فیلم The Little Things (چیزهای کوچک) به نویسندگی و کارگردانی جان لی هنکاک (John Lee Hancock) و با بازی دنزل واشنگتن، رامی ملک و جرد لتو، در حالی که میتوانست به هفت (Seven) دیگری تبدیل شود، نتیجهای نداشت جز یک فیلم فراموش شدنی و کلیشهای جنایی. با نقد فیلم The Little Things توسط پیاس ارنا همراه باشید.
چیزهای کوچک یا فیلم The Little Things هشتمین فیلمیست که جان لی هنکاک آن را کارگردانی کرده است. او که فیلمهایی نظیر بنیانگذار و نجات آقای بنکس را در کارنامهی خود دارد، این بار با تریلری جنایی و نئو-نوآر بازگشته است. فیلمنامهی فیلم در سال 1993 نوشته و به استیون اسپیلبرگ پیشنهاد شده بود که آن را کارگردانی کند اما او این پیشنهاد را به سبب بیش از حد تاریک بودن فیلمنامه قبول نکرد و پس از آن به افرادی نظیر کلینت ایستوود، وارن بتی و دنی دویتو پیشنهاد کارگردانی شد که هیچکدام به نتیجه نرسیدند. سرانجام، جان لی هنکاک خودش تصمیم گرفت که فیلم را کارگردانی کند که چند سالی طول کشید تا سال 2019 و پیوستن دنزل واشنگتن به این فیلم.
در سال 2019 اعلام شد که دنزل واشنگتن به فیلم The Little Things پیوسته است و به دنبال آن در ماههای بعد، رامی ملک و جرد لتو نیز به فیلم ملحق شدند و در روند تبلیغات فیلم نیز تا جای ممکن از جوایز اسکاری که این سه بازیگر بدست آورده بودند، استفاده شد! داستان فیلم چیزهای کوچک دربارهی جو دیکن (دنزل واشنگتن)، افسر پلیس فعلی و کارآگاه سابق است که در گذشته سوابق درخشانی داشته اما بنا بر دلایلی نامعلوم آن را رها کرده. حالا او در پی یک پروندهی بسیار معمولی به محل کار سابقش بازمیگردد و با پروندهی قاتلی سریالی مواجه میشود که مسئولیت آن را جیم بکستر (رامی ملک) بر عهده گرفته است. جو از آنجایی که به شباهت این پرونده و آخرین پروندهی خودش که ناتمام ماند، مشکوک میشود، به جیم بکستر در این پرونده ملحق میشود. در روند این پرونده نیز یکی از مظنونین اصلی کسی نیست جز مرد تنها و شیفتهی پروندههای قتل، آلبرت اسپارما (جرد لتو).
ویلیام سامرست، هری کالاهان، اکسل فولی، فرانک سرپیکو، وینسنت هانا، جک گیتس، پاپای دویل، اد تام بل و بسیاری دیگر از کارآگاهان فیلمهای جناییاند که همیشه در تاریخ سینما ماندگار میمانند. چه کارآگاهی از فیلمهای نوآر باشد و چه کارآگاهی از دورهی فیلمهای بادی کاپ، تعقیب و گریز پلیسها و قاتلان و مجرمین همیشه جذاب است. تریلرهای جنایی -همانند بسیاری ژانرهای فیلم دیگر- مدتیست که به افول رسیدهاند و فیلمهای جنایی هالیوود در دههی اخیر، جز آثاری انگشتشمار، همگی بی موویهایی یک بار مصرف و فراموششدنی بودند. پر بیراه نیست اگر بگوییم سینمای سایر ملل توانست عملکرد بهتری در این مورد نشان دهد. در نتیجه با انتشار فیلمهایی نظیر زندانیها (Prisoners) نفسی تازه به این ژانر دمیده میشود و طرفداران آن جانی دوباره مییابند. خبر وجود تریلری جنایی و نئونوآر با بازی ستارههایی نظیر دنزل واشنگتن، رامی ملک و جرد لتو برای من بسیار جذاب بود و ناخودآگاه یه یکی از فیلمهای مورد انتظارم در این سال تبدیل شد که میتوانست طرفداران تشنه لب آثار جنایی را سیراب کند.
هشدار: نقد دارای اسپویلر است و لحظات مهم داستان را لو میدهد.
فیلم The Little Things با سکانس تعقیب و گریز زنی در حال فرار از قاتل سریالی شروع میشود؛ شکارچی ناشناسی که در صحرای بزرگ و خشک لس آنجاس در کمال خونسردی به دنبال شکار بیپناه و تنهای خود میرود. در سکانس بعد فیلم چیزهای کوچک همچنان در همان دشتهای وسیع لس آنجلسیم، با این حال اینبار مردی مسن و آرام را میبینیم. جو دیکن، افسر پلیسی که با زندگی آرام و منزوی خودش کنار آمده است اما در حین رسیدگی به یک پروندهی معمولی به پروندهای در گذشتهی خود کشیده میشود که هیچوقت نتوانست آن را به اتمام برساند و به کابوسی تبدیل شد که تا به امروز او را تعقیب میکند. محوریت فیلم The Little Things اساسا زمان و تاثیر روانی تعقیب قاتل توسط کارآگاهان داستان است؛ عناصری که ما را به یاد فیلمهایی نظیر هفت (دیوید فینچر – 1995) و زودیاک (دیوید فینچر – 2007) و فصل اول سریال کارآگاه حقیقی (نیک پیتزولاتو و کری فوکوناگا – 2014) میاندازد. در حقیقت، فیلم چیزهای کوچک تمام تلاشش را میکند تا به این آثار تبدیل شود اما در رسیدن به هدفش باز میماند، چرا که در بطن خود خالیست و چیزی جز این تلاش بیهوده و بینتیجه ندارد.
بررسی مواضع اخلاقی فیلم The Little Things
مردی از گذشتهی تاریک که به دیدگاهی متفاوت و غیرمعمول و بدبین نسبت به دنیا رسیده است، مردی که گذشتهاش او را در هم شکسته است، میتواند راست کولی باشد که مرگ فرزند خردسال و تقابلش با باند مواد مخدر، او را به مردی شکسته و گمگشته تبدیل کرده که بیماری روانی دارد و به بدبینی تمام رسیده است. یا میتواند ویلیام سامرستی باشد که تجربه و خاطرهای تلخ از معشوقهاش و مواجههی او با شهری تاریک و کثیف و جنایاتی تحمل ناپذیر، در آستانهی بازنشستگیاش منجر به بدبینی و تسلیم شدنش در برابر دنیا شده است. جو دیکن (دنزل واشنگتن) نیز از همین جنس است؛ مردی مسن که یک پروندهی قتل منجر به غرق شدنش در کار، قتلی تصادفی و جدایی از خانواده و دوستانش شده. نقطهی اشتراک این کاراکترها همان گذشتهی تاریک، شکستگی، گمگشتگی، غرق شدگی و انزوا در برابر آن است.
در آن سوی فیلم The Little Things نیز، یک مرد خانواده داریم که تاکنون با چنین موردی مواجه نشده است و مواجهه با او یک قاتل سریالی در زندگی شخصی و روابطش با خانوادهاش تاثیرگذار میشود. میتواند دیوید میلزی باشد که تازه به همراه همسر جوانش به شهر تاریک و خطرناک آمده است یا میتواند مارتین هارتی باشد که در گذر زمان همکار و دوست و اعتماد خانوادهاش را از دست میدهد یا دیوید توشی که برای حفظ خانواده و جلوگیری از غرق شدنش از ادامهی پرونده جلوگیری میکند. جیم بکستر (رامی ملک) نیز از همین جنس است؛ مردی جوان و خانوادهای خوشحال که زندگی آرام و شادی دارند اما در تقابل با یک قاتل سریالی به فروپاشی روانی دچار میشوند و در آستانهی شکست در زندگی شخصی میرسند.
قاتلین یا مظنونین این فیلمها نیز جداشدگان جامعهاند؛ افرادی که شیفتهی تابو یا افراطاند و به نهایت سیاهی رسیدهاند. چه ارول چیلدرس یا پادشاه زردی که عضو یک فرقه است یا جان دویی که نسبت به جامعه در دیدگاه مذهبی مسیحیت و مضمون هفت گناه کبیره به بدبینی مطلق رسیده است و به فردی ضد فرهنگ یا جامعهستیز تبدیل شده. آلبرت اسپارما نیز مردیست که از شکل گویش و ظاهرش گرفته تا علایق و رفتار و سبک زندگیاش او را از جامعه جدا کرده و در خرده فرهنگ قرار میدهد. کارآگاهان داستان همانطور که جو دیکن میگوید، فرشتگان نجات نیستند، بلکه مرز حائل میان جامعه و قاتلاناند که رفتارشان بعضا به دو سمت نمود پیدا میکند؛ گاهی برای رسیدن به اهدافشان به شکنجه و قتل روی میآورند و قوانین مرسوم جامعه را میشکنند و گاهی نیز در مواجهه با قاتلان داستان -به مثابه شر مطلق- در سمت سفید داستان یعنی انسانهای عادی قرار میگیرند.
در واقع، کارآگاهان در مواجهه با قاتلان یا در دام آنها میافتند و به سرنوشتی مشابه دچار میشوند (مانند دیوید میلز و جان دو) یا سرانجام به نتیجهی شک و تردید و دیدگاهشان میرسند (مانند ویلیام سامرستی که به ارزشمند بودن دنیا و جنگیدن برای آن اعتراف میکند). تمام این نبرد نه فقط برای عدالت یا انجام وظیفه، بلکه تقابلی اخلاقی و شخصیست. جیم بکستر، جوان خام داستان نیز به همین دلیل تمام فکر و ذهنش مشغول اسپارما میشود؛ اگر دختران کوچک او نیز به سرنوشتی نظیر دختران مقتول و قربانی دچار شوند، او هم پدری شکست خورده خواهد شد و هم کارآگاهی ناموفق و این تردید نتیجهی مواجههی او با سیاهی و تاریکی ناشی از قاتل داستان است.
آیا تمامی مواردی که گفتم نشان دهندهی سطح بالای فیلم The Little Things است؟ ابدا. تنها نشان میدهند که چیزهای کوچک تمام مواد لازم را برای ساخت یک فیلم تریلر جنایی ماندگار و ارزشمند در دست داشت اما در این راه بازماند، چرا که اساسیترین بخش آن یعنی فیلمنامهاش منجر به نابودی او شد. همانطور که بزرگانی نظیر هیچکاک و کوروساوا -که خودشان تاثیر بسزایی در فیلمهای جنایی و کارآگاهی داشتند- میگویند، ساخت فیلمی عالی وابسته به فیلمنامهای عالیست.
سوال، تلاش و جواب
در یک فیلم جنایی و در یک داستان با محوریت جستجوی پلیس به دنبال قاتل، چند عنصر اساسی وجود دارد که ساختار اصلی آن را تشکیل میدهند؛ طرح سوال و ایجاد گره، تلاش و جستجوی کارآگاه یا هر شخص دیگر، مواجهه با موانع، تکرار روند تلاش و پیشروی و مواجهه با مانع و سرانجام رسیدن به پاسخ و گره گشایی. چیزهای کوچک در تمام این موارد ناتوان است! اما عامل تکرار شونده در تمام این موارد که منجر به همراهی مخاطب با شخصیتهای داستان و ایجاد تعلیق میشود و از اهمیت بالایی برخوردار است، چیزی نیست جز جزئیات. جو دیکنی که از رفتن به محل کار قدیمیاش خودداری میکرد، چگونه به یکباره پیشنهاد حضور در پرونده را قبول میکند؟ تعجیل در رسیدن به قتل و مقتول خودش موردیست که منجر به شلختگی و ناشیانگی فیلمنامه میشود.
فیلم The Little Things آنطور که باید، انگیزه و سوال و گره را ایجاد نمیکند و جزئیات را نیز یا از مخاطب پنهان میکند یا آن را در بدیهیترین شکل ممکن مانند لقمهای آماده در دهان مخاطب فرو میکند. اولین مانع پیش روی این دو کارآگاه همان کلیشهی مرسوم فیلمهایی جناییست؛ رئیس پلیس بداخلاق به کارآگاه میگوید در صورتی که در موعد مقرر پرونده حل نشود، مقامات بالاتر وارد میشوند و کارآگاهان نیز دیگر به آن دسترسی ندارند. محدودیت زمانی به خودی خود یکی از عواملیست که یک داستان را سینمایی میکند اما فیلم ناگهان آن را فراموش میکند و از آن بهره نمیبرد (مثال آن تلاشهای شبانه روزی ویلیام سامرست و دیوید میلز است که لحظاتی ماندگار را خلق کرد). کارآگاهان دیگر با چه مانعی روبرو میشوند؟ به نتیجه نرسیدن شهادت یک شاهد و وقوع قتلی دیگر. پس از آن به فروپاشی روانی شخصیتها میرسیم که دیگر فارغ از گناهکار بودن یا نبودن اسپارما، به سراغ او و در نتیجه پردهی پایانی فیلم The Little Things میروند.
هنگامی که یک اثر معمایی و جنایی در خلق تعلیق شکست بخورد، تمام تلاشهای آن و هرآنچه که برای شگفتزدگی مخاطب آماده و پنهان کرده است نیز بیهوده و بلا استفاده خواهند بود. اما چیزهای کوچک در این مورد یک استثناست چرا که اساسا چیزی برای شگفتزده کردن مخاطبان ندارد؛ تنها ذرهای تردید به ارمغان میآورد. فیلم The Little Things در تمام دو ساعت مدت زمانش سعی میکند گذشتهای مرموز برای جو دیکن بسازد اما شکست میخورد (شکست در ایجاد گره و طرح سوال) و به همین منوال نیز در انتهای فیلم چیزهای کوچک ، به همان سادگی با نشان دادن سکانسی بسیار ضعیف و پیش پا افتاده از قتل غیرعمد جو دیکن و صدای او که دایرهی گذشته و حال را یادآور میشود (چیزی مشابه همان دیالوگ معروف راست کول در کارآگاه حقیقی که زمان را دایرهای خطی میپنداشت)، انتظار دارد که مخاطبان عنان از کف دهند و همانند مواجهه با پیچشهای داستانی بزرگ واکنش نشان دهند! پایانبندی فیلم The Little Things نیز تنها ذرهای تردید است که آیا اسپارما قاتل بود یا خیر. موردی که به وضوح میتوان آن را تقلیدی از پایان فیلم زودیاک دانست. با این حال همان اندک تردید نیز با سکانس سخنرانی مامور فدرال از دست میرود و تاثیر جنبهی اخلاقی آن کمرنگ میشود.
مفهوم زمان در فیلم The Little Things
محوریت زمان و دایرهی پایانناپذیر گذشته و حال که فیلم بسیار روی آن تمرکز میکند، چیزی نیست جز برداشتی سطحی از مفهوم زمان در کارآگاه حقیقی. جیم بکستر در واقع نسخهی جوان جو دیکن است که هنوز به فروپاشی و شکست جو نرسیده. عامل این تشابه نیز فقط روابط شخصی و خانوادگی نیست، بلکه فروپاشی روانی (حرف زدن جو با جنازهها و دیدن آنها) و عذاب وجدان است. آیا اسپارما قاتل دختران بود یا صرفا مردی تنها و عجیب و شیفتهی پروندههای قتل بود؟ جو با دادن گیر موی قرمز رنگ، چیم را از این تردید و عذاب وجدان رها میکند و مانع آن میشود که جیم نیز به سرنوشت او دچار شود. درک و دریافت جان لی هنکاک از مفهوم فلسفی دایرهی زمان تا این حد محدود و ناقص و سطحیست.
The Little Things یا چیزهای کوچک فیلمی خسته کننده و تهیست که هیچ چیزی جز تقلید ناقص از منابع الهامش ندارد و حتی شیمی بازیگران و تلاش آنها نیز نمیتواند آن را از نابودی نجات دهد. پس از پایان فیلم The Little Things تنها حسی که میتوان داشت، حس تاسف و غبطه بابت پتانسیل از دست رفتهی داستان و به هدر رفتن تلاش سه ستارهاش است.
The Review
فیلم The Little Things
The Little Things یا چیزهای کوچک فیلمی خسته کننده و تهیست که هیچ چیزی جز تقلید ناقص از منابع الهامش ندارد و حتی شیمی بازیگران و تلاش آنها نیز نمیتواند آن را از نابودی نجات دهد. پس از پایان فیلم تنها حسی که میتوان داشت، حس تاسف و غبطه بابت پتانسیل از دست رفتهی داستان و به هدر رفتن تلاش سه ستارهاش است.
خیلی خیلی دوست دارم که این فیلم رو ببینم
بنظرم نبیبن کلا پشیمونت میکنه از وقتی که گذاشتی