فیلم متری شیش و نیم که در حال حاضر برداشتهای ضد و نقیضی راجعبه آن وجود دارد، با نشان دادن تلاش پلیس برای گرفتن یک گانگستر مواد مخدر، سعی دارد تصویر جدیدی از سینمای ایران را پیش روی مخاطبین ترسیم کند اما آیا این فیلم هم در نهایت در ورطه شعارزدگی به دام میافتد یا به سینما تبدیل میشود و انسان میسازد؟ برای آنکه بهتر بدانیم واقعاً تصویر و کلام با ما چه میکند، نگاهی خواهیم داشت به آخرین ساخته سعید روستایی.
دوربین، فضاسازی و موسیقی
در ابتدا باید اشاره کرد که با یک افتتاحیه اصولی روبهرو هستیم. فیلم متری شیش و نیم با پلیس و یک عملیات دستگیری آغاز میشود که فیلمساز با همراهی پلیس، موضع و جایگاه خود را نسبت به داستان اعلام میکند و علاوه بر آن با ترسیم تصویری قاطع و جدی از پلیس، تا انتها آن را ادامه میدهد. مهمترین نکتهای که از همان سکانس ابتدایی به چشم میآید، نقش دوربین در فضاسازی و در ادامه شخصیت پردازی کارکترها است. حرکت آرام دوربین به عمق همراه با تلاش پلیس برای باز کردن درها، انتخاب دوربین سوبژکتیو برای دنبال کردن سایۀ فراری، انتخاب کوچهها و قرارگیری دوربین در فضاهای تنگ هنگام تعقیب و گریز، مخاطب را از همان ابتدا وارد حادثه میکند تا آنکه به شاهکار دوربین میرسیم، یعنی جایی که فراری در گودال گیر میافتد. در ابتدا دوربین با قرار گیری بالای سر کارکتر، شاهد تلاش بیفایده او برای رهایی هستیم و در ادامه دوربین با یک حرکت آرام رو به عقب با نشان دادن بلدوزری که چاله را با خاک پر میکند، عظمت و مهیب بودن رخداد را به تصویر میکشد در نتیجه، هم صحنهای هولناک خلق میکند و هم در لانگ شات، فضای خشنی که فیلم در ادامه روایتش به آن نیازمند است را میسازد و حالا با سیاه شدن ناگهانی پرده نمایش و نمایش اسم فیلم، دقیقاً مشخص میشود که مخاطب قرار است با چه فیلمی روبهرو باشد. این دوربین تا انتها با همان قدرت سکانس ابتدایی، داستان را روایت میکند. در سکانس دستگیری معتادین، ابتدا با نشان دادن معتادین هم وضعیت حاکم را نمایان میکند و هم به گوشه و کنار محیط را سرک میکشد. بعد از ورود پلیس و دستگیری معتادین، دوربین در نمای انتهایی باز با همان حرکت رو به عقب و نشان دادن فضای خالی بعد از حادثه با نمایان شدن دیوار و ساختمانهای شهر، جدا بودن این محیط را به کمک همین دیوارها به تصویر میکشد. نقش دوربین در فهم موقعیت و خلق شخصیتها در تکتک پلانها پر رنگ است. با یک نمای نزدیک از سگ و مورد توجه قرار دادن آن یا با نشان دادن کشیدن انگشتان یک کارکتر روی دیوار در نمایی نزدیک، مخاطب به راحتی موقعیت را درک میکند. با آشکار شدن تصویر تاری از کارکتر و مکث به اندازه روی آن قبل از انگشت نگاری، روانِ پریشان این شخصیت ترسیم میشود یا نشان دادن چشمهای همان کارکتر هنگام خواب در اکستریم کلوزآپ و همچنین هنگام عکسبرداری از او، باز این کار تکرار میشود. قاب بندی اثر هم برای خلق دو دنیای متفاوت با دو اتفاق مختلف کنار یکدیگر در سکانسی که ناصر در دستشویی با تلفن صحبت میکند و در کنار آن سایر زندانیها را شاهد هستیم، کاملا به وضوح نمایان است. این نوع قاب بندی، به جدا بودن دنیای ناصر را از سایرین تأکید دارد. بدون شک این نوع فیلمبرداری، مخاطب را به افکار و درونیات یک شخصیت نزدیکتر میکند. فیلم با استفاده از چنین دوریبنی است که در فضاسازی موافق ظاهر میشود. این دقیقاً همان دوربینی است که قصه میگوید. در سینما راوی همان دوربین است؛ پس یک دوربین خوب حکم یک روایت خوب را دارد. حداقل تا اینجای کار، ساخت چنین اثری در سینمایی که نیمی از فیلمهای سینمایی سالانهاش در حد تله فیلم نازل است، خودش دستاورد بزرگی به نظر میرسد.
اگر به موسیقی هم نگاه کوتاهی داشته باشیم متوجه میشویم به جز سکانسهای ابتدایی که شاهد موزیکهای تنشزایی هستیم، در طول فیلم، بیش از چهار الی پنج موقعیت دیگر، موزیکی پخش نمیشود اما همین موزیکها در موقعیتهایی استفاده میشود که شاهد سکوت کارکترها در تنهایی خودشان یا اوج استیصالشان هستیم. خوشبختانه این تمهید در استفاده به اندازه از موسیقی، فیلم را از اغراق زیاد برای برانگیختن احساس مخاطب دور نگه میدارد.
فیلمنامه و شخصیت پردازی
اگر نگاهی به شخصیتها و روایت اثر داشته باشیم متوجه میشویم با کارکترهایی انسانی مواجه هستیم. داستان فیلم متری شیش و نیم با پلیس شروع میشود اما شخصیت منفی با اینکه هنوز حضور فیزیکی ندارد، بخشی از شخصیتش قبل از دیده شدن از طریق صحبتهایی که دیگران در موردش دارند ساخته میشود. در ادامه شاهد تقابل بین شخصیتهای مثبت و منفی هستیم و در فصل پایانی، با تمام شدن کار پلیس، تقریباً حضور صمد در فیلم کمرنگ میشود و شاهد تمرکز بیشتر فیلم بر روی ناصر هستیم که احتمالاً همین اتفاق کمی جای قهرمان داستان را عوض میکند و در سکانس آخر دوباره به همان پلیس ابتدایی بر میگردیم که حالا تفکر و رفتارش دچار تحول شده است. اما فیلم در انتها با بها دادن به شخصیت منفی به هیچ وجه سعی در مظلوم نمایی او نمیکند تا در نهایت او را بدل به قهرمان کند. مخاطب صرفاً با او به عنوان یک انسان همراه است و سمپاتی دارد که در ادامه آن را بررسی میکنیم.
ادامۀ این مقاله قسمتهایی از داستان را فاش میکند!
هر دو شخصیت مثبت و منفی اثر، علاوه بر ویژگیهای متناسب با نقششان، نقاط ضعفی هم دارند که آنها را به کارکترهایی انسانی، نزدیک میکند. صمد علیرغم نقاط قوتش به عنوان یک پلیس، به خاطر وجود مشکلات خانوادگی و همچنین پرونده بسته نشدهاش روی میز قاضی، در محیط کار انسانی نیست که همواره دغدغه کار و وظیفهاش سبب شود قسمت شخصی زندگیاش در حاشیه قرار گیرد. فیلم در همان ابتدا مسأله خانوادگی صمد را مطرح میکند و در ادامه، دوربین با نشان دادن صمد در حال نگاه کردن به حلقه ازدواجش و چرخاندن آن در انگشتانش در حین مأموریت، زمینههای لازم برای پذیرش کارکتر فوق را فراهم میکند. همین نقاط ضعف سبب بروز اختلافاتی بین او و همکارش میشود که دغدغههای شخصیاش را بیشتر نشان میدهد. در نتیجه اینجا با پلیسهایی روبهرو نیستیم که همیشه با هم رفاقت و ارتباطی صمیمانه دارند و انجام وظیفهشان همیشه در اولویت است. شخصیت ناصر با وجود ویژگیهای یک شخصیت منفی به دلیل دلبستگیاش به خانواده و کشش عاطفیاش به یک دختر در کنار نگاه محبتآمیزی که نسبت به بچهها دارد، به یک شخصیت منفی مطلق تبدل نمیشود. اهمیت به خانواده علیرغم تمام تفاوتها، وجه مشترک بین صمد و ناصر است که سبب میشود درگیری این دو به تقابل بین دو انسان نزدیکتر شود. نکته مثبت این درگیری، استفاده از نقطه ضعفها برای ضربه زدن به دیگری است. صمد به وسیله آن، با انداختن ناصر در دام بچهکشی از او اعتراف میگیرد. در ضمن باید در نظر داشت که وا دادن سریع ناصر و اعتراف او در این سکانس با توجه به مشکلات روانی او که بخشی از آن را بهخاطر نخوردن قرص در زندان مشاهده میشود، منطقی به نظر میرسد البته اینجا ناصر با نحوۀ گریه کردنش آنقدر واکنش شدیدی از خود نشان میدهد که پذیرش چنین اتفاقی را کمی دشوار میکند. در مقابل خود ناصر هم به دلیل پرونده بسته نشده صمد، او را در دادگاه گیر میاندازد اما در اینجا احتمالاً یک اشکال به فیلم وارد است. چطور ممکن است که قاضی یک قاچاقچی، یک پسربچه دوازده ساله و یک مأمور پلیس، یک نفر باشد و همه در یک دادگاه بررسی شود؟ باز در همین سکانس مشاهده میکنیم همکار صمد به خاطر اختلافاتش با او به طور صریح حرفهای صمد را تصدیق نمیکند که این اتفاق دوباره تأکیدی است بر اینکه با یک پلیس مطلقاً ضابطهمند و در نتیجه غیرقابل باور روبهرو نیستیم.
در فصل نهایی فیلم متری شیش و نیم با ابعاد بیشتری از شخصیت ناصر آشنا میشویم. سکانس دیدار ناصر با وکیلش سکانس فوقالعاده مهمی است که وجود آن برای نزدیک شدن به افکار ناصر الزامی است. در این سکانس مشخص میشود مسأله اصلی ناصر نه قدرت و نه پول بلکه خانوادهاش بوده و هنگامی که میپذیرد پول هم نتوانسته آنچه به دنبالش بوده را برایش به ارمغان آورد شاهد انفجار احساساتش هستیم. در واقع ناصر همینجا میمیرد. وقتی از بازی خوب نوید محمدزاده صحبت میکنیم منظورمان درک عمیق او از کارکتر ناصر است. در همین سکانس، مکث و سکوت ناصر پس از مواجه با حقیقت و انفجار ناگهانی احساساتش در برآورده نشدن خواستههایش مخصوصاً مشت محکمی که بر میز میکوبد در کنار لرزشهایی که در صورتش دیده میشود شخصیت را میسازد. چنین واکنشی برای ابراز علاقه او به یک دختر هم به هیچوجه اغراقآمیز نیست به این دلیل که الآن پنج سال است که آن دختر را میخواهد و نه یک سال و در این مدت تمام تلاشش را کرده که او را داشته باشد اما با وجود گذر زمان و مشغلههایش هنوز نتوانسته او را وقعاً رها کند و در گوشه کنار ذهنش هنوز به او فکر میکند. چون مدت زیادی از این اتفاق گذشته، طبیعی است که زیاد از او حرف نزند برای اینکه آزارش میدهد و از طرفی چون نمیتواند فراموشش کند، باز طبیعی است که در انفجار احساساتش اینگونه از او سخن بگوید، چرا که تمام مدت حسرتش را داشته است.
سکانس مهم دیگر ملاقات ناصر با خانوادهاش است. شاید این سکانس در نشان دادن ناراحتی و عذاب خانواده کمی زیادهروی کرده باشد اما ابداً برای اشک گرفتن از مخاطب و دلسوزی برای تبرئه کردن ناصر این کار را نمیکند. این سکانس برای تکمیل شخصیتپردازی ناصر طراحی شده است. ناصر حالا باید رو به رویش دست رنج زحماتش را ببیند اما به جای آنکه تصوری از آنچه آرزویش داشته را ببیند، خلاف آن را میبیند و این اتفاق او را خرد میکند. گردآوری این همه ثروت تنها چیزی که برایش به همراه داشته همان حرکات پسربچه است، برای همین مات و مبهوت به آن نگاه میکند. البته در اینجا استفاده از دوربین سوبژکتیو برای درک وضعیت ناصر میتوانست موثرتر باشد.
در طول فیلم متری شیش و نیم رفتار صمد به خاطر لحن و لبخند ریزی که بعضاً در برابر ناصر از او شاهد هستیم، نشان میدهد که او ابداً پیشنهاد رشوه او را قبول نخواهد کرد که البته صمد شخصیتی دارد که با وجود مشکلات خانوادگی که علتش پایبندی به همین اصولهاست، حاضر نیست از آنها کوتاه بیاید، لذا چنین رفتاری از او غیرعادی نیست اما مشکل اصلی فیلم در وسوسه نشدن صمد نیست. وقتی ما با فضایی مواجه میشویم که نه فقط صمد بلکه تمام کارکنان پلیس و دستگاه قضا مسرانه به دنبال محاکمه کردن ناصر هستند پس این سوال ایجاد میشود که چطور ناصر تا این موقع گیر نیفتاده و ردی از آن به دست نیامده است؟ اینجا نه کسی رشوه میخورد و نه حتی به آن فکر میکند؛ پس ناصر چگونه و با رشوه دادن به چه کسانی توانسته تا به حال گیر نیفتد؟ چنین فضایی کمی غیر عادی است. اگر یک نفر وجود داشت که رشوه میگرفت خیلی راحتتر میشد قبول کرد ناصر چگونه تا به حالا دستگیر نشده است. فیلمنامه یک حفره آشکار دیگر هم دارد. چرا پلیسهایی که برای گرفتن رضا ژاپنی آمدهاند هنگام دیدن بردار ناصر هیچ کاری با او ندارند؟ یعنی واقعاً او را نمیبینند؟ آنجا یک مکان غیر مسکونی و بیابانی بود، وجود فردی با چنین ماشینی در آن مکان به خودیخود جای شک دارد چه برسد به آنکه آن فرد برادر ناصر هم باشد.
این قسمت سکانسهای پایانی فیلم را لو میدهد!
در سکانس اعدام ناصر با یک یک انتخاب هوشمندانه برای تدوین مواجهایم یعنی استفاده از تدوین موازی. در این سکانس همراه با نزدیک شدن ناصر به چوبه دار، شاهد بازگشت خانوادهاش به خانه قدیمیشان هستیم و از آنجایی که قبلاً واکنش ناصر را در قبال بازگشت خانوادهاش به آن خانه را دیده بودیم، عملاً دوباره تأکید میشود، مرگ ناصر نه با چوبه دار بلکه با همین اتفاقی که به موازات اعدامش جریان دارد رقم میخورد که در نهایت با ورود خانواده به خانه و بسته شدن در و همزمان کشیده شدن طنابِ دار، این مطلب برای مخاطب جا میافتد. البته در همین سکانس حضور صمد روی پشتبام و دیدن چهره ناراحتش از آن نما، به دلسوزی بیش از حد برای ناصر دامن میزند.
نگاهی دقیقتر به برخی جزئیات
در ادامه لازم میآید به دلیل بعضی از صحبتها مطرح شده پیرامون فیلم متری شیش و نیم نگاه دقیقتری به برخی از جزئیات آن داشته باشیم. پس از انتشار فیلم عدهای بر این عقیده بودند که فیلم به جای نقد اجتماعی فقط بلد است شعار بدهد و میخواهد بدین وسیله روی آوردن کارکتر ناصر به تجارت مواد را به دلیل فقر مالی توجیه کند. قطعاً نظر این دوستان، به عنوان یک انسان و یک مخاطب محترم است که به هر حال سعی دارند با روشهای مختلف برای عقاید خود دلیل بیاورند، اما اغلب در کلام و نوشتههایشان با چنین عباراتی مواجه میشویم: فیلم «ناموفق است»، «شکست میخورد»، «به شدت شعاری است»، «جار میزند»، «به گلدرشتترین شکل ممکن سخنرانی میکند» که معمولاً بدون مطرح کردن یک توضیح اصولی قبل یا بعد از این گزارهها، از آنها استفاده میشود، آن هم به بهانه واضح وآشکار بودن چنین گزارههایی در اثر پیشرو. اما اگر کمی دقت داشته باشیم، میتوجه میشویم که اتفاقاً سکانسهایی که این دوستان به زعم و نظرشان شعاری است یا میخواهد ناصر را تبرئه کند، با ظرافت تمام طراحی شدهاند. شعار وقتی معنا پیدا میکند که کارگردان بخواهد حرف خود را در مقام مستقیمگویی در دهان یکی از کارکترها قرار دهد بدون آنکه این حرف اندازه دهان آن فرد باشد. در اینجا ناصر آدمی به ته خط رسیده است که آن قدر مدرک علیهاش وجود دارد که خودش هم میداند کارش تمام است، پس قاعدتاً جلوی قاضیِ پرونده باید از در توجیه بخواهد برای اعمال خود دلیل بیاورد. اتفاقاً اگر چنین صحبتهایی از عقده کودکی مطرح نمیشد با شخصیتی بیمعنی مواجه میشدیم. اگر شما را میخواستند دار بزنند حتی اگر گناهکار بودید جلو قاضی دلیل تراشی نمیکردید؟ همانطور که گفته شد، کارگردان از همان ابتدا موضع خود را نسبت به قضیه با قرار گرفتن در کنار پلیس مشخص میکند. در سکانسی هم که ناصر از مشکلات کودکیش میگوید، قاضی با گفتههایش اشاره میکند، اینها دلیل نمیشود و در نهایت او را تا پای چوبه دار هم میبرد. پس فیلم کجا جار میزند؟ این حرفها توجیه کارگردان برای وضع کنونی ناصر نیست که بخواهد شعار قلمداد شود بلکه واکنش طبیعی خود شخصیت برای توجیه عمالش است. در ضمن ناصر میگوید من در این پنج سال جوری زندگی کردم که شاه نکرد پس در واقع از اعمالش هم پشیمان نیست. از طرفی او کسی است که با وجود رسیدن به مال و منال زیاد بازهم آن قدر کمبود دارد که خودکشی کرده پس قطعاً با چیزی بیشتر از فقر مواجهایم. قطعاً او فقیر است اما نه فقر مالی!
نظرات قابل احترام بعضی دیگر از دوستان، راجعبه وجود داستانها و کارکترهای فرعی بیمورد و بیارتباط با قصه هم قابل بررسی است: عدهای معتقدند که وجود یک پسر بچه دوازده سال در بازداشگاه بیمورد است یا کشته شدن فرزند یکی از پلیسها ربطی به داستان اصلی ندارد، در صورتی که وجود این موارد برای روایت و شخصیتپردازی اثر ضروری است. اگر پسر یکی از پلیسها کشته نشده بود پس چطور میشد ناصر را به کمک این ضعفش گیر انداخت و از او اعتراف گرفت؟ و اگر آن پسربچه در بازداشتگاه وجود نداشت چگونه میتوانستیم قبول کنیم ناصر حساب بچهها را از دیگران سوا میکند تا نهایتاً بتوان به وسیله این ضعف، او را تحت فشار قرار داد؟
مسئله دیگری که درمورد فیلم متری شیش و نیم مطرح میشود بیکارکرد بودن خردهفروشی که در گودال گیر میافتد، در ارتباط با خط اصلی داستان است. وجود این فرد و دفن شدن زیر خاکها از این جهت قابل اهمیت است که اگر این فرد گیر میافتاد یا اصلاً نبود، مشکلی برای همکار صمد پیش نمیآمد، آنگاه شاهد نزاع و کش مکش بین این دو نبودیم، آنگاه اصلاً مسأله خانوادگی و پروندۀ باز صمد با دعوای شغلیش با همکارش مطرح نمیشد که در واقع قضیه شخصی نمیشد پس در نتیجه با پلیسهایی به اغراق صمیمی مواجه بودیم که همیشه یک ارتباط دوستانه با هم دارند. اگر همین خرده فروش نبود الآن کارکترهای اصلی به شخصیتی انسانی و باورپذیر نزدیک نمیشدند. بنابراین واضح است چنین مواردی شخصیتپردازند و با این هدف در داستان گنجانده شدهاند.
نتیجه
در سینمایی که یا همه کمدی (مثلاً کمدی!) میسازد یا دنبالهرو افرادی چون فرهادی هستند، روبهرو شدن با فیلمی مستقل از این دو، آن هم از کارگردانی که به نظر میرسد هم از سینما شناخت لازم را دارد و هم مسألهاش تبدیل به دغدغهاش شده، قطعاً ارزش دیده شدن دارد.





خیلی خوب و به جا و با ظرافت نقد کردید . واقعن منصفانه