فیلم «حمال طلا» دومین فیلم تورج اصلانی در مقام کارگردان، برای اولین بار در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد.
واکنشهای اولیه به فیلم بیادعا و افتادهحالِ تورج اصلانی نه چندان پرشور و هیجانزده بود و نه چندان از سر تحسین و تشویقی بی چون و چرا. هر چند که فیلم خیابانی و کمهزینهی تورج اصلانی موفق به نامزدی در رشته بهترین فیلم شد اما «حمال طلا» همچون هر فیلم ساده و کمحاشیهای که دستِ حمایتی از چپ و راست و پشتِ پرده نداشت، تا همین چند روز پیش پشتِ صف نمایش عمومی ایستاده بود. فیلم بالاخره در تاریخ 19 مرداد ماه به صورت اینترنتی اکران عمومی خود را آغاز کرد تا رفته رفته اولین واکنشها به فیلم – پس از دو سال از نمایش آن در جشنواره فجر- دوباره از سر گرفته شود.
حالا و در دوران اوج بحرانهای اقتصادیِ سالیان اخیر و انتشار اخبار پر تب و تاب صعود و سقوطِ متوالی بازار بورس ایران -با همهی سوادگریِ عجیب و غریب همگانیاش در ایام اخیر- و رشد فزایندهی قیمت دلار، گویی حتی بیش از دو سال پیش، میتوان دغدغهمندیِ اجتماعی اصلانی را از نظرگاهی خاص محترم شمرد و نگاه مماس او با جامعهی اطرافش را ستود. اما در عین حال ناگفته پیداست که ارج گذاشتن به شان و رسالتِ هنری یک هنرمند یک بحث است و رویارویی با ساختهی دستِ نهایی او به عنوان یک محصول هنری با ویژگیهای خاص هنری و تکنیکی بحثی دیگر. اینجاست که یک سوال اساسی پیش میآید. و آن اینکه آیا «حمال طلا» همچنان که از نظر مضمونی اثری بهروز و همارز با جامعه ایرانی امروز است، به لحاظ کیفیات سینمایی و روایی نیز اثری بهروز و سرپاست؟

تورج اصلانی را تا پیش از «حمال طلا» به عنوان یک مدیر فیلمبرداری خلاق و خوشنام میشناختیم. خوشذوقی او در خلق تصاویر بدیع در آثاری چون «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» ساخته سامان سالور (1383)، « فصل کرگدن» ساخته بهمن قبادی (1390) و «دانههای ریز برف» از علیرضا امینی (1380) در خاطرهها نقش بسته است. او البته پیش از این نیز یک بار دیگر با فیلم بلند «جینگو» (1392) در عرصه کارگردانی طبعآزمایی کرده بود و آن فیلمِ خاص نیز در نوع خود پرسونای بازیگوش و خلاقِ اصلانی و روحیهی تجربهگرا و ماجراجوی او را– که پیشتر در فیلمبرداری او نیز سابقهدار بود- به نمایش میگذاشت. «حمال طلا» را اما میتوان حرکت اصلانی به سمتِ سینمایی غیرشخصیتر و مخاطبپسندتر تلقی کرد. «حمال طلا» فیلمی صمیمی و قصهگوست و لااقل از این جهت خود را پشتِ بیانِ عبوس و روشنفکرمابانهی آثار معمول سینمای روشنفکرانهی اجتماعی ایران پنهان نکرده است.
«حمال طلا» روایتگرِ داستانِ رضا، مرد جوان مجردیست که شغلش رساندن طلا و جواهرات از کارگاه جواهرسازی به مغازه است. یک روز در مسیر رساندن طلاها به مغازه رضا مورد حمله چند زورگیر مسلح قرار گرفته و جواهرات و طلاهای همراهش به سرقت میرود. در ادامه رضا که در یافتن دزدانِ طلا ناموفق است و همزمان از سوی صاحبکارش مورد سوءظن قرار گرفته، محکوم به این است که غرامتِ طلاهای از دست رفته را به صاحبکارش بازگرداند. این به نوعی آغازِ داستانِ «حمال طلا» است. مردی که تحت فشار اقتصادی معمول فردی از طبقه کارگر، تازه وارد چاهی عمیقتر از چالهی زندگیاش هم شده و حالا باید برای بقای زندگیش طرفی تازه ببندد. تا اینجا روند قصه به خوبی طی شده و در عین حال فضاسازی محیط و دنیای داستانِ فیلم نیز موثر از آب درآمده است و کاراکترِ رضا نیز با بازی متفاوت پیام احمدی نیا در کسب همدلی مخاطب موفق عمل میکند. جهانِ فیلم -و مناسبات و روابط آدمهای آن- جهانی کاملا واقعگراست و فیلمساز به خوبی این لحن را در کارگردانی و تصویرگری خود رعایت میکند. اما چه چیزی باعث میشود در نهایت سازِ «حمال طلا» ناکوک به گوش برسد؟

رضا – شخصیت اصلی داستان- بعد از آنکه مجبور شده غرامت طلاهای از کف داده را به نحوی به رئیسش بازگرداند حالا در پی راهیست تا از این مخمصه بیرون بیاید. لویی، دوستِ رضا وقتی وضعیت بغرنج او را میبیند راز و نقشهی چندین سالهی خود را با رضا در میان میگذارد. او که از یک قصهی قدیمی در کارگاه جواهرسازی صاحبکارش مطلع است، ادعا میکند که بیش از شصت سال پیش جواهر گرانقیمت یک زن اشرافزاده انگلیسی به چاه فاضلابِ کارگاه جواهرسازی افتاده و در آن گیر کرده است و حالا آنها میتوانند با استخراج این الماس از فاضلاب دست به یک قمار بزرگ بزنند. اینجا احتمالا اولین لحظهای از فیلم باشد که مخاطب برای اولین بار روی صندلیاش جابجا میشود و چشمانش را بر تصاویر فیلم تنگ میکند. یک اشرافزادهی انگلیسی؟ یک الماس دستنخورده از شصتسال پیش تا الان در چاه فاضلاب یک کارگاه؟
معنیدار است که عمدهی نقدها به فیلم از همین روابط علت و معلولی نیمبند و عدم باورپذیری مناسبات قصهی فیلم حکایت دارد. چرا رضا – علیرغم همهی پاکباختگی و بیچیز بودنش- تن به این نقشهی احمقانه میدهد و حرفِ بیهوای کسی چون لویی را باور میکند؟ ما تماشاگران یک نقشهی حماقتباریم و از قبل میدانیم که همهی این تلاش و جان کندن در واقع به کاهدان زدن است. رضا – که آشکارا با تجربه و سرد و گرم چشیده است- چرا انقدر کودکانه عمل میکند؟ مخاطب حق دارد این سوالها را از خود و فیلم بکند و وقتی پاسخی درخور از فیلم نمیگیرد، رابطهی اولیهاش با فیلم قطع شود. چرا که او دارد فیلمی واقعگرا میبیند. خودِ فیلم است که مخاطب را به سمت این نوع از چون و چرا کردن میبرد. ناگفته پیداست که میتوان فیلمی دربارهی یک نقشهی حماقتبار و دیوانهوار دید و از آن لذت برد و به این حجم از جنون و حماقت خندید و یا از آن هیجانزده شد. «حمال طلا» میتوانست یک فیلم کمدی موقعیت یا یک کمدی سیاهِ درجهیک از آب دربیاید اما فیلمساز پای در این مسیر نمیگذارد. فیلم البته در لحظاتی به سطحی قابلقبول از یک کمدی سیاه میرسد اما هرگز در حفظ این لحن و تثبیت آن موفق نیست. فیلمساز یا اساسا این انتخاب را کرده که فیلمی اجتماعی- مطابق با قواعد مرسوم امروز سینمای ایران بسازد- و گهگاهی زیگزاگی این قواعد را دور بزند و یا اینکه در حفظ لحن فیلمش ناتوان بوده و این نوسانِ لحنی در فیلم به نوعی از دستش در رفته است.

میدانیم که خصوصیت مهم فیلمهای چندلحنی این است که موفق میشوند درست در نقطهی چرخش و تغییر لحن مخاطب را با خود و تغییر احوالشان همراه کنند.- بماند که حتی در این نوع از فیلمها نیز گروه عمدهای از مخاطبان معمول فیلمها را پس میزنند- اما در «حمال طلا» نقاط چرخش فیلم و قصهی آن متاسفانه مشکلساز و پردستانداز است. و اوج این عدم رضایتبخشیِ چرخش قصه و لحن فیلم در یک سوم پایانی فیلم و رو آوردنِ رضا به بازار سکه و طلا به اوج میرسد. فیلمساز گویی ناگهان کاراکتر قصهاش را از قصهی کانونی فیلم به بیرون پرت میکند و او را به بازار مکارهی سکه- و احتمالا دغدغهمندی اجتماعی بهروز خود- هُل میدهد. و این بطرزی ناامیدکننده نوعی بیحرمتی به ساحت قصه و قصهگویی است. مخاطب حالا باید روند تقلای رضا در بازار سکه را تماشا کند و چنان که پیشتر از ماجرای بدفرجامِ استخراجِ الماس مطلع بود، حالا نیز نیک میداند که فیلمساز قصد کرده پایانی تلخ بر سرنوشت کاراکتر اصلیاش رقم بزند. پایانی که برای حفظ درصدی از تکاندهنده بودن آن تنها و تنها یک راه چاره وجود دارد: تصادف! تصادفی نابهنگام و برقآسا!
«حمال طلا» از نظرگاهی دیگر و در بسیاری از لحظاتش یادآور چند فیلم مهم اصلانی در مقام مدیر فیلمبرداریست. میدانیم که اصلانی همچون هر مدیر فیلمبرداری متشخصی چقدر میتواند در شکلگیری نتیجه نهایی یک فیلم موثر و کارا نقش ایفا کند. بعضی از فصلهای «حمال طلا» ناخودآگاه یادآور خاطرات خوبِ دوستداران سینما از فیلم درخشان «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» است. نگاه واقعگرای اصلانی که در عین حال اجرای آرتیستیک و حتی شاعرانهی او را با خود دارد به خوبی گویای تاثیر اساسی اصلانی در آن فیلمهای قبلیست. میزانسن و قاببندی بسیاری از صحنههای «حمال طلا» در جهت ساخت فضایی صمیمی و ملموس حسابشده و دقیق است و بررسی آنها در مقام یک صحنهی مجرد و یکه نتیجهای جز تحسین و تمجید از خالقش در پی ندارد. اما افسوس که این صناعتِ تکنیکیِ دقیق و بیچون و چرا راه به خلق اثری یکپارچه و صیقلیافته نمیبرد و سخت میتوان رد آن نگاهِ خلاقه و هوشربای اصلانی در فیلمبرداری را در قصهگویی او جستجو کرد.

«حمال طلا» اما چنانکه گفتیم لااقل آنقدر شریف و سالم است که برای بیان دغدغهمندی اجتماعی خود تن به ارائهی روایتی جعلی و غیرواقعی از جامعهی اطرافش نداده است. این دیگر یک ژستِ دردمندانهی توخالی نیست که از فیلمهای معمول جریان شبهروشنفکرانه در سالیان اخیر بارها و بارها دیدهایم. ژستهایی که بیشتر خوراک جشنوارههای خارجی و ذائقهی فلاکتپسند آنهاست تا مخاطبِ داخلی. بیان دغدغهمندِ «حمال طلا» – هر چند چنانکه گفتیم پرنوسان و گاهی نارسا- صادقانه و دردمندانه است. این را از صمیمیت و راحتی فیلم و آدمهای آن نیز میتوان برداشت کرد. کاراکترهای فیلم نه رو به درشتگویی و بیان خطابه میآورند و نه ناگهان در میان هیاهوی قصهی فیلم نطق سیاسی ایراد میکنند. آنها لااقل از این نظر بسیار شبیه ما به ازاهای واقعی خود در جامعهاند. مردمانی زحمتکش و سختکوش که حالا دیگر سالهاست برای تامین ابتداییترین نیازهای خود آنقدر دویدهاند و نرسیدهاند که دیگر به کمتر کسی ذرهای امید و اعتماد دارند. و نتیجهی این پاکباختگی و عدم امنیتِ روانی و مادی چیزی جز التهاب و خشونت نیست. احتمالا در این مورد خیلی لازم نباشد که برای به یاد آوردن بعضی از حوادث و درگیریهای اخیر در بازارهای طلا و ارز به حافظهتان فشار بیاورید.

جالب اینجاست که حتی بیان استعاری و نمادین فیلم نیز – که بعضا نقطه آزاردهنده و فاجعهآمیز فیلمهای اجتماعی معمول از آب در میآید- بنا بر همین صداقت و خلوص خالقانش تا میزانی که قصه کشش خود را حفظ میکند تاثیرگذار و کارساز عمل میکند. و جدا که این استخراج آَشکارا نافرجام و حماقتبارِ الماس از کثافت و فاضلابِ یک کارگاه کوچکِ شهر به جای خود استعارهای گویا و قدرتمند از وضعیت امروز یک جامعهی بحرانزده و فقیر خلق میکند. و افسوس که این وجه تیزبین و هوشمند اصلانی زیرِ بارِ سنگین افتِ قصه و روندِ فیلمنامه کمر خم میکند و تا حد زیادی طراوتِ خود را از دست میدهد. میتوان تصور کرد «حمال طلا» میتوانست با تمرکزی بیشتر بر روند قصهی اصلی خود و رفع و رجوع مسائل علت و معلولی آن و یا رعایت یک لحنِ فکرشده و دقیق فیلمی بسیار مهمتر و تاثیرگذارتر ازچیزی که هست از کار در بیاید. در عین حال میتوان به آیندهی فیلمسازیِ تورج اصلانی به عنوان یک هنرمندِ خلاق و جدی همچنان امیدوار بود و همچنان چشم به الماسِ نگاه درخشان او در تصویرگری و شاعرانگی بصری داشت. «حمال طلا» تازه دومین فیلم اوست.
The Review
فیلم «حمال طلا»
«حمال طلا» به عنوان دومین فیلم بلند تورج اصلانی در مقام کارگردان، در نهایت اثری آبرومند و شریف با ایدهای قابلتامل است که شوربختانه از بابت افت روند فیلمنامه و قصهگویی آسیبی جدی و جبرانناپذیر میبیند تا از تبدیل شدن به اثری درخشان و ممتاز دور بماند.
در کل جالب و گیرا نبود اگرچه سعی داشت نوعی نگاه تازه به قصه طلا کند و براطلاعات مخاطب بیفزاید….ولی ای کاش برای شخصیت ساده و زحمتکش و بدشانس و سرخورده فیلم برای یکبار هم که شده عاقبتی نیک در نظر گرفته میشد…به حرمت خیانت زن و دل شکسته و زحمتکشی و توجه به حقوق کارگر و زنان بی سرپرست….ای کاش…افسوس و صدافسوس که عاقبت مرگی فجیع بود…
نویسنده هرروز خبرهای منفی و ناامید کننده شنیده، خواسته آشغالهای ذهنش رو بواسطه ی تولید این فیلم، خالی کنه.
رضا ۲۰ میلیون بابت دزدیده شدن طلا بدهکار شد، بعد بره ۱۰۰ میلیون نزول کنه که دوگرم الماس از چاه توالت ۶۰ ساله پیدا کنه.
مشکل این داستان اینه که نویسنده فقط شبکه های خبری خارجی گوش داده و نه که آبکی همه مردم بدبخت و بیچاره هستند، بلد نیست یه داستان واقعی با تلفیق خوش شانسی و بد شانسی یک زندگی رو روایت کنه.
فکر کرده رضا و لویی مردم ایران هستند که مثل شبکه های خبری خارجی روایت میکنه.