گرتا گرویگ را میتوان یکی از محبوبترین و بهترین کارگردانان و نویسندگان نسل جدید هالیوود دانست. در این مطلب سعی داریم به سبک کاری و بهترین فیلم های گرتا گرویگ بپردازیم؛ آثاری که وی نقش مهمی در ساخت آنها به عنوان کارگردان یا نویسنده داشته است.
سبک فیلمسازی گرتا گرویک
او با شماری از فیلمهای درام مستقل وارد سینما شد و در ادامه راه خود را به قله هالیوود پیدا کرد. رابطه شخصی و حرفهای گرویگ با نوآ بامباک، خالق آثار ارزشمندی چون The Squid and the Whale و Marriage Story، تاثیر قابل توجهی بر سبک فیلمسازی او گذاشته است. در تمامی فیلم های گرویگ میتوان رگهای از بامباک را جستجو و مشاهده کرد. علاوه بر این، او از تجربههای شخصی خود به عنوان منابعی غنی جهت نگاشتن داستانهای خود بهره میبرد. او علاقه چندانی به بداههسرایی نداشته و در پروسه ساخت آثارش به فیلمنامه وفادار میماند.
بهترین فیلم های گرتا گرویگ موضوعاتی شبیه با یکدیگر دارند؛ آنها به مسائلی چون رشد و پختگی زنان قدرتمند و روابط انسانی بین اعضای خانواده، دوستان و عاشقان میپردازند. معمولا، ساختههای گرویگ فاقد شخصیتهای منفی بوده و بر جزییات روابط زنانه تمرکز میکنند. او توجه ویژهای به برانگیختن حس همذاتپنداری مخاطب با شخصیتهای خود و استفاده از رنگ و ویژگیهای بصری برای خلق اتمسفرهای گرم، ساده و صمیمانه دارد. گرویگ از الگوهای خود در فیلمسازی به وودی الن، هاوارد هاوکس، ارنست لوبیچ، کارول لمبارد، جون دیدیون، پتی اسمیت، چانتال اکرمن، کلیر دنیس، میا هنسن لووه، مایک لی و انیس واردا اشاره میکند.
فیلم Little Women
یکی از محبوبترین و خوشساختترین فیلمهای اقتباسی سالهای گذشته را میتوان زنان کوچک به کارگردانی گرتا گرویگ دانست. این اثر الهامبخش و تاثیرگذار، برداشتی متفاوت از شاهکار کلاسیک و جاودانه لوییزا می الکات بوده و تلاشی جسورانه و هوشمندانه از جانب گرویگ به شمار میرود. این اقتباس تپنده و دوستداشتنی، جایگاه گرتا گرویگ راه به عنوان فیلمسازی خاص و خلاق تثبیت کرد. اگر از علاقهمندان به حکایت مشهور الکات باشید، احتمالا با شمار بالای اقتباسهای تلویزیونی، نمایشی و سینمایی آن روبرو گشتهاید. ساخته گرتا گرویگ در کنار اثر باشکوه جرج کیوکر (محصول سال 1933 و با بازی آدری هپبورن) و فیلم موفق گیلیان آرمسترانگ (محصول سال 1994 و با بازی وینونا رایدر) موفق به کسب لقب بهترین و ارزشمندترین سینمایی زنان کوچک شده است. تازگی بیبدیل و متفاوت فیلم گرتا گرویگ در کنار شیوه روایی غیر خطی درگیرکننده و مناسب، آن را به راحتی در زمره بهترین عناوین سینمایی دهه گذشته قرار میدهد. هوشمندی این فیلمساز در ترکیب خاطرات و حس نوستالژی با استفاده از فلشبکها، داستان فیلم را به پازلی خوش رنگ و لعاب و گیرا تبدیل میکند؛ پازلی که با وجود وامگیری از سبک خاص گرویگ، شکلی توهینآمیز به منبع اقتباس خود نمیگیرد.
انتخاب بازیگران جوان شناخته شده و موفقی چون سرشا رونان، فلورنس پیو و اما واتسون برای ایفای نقشهای اصلی را میتوان تصمیمی مناسب و نسبتا موفق دانست. همانطور که انتظار میرود، رونان و پیو نمایشی چشمنواز را ارائه داده و بار دیگر استعداد کمنظیر خود به عنوان یکی از بهترین بازیگران زن جوان دهه اخیر را به تصویر میکشند. علاوه بر این سه، بازیگران فرعی فیلم چون تیموتی شالامی، مریل استریپ و لورا درن نیز در حد انتظار ظاهر شده و تیم بازیگری تحسین برانگیز ساخته جذاب گرویگ را تکمیل میکنند. در این میان، شاید تنها وصله نامناسب را بتوان باب اودنکرک دوستداشتنی دانست؛ او به عنوان پدر خانواده مارچ، فاصله زیادی با شخصیت به تصویر کشیده شده در کتاب دارد. گرویگ به کمک تدوینگر خود، نیک هوی، به خوبی دو خط زمانی متفاوت را با یکدیگر ترکیب میکند؛ ترکیبی که هیچگاه منجر به سردرگمی مخاطب نمیشود. او با ظرافت و صداقت به مسائل حساسی چون اختلاف طبقاتی، درگیریهای جنسیتی، رقابت خواهرانه، عشقهای پیچیده و مریضی مرگبار پرداخته و هیچگاه افسار روایت خود را از دست نمیدهد. جوهر امضای گرتا گرویگ را میتوان در سکانسهایی که اعضای خانواده مارچ گرد هم جمع میشوند، یافت؛ سکانسهایی گرم و صمیمی که لبخند را بر لب مخاطبان نقاشی میکنند.
فیلم Lady Bird
شاید بتوان مهمترین و تاثیرگذارترین لحظات فیلم Lady Bird را سکانسهای اولیه آن دانست؛ دقایقی نفسگیر از رابطه یک دختر و مادر که حس همذاتپنداری مخاطبان را برمیانگیزند. همزمان با جملات پایانی کتاب صوتی خوشههای خشم، چهرههای گریان این دو شخصیت نشان داده میشوند. تمامی خطوط داستانی و ماجراهای فیلم بر پایه این رابطه محکم، صمیمی و غمانگیز بنا خواهند گشت. با به جریان افتادن خط روایی فیلم، درگیریهای کریستین 17 ساله با مادر خود آغاز میشود. گرتا گرویگ در ساخت این اثر از دوران نوجوانی و جوانی خود الهام گرفته و صداقت به کار رفته در تک تک دقایق این فیلم را میتوان مهر تاییدی بر صحبتهای او دانست. کریستین نوجوانی پرشور و پرانرژی بوده و بیش از هر چیزی خواستار آزادی است. او این آزادی را از راههای مختلفی جستجو میکند؛ راههایی که به ناامیدی و دلسردی ختم میشوند. تنفر و بیعلاقگی کریستین به شهر، خانواده و محل زندگی خود را میتوان در نبرد سنت در برابر زمان نیز تشبیه کرد. بسیاری از ما، هیجان بیشماری برای فرار از زندگی ساکن روزمره خود و تجربه دنیایی جدید و پرهیجان داریم؛ آغازی مجدد در محیطی جدید و با آدمهایی نو که قضاوتمان نکنند. با این حال، همانطور که ما و کریستین به مرور زمان متوجه میشویم، خوشبختی و شادی را نمیتوان در دوری از ریشهها و خانواده خود جستجو کرد.
گرتا گرویگ در طول ساخته به مسئله حساس رابطه والدین و فرزندان نیز میپردازد. مادر کریستین، شخصیتی کنترلگر، عصبی و نگران داشته و از فروپاشی زندگی خود هراس دارد؛ هراسی که منجر به حبس ابدی او در حیاتی ساکن شده است. قدرت این اثر را باید در ترکیب سادگی فیلمهای مستقل و تاثیرگذاری فیلمهای عامهپسند جستجو کرد. انتخاب بازیگران جوان معروف و موفقی چون لوکاس هجز و تیموتی شالامی را میتوان تصمیمی مناسب از جانب گرویگ برای افزایش مخاطب فیلم دانست. در این میان، شاید بتوان ستاره نمایش گرویگ را سرشا رونان دانست. او که در فیلم Brooklyn مهارتهای بازیگری خود را نشان داده بود، در اینجا شخصیتی کاملا متفاوت و چندلایه را به شکلی عالی و تحسینبرانگیز به تصویر میکشد. یکی دیگر از مسائلی که گرتا گرویگ در این فیلم به آن میپردازد، ناکارآمدی سیستم آموزشی در راستای آمادهسازی افراد برای جامعه است. کریستین بخش اعظمی از درسهای مهم و شخصی زندگی خود را در خارج از مدرسه گرفته و به مرور به شخصیتی پخته تبدیل میشود. با وجود برخی سکانسها و دیالوگهای کلیشهای و شعاری، این اثر را میتوان یکی از جذابترین و خوشساختترین درامهای نوجوانانه سالهای گذشته به حساب آورد که با صمیمیت و گرمای خود، تا مدتها در ذهن مخاطبان باقی خواهد ماند.
فیلم Frances Ha
اگر بخواهیم شبیهترین اثر به این فیلم نوآ بامباک را انتخاب کنیم، آن اثر عنوان خوشِساخت وودی الن یعنی فیلم Manhattan خواهد بود. گرتا گرویگ و بامباک با ترکیب سبکهای داستانسرایی خاص خود و الگوگیری از فیلم ماندگار الن، تجربهای دوستداشتنی و آرامشبخش را خلق کردهاند؛ تجربهای که مملو از اشارات مختلف به موج نوی فرانسه بوده و محفلی دوستداشتنی برای عاشقان سینما است. اگر از دوستداران آثار بامباک باشید، با خودآگاهی کمنظیر موجود مخلوقانش آشنایی دارید. در فیلم Frances Ha، این خودآگاهی با تازگی و گرمای قلم گرتا گرویگ در هم آمیخته و نتیجه حاصل، معجونی آرام، لذتبخش و دوستداشتنی است. این کمدی عاشقانه تلخ و شیرین را حاصل از همخوانی کامل دو مولف با سبکهای کاری مشابه و در عین حال ناهمگون دانست. شخصیت اصلی فیلم Frances Ha، همانطور که حدس میزنید، دختری جوان به نام فرانسیس است. او در سن 27 سالگی، زندگی خود را بسته و خفقانآور میبیند، اما بخشی از او در پی رشد و پختگی در نیویورک سیاه و سفید میگردد.
سومین دهه از زندگی ما، دورانی گیجکننده و پیچیده و گذرا است؛ دورانی که در آن مرز بین درست و غلط، باریک و نامرئی به نظر میرسد. در آغاز فیلم، فرانسیس به دنبال کار در یک گروه رقص بوده و تنها رابطه صمیمی او به هماتاقی و نزدیکترین دوستش به نام سوفی ختم میشود. با این حال، این رابطه نیز دیری نپاییده و سوفی پس از مدتی به طور کامل از فرانسیس جدا شده و در جای دیگری به دنبال سرنوشت خود میگردد. فرانسیس برای مدت کوتاهی نزد دو دوست خوشگذران به نامهای لو و بنجی زندگی میکند، اما این دوستی نیز عاقبت خوشی نداشته و بر اندوه و سردرگمی فرانسیس میافزاید. بامباک و گرتا گرویگ با بررسی زندگی بیقید این شخصیتها، تصویری شاعرانه و پر هرج و مرج از زندگی جوانان نیویورک ارائه میدهند. برجستهترین نقاط قوت فیلم را میتوان در کارگردانی و نویسندگی استادانه، فیلمبرداری چشمنواز و هنرمندانه سم لوی و بازی زیبای بازیگران شخصیتهای فرعی چون میکی سامر و آدام درایور یافت؛ امری که منجر به افت فیلم در نیمه دوم آن شده است. با خروج لو، بنجی و سوفی از داستان، فرانسیس به مسافری تنها و بیهدف تبدیل شده و تصمیم به رفتن به نزد خانواده خود میگیرد. او سپس برای ملاقات با دوستی به پاریس سفر میکند؛ قراری که هرگز شکل نمیگیرد. بازیگری هوشمندانه و دلنشین گرویگ را میتوان برجستهترین نقطه مثبت این قسمتها دانست. با این وجود، توقف سیر داستان و شخصیتپردازی در کنار پایان ناامیدکننده، ضربه قابل توجهی به ارزش کلی فیلم وارد میکنند. در مجموع، فیلم Frances Ha را میتوان اثری قابل قبول از بامباک و گرویگ دانست که تا حد زیادی در انجام رسالت خود موفق میشود.
فیلم Mistress America
این اثر، نخستین همکاری گرتا گرویگ و نوآ بامباک به عنوان نویسنده و کارگردان است. با مقایسه فیلم Mistress America با عناوین پیشین بامباک، به تاثیر قابل توجه ذهن خلاق و گرم گرویگ بر این فیلمساز کهنهکار پی خواهیم برد. تمامی شخصیتهای اصلی فیلمهای پیشین بامباک، افرادی تلخ، نچسب و تا حدی نفرتانگیز بودند؛ رویهای که در فیلم مورد بحث تغییر کرد. آثار جدیدتر بامباک را میتوان عناوینی قابل دسترس، آرام و دلنشین دانست. او با الگوگیری از سبک فیلمسازی روان و موفق وودی الن و ترکیب آن با اندیشههای خود و سبک روایی صادقانه گرویگ، برخی از خوشساختترین عناوین دهه گذشته را خلق کرده است. شخصیت گرویگ در فیلم Mistress America، که گویی از دل یکی از آثار موفق الن بیرون آمده، زنی پرحرف و خودخواه به نام بروک بوده که رویای شهرت را در سر میپروراند. با این حال، فقدان کوچکترین استعداد و برنامه زندگی مانع از رسیدن بروک به این هدف بزرگ او میشود. با این حال، بروک تمرکز اصلی فیلم بامباک نیست. شخصیت اصلی این اثر، دانشجویی موفق به نام تریسی بوده که مادرش قصد ازدواج با پدر بروک را دارد. تریسی به تازگی به شهر نیویورک آمده و آشنایی در این شهر بزرگ و جدید ندارد. به همین دلیل، مادرش او را به برقراری ارتباط و دوستی با بروک تشویق میکند.
یکی از نقاط قوت آثار بامباک را میتوان در گزارش صادقانه و بیرحمانه او از طبقه متوسط رو به بالای آمریکا دانست. در این فیلم، او به خوبی از این مهارت استفاده کرده و اختلاف بین سبک زندگی تریسی و بروک را به تصویر میکشد. عمده شخصیتهای این اثر، افرادی حق به جانب و رویاپرداز بوده و استفاده از جمعی ادبی برای روایت داستان آنها، زمینه را برای خلق اثری هجوآلود به جامعه جوانان آمریکا پدید آورده است. با این حال، حضور گرویگ منجر به ایجاد نوعی دید مهربانانه و انسانی به این افراد میشود. از نقاط قوت برجسته این اثر میتوان به دیالوگهای هوشمندانه و جذاب و اتمسفر واقعگرایانه اشاره کرد. با این وجود، بخش انتهایی کشدار فیلم از جذابیت آن کاسته و از قرارگیری آن در زمره بهترین فیلمهای دهه گذشته جلوگیری میکند.
فیلم Nights and Weekends
نخستین حضور گرتا گرویگ به عنوان کارگردان به این فیلم مستقل و ساده بازمیگردد؛ عاشقانهای کمدی که نگاهی صمیمانه و نزدیک به یک رابطه پرهیجان و حرارت میاندازد. فیلم Nights and Weekends را میتوان دومین همکاری گرویگ با جو سوانبرگ دانست؛ نامی شناخته شده در سینمای مستقل که به عنوان سکوی پرتاب هنرمندانی چون گرویگ و برادران داپلس به شهرت شناخته میشود. آنها در این فیلم به جزییات یک رابطه از راه دور (Long Distance) و تاثیر آن بر طرفین میپردازند.
بسیاری از المانهای سبک کاری گرویگ چون دیالوگهای هوشمندانه، اتمسفر گیرا و روایت صمیمی را میتوان در این فیلم جستجو کرد. از برجستهترین نقاط قوت فیلم Nights and Weekends میتوان به بازیگری قدرتمند و تاثیرگذار گرویگ اشاره کرد. در مجموع، نخستین تجربه گرویگ به عنوان کارگردان موفقیت آمیز بوده و حاصل آن اثری خوشساخت و دوستداشتنی است.
سخن پایانی
در این مطلب به بهترین فیلم های گرتا گرویگ که او به عنوان کارگردان و نویسنده در ساخت آنها نقشی مهم داشته، پرداختیم اگر نگاهی به سیر کاری این فیلمساز مولف بیاندازید، با سبک خاص او آشنا خواهید شد. رشد گرویگ به عنوان یک فیلمساز را میتوان به وضوح در کارنامه کاری او مشاهده کرد. نظر شما در مورد آثار این فیلمساز چیست؟ آيا او را در گروه بهترین کارگردانان دهه اخیر قرار میدهید؟
من ازش little women و lady bird رو دیدم و واقعا تحشین می کنم کارش رو