فیلم Joker (جوکر) محصول سال ۲۰۱۹ به کارگردانی تاد فیلیپس و با بازی واکین فینیکس، بدون شک بهترین فیلم جوکر ساخته شده در چند سال اخیر است که سعی دارد هر چه بیشتر به گذشته، ریشهها و عللهای پیدایش Joker نزدیک شود. هر چند این موضوع بدین معنا نخواهد بود که با فیلمی شاهکار و یا انقلابی مواجهایم اما با کمی اغماز میتوان آن را فیلم متوسطی ارزیابی کرد که به شدت قابل احترام است.
فیلم در ابتدا کار خود را با نشان دادن آرتور که در حال گریم است شروع میکند و با نزدیک شدن دوربین به او، شخصیت محوری خود را انتخاب میکند. اولین کات فیلمساز به لبهای آرتور و در حالی که مشغول رنگ کردن آن است، شکل میگیرد. این کار برای برجسته کردن این موضوع اهمیت پیدا میکند که آرتور شخصیتی روان رنجور دارد که زندگیاش شادابی و طراوتی از خود ندارد و حتی لبهایش که میتواند نشانهای از این طراوت باشد به شیوهای مصنوعی رنگ شده. در ادامه تلاش آرتور برای نشاندن لبخند با زور به وسیله دستش این موضوع را تشدید میکند و در کنار این، خود این شغل تضاد جالبی برای شخصیت به ارمغان میآورد؛ فردی که باید تلاشش را بکند تا مردم را بخنداند اما خودش نمیتواند بخندد و این یکی از نکات کلیدی شخصیت آرتور است. در واقع آرتور توقع زیادی از کسی ندارد و فقط عاشق نمایش دادن است اما جامعه فرصت رسیدن به آن را از او دریغ میکند. نه در فیلم شوالیه تاریکیِ نولان و نه در فیلم بتمنِ تیمبرتون، کارکتر Joker تا این اندازه به شخصیت نزدیک نشده است.
همین صحنه آغازین به لحاظ کارگردانی بی عیب و نقص هم نیست. آرتور شخصیتی متضاد دارد، به این معنی که میان خنده و شادی (به واسطه شغلش) در مقابل غم و اندوه زندگیاش در نوسان است. لذا دوربین در ابتدا وقتی برای اولین بار کات میزند او را به نیم رخ نشان میدهد که حاکی از نیمی از شخصیت فرد است، اما دوربین فقط در همین نیمه میماند و به جای استفاده از نیمه دیگر صورت او، هم خنده و هم غم را در یک نیمه نشان میدهد. حتی در آینه و بعد نمای تمام رخ از آرتور هم همین شیوه را پی میگیرد لذا کارگردان در بحث فرم نمیتواند به حد کفایت تضادهای درونی این شخصیت را برای مخاطب عیان کند. در ادامۀ همین صحنه پسرهای جوانی را میبینیم که بدون هیچ دلیلی و از سر مثلاً تفریح، تابلو آرتور را میدزدند و در ادامه او را به شدت کتک میزنند، پس از آن که آرتور ناتوان روی زمین میافتد، دوربین به عقب میکشد و عجز او را نسبت به محیط پیرامون نشان میدهد و از همین نقطه است که مخاطب کاملاً نسبت به کارکتر آرتور حس همزاد پنداری پیدا میکند. بعد از آن که نام فیلم تمام صفحه را در بر گرفت دوباره به آرتور باز میگردیم که به زور قهقه میزند و به نظر میرسد از این نوع خندیدن رنج میبرد. پس از گذشت اندکی متوجه میشویم که این خندهها هیستریک بوده و به اختیار انجام نمیشود، همین امر به خودی خود تضاد شخصیتی را دو چندان میکند. در ادامه در مییابیم که آرتور با مادرش زندگی میکند، خیلی هم او را دوست دارد، از سر ترحم از او مراقبت نمیکند و از علاقهاش به نمایش دادن بیشتر برایمان روشن میشود.
تا حالا فقط حدود ربع ساعت از زمان فیلم گذشته و کارگردان تقریباً تمام اطلاعات مورد نیاز برای معرفی شخصیت را به مخاطب ارائه کرده تا مخاطب در ادامه بداند قرار است با چگونه فیلمی مواجه باشد، که متأسفانه توجه به این امر در میان فیلمهای چند سال اخیر هالیوود به ندرت اتفاق میافتد. با این وجود، چنین کاری فقط در مورد کارکتر انجام میشود و کارگردان قادر نیست در کنار شخصیت، فضاسازی لازم را انجام دهد و فقط به نشان دادن آشغالهای انباشته شده در گوشه و کنار خیابان اکتفا میکند. حتی در ادامه هم از آن فراتر نمیرود و مشکل بزرگ فیلم همینجا آشکار میشود.
پس از معرفی شخصیت، کار فیلم در ادامه باید صرف فضاسازی لازم جهت برقراری نسبت کارکتر با فضا و جامعه باشد اما همانطور که اشاره شد فیلم فقط اشارات کوچکی از زبالههای جمع شده در گوشه و کنار شهر دارد و نهایتاً بیش از نشان دادن عدهای سرمایهدار که احترام به انسان را فقط مختص به طبقه خود میدانند جلو نمیرود. احترام به انسان مسأله فوقالعاده مهمی است، اما فیلم به جای موشکافی دقیق نظام بورژوازی (Bourgeoisie) حاکم و علل این میزان اختلاف طبقاتی و عدم احترام گذاشتن به حقوق انسانی، تمام تمرکز خود را روی ترسیم چهرهای کثیف از سرمایهدار میگذارد، نتیجۀ این کار آن است که به جای نقد سرمایهداری به مسأله تنفر از سرمایهدار منتهی میشود، لذا فیلم پیشرو در بهترین حالت میتواند هشدار دهنده باشد و نه انقلابی. همین موضوع سبب میشود شورش و اعتصاب مردم به وضع موجود بیشتر جنبه آنارشیستی پیدا کند و این موضوع زمانی بیشتر آشکار میشود که دوربین فیلمساز همیشه همراه آرتور است، حتی در اعمال خشونتها.
اگر به تصویر بالا دقت کنیم متوجه میشویم که دوربین فیلمساز نه تنها در نشان دادن ضعفها و ناکامیهای آرتور همراه اوست بلکه هنگام بروز خشونت هم او را همراهی میکند و از موضع او به قضیه نگاه میکند. بدتر از آن ما را هم با او در اسلحه کشی شریک میکند، لذا از اینجا به بعد دوربین فیلمساز در تأیید خشونت و همراه با آن است. اوضاع زمانی بدتر میشود که بعد از ارتکاب قتل توسط آرتور، دوربین همواره از او حمایت میکند، او را بزرگ جلوه میدهد که باز هم در حمایت از خشونتی است که به آنارشیست گری منتجع میشود. موردی که نمونه بارز آن را لحظاتی بعد از ارتکاب قتل و هنگام رقص او در سرویس بهداشتی میتوان دید که دوربین با زاویهای Low Angle که حاکی از بزرگنمایی شخصیت است، آرتور را به تصویر میکشد.
لازم است در انتها دوباره به شخصیت پردازی آرتور باز گردیم: مشکل اساسی فیلم در به تصویر کشیدن شخصیتی روانی، به ناتوانیاش در آمیختن خیال و واقعیت از منظر آرتور بر میگردد و توجه به این نکته حیاتی صرفاً فدای غافلگریِ مخاطب میشود. وقتی که مخاطب میفهمد مثلاً ارتباط آرتور با دختر سیاه پوست فقط در ذهن او پرداخته شده است، در واقع مخاطب به جای آنکه غافلگیری شخصیت را از بازگشت به واقعیت احساس کند، صرفاً خودش غافلگیر میشود، لذا مخاطب نمیتواند در طول فیلم به حد قابل قبول به کارکتر نزدیک شود و شخصیت و روان رنجور او را بفهمد. این کم توجهی در روایت، به کارگردانی صحنههای واقعیت-خیال هم سرایت کرده و عملاً هیچ کدام از آنها بوی خیالی بودن نمیدهند. برای مثال وقتی که آرتور همراه با مادرش به تماشای برنامۀ موری فرانکلین مینشیند دوربین از مدیوم کلوزِ آرتور به تلویزیون کات میزند و پس از نشان دادن اتفاقاتی که مشخصاً در ذهن آرتور در حال سپری شدن است، دوباره به همان مدیوم کلوزِ ابتدایی بر میگردد. در حالی که لازمۀ خیال انگیز شدن این صحنه، نزدیکتر شدن دوربین به چهره آرتور است تا هم وحدت زمانی و مکانی را زیر سوال ببرد و هم با ترسیم قابی بستهتر مثل کلوزآپ، بر انتزاعی بودن آنچه در تلویزیون مشاهده شد از منظر آرتور تأکید کند و در کنار آن، شخصیت را هم تحت فشار این افکار قرار دهد.
علیرغم تمام نکات منفی گفته شده، فیلم Joker هنوز هم بهترین فیلم راجعبه این کارکتر است چرا که بیشتر از نسخههای پیشین به شخصیت نزدیک میشود و بحث احترام به انسان را مطرح میکند اما ضعفهای فراوانش در روایت و کارگردانی مانع از تبدیل شدنش به اثری شایان توجه میشود.
امتیاز: ۳/۱۰ (۳ از ۱۰)
خیلی کارت درسته سید فاضل
به خصوص توضیح مربوط به خیال و واقعیت که مثال بارزش در فیلم طلسم شده ی هیچکاک هست و حرکت بینطیر دوربین به سمت خیال
دقیقا مشکل اصلی اینجاست چرا دوربین باید همراه کسی باشه به راحتی مرتکب قتل میشه ، بار ها تو فیلم سعی میشه با اختلاف طبقاتی و … این پوشیده بشه که در سکانس آخر فیلم مشخص شد نه انگار برا کارگردان این کار “ارزش” بوده . در کل نقد خوبی بود 🙂 مرس از بچه های تیم PSArena