سریال Loki جدیدترین ساخته مارول برای فاز چهارم دنیای سینمایی خود است که یک اسپین آف دیگر از اونجرز محسوب میشود. این سریال به طور ویژه شخصیت Loki (لوکی) را دنبال میکند. آن هم درست زمانی که او در نقشهی نهایی اونجرها برای نجات دنیا از دستان تانوس اخلال ایجاد کرده است. در این سریال «تام هیدلستون» در نقش Loki ابقا شده است و «اوون ویلسون» دیگر بازیگری است که در آن به ایفای نقش پرداخته است. دیزنی پلاس پلتفرم انتشار این سریال است و بعد از سریالهای «وانداویژن» (WandaVision) و «فالکون و سرباز زمستان» (The Falcon and the Winter Soldier) این سومین سریالی است که از این شبکه پخش میشود و مرتبط با دنیای کامیک بوکی مارول است.
نقد سریال Loki
طبیعتا بررسی قسمت به قسمت به سریالی با این همه ارجاع به وقایع پیشین و پسین و شخصیتهای متعددی که اغلب حضور ندارند کار دشواری است. اما این چالش به اندازه خود جذابیت دارد تا من تلاش کنم هر هفته با تماشای قسمت جدید سریال برداشت خود از آن را بنویسم. به علاوه اینکه فاز چهارم دنیای سینمایی مارول از نظر من چندان موفق نبوده است و سریالهای وانداویژن و فالکون و سرباز زمستان اصلا به اندازه پتانسیلشان ظاهر نشدند. این البته امری نسبی است و طبیعتا اگر بخواهیم در مقایسه با سریالهای برتر تلویزیون در سالهای اخیر و حتا همین امسال بررسی کنیم، وانداویژن که اصلا حرفی برای گفتن نداشته و فالکون و سرباز زمستان هم در خوشبینانهترین حالت یک سریال متوسط اکشن پاپکورنی با فیلمنامهای به دور از هرگونه پیچیدگی و گاهی سادهانگارانه تا حد کلیشههای هالیوودی محسوب میشود. حالا نوبت به سریال Loki رسیده که در این نقد و بررسی سعی میکنم درباره آن بنویسم.
نقد قسمت اول سریال Loki
«لوکی» شخصیت محبوب من در فیلمهای مارول است. نه آن Loki مغرور تغییرچهرهدهندهی اساطیر شمال و دنیای آزگارد، بلکه همین لوکی که آقای تام هیدلستون نقش او را بازی کرده. برادر کوچکتر «ثور» که خدای بی کله و پر زور داستان محسوب میشود، یک خدای باهوش و زیرک، شیطنتکار و البته بسیار خوشقلب است. من لوکی را با این مشخصهها میشناسم. به همین خاطر تا هر کجا که او در فیلم و سریالهای مارول حضور داشته باشد، به دنبال همین مشخصهها در او میگردم. خوشبختانه این چیزها را در قسمت اول سریال Loki میبینیم. به علاوهی یک شوخطبعی منحصر به فرد اما رقیق که به نظر میرسد بیشتر تاثیر بازیگر نقش باشد تا شخصیتپردازی، فیلمنامه یا کارگردانی. اما متاسفانه اینها تنها چیزهایی هستند که در قسمت اول سریال یافت میشوند.
لوکی با لمس تزرکت به یک جهان دیگر منتقل میشود. در حالی که هنوز به خودش نیامده و فکری در سر ندارد که در آینده چه کند، ماموران بر سر او نازل میشوند و دستگیرش میکنند. بقیه اتفاقاتی که برای او میافتند تا قبل از برگزاری دادگاه، به شوخیهای تلویزیونی و اسکچهای مانتی پایتون شبیه است. لوکی سرگردان، حیرتزده و بدون هیچ سرنخی از آنچه در حال وقوع است، اطراف را نگاه میکند و از جایگاه غرورآمیز خدای آزگاردی بودن خود شروع به استهزاء دیگران میکند.
اما ماجرا کمی جدیتر از آن است که لوکی فکرش را میکند. سه نگهبان زمان معرفی میشوند، دلیل حضور لوکی در دادگاه شرح داده میشود (با یک انیمیشن بامزه و سریع که ریتم سریال را نمیاندازد و خیلی هم اطلاعات خوبی به مخاطبی که با کمیکها، داستان و وقایع زمانی ناآشناست میدهد) و بعد شخصیت کمکی معرفی میشود تا ماجرا وارد فاز بعدی خود شود. ما هیچ چیز بیشتر از این در قسمت اول سریال لوکی نمیبینیم و باید صبر کنیم تا ببینیم در قسمتهای بعدی چه خواهد شد. اما چند نکته مهم در این قسمت به چشم میخورند.
اول اینکه ریتم سریال نسبت به آثار اخیر تلویزیونی مارول کندتر است. پیشروی بسیار کم و ناچیزی در داستان رخ داده و چون ماجرا در یک بازه زمانی کوتاه، اما در یک بعد دیگر از جهان که زمان در آن کاملا متفاوت عمل میکند میگذرد، اصلا احساس نمیشود. به همین خاطر با پایان قسمت اول سریال Loki انگار هیچ چیز دست مخاطب را نگرفته است. تنها همان حس سردرگمی و حیرت زدگی که خود لوکی تجربه کرده به مخاطب هم منتقل شده است. دوم اینکه بازی ویلسون و اساسا شخصیتی که او ایفا میکند نوع تازهای در دنیای اونجرز محسوب میشود و به خوبی توانسته یک تنوع حیرتانگیز در مجموعه فیلمهای مارول ایجاد کند. این سبک بازی و این شیوه گفتار و طنز به خصوص را قبلا در میان شخصیتهای اصلی و فرعی بی شمار دنیای سینمایی مارول ندیده بودیم. نکته مثبت بازی ویلسون در مقابل بازی تام هیدلستون قرار میگیرد که کلیشهای، بی رمق و کاملا استانداردشده است. انگار او به عنوان بازیگر هیچ تلاشی برای درآوردن نقش خود از کرختی و مصنوعیت جلوی دوربین نکرده و تنها فرامین نویسنده و کارگردان را مو به مو اجرا کرده است.
در مجموع قسمت اول سریال Loki کاملا متوسط است. در روایت قصه ناکام است و فقط فضا، زمان و مکان و شخصیتها را معرفی میکند و یک خط پیشینه داستانی برای کسانی که نمیدانند روایت میکند تا احتمالا همه بتوانیم آغاز قصه را در قسمت دوم جشن بگیریم. به هر حال نمیشود انتظار چندانی از یک قسمت 45 دقیقهای داشت، پس باید منتظر بمانیم.
خب معلومه چون این اثر باید گند کاری های اند گیم ذو تمیز کنه و وابسته بودن زیاد تاثیری هم نگذاشته فقط در همین حد فرار کردن لوکی و سفر زمان اونجرز بود بقیه داستان مربوط به تی وی ای هست با این نظرتون موافق نیستم
در روایت ناکام ؟ این جمله خیلی برای فاجعه ای نثل واندا ویژن صدق میکنع ولی لوکی ؟
برای درک و فهم این موضوع تی وی ای سریال به درستی از لوکی استفاده میکنه و حتی برای اولین بار یک شخصیت رو مورد انتقاد خودش قرار میده ما معرفی تی وی ای رو داریم دستگیری لوکی رو جر و بحث های موبیوس با لوکی تغییر و تحول در لوکی و شناختن خودش و تیگه بسیار خوب با اون سنگ ها و دیدن مرگ پدر و مادرش و خودش میشه توضیح بدید در کجای روایت ناکام مونده ؟
من یکی که کند بودن سریال رو متوجه نشدم چون موسیقی و بازی های ( بازیگران ) به حدی این موضوع رو پوشش دادند و چون یک ایده جدید و مهم هست اصلا درست نیست که داستان رو فدای ریتم کنند کاری که دردویل نکرد و موفق هم شد و یکی از برترین سریال های کمیک بوکی یاد شده
باز هم به نظرم نکات مثبت سریال اونقدری باشه که در رنج متوسط قرار نگیرد
بازی های خوب
موسیقی خوب
زیاد مثل بقیه اثار مارول فانش نکردند
احساسات و شخصیت پردازی لوکی
معرفی خوب سازمان تی وی ای
شیمی بین موبیوس و لوکی
تمام این ها نکات مثبت این سریاله