من قرار بود اونا رو تبدیل کنم به آدمایی که کار بکنن. یعنی صحنهی کارخونه اگه یادتون باشه اصلا تو هیچ جای دنیا صحنهی کارخونه اون جوری ساخته نشده. همهی عناصر اون جا به یک سبک دیگهای رسید و من مجبور شدم کلا یک ساختارشکنی بکنم و یک چیز متفاوت بسازم.
همین طور صحنهی روسپیها و صحنهی کافهچی که چالش زیادی برای من داشت. یک سری کارها رو ما نمیتونیم انجام بدیم. در فرهنگ فرانسویها هست و عادیه ولی برای فرهنگ ما مشکل سازه. ما باید یک معادلی رو پیدا بکنیم که هم قابل اجرا باشه و هم از نظر تماشاچی زننده نباشه. این اتفاقا برای من سخت بود. مثلا صحنهی انقلاب، انقلابی که در یک کشور خارجی اتفاق میفته تا تصاویر انقلابیای که در کشور ما هست خیلی فرق داره. من خیلی تلاش کردم اون نگاه انقلابیای که در فرانسه هست رو اجرا کنم تا قابل درک باشه اینا آدمای فرانسویان.
اینا بخشی از چالشهایی بود که من در کار بینوایان با اونها درگیر بودم. ولی در کار الیورتوئیست و مری پاپینز نگرانیهام یک جور دیگهای بود. سر کار الیو
ر توئیست نگرانی من این بود که من خودمم اولین بار بود که با این اتفاق مواجه میشدم. یعنی نمیدونستم نمایش موزیکال و اجراش در ایران شدنیه و میشه با این همه آدمی که تا حالا باهاشون مواجهه نداشتم کار کرد یا نه؟ چند نفر از در گروه قبیله در نمایش الیورتوئیست که گروه حرکت بودن حضور داشتن. اما مابقی آدمایی بودن که وارد شده بودن و قرار بود یک تجربهی اولی باشه برای من و آقای پارسایی و خیلیهای دیگه. همهی عوامل دست به دست هم داده بودن که یک کاری رو ببریم روی صحنه که براساس اصلهایی باشه که وجود داره. اصلا نمیدونستیم که این اتفاقه میفته یا نه. تا روز اجرا هم شاید برای خود من هنوز باورکردنی نبود که بچهها در این دکور قرار میگیرن. چون اولین بار بود که داشت این اتفاق میافتاد و خیلی شگفتانگیز بود.
حالا بینوایان برای تماشاچی با تجربهای از قبل همراه بود که برای بار دوم این اتفاق داشت میافتاد. اون جا هم یک چیزی که وجود داشت فیلم الیور توئیست بود که همون جور که در بروشور اعلام شده بود ما بر اساس اون باید جلو میرفتیم. باز اون جا یک سری حرکاتی بود که در فیلم دیده میشد و من باید اینها رو طراحی میکردم. با این تفاوت که اونها حرکتهای داخل فیلم برای انگلیسیها بود. اونا حرفهای بودن. توانمندی داشتن. یک سری حرکت انجام میدادن که توانمندی بدنی بالایی میخواست که در ایران اصلا کسی نبود اونها رو انجام بده. نکتهی بعدی این بود که باز طبق معمول یک سری حرکتا وجود داشت که اونا میتونن در کشورشون انجام بدن و ما نمیتونیم در کشورمون انجام بدیم. این شرایط فقط مختص این کار نبود و همیشه با من هست. باید بگم که ژانرهای الیورتوئیست و بینوایان کاملا با هم فرق داشت. الیورتوئیست بسیار شاد بود و کار بینوایان تراژیک بود و از یک مقطعی به بعد دیگه حرکت نداشت، اما الیورتوئیست سرتاسر حرکت بود.
برای نمایش مری پاپینز دیگه من تجربهی این دو نمایش رو داشتم. تجربهای که مری پاپینز داشت این بود که من این مجوز رو بالاخره گرفتم که بتونم تمام گروه حرکت قبیله رو بیارم. وقتی تمام گروه رو آوردم دیگه دستم حداقل از بابت این که میتونم هر چیزی که میخوام خلق کنم بازتر بود. اما خب حالا محدودیتهای همیشگیمون بود که در بازبینیها هم چند تا از حرکتها حذف شد و نگاهها عوض شد. آزادی عملی که برای طراحی وجود داشت در مری پاپینز برای من اتفاق افتاد و این یکی از دلایلی بود که از جهت راحتی طراحی من کار مری پاپینز رو بیشتر دوس داشتم. با این حال الیورتوئیست شگفتی جذابی داشت. این که در بینوایان تونستم با ۱۳۵ نفر آدم آماتور کار کنم و اون تاثیر رو بسازم یک جذابیتی داشت و این که گروه قبیله در مری پاپینز بود جذابیت خاص دیگری.
نکتهی مهمی که در تفاوت نمایشهای موزیکال با نمایشی مثل سرباز وجود داره یا دیگرگونههای این چنینی این که از حیث فضای اثر، طراحی فضاهای کلاسیک خیلی سادهتره. در این کار (سرباز) من سبک مینیمال رو انتخاب کردم. چون من سبکهای مختلفی رو کار میکنم، مدرن و کلاسیک و پست مدرن هم کار کردم.
من هر چند سال یک بار فرمت و ساختار کاریمو عوض میکنم و سبکی که انتخاب کردم سبک مینیماله. این سبک از سختترین سبکهاییه که در دنیا کار میشه. خیلی سبک متفاوتیه و توسط یکی از دوستام آقای امیر کنجانی که جزو تیم بفتاست و آهنگسازیه که اسکار گرفته، با چند تا از اساتید دانشگاه آشنا شدم. اونها نمونههایی برام فرستادن و من هم یک مشورتی انجام دادم و تونستم این سبک رو نه در حد اعلاش، چون خیلی کار سختیه در این سبک، اومدم کار کردم. این به این صورته که شما میاین یک کلمه رو انتخاب میکنین مثل نماز. یک حرکت رو برمیداری و روی تکرار میبری و در این تکرار که آروم آروم عوض میکنی، این آروم آروم عوض کردن نباید تغییر زیادی رو ایجاد کنه. مثال میزنم: مثلاً صحنهی داعش که همه اون جلو خوابیده بودن، اون اتفاق فقط آفرینشه. اگه دقت کرده باشین آدما مثل جنین میخوابیدن، به دنیا میاومدن، و چهار دست و پا میرفتن و بلند میشدن و میایستادن و خشونت میکردن و همین. فقط یک داستان کوچیک یک خطی رو من اونجا به نمایش درآوردم.
اما در فضای موزیکال داستان متفاوته. اون جا با یک نمایش جذاب مواجهایم. اونجا شما هر کاری که بکنین در هر مدل نمایش موزیکاله. اما این کارای مفهمومی سخته و سختی کار دقیقا اینجاست که شما باید متناسب با هر متنی طراحی کنین. در حالی که هر نمایش ساختار خودش رو داره.
اون چیزی که باعث میشه شما طراحی کنین چیه؟ انرژی؟ سبک یا آگاهی و دانش؟
ایدههایی که برای طراحی حرکت میگیرم. من تمام کارهای روز دنیا رو میبینم. هر کاری هر جای دنیا درست میشه تا جایی که زورم برسه. حتی آموزشهایی که در کشورهای مختلف خصوصا در انگلیس. چون اون جا دوستانی دارم که اساتید دانشگاه هستن و برام اجراهای روز دنیا رو میفرستن.
اما در مورد ایده گرفتن به طور مثال یک صحنهای در مری پاپینز بود که یکی از صحنههای متفاوت کار شد و همه پسندیدن. اون یک برداشت ایده از حرکت گل آفتابگردون بود. یک اجرای دستها بود که دست بچهها رو تبدیل به گل آفتابگردون باز و بسته کردم. بعضی مواقع هم برای چیدمان از سبک روز دنیا استفاده میکنم. دوران قدیم اساتید ما همیشه قرینهسازی میکردن. یک سری آدمو میچیدن، یکی در میون. بعد گروه بعدی میمیومد و این خط تقارن حفظ میشد. اما الان من بر اساس طبیعت چیدمان میکنم. مثلا به تعداد بچهها سنگ برمیدارم و میریزم روی صحنه. هر جوری سنگا بچینن من بچهها رو اون جوری میچینم. البته این سبکیه که در دنیا تدریس میشه و من در اون دورههایی که خارج از کشور رفتم و اجراها و ورکشاپها چیزهای زیادی رو یاد گرفتم.
در ایران جز شما به نامی برنخوردم برای طراحی حرکت در تئاتر یا یک جور دیگه که بخوام بگم مطرحترین نامی که در یک آنالیز اولیه به دست میاد، نام علی براتی برای طراحی حرکته.
اتفاقا کسایی که دارن طراحی می کنن روز به روز داره بیشتر میشه. قبل از من هم اساتیدی بودن که این کارو میکردن. آقای نادر رجبپور، خانم فرزانه کابلی، آقای اصغر ماسوله و حتی سعید داخ. بچههای هم دورهای من بهزاد جاودانفر، محسن گودرزی و بعد میایم جلوتر اقای رضا کشاورز. یاسر خاسب به عنوان یکی از کسایی که داره کار میکنه و حالا به نوعی دیگه بدن رو استفاده میکنه. علی اودیانی نژاد، داوود اسد اللهی. بهروز پورگرجی و حمید جوکار که از اون افرادی است که حالا کم کار شده. علیرضا شریفی و محمدرضا شریفی و خیلی از بچههای دیگه همچنان هستن که دارن کار طراحی می کنن و این که بازم تعدادشون حتی بیشتره و الان خیلی حضور ذهن ندارم.
شاید دلیل این که من شناختهتر شدم به خاطر این بوده که کارایی که کردم کارای بزرگتری بوده و اون کارا یک جورایی لیدر مانند شدند. مثلا یکی از کارهایی که خیلی سر وصدا کرد نمایش «دریا دلان» بود که اصلا یک نمایش خیابانی بود که در مورد ۱۷۵ غواص بود. امیرحسین شفیعی کارگردان اون کار بود و تماما یک کار بیکلام بود و در خود تئاتر شهر اجرا میرفت. اون هم در آب. «دریا دلان» به عنوان بزرگترین اثر خیابانی بعد از انقلاب شناخته شد. شاید فقط من کمی خوش شانستر از بقیه بودم که کارایی که میکنم دیده میشه. اما واقعیتش تعداد آدمایی که دارن کار میکنن در این حیطه زیاده و من خیلی خوشحالم که این تعداد داره خیلی بیشتر میشه. قطعا نسل بعدی اکثر اون طراحا همشون جز گروه قبیله هستن. کسایی که الان دارن کار میکنن. یکی دو تاشونم هستن مثل سروش کریمینژاد که در برنامهی عصر جدید هم به عنوان مربی داره کار میکنه و در همین نمایش سرباز هم نقش داعشی و پزشک رو بازی میکرد.
بدن و بیان رو معمولا در ترکیب با هم میبینن. اما گروهی که بدن کار میکنن به عنوان یک زبان غیرکلامی دارن نمایش اجرا میکنن. چیزی شبیه باله یا رقص. چه برنامهای باید باشه برای این داستان؟ آموزشگاه و یا مدرسه بهتره یا اینکه گروههای فعال داشته باشیم؟ یا علاوه برای گروههای تئاتری، گروههای مختص به حرکت داشته باشیم؟
من خودم تقریبا شروع کردم این نوع طراحی ریتمیک و موزیکال رو. این نوع طراحی رو دارم یاد هم میدم. در آموزشگاههایی که هستم یا ورکشاپهایی که دارم. من اعتقاد دارم به مرور زمان همه چی اتفاق میافته. مخصوصا چیزی که جلوشو بگیرن. من یادمه که یک حاج آقایی بود که در تلویزیون صحبت میکرد. میگفت من یک زمانی جلوی برادرهای نیروهای انتطامی یا همون پاسدار قدیم رو گرفتم و گفتم موهای بلندو کوتاه کنین و آستینا رو نزنین. و اونا برگشتن گفتن چرا. گفتن برای این که یک زمانی میرسه که دیگه همه موهاشونو بلند میکنن و همه آستین کوتاه میپوشن و این اتفاق واقعا افتاد.
چیزی که در مقولهی حرکت هم اتفاق افتاد. چیزی که در همین برنامهی عصر جدید سه تا برنده داره. سه تا فینالیست داره. سه گروه که یک گروهش میشه گروه دخترایی که از مشهد اومدن و یک گروه دیگه میشه گروه دختران نینجا. یک گروه باستانی پسرا رو دارن که اونام حرکت میکنن و میرقصن.
همهی اینها نشون میده که امروز همه دوس دارن که گروهی کار کنن. ریتمیک کار کنن و برقصن. این چیزی که داره اتفاق میافته و گروه قبیله این کارو کرده و سالهاست که با محدودیت، انواع و اقسام سبکا رو کار کردیم. فقط امیدوارم این مسیر به بیراهه نره. یعنی اتفاقی که ما سالها تلاش کردیم به مرحلهای برسونیم و بعضی مواقع اتفاق افتاده که یک سری از آدما یک کاری، یک هنری و یا اثر رو میارن و وقتی همه گیر میشه، آدمهای اشتباهی وارد اون حیطه میشن و اون جایگاه و اشل اصلی اون رو از بین می برن. من نگرانیم الان اینه. این حجم از هیجان برای دوباره کار گروهی و رقصیدن و با موسیقی حرکت کردن از اون ور بوم نیفته.
سانسور در کشوری مثل ایران دست و پای همه چیزو میبنده. میخواستم بدونم این قضیه تا چه اندازه «علی براتی» رو به عنوان یک طراح حرکت در تئاتر تحت تاثیر قرار داده؟ با توجه به این که طراحی حرکت و نزدیکیش به رقص در ایران به عنوان یک مسئلهی رادیکاله و ممکنه از یک جایی به بعد فضایی برای طراحی نداشته باشین.
سانسور در زمینهی هنری که خیلی زیاده. در کشور ما گذر از این اتفاق خیلی سخته. نکتهی جالبی که شما گفتین در مورد زمانی که کار الیورتوئیست رو اجرا میرفتیم. من کارم تموم شد و طبق معمول سوار ماشین شدن و داشتم میومدم سمت خونه که آقای پارسایی و احمد سلیمانی و حالا نویسندههای کار کلی به من زنگ زدن. گفتن میشه برگردی. یک سری از لهستان اومدن و با تو کار دارن. دیگه من برگشتم و در کافهی بغل تالار حافظ رفتم و یک گروه ده نفرهی تئاتر از لهستان اومده بودن که کار الیورتوئیست رو ببینن و ببینن طراح حرکت این کار این همه رقص رو در نسخهی الیور رو چطوری در این نمایش طراحی میکنه. اون دست به دست بودنا و رقصیدنا.
و خب خانمهای بازیگر، ایستاده بودن و حرکات رقص رو با دامنهاشون اجرا میرفتن. اون محدودیت گاهی باعث خلاقیت میشه. جالبش این بود که اونا میگفتن اینقدر این نمایش برای ما جذاب بود و اینقدر این حرکتها درست نشسته بود که ما اصلا یادمون رفت که اینها چرا دستهاشون به دست هم نمیخوره و دختر پسرا همدیگرو در آغوش نمیگیرن.
بعضی مواقع این محدودیت کمک میکنه و بعضی مواقع آزاردهنده میشه. مثل این میمونه که شما یک نویسندهای و باید به زبان فارسی یک متنی رو بنویسی و نصفی از حروف فارسی رو از شما میگیرند و هر کلمهای رو که میخوای بسازی مجبوری حروفی رو ازش حذف کنی و این چالش برای من هست. در واقع برای من به شکل یک مبارزهاس. تنها کاری که همیشه در مواجه با این اتفاق میکنم اینه که راهی پیدا کنم. در مری پاپینز هم خیلی اون چیزی که میگن به عنوان رقص نبود. شخصیت مری پاپینز انگار کلا روی ابر هاست. خانم طباطبایی هم در بازی و هم در لحنش گونهای موسیقایی اجرا میکرد. خود شخصیت به شکلیه که انگار همیشه داره میچرخه و میرقصه.
در پایان، علی براتی:
در نهایت امیدوارم یک روزی هنر حرکت مثل بقیهی هنرها دیده بشه و در کنار اونها جایگاه خودشو پیدا بکنه.