کابوی بیباپ (Cowboy Bebop) انیمه ای از استودیو Sunrise و به کارگردانی شینیچیرو واتانابه (Shinichirō Watanabe) است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شده. پس از گذشت بیشتر از بیست سال، انیمه کابوی بیباپ همچنان به عنوان یکی از بهترین آثار مدیوم انیمه شناخته میشود که در ادامه به معرفی و بررسی آن میپردازیم.
در سال ۲۰۷۱ انسانها به سیارههای دیگر منظومه شمسی مهاجرت کردهاند، در کلونیهای مختلف زندگی خود را سپری میکنند و زمین غیرقابل سکونت را پشتسرشان گذاشتهاند. در همین حین، پلیسهای منظومهی شمسی سعی در کنترل نظم عمومی را دارند و در همین راستا از جایزهبگیر و مزدگیرانی استفاده میکنند که اگر بخواهند میتوانند کار پلیسها را تا حدی سادهتر بکنند. این مزدگیران در این دنیا با عنوان «کابوی» شناخته میشوند و تیم دو نفرهی کشتیفضایی بیباپ نیز از همین کابویها هستند.

اسپایک اسپیگل و جت بلک، اولین سرنشینهای بیباپ هستند که با دستگیر کردن خلافکاران و جایزهبگیری روزهای خود را سپری میکنند. آنها در طول سفرشان با چند شخصیت دیگر نیز آشنا میشوند و گروهشان بزرگتر میشود؛ فی ولنتاین با گذشتهای که هیچ خاطرهای از آن ندارد، ادوارد ونگِ هکر و نوجوان و سگی بامزه با اسم این (Ein).
روایت داستان انیمه کابوی بیباپ روندی اپیزودیک دارد و تقریبا در همهی بیستوشش قسمت انیمه، شخصیتهای جذابمان با اتفاقات و مشکلات جدیدی روبهرو میشوند و با آنها سروکله میزنند. واتانابه با این نوع داستانسرایی تعداد زیادی از ایدههای خود را در انیمه Cowboy Bebop پیاده کرده که به هر قسمت حس و حال خودش را داده است.

یکی از دلایلی که این روایت اپیزودیک تا این حد خوب به انیمه کابوی بیباپ نشسته، نحوهایست که به شخصیتها و مخصوصا گذشتهشان پرداخت میشود. ما شخصیتها را قسمت به قسمت دنبال میکنیم و هر از گاهی ممکن است اشارهی کوچکی به گذشته، علایق و به صورت کلی ویژگیهای شخصیتیشان بشود که درنهایت در چند قسمت جلوتر به آنها بپردازد. ما آرام آرام شخصیتهای بیباپ را درک میکنیم و این موضوع باعث میشود مخاطب تا حدی با شخصیتهای داستان ارتباط بهتری برقرار کند.
دنیاسازی انیمه Cowboy Bebop به شدت جذاب است. دنیایی دیستوپیایی را در نظر بگیرید که در آن پس از فاجعهای انسانها مجبور میشوند زمین را ترک کنند و به سرتاسر منظومهی شمسی مهاجرت کنند و در سیارهها و ماههای مختلف ساکن شوند. چیزی که این دنیا را جالبتر هم میکند، ریزهکاریهاییست که قطعا وقت زیادی برایشان گذاشته شده؛ از تکنولوژیهای پیشرفته گرفته تا برنامههای تلوزیونی و خردهفرهنگهایی که در طول انیمه به نمایش گذاشته میشوند. این خردهفرهنگهایی که مهاجران زمین با خودشان به سیارهها و سکونتگاههای مختلف میآورند، باعث میشوند که انیمه کابوی بیباپ شخصیتهای فرعی گوناگونی داشته باشد که هرکدام با طراحیهای منحصربهفرد، ایدهآلها و ویژگیهای شخصیتی خاص خودشان، دنیای جذابتر و حتی زندهتری را به وجود آوردهاند.

کابوی بیباپ در اواخر دههی نود میلادی منتشر شده و کیفیت انیمیشن آن با همهی محدودیتهای آن دوران نسبت به انیمههای مدرنتر همچنان قابل ستایش است. شاید تنها ایرادی که بتوان از انیمیشن آن گرفت، استفاده بیمورد از سیجیآی باشد که چندبار در طول انیمه به کار رفته است و چندان کیفیت مطلوبی ندارد. با این حال، طراحی صورت شخصیتها در نماهای نزدیک واقعا عالیست و به نمایش درآوردن احساسات افراد در آن سکانسها واقعا به بهترین شکل ممکن انجام شده است. به علاوهی این موضوع، انیمیشن شخصیتها همچنان نرم و کمنقص است، مبارزات و درگیریها نفسگیر طراحی شدهاند و به لطف موسیقی درجه یک، حتی با وجود گذشت بیست سال، تماشای این مبارزات همچنان جذاب است.
انیمه کابوی بیباپ از لحاظ طراحی و دیزاین نیز فوقالعاده است؛ از طراحی خود شخصیتها گرفته تا کشتیهای فضایی، ابزار و وسایل مختلف مکانیکی، طراحی شهرها و به نمایش گذاشتن خردهفرهنگهای هرکدام، همهی اینها با اشتیاق و علاقهی بسیار زیاد طراحی شدهاند و واقعا میتوان عشق طراحان و انیماتورها را حس کرد.

از لحاظ دوبله، کابوی بیباپ شاید از معدود انیمههایی باشد که میتوان گفت دوبلهی انگلیسی آن، در سطح دوبلهی ژاپنی و حتی بهتر از آن است. استیو بلوم (Steve Blum)، وندی لی (Wendee Lee)، بو بیلینگزلی (Beau Billingslea) و دیگر صداپیشگان نسخهی انگلیسی انیمه، واقعا به بهترین شکل ممکن کار خودشان را انجام دادهاند، تا حدی که زبان انگلیسی، صدا و لحن صداپیشگان به شکل بینقصی روی شخصیتها مینشیند و حتی به اتمسفرسازی دنیای کابوی بیباپ نیز کمک میکند.
موسیقی متن انیمه کابوی بیباپ، یکی از بهترین المانهای آن است و واقعا چیزیست که به بیباپ شخصیت میبخشد. یوکو کانو (Yoko Kanno) به بهترین شکل ممکن از سبکهای مختلفی مثل جز و بلوز استفاده و یکی از افسانهایترین و به یادماندنیترین موسیقی متنهای مدیوم انیمه را تولید کرده است. موسیقیای که میتواند در یک لحظه، سرخوش و دیوانهوار و در لحظهای دیگر غمانگیز و دردناک باشد و در عین حال حسی را القا کند که کاملا منحصر به فرد به کابوی بیباپ است. موسیقی متن در کنار المانهای مختلف دیگر، یکی از مهمترین ضلعهاییست که کیفیت فضاسازی و اتمسفر انیمه را حتی بالاتر میبرد.
با در نظر گرفتن همهی اینها، باید اضافه کنیم که تمامی المانهایی که به آنها اشاره شد، نویسندگی، شخصیتها، طراحی و دیزاین، کارگردانی و موسیقی متن، همهشان با یکدیگر تجربهی بینظیری را رقم میزنند چون آنقدر خوب با یکدیگر چفت شدهاند و همدیگر را کامل میکنند که واقعا نمیتوانیم کابوی بیباپ را بدون یکی از این المانها تصور کنیم.

کمی پیشتر اشارهی کوتاهی به موسیقیمتن انیمهی کابوی بیباپ کردیم اما در ادامه، بیشتر بر موسیقی Opening و Ending آن تمرکز میکنیم و به تضاد میانشان میپردازیم.
موسیقی Opening کابوی بیباپ، یک آهنگ پر از آدرنالین با عنوان «Tank!» است که با استفاده از سازهای مختلفی مثل طبل بانگو، گیتار بیس و مهمتر از همه ساکسوفون، بیننده را برای تماشای قسمت به وجد میآورد. استفاده از مونتاژ خوشرنگ و هماهنگ بودن تصاویر بهنمایشدرآمده با ضربآهنگ موسیقی، آن را حتی سرزندهتر میکند. اوپنینیگ بیباپ، لحن داستانی اکثر قسمتها را مشخص میکند؛ لحن داستانیای که در شروع قسمت میتواند سرزنده، شوخ و بانشاط باشد.
وقتی Ending کابوی بیباپ را، با آن ویژوالهای خاص و موسیقی «The Real Folk Blues» در مقابل Opening و موسیقی Tank! قرار میدهیم، به تضاد جالبی میرسیم. جایی که اوپنینیگ آن لحن سرزندهای را برپا میکند، اندینگ آن لحن پایانی قسمتها را مطرح میکند که اکثرا آنقدر شاد و سرزنده نیستند.
اندینگ کابوی بیباپ، آن مونتاژ رنگارنگ و موسیقی سرحال را کنار میگذارد و به جای آن، ما را با فریمهایی روبهرو میکند که از ضربآهنگ آرامتری پیروی میکنند. بهعلاوهی فریمها که به آنها خواهیم پرداخت، موسیقی The Real Folk Blues سودازده را میشنویم که همانطور که به آن اشاره کردیم، تجربهی کاملا متفاوتی نسبت به Tank! است. اگر به متن موسیقی The Real Folk Blues توجه کنیم، به راحتی میتوانیم اشارههای آن به گذشتهی اسپایک را متوجه شویم، از اشاره به چشمهای اسپایک تا رابطهاش با جولیا.
فریمهایی که ما در اندینگ انیمه کابوی بیباپ میبینیم، یادآور گذشتهی اسپایک هستند؛ گذشتهای که اسپایک هر روز و هر شب به آن فکر میکرد و با آن سر و کله میزد. اگر کمی عمیقتر به این موضوع نگاه بکنیم، میتوانیم به این نتیجه برسیم که شاید اندینیگ انیمه، تداعیگر افکار اسپایک است. ما این فریمها را حتی در قسمتهایی که هیچ ربطی به گذشتهی اسپایک ندارند نیز میبینیم و به نحوی میتوان نتیجه گرفت که در نهایت، اسپایک همیشه به گذشتهاش فکر میکند و نتوانسته است آنطور که میخواهد از آن خلاص شود. تنها قسمتی که ما این اندینگ را نمیبینیم، پایان انیمه در قسمت بیست و ششم است.

برخلاف اکثر آثار دیگر، انیمه کابوی بیباپ و پروتاگونیستهایش، آرک شخصیتی خاصی ندارند؛ بلکه آرک شخصیتیشان در گذشته تمام شده است و ما به عنوان بیننده، تاثیر اتفاقات گذشته را بر شخصیتهایمان میبینیم. با این حال، انیمه هر از گاهی هم به گذشتهی شخصیتهایش میپردازد، هرچند که کوتاه باشد. این تصمیم واتانابه که اطلاعات کمی از گذشتهی شخصیتها در شروع انیمه داشته باشیم، باعث شده است که همهی شخصیتها رمز و راز خاص خودشان را داشته باشند که دنبال کردن داستان و شخصیتها را تا حد زیادی جذابتر میکند.
در ادامه به بررسی کوتاه برخی از ابعاد شخصیتی اسپایک و ادوارد میپردازیم.

اسپایک اسپیگل
شاید در انیمه کابوی بیباپ، اسپایک بههمریختهترین گذشته را در میان همراهان خودش داشته باشد. ما هیچوقت به صورت مستقیم سراغ گذشتهی اسپایک نرفته و آن را کندوکاو نکردهایم. او یکی از همان شخصیتیهایی است که آرک شخصیتیاش قبل از شروع قسمت اول به پایان رسیده و ما نمیبینیم که اسپایک تغییر یا رشد بنیادینی داشته باشد. دلیل این موضوع هم این است که اسپایک هیچوقت نتوانست از گذشتهاش، آنطور که باید و شاید خلاص شود؛ گذشتهای که نه خود اسپایک و نه حتی خود انیمه، علاقهای به مطرح کردن آن ندارند.
طبق اطلاعاتی که در طول این بیست و شش قسمت از گذشتهی اسپایک به دست میآوریم، میتوانیم گذشتهی اسپایک را مانند تکههای پازل به هم بچسبانیم و تا جای ممکن از آن سردربیاوریم. به صورت کلی گذشتهی اسپایک، شامل زندگی گذشتهاش در سندیکای خلافکاران اژدهای قرمز (Red Dragon Crime Syndicate) میشود؛ جایی که در نهایت با جولیا و ویشس (Vicious) آشنا میشود و رفتهرفته رابطهشان پیچیدهتر میشود. اسپایک و جولیا عاشق یکدیگرند، تا حدی که حاضرند همهچیز را کنار بگذارند و از دست سندیکا فرار بکنند. نقشه آنها هم همین بود، اما همهچیز درست پیش نرفت. ویشس از نقشه آنها خبر داشت و در ادامه اتفاقاتی افتاد که اسپایک با این فکر که به او خیانت شده است، سندیکا را به تنهایی ترک کرد.
اسپایک در جایی گفت که در گذشته، زنی او را به قتل رسانده است. دور از ذهن نیست که اسپایک منظورش از لحاظ روحی یا فکریست و نه جسمانی و فیزیکی. اسپایک با این حرف به مخاطبان میفهماند که زخمی که از آن خیانت برداشت در حد زخمهای مهلک و حتی بیشتر از آنها، روی اسپایک تاثیر گذاشت؛ خیانتی که هنوز هم ذهن اسپایک را درگیر خود کرده است.
یکی از چیزهایی که رابطهی اسپایک و جولیا از طریق آن به نمایش در میآید، گل رز است. نمادگرایی گل رزی که اسپایک در روز فرارشان درون چالهی آب میاندازد، نشاندهنده یکی از ابعاد مهم زندگی اسپایک است؛ عشقی که او و جولیا نسبت به یکدیگر داشتند. اسپایک، رابطهاش با جولیا را دیگر نمیخواهد و آن را بدون ملاحظه دور انداخته است. از طرف دیگر، وقتی جولیا میرود و دقیقا همان رز را بر میدارد نشاندهندهی این موضوع است که جولیا برخلاف اسپایک حاضر به تسلیم شدن و دور انداختن رابطهشان نیست و به نحوی معصومیت جولیا را نمایان میکند.
در نهایت و پس از سه سال جدایی، وقتی که جولیا و اسپایک همدیگر را میبینند، جولیا لازم نیست حرفی بزند و با استفاده از کلمات احساسات درونیاش را ابراز کند. در عوض، جولیا یک شاخه گل رز به اسپایک میدهد، دقیقا مانند همان گل رزی که اسپایک پشت سرش گذاشته بود. اسپایک گل رز را بدون لحظهای تامل برمیدارد؛ به نحوی میتوان نتیجه گرفت که اسپایک پس از تمامی این اتفاقات حاضر بود رابطهشان با جولیا را دوباره از سر بگیرد.

ادوارد ونگ
ادوارد، جوانترین سرنشین کشتیفضایی بیباپ است. معمولا او را تا حد یک شخصیت Comic Relief معمولی پایین میآورند و این دیدگاه در مورد او وجود دارد که پتانسیل ازدسترفته است. این ادعایی است که میشود آن را درک کرد، اما پایین آوردن شخصیت اد به این سطح، هدف شخصیت اد و حضورش در انیمه را تکبعدی محسوب کردن است.
اد شخصیت بازیگوشی است که ظاهر یک پسر را دارد، اما هرچه انیمه کابوی بیباپ به پایان خودش نزدیکتر میشود، متوجه میشویم که اد در واقع یک دختر است. اولین بار اد را به عنوان یک هکر نابغه شناختیم که به زور راه خودش را به بیباپ باز کرد. اما رفتهرفته میبینیم که شخصیتهای دیگرمان، اسپایک، جت و حتی فی کمکم و به نحو خودشان با او گرمتر میشوند.
چند نکتهی کلی در اینجا مطرح میشود که خیلی سریع به آنها اشاره میکنیم. برخلاف اعضای دیگر بیباپ، اد یک نوجوان است و هنوز از زندگی زخم نخورده. او هنوز دنیا را آنطور که باید و شاید تجربه نکرده است و گذشتهای ندارد که به خاطرش کابوس ببیند و افکارش را در طول بیست و چهار ساعت مشغول خود بکند. بهعلاوهی همهی اینها، اد چیزی دارد که دیگر اعضای بیباپ آن را ندارند؛ آینده.
وقتی که در نهایت اد بیباپ را ترک میکند، شاید در نگاه اول مساله چندان مهمی به نظر نیاید. یک شخصیت که تنها سودی که میرساند شاد ساختن فضای داستان بود، روایت را ترک کرده است و نه چیز بیشتری. اما وقتی میبینیم که جت و اسپایک آنقدر وحشیانه و بدون ملاحظه پشت میز نشستهاند و تخم مرغ میخورند، تازه تا حدی تاثیر شخصیت اد و اهمیت حضورش را میفهمیم. او برای اعضای بیباپ فرد مهمی بود و وقتی که رفت، میفهمیم که جای خالیاش تا چه حد دردناک است. اما در سمت دیگر، اد دنیای وسیعی برای جستوجو دارد و آیندهای دارد که باید به آن برسد. با در نظر گرفتن همهی اینها، لحظهی خداحافظی اد، لحظهای تلخ و شیرین و به شدت تاثیرگذار است که ارزش واقعی اد را در آن میفهمیم.
در نهایت، انیمه کابوی بیباپ یکی از محبوبترین آثار کارگردان افسانهای، شینیچیرو واتانابه، انیمه های اکشن و یکی از بهترین آثار برای ورود به این مدیوم محسوب میشود. با تمامی ژانرهایی که انیمه کابوی بیباپ در آنها قرار میگیرد، تقریبا برای همهی افراد و انواع سلیقهها، چیزی برای دوست داشتن پیدا میشود. شخصیتهای درجه یک، روایت جذاب و موسیقی بینظیر، تجربهی این اثر ارزشمند را حتی بیشتر از پیش واجب میکند.
آیا انیمه کابوی بیباپ را تماشا کردهاید؟ نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.