وقتی از درامهای ورزشی صحبت به میان میآید، نام فیلمهای زیادی در ذهن آدم نقش میبندد. از گاو خشمگین گرفته تا عزیز میلیون دلاری. اما آیا میتوان بعد از دیدن فیلم The Way Back با بازی بن افلک و محصول سال 2020 آن را هم به لیست فیلمهای به یاد ماندنی این زیر ژانر افزود یا خیلی زود فراموش خواهد شد؟ با پی اس آرنا و نقد فیلم The Way Back همراه باشید.
خلاصه داستان از این قرار است که بسکتبالیست سابق یک تیم دبیرستانی، با بازی بن افلک، که زمانی آینده روشنی برای او تصور میشد، حال به کارگری در ساختمان بسنده کرده است. مدام مشروب مینوشد. به وضعیت خانوادگیاش چندان رسیدگی نمیکند و در گوشهای روزگارش را به بطالت سپری میکند. تا آنکه با پیشنهاد یک دوست قدیمی، مربی گری تیم سابقی که در آن توپ می زد را به دست می آورد. اما این تیم مثل خود او، حال و روز خوشی ندارد. پس زمان می گذرد تا اوضاع تغییر کند. ظاهراً باید خودمان را برای دیدن یک اثر درام ورزشی آماده کنیم که در هم تنیده شدن زندگی شخصی و حرفهای، نتیجهای دلچسپ را نوید میدهد. اما تمام آنچه گفته شد فقط داده های روی کاغذ بود و در اجرا کار می لنگد.
با نماهای ابتدایی شروع کنیم. چند نمای لانگ شات و اکستریم لانگ شات از کارگری ساختمانی با ریتم سریع و نامتوازن کاتها را میبینیم، که با یک موسیقی ملو همراه شده است و یک درام به مخاطب میدهد! این اشتباه رایجی است که میتوان امروزه در اغلب فیلمهای این ژانر آن را یافت. اینکه یک سری قراردادهای نانوشته را با اصول سینمایی جابهجا بگیریم. راه بی بازگشتی که در ادامه نقد فیلم The Way Back بیشتر از آن صحبت خواهیم کرد.
اصول نماها معرف این است که کارکتر نباید در ابتدا خیلی نزدیک به دوربین باشد. ترجیحاً لانگ و بعد از آن میتواند به مدیوم و بعد احیاناً به کلوزآپ هم برسد. اما استفاده ممتد از کات، با نقطه دیدهای نامعین، گسستی را بین مخاطب و کاراکتر ایجاد میکند که تا انتها ادامه دارد. این کلیشه رایج این روزهای سینمای درام است که گویا به این زودیها تمامی ندارد و فیلم The Way Back هم از این قاعده مستثنا نیست.
فیلم با همین موسیقی اولیه جلو میرود و کاری به دست گذاشتن روی زمان و مکان ندارد. فقط سپری میشود تا به این بهانه، مثلاً روزمرگی کارکترش را به ما نشان دهد. اما این روزمرگی زمانی معنادار خواهد بود که اندکی از وجوه شخصیت برایمان روشن شود. در غیر این صورت فقط ما چند مکان بیخاصیت میبینیم که تبدیل به فضا نمیشوند و از طرفی شخصیت پردازی هم عملاً انجام نخواهد شد. اشتباهات در کارگردانی با انتخاب نماهای گنگ بیشتر از هر مورد دیگر خودنمایی میکند. نماهایی از پشت قفسه، پشت پنجره و کنار در که هیچ کدام نقطه نظر مشخصی ندارد. به طریقی که گویی یک نفر دارد کارکتر ما را دید میزند اما از هیچکس خبری نیست. پس چرا باید رفتار دوربین این گونه باشد؟ به دلیل برداشت نادرستی که احتمالاً از مستند و با ادعای رئالیستیتر شدن اثر، به سینما راه یافته است. حالا هم تبدیل به اصولی شده که انگار کارگردان خود را ملزم به استفاده از آن در یک اثر درام میداند. باید به این قاب بندیهای بیمنطق، حضور گاه و بیگاه اشیاء کمی تار شده را هم در گوشه کنار کادر اضافه نمود. هیچ دلیلی برای این کار وجود ندارد. اینکه بگوییم در واقعیت، ما هم وقتی به کسی نگاه میکنیم ممکن است اشیایی دیگر در کادر چشممان باشند از اساس ادعایی اشتباه است. در سینما تصاویر گزیده است و هر چیزی که در کادر قرار میگیرد باید معرف دنیای اثر باشد نه برای آن که کادر را پر کرده باشیم از آنها استفاده کنیم. در سینما به محض قرار گرفتن دوربین در صحنه، دیگر واقعیت از بین میرود و واقعیتِ فیلمساز جایش را میگیرد. اما آیا واقعیتِ دنیای فیلمساز در و پنجره و اشیاء بیکارکرد است؟ مشخصاً نه. در واقع فیلمساز ما اصلاً دنیایی ندارد. چرا که خود را در قید و بند کلیشههای نادرست محدود کرده است. با این کارگردانی شلخته نباید انتظار شخصیت پردازی درست و درمانی را داشت چرا که شخصیت از پشت در و دیوار و دوربینی که از ضبطِ رویدادها در فاصله گذاری مناسب عقب میماند، ساخته نخواهد شد.
در نقد فیلم The Way Back باید به این نکتۀ مهم توجه داشت که حضور خانواده، به لحظات ابتدایی و انتهایی محدود شده است. ممکن است یکی دو بار در میانه هم گریزی به آن زده شده باشد اما در حد تعریف چند خاطره که کارکردی به لحاظ فضاسازی و شخصیت پردازی ندارد. یک دعوای کلامی با خواهر و تعریف کردن چند خاطره تمام آن چیزهایی است که از نقش یک خانواده در فیلم The Way Back به تصویر کشیده میشود. حتی میز غذاخوری هم از دور خوش است. کارگردان حاضر نیست چندان به این جمع ورود کند و خانواده را از طریق یکی از مهمترین مشخصههای معرفش که همان میزان غذاخوری باشد، به مخاطب بشناساند. نمونههای فوق العاده موفق این کار که بدون شک هر کدام تکرار نشدنی هم هستند، در کارهای جان فورد و بهخصوص در فیلم «دره من چه سرسبز بود» قابل مشاهده است. در آن فیلم جان فورد با قرار دادن هر کارکتر در جایگاه مناسبش پشت میز غذاخوری و نشان دادن آداب برگزاری آن، هر یک از کارکترها را در لحظه شخصیت پردازی میکند. از پدر و پسر کوچک خانواده گرفته تا نقطۀ اوجش که مادر است. مادرهای فیلمهای جان فورد، ایستاده کار را دنبال میکنند و همیشه در حال چک کردن اوضاع هستند تا همه چیز سر جای خودش باشد. بحث در این مورد مفصل است اما مراد اصلی از ارجاع به اثر به یادماندنی جان فورد همین مادر بود. مادر فیلم The Way Back اما چند ثانیه بیشتر در کادر دوربین فیلمساز حضور ندارد. حتی اسم آن هم برده نمیشود. پس چرا باید این خواهر باشد که نقش مادر را برای نگرانی راجع به کارکتر محوری ما (بن افلک) بازی کند؟ تازه این خواهر هم فقط در ابتدا و انتهای فیلم دیده می شود و از حضورش در اواسط فیلم فاکتور گرفته شده است. اوضاع زمانی بدتر میشود که ما متوجه میشویم علت انزوای بن افلک همین مسأله خانواده و پسرش در زندگی زناشویی او است. اما از طرفی ما دیدهایم که خانواده پدری آن قدر بیکارکرد است که زمان زیادی از نشان دانش در فیلم حذف شده است. پس کارگردان چطور میتواند ادعای این را داشته باشد که مسألهاش خانواده بوده است؟
در نقد فیلم The Way Back باید گفت در بحث روایت، وضعیت هم راستا با کارگردانی خراب است. بعد از گذشت بیش از نیمی از فیلم تازه ما متوجه میشویم کارکتر محوری ما، با بازی بن افلک، پسری داشته که به علت سرطان او را از دست داده است. در واقع از وقتی ما از این موضوع با خبر میشویم فیلم شروع میشود. اگر قرار باشد علت واکنشهای پیشین و مشروب خوریها به خاطر داغ فرزند باشد پس چرا از ابتدا مخاطب نباید آن را بداند تا احیاناً آن را درک کند؟ وقتی اطلاعات دیر به مخاطب داده شود، تمام اتفاقات پیشین بدون انتقال احساس ناشی از این داغ از بین میرود. هر چند که هیچ رابطهای بین بن افلک و پسرش موجود نیست که حالا بگوییم اگر از ابتدا ما این را میدانستیم، قضیه حل میشد. از فلش بک هم خبری نیست. نه پدر ساخته میشود و نه پسر. بنابراین رابطه پدر پسری هم ساخته نخواهد شد. فقط میمانند یک احساس عام از داغ فرزند که همه آن را میفهمند. برای فهمیدنش حتی نیازی به پدر شدن هم نیست. یعنی سینما این قدر سطحی شده است؟
اما بدتر از رابطۀ پدر پسری، رابطه زناشویی است. ما از زندگی گذشته بن افلک هیچ اطلاعاتی نداریم. پس رفتار او در قبال رفت و آمدهای همسر سابقش با فردی دیگر چرا باید او را به هم بریزد؟ اگر قصدش زندگی با او است پس چرا ترکش کرده؟ چرا بن افلک تلفنهایش را جواب نمیدهد؟ همۀ این سوالات و چندین و چند سوال دیگر باید با به وسیله داغ فرزند پاسخ داده شود و این یعنی سر مخاطب کلاه گذاشتن! اگر زن و شوهر به دلیل از دست دان پسرشان سر خورده شدهاند چرا باید همدیگر را ترک کنند و تحمل باهم بودن را نداشته باشند؟ آیا چون یادآور خاطره تلخشان خواهد شد؟ به فرض هم که این دلیل ما باشد اما تمام اینها فرای متن ماجرا است و هیچ اشارهای در اثر به آن نشده. با این اوصاف کارگردان تمام آن مواردی را که باید خودش به تصور میکشید به مفروضات پیشین مخاطب ارجاع میدهد. پس مخاطب با دیدن فیلم The Way Back قرار نیست هیچ تجربه جدیدی داشته باشد.
در ادامه نقد فیلم The Way Back برسیم به تصمیمگیری و تحول شخصیت. نماهای معرف، کارکتر محوری ما را در حال کار در ارتفاع نشان میدهد. خبری از بسکتبال نیست تا یک نمای چند ثانیهای که او را در حال تماشای یک بازی بسکتبال از تلویزیون یک بار نشان میدهد. در این دکوپاژ نشانی از همبستگی کارکتر با بسکتبال نیست. پس سوال اساسی اینجاست که اصلاً چرا باید کارکتر اینگونه از پیشنهاد مربیگری یک تیم دبیرستانی بر آشفته شود. نشان دادن یک عکس ورزشی قدیمی و چند جام، همه گویای گذشتهای است که تازه آن را هم نمیدانیم. ما در حال تماشای زندگی حال کارکتر هستیم نه گذشتهاش. پس عقبهاش از طریق نسبت کنونی او با بسکتبال مهم خواهد بود. در هیمن سکانس صحبت بن افلک با پدر روحانی، دوباره علاقۀ شدید کارگردان به قرار دادن چیزی محو در پیش زمینه را شاهد هستیم. نمای رو دوشی که هم برای بن افلک و هم پدر روحانی با تصویری تار از پشتِ سر دیگری همراه است. آن هم در یک قاب بندی یکسان. مگر قرار نیست در این صحنه پدر روحانی پیشنهادی مهم به بن افلک دهد و ذهنش را درگیر کند؟ پس چرا از میزانسن غالب پدر روحانی بر بن افلک خبری نیست و هر دو در یک سطح قرار میگیرند؟
اشتباهات در روایت و کارگردانی به موازات ادامه مییابد تا به اخراج بن افلک از تیم میرسیم. ما که تا کنون انگیزه کارکتر از هدایت یک تیم بسکتبال و کنار گذاشتن مشروبات الکلیاش برایمان روشن نشده، به ناگهان با اتفاقی عجیبتر مواجه میشویم. بن افلک طی صحبت با یک روانشناس، تمام آن چیزهایی را با دیالوگ بیان میکند که باید از ابتدا توسط کارگردان و با زبان تصویر برای مخاطب روشن میشد. بعد به ناگهان شاهد تحولی در نگرش بن افلک میشویم. ما از ابتدا خودمان را آماده کرده بودیم تا بسکتبال زمینهای برای تحول شخصیت و در واقع راه بازگشت او باشد. اما حالا بدون هیچ گونه پرداختی این کار توسط مراجعه به یک روان پزشک صورت میپذیرد. هر چند همین بسکتبال هم کارکرد چندانی در زندگی بن افلک قصه ما ندارد. ما از بسکتبالیست بودن او به جز صحبتهای سایرین و چند جام هیچ چیزی نمیبینیم. حتی در مربی گری تنها چیزی که عامل موفقیت اوست و به یاد میماند، ناسزا و استفاده از لحن توهین آمیز است! که علاوه بر تحقیر انسانی، ربطی هم به دانش بسکتبالی فرد ندارد. خودتان این فیلم را مقایسه کنید با فیلم خوب ایستوود در همین ژانر یعنی دختر (یا عزیز) میلیون دلاری. هر چه قدر آن جا شخصیت مربی، شاگرد و مهمتر، تعمیم رابطه آن دو به درستی اجرا شده است، این جا شاهد فقدان هر نوع پرداخت مناسبی هستیم. در واقع در تمام طول فیلم زندگی شخصی منفک از زندگی حرفهای قرار میگیرد. تنها عامل ربط دهنده چند دیالوگ است که به هیچ وجه در شخصیت پردازی چاره ساز نخواهد بود. پس طبیعتاً هیچکدام از تلاشهای کارگردان برای خلق شخصیتی افسرده و منزوی موفق واقع نمیشود. ما نه مربی بسکتبال میشناسیم، نه پدر، نه همسر و نه حتی خانواده. واقعاً چرا مادر و خواهر هیچ کارکردی در زندگی کارکتر ما ندارد؟ مگر نه اینکه بن افلک به دلیل گسست همین خانواده به واسطه از دست دادن پسرش منزوی شده است؟ با این تصویری که کارگردان از خانواده با ما نشان میدهد، آن را در حد وجود نام افرادی در شناسنامه تقلیل میدهد.
در نقد فیلم The Way Back باید به این نکته اشاره کرد که حداقل اثر پیش رو منظور ندارد! ما امروز با انواع و اقسام فیلمها در ژانرهای مختلف مواجهایم که هر کدام قصدشان تفسیر اوضاع اجتماعی، بیانیههای سیاسی و شعارهای گل درشتِ متعدد است. کسانی که کلی حرف دارند اما حرفهایشان در سینما نمیگنجد و به مدد یک سری نماد بازیهای حشو میخواهند خود را روشن فکر جا بزنند. خوشبختانه ادعاها و شعارهای The Way Back به اندازه خود فیلم کوچک است.
در پایان نقد فیلم The Way Back باید اذعان داشت اثر پیش رو به یکی دیگر از کلیشههای اشتباه و رایج سینمای امروز بدل شده است که خیلی زود از یاد مخاطب فراموش خواهد شد.
The Review
فیلم The Way Back
فیلم «راه بازگشت» یکی دیگر از آن آثار کلیشهای سینماست که با اشتباهات متداول در روایت و کارگردانی، به اثری تبدیل میشود که خیلی زود از ذهن مخاطب فراموش خواهد شد.