یکی از برجستهترین آثار در بین نمایشنامههای مدرن نمایشنامه در انتظار گودو نوشتهی ساموئل بکت است. در ادامهی متن قصد داریم این نمایشنامه را که در سبک خود به نام ابزورد، سرشناسی دارد معرفی کنیم. با پی اس ارنا همراه باشید.
معرفی نمایشنامه در انتظار گودو
در پشت جلد در انتظار گودو آمده است که:
«این داستانی است بیداستان. مکانش ناکجا آبادی است خشک و بیبر که فقط یک درخت در آن هست و بس. و زمانش دم دمای زوال خورشید. آدمهایش دو آوارهی خانه به دوش منتظرند که یک گودویی از راه برسد و آنها را از آن وضع فلاکت بار (که همانا انتظار است) دربیاورد. وعده دیدارشان امروز است. دم غروب زیر همین درخت. دو رهگذر هم که یکی اربابی است رحمنشناس و دیگری غلامی است خل و چل، میآیند و چند لحظهای هم میمانند بعد میروند.»
در این انتظار بیمعنا که نه کسی میرود و نه کسی میآید و نه اتفاق خاصی میافتد و نه حتی سر و کلهی گودو پیدا میشود، ابراز پوچی به واضحترین شکل ممکن در نمایشنامه اتفاق میافتد. دو انسان منتظر که حتی نمیدانند انتظار چه چیزی را میکشند با دیالوگهایی مضحک که پوچی در آنها مشهود است به دنبال معنای زندگی میگردند.
استراگون و ولادیمیر دو شخصیتی هستند که بیشتر در نمایشنامه حضور دارند. دو فردی که داستان حول و حوش انتظار آنها میگردد. استراگون فردی است نادان و کم حافظه. در حالی که ولادیمیر در نقطه مقابل او قرار دارد. این امر باعث میشود تا چرخهی باطل و تکراری پرسشهای استراگون و پاسخهای ولادیمیر تکرار شود و خواننده نیز ناخواسته در این دور باطل شرکت کند.
بارها و بارها استراگون فراموش میکند که برای چه آنجا ایستادهاند و ولادیمیر یادآور میشود که آنها منتظر فردی به نام گودو هستند. آقای گودو کیست؟ خانوم گودو کیست؟ آیا اصلا این شخص وجود خارجی دارد؟ آنها ابدا نمیدانند و فقط چشم به راه یک منجی هستند. در قسمتی از نمایشنامه آورده میشود: «اگر گودو نیامد چی؟ ما دیروز، امروز و فردا و فرداها منتظریم. اما آیا واقعا حق ما این است؟ آیا ما خودمان اختیاری از خودمان نداریم تا از این فلاکت رها شویم؟» و در واقع تمام ماجرای در انتظار گودو همین است.
دو انسان بیاراده که تمام حق و سهمی که از زندگی برای خود قائل هستند به آمدن یا نیامدن گودو بستگی دارد. آیا به تصویر کشیدن این حماقت که توام با درد و رنجی است که آن دو میکشند، برای تا ابد خندیدن و تا ابد گریه کردن کافی نخواهد بود؟

به دنبال نویسنده، ساموئل بکت
ساموئل بارکلی بکت (Samuel Beckett) نمایشنامهنویس، رماننویس و شاعر ایرلندی بود. در ۱۹۶۹ (بیست سال قبل از مرگش) به دلیل نوشتههایش که در فقر انسان امروز، فراروی و عروج او را میجویند توانست جایزه نوبل ادبیات را دریافت کند.
آثار بکت، بیپروا، مینیمال و تفسیر آنها در رابطه با وضعیت انسان امروز عمیقا بدبینانهاند. به طور جامعی در آثار وی میتوان دید که این بدبینی چگونه با طنز و لحن نیشداری تلطیف شده است. این حس از طنازی نشان میداد سفری که انسان به عنوان زندگی آغاز کرده است با وجود همهی دشواریهایش ارزش سعی و تلاش را دارد. آثار اخیر او محتوای عمیق خود را به صورتی رمزگونه مطرح میکرد.
جدا شدن بکت از خانوادهای مرفه و مذهبی به شکل گسسته وی از مذهب در کارهایش بروز پیدا میکند. با اجرای در انتظار گودو در ۱۹۵۳ تماشاگر با اعلان جنگی شوکآور علیه خدا و مذهب روبرو میشود. در دیگر آثارش هم به تندی با کاتولیسم مبارزه میکند. سال ۱۹۳۱ بود که بکت یک کتاب نقد کوتاه دربارهی نویسندهی بزرگ فرانسوی، مارسل پروست نوشت. در این مقاله در وصف پروست نوشت که او یک فیلسوف است و رمان در جستوجوی زمان از دست رفتهاش اساسا پژوهشی دربارهي زندگی است. معنایی که در نظر پروست در خلق و ستایش از هنر بود و بکت هم با تمام نظرات و عقیدههایش موافق بود.
ساموئل بکت مدت زیادی از حملههای وحشت، اضطراب و افسردگی اغلب با علائم جسمی وحشتناک رنج میبرد. اوایل دهه ۱۹۳۰ بود که به لندن رفت تا روانکاوی شود. علاقهی بکت به روانشناسی و روانکاوی در صحنههای تیمارستان رمان مورفی ظاهر شد. تجربههای شخصی بکت بعد از روانکاوی روی نوشتههایش به شدت تاثیر گذاشت. در نقش راوی بیشتر آن کسی بود که هذیان میگفت. یک نوع تکگویی که بیشتر شبیه روانکاوی بود. هر چند که کارهای بکت ارجاعات بیرونی خاصی ندارد و به وقایعی بیرون از خودش اشاره نمیکند. از دیگر آثار ساموئل بکت میتوان آخر بازی، دست آخر، آخرین نوار کراپ، مرفی، مالون میمیرد و… را نام برد.

در انتظار گودو نوشته میشود
بین اکتبر ۱۹۴۸ و ژانویه ۱۹۴۹ نمایشنامه در انتظار گودو نوشته شد و همانطور که اشاره شد در ژانویه ۱۹۵۳ به روی صحنه رفت. پیروزی بزرگ این نمایشنامه سلسله بحثهایی بود که به دنبال خود راه انداخت و علاقههای عمومی که در سطح بینالمللی ایجاد کرد. نمایشنامه به این صورت است: یک درخت و یک صخره تنها عناصر صحنه هستند. دو شخصیت گفتوگویی بیعاقبت پیش میبرند و سر جاده منتظر کسی هستند که در نهایت هم نمیآید.
نمایشنامه بکت از سویی باعث سردرگمی و از سوی دیگر باعث جبههگیری میشد و زمانی که نسخهی انگلیسی آن حدودا دو سال بعد به لندن رسید مورد واقعیترین تمسخر قرار گرفت. به عبارتی آن انتشار یک رسوایی تمام عیار بود. با این وجود باید گفت این نمایشنامه تاثیرگذارترین نمایشنامه در تمام قرن بیستم است.
گودویی که دو شخصیت اصلی نمایشنامه انتظار او را میکشند، تصویری تیره از زندگی بشر است. همراه با کلی ادا و اطوار و دلقک بازی. گاهی نیامدن گودو یا نبودش را به غیبت خدا ربط میدهند. به همان دلایل جبههگیریهای بکت در مقابل مذهب. گاهی هم تعبیر ناتمام ماندن زندگی را دارد. چرا که بسیاری از آدمها همیشه در حال و هوای آینده به سر میبرند. به این معنی که رضایت همیشه برای آن چیزی اتفاق میافتد که در آینده وجود دارد. چیزی که انگار هیچ وقت از راه نمیرسد.
قبل از ظاهر شدن ساموئل بکت در ادبیات، قواعد و سنتهای ناتورئالیستی بر ذهن بسیاری از نویسندگان و هنرمندان غلبه داشت. بعد از او تعداد بیشماری از نمایشنامهنویسان علاقهمند شدند تا در لایههای متنی نوشتههایشان به معانی و مفهوم کلمهی ابزرود بپردازند. روبی کان پژوهشگر آثار بکت دربارهی این نویسنده میگوید:
بعد از نمایشنامه در انتظار گودو طرحهای داستانی میتوانستند کمینهگرا باشند. شخصیتهای خود متناقض، شرایط نامشخص و دیالوگهای غیرقابل پیشبینی در آثار نمایشی به محبوبیت رسیدند و طنز گزنده تنه به تنهی تراژدی پیش آمد.
قسمتی از متن نمایشنامه در انتظار گودو:
- استراگون: … بیا بریم.
- ولادیمیر: نمیتونیم.
- استراگون: چرا؟
- ولادیمیر: در انتظار گودو ایم.
- استراگون: (ناامید) آّه! (مکث) مطمئنی همین جا بود؟
- ولادیمیر: چی؟
- استراگون: جایی که باید منتظر باشیم.
- ولادیمیر: گفت کنار درخت. (به درخت نگاه میکند) هیچ درخت دیگهایی میبینی؟
- استراگون: این چیه؟
- ولادیمیر: نمیدونم. یه درخت بید.
- استراگون: پس برگهاش کجان؟
- ولادیمیر:حتمن خشکیدن.
- استراگون: پس حالا مجنون نیست؟
- ولادیمیر: شایدم فصلش نیست.
- استراگون: به نظرم بیشتر شبیه یه بوته است.
- ولادیمیر: یه درختچه.

با این وجود که تفاسیر بسیاری در مورد نوشتههای بکت، خصوصا در انتظار گودو وجود دارد اما نمیتوان گفت که هیچکدام از این نظرها و تفسیرها در مورد هدف نوشتههای او قطعیت داشته باشد. البته طبیعت یک متن جامع و خوب این است که بتوان خوانشهای متفاوتی از آن داشت. خارج از این که هر شخصی با نگاه و دیدگاهی به سمت خوانش یک متن ادبی میرود. ممکن است این حقیقت وجود داشته باشد که دستاورد متنهایی که بکت نوشته یک سردرگمی تمام عیار است. چیزی که ما همیشه منتظر آن هستیم و نمیآید و بکت در مواجه با این نیامدن فقط حیرت را ترسیم میکند.
نمایشنامههای بکت هر کدام به شکلی درگیر نوع خاصی از صحنهسازی هستند. به طور مثال در «روزهای خوب»، زنی که تا کمر دفن شده است. در «بازی»، یک مرد و دو زن که در خاکستردونی برزخی گیر کردهاند و دربارهی مثلث زناکاری وراجی میکنند و یا در اثر دیگری به نام «من نه»، یک دهان زیر نور صحنه به روایت سوم شخص داستان میگوید و از واژهی من وحشت دارد.
فسلفهی پوچی یا ابزورد
«هیج از ناراحتی، خنده دارتر است.» این جمله را یکی از شخصیتهای نمایشنامه آخر بازی به زبان میآورد. درست است که نمایشنامه در انتظار گودو یکی از شناخته شدهترین آثار بکت در زمینه فلسفه پوچی و ابزورد است. با این وجود در انتظار گودو آشکارا از تکنیکهای نمایشهای کمدی در قرنهای نوزده و بیست آمریکا استفاده میکند. عوض کردن کلاهها، شوخیها و دیالوگهایی که آدم را یاد فیلمهای لورل و هاردی میاندازد. به اضافهی ناشی گریهای رفتاری و سطح هوش پایین و ذهن شخصیتها. نمایشنامهی دیگر بکت که به این ترتیب تحت تاثیر فلسفه ی پوچی است، ماجرای زندگی مردی ناتوان و نابینا است که همراه خدمتکار و پدر و مادرش در خانهای اسیر شده.
بکت، یکی از ماهرترین نویسندگان در به تصویر کشیدن سقوط و فروپاشی انسان بوده است. شخصیتهای آثار بکت عموما انسانهایی رنج کشیده و دردمند هستند که همواره امید به چیزی عبث بستهاند. این افراد درگیر رنجی هستند که به آنها تحمیل نشده است و هیچ هدف و انگیزهای را از رنج کشیدن دنبال نمیکنند. به همین علت آثار بکت را در زمرهی پوچ انگاری یا ابزوردیسم طبقهبندی میکنند.

آثاری برای تجربه کردن
بیش از آن که آثار بکت خواندنی باشند، برای تجربه کردناند. نه فقط یک ایده یا درس اخلاقی. متنهایی که بکت مینویسد اشاره دارند به پیچیدگیهای زندگی. بکت انسانی را در آثارش ترسیم میکند که هم دارای مهر و شفقت به هم نوع است و هم کمدی سیاه به آن آمیخته. نظم خاصی در آشفتگی های متنی او وجود دارد. تاملی پس هر نوشتهای از او نهفته است که به هنگام خواندن آثارش متوجه آن خواهید شد.
کسی که دربارهی نوشتههایش حرف نمیزند
ساموئل بکت به شدت از صحبت کردن دربارهي آثارش و نقد و تحلیل در مورد آنها بیزار بود. اما اهل نامهنگاری بود و حتی پاسخ نامههایی که نویسندهشان را نمیشناخت، مینوشت. بکت برخلاف هم وطنهایش هیچ وقت دوست نداشت به آمریکا برود. آلن اشنایدر، کارگردان آمریکایی که سابقه همکاری در ساخت تنها فیلمنامهی بکت را دارد، میگوید بکت خیال میکرد نیویورک پر از هیاهو و مشغله است و سفر به آنجا موجب میشود خبرنگارها دست از سر آدم برندارند. او آرامش پاریس و انزوای کشورش را دوست داشت. اواخر دهه ۱۹۳۰ بکت به این جمله مشهور شده بود که او گفته فرانسه در جنگ را به ایرلند در صلح ترجیح میدهد و این حرف را با خدمت در ارتش مقاومت در فرانسه طی جنگ جهانی دوم ثابت کرد. همین خدمتش به فرانسه بود که باعث شد شارل دوگل دو مدال به گردن بکت بیاویزد.
نویسندهای دو زبانه
با این وجود که حرفه ادبی بکت از اواخر دهه ۱۹۲۰ شروع شده بود سال ۱۹۵۲ زمانی که در انتظار گودو را در فرانسه منتشر کرد، خیلی زود آن را به فرانسوی برگرداند و به شهرتی جهانی دست یافت. از همان زمان بعد از در انتظار گودو بود که این چرخهی دو زبانه نوشتن تا آخر عمرش مدام تکرار شد. او آثارش را به فرانسه مینوشت و به انگلیسی برمیگرداند.
جالب این جاست که در اکثر موارد نسخههای فرانسوی آثارش از نسخههای انگلیسی آنها بهتر بودند. اغلب تفاوتهای مشهود و معنایی آشکاری میان دو نسخههایش دیده میشد. او که حالا جز مترجمان هم به شمار میرفت به ترجمه نقشی محوری برای تربیت و پرورش او در مقام نویسنده، مولف، منتقد و نمایشنامهنویس داد.
زبان فرانسوی بکت را آزاد میگذاشت تا هر چه بیشتر و عمیقتر در جهل و ناتوانی و تهیدستی بشر کاوش کند و او را از به دوش کشیدن بار سنگین کنایههای ادبی و ظرافتهای زبان انگلیسی رها میساخت. با این حال بکت تقریبا تمامی آثار خود را از فرانسوی به انگلیسی ترجمه کرد.

نگاهی کوتاه به دیگر آثار بکت
رمانهای دیگر بکت به خصوص سه گانهی مالوی، مالون میمیرد و ننامیدنی که جیمز جویس منبع الهام آنها بود به ضمیر ناخودآگاه و ناخودآگاه شخصیتهای داستان سرک میکشند. بدون شک رمانهای بکت در زمرهي تجربیترین و ژرفترین آثار ادبیات غرب قرار میگیرند. برای درک بهتر این مسئله در نوشتههای بکت به قسمتی از داستان مالون میمیرد توجه کنید:
«اگر میخواستم میتوانستم همین امروز بمیرم. فقط با کمی تلاش البته اگر میتوانستم بخواهم. اگر میتوانستم تلاش کنم. اما بهتر از آن که به مرگ تن بدهم. بی سر و صدا و بدون سراسیمگی. به حتم چیزی تغییر کرده است. دیگر بیوزن خواهم شد، نه سنگین، نه سبک، خنثی و بیاثر خواهم بود. این مشکلی نیست. مشکل فقط درد احتضار است. باید مراقب این دردها باشم.»
دیدگاه تیره و تار بکت در مورد زندگی و حس طنز زهرآگینی که در برخورد با آن داشت. نقل قولی وجود دارد که میگوید دنیا برای آنها که فکر میکنند کمدی و برای آنها که احساس میکنند تراژدی است. در انتظار گودو بارزترین نمونهای که این تراژدی-کمدی را در آثار بکت بروز میدهد.»

