سریال هم گناه ساخته مصطفی کیایی، به تازگی در شبکه پخش خانگی عرضه شد و چندی پیش در نگاهی کوتاه، قسمت اول این سریال را از نظر گذراندیم. حال قصد داریم در ادمه، به بررسی قسمت دوم این سریال که در تاریخ ۱۲ اسفندماه ۱۳۹۸ در دسترس عموم قرار گرفت بپردازیم.
در قسمت دوم سریال هم گناه از گرههای داستانی قسمت قبل ابهام زدایی میشود و تا حدودی هم با بعضی از شخصیتها آشنایی پیدا میکنیم. اما هنوز نمیتوانیم شاهد نقطه بالغ روایت و پرسشهای انتظار برانگیز داستانی باشیم. آن طور که از این قسمت از سریال بر میآید، داستان در تعریف خرده روایتها دچار ضعف شده است.

روایتهای فرعی در این قسمت، ناکافی و خستهکننده ظاهر میشوند. شاید همچنان کارگردان به زمان بیشتری برای ایجاد کشش داستانی نیاز دارد یا نتوانسته نقطه تلاقی محصول خود با داستان را بیابد تا آنچنان که باید در نمایش پیشروی کند.
نقطه امید این مجموعه، میتواند در دو احتمال حاضر باشد: اول آنکه، به نظر میرسد همچنان شخصیتهای عدیدی برای معرفی انتظار میکشند و ممکن است روایتهای پیرو آنها، گوشهای از پیچیدگیهای داستانی را به این سریال اضافه کنند. دوم، همانطور که ذکر شد، شاید سریال در رویدادهای پیشرو (قسمتهای بعدی) به تکامل قابل قبولی در داستان سرایی دست پیدا کند و افسار این سخن وارفته، جایی به دست کارگردان بیفتد.
البته این قسمت از سریال، آنچنان که انتظار میرفت، تاریک و بدقواره عرضه نشد. در میان کش و قوسهای پی در پی و خستهکننده از رفت و آمدها و دیالوگهای بی هیچ جهت، شاهد تنها سکانس دوستداشتنی از این قسمت بودیم. سکانسی که انتظار پدری برای دیدار با فرزند گمگشتهاش را به تصویر کشید که در نمایش عشق، به مراتب موفق تر از سکانس آشنایی «فریبرز» و «لیلا» عمل کرد. اتصال عواطف مخاطب با داستان، در این سکانس تا حدودی برقرار میشود تا در لحظهای که باید به اوج خود برسد( زمان وصال پدر و فرزند)، با نمایش تصنعی و عدم پردازش خوب موقعیت، کاملا گسسته میشود. البته از تلاشهای ناموفق این سکانس در بازنمایی عاطفه و شکست، چنان بر نمیآمد که عمدی در گسستن این طناب همزادپنداری در کار باشد. آخرین دستآویزهای آشنا، مانند استفاده از باران، اشکهای پسر روی موتور، موسیقی تاثربرانگیز یا نمای کلوزآپ از چهره فریبرز هم نتوانست این سکانس را به آنچه که باید تبدیل کند. هرچند معرفی «پیمان» در سیلوئتی مرموز( با استفاده از رنگ مشکی در تمام اجزای متصل به او و پوشاندن صورت) در خلق احساس تعلیق، تا حدودی موفق عمل کرد اما به محض برداشتن کلاه از سر پیمان، پایان این حس تعلیق و آغاز سکانسی که ذکر شد، تمام تلاشهای پیش از خود را بی ثمر کرد.
در بازگشت داستان به گذشته، ارتباط فریبرز و لیلا دچار افراط و زیادهگویی است. اگر بتوانیم از منطقِ ارتباطِ دو جنس در دهههای گذشته چشمپوشی کنیم، آشنایی و عشق در چند سکانس بیجهت، دستمالی میشود. فلش بکهای مداوم، نه ما را به کاراکتر فریبرز نزدیک میکنند و نه داستان مشخص و قابل عرضی را روایت میکنند. این مورد در کنار حضور نماهای اضافی دیگر در طول این قسمت، سهم شایانی در کند کردن روند داستان و افت کیفیت آن داشتهاند.
فیلمبرداری ضعیف قسمت دوم سریال هم گناه تا حدودی با تدوین پوشانده شده بود. در چند نمای معرفی که میتوانستند به یک قاب موفق تبدیل شوند، خطای کنتراست و نورسنجی، پیش از ترکیببندی خوب آن خودنمایی میکرد. سکانس کشتارگاه با نمایش طولانی خون و اجساد حیوانات، بیش از آنچه که باید خشن و آزار دهنده جلوه میکرد.
بهصورت کلی، این قسمت، تنها با ایجاد چند سوال در بخش «آنچه در قسمت بعد خواهید دید» منجر به تعلیق و تشویق مخاطب به دیدن قسمت بعد شده بود. هرچند که این امر مشکلی ندارد، توقع میرود در طول تماشای سریال، با سخنوری مناسب و بدون تشکیلات غیرضروری که تنها منجر به طولانیتر شدن روند روایت میشوند، روبرو شویم تا بتوانیم آن را در کنار دیگر محصولات موفق این کشور، مورد بررسی قرار داده و گاهی از دیگر نقاط ضعف آن چشمپوشی کنیم.