فیلم «آمونیت» (شاخقوچی) فیلمی رمانتیک و درام به کارگردانی و نویسندگی فرانسیس لی و با بازی کیت وینسلت و سرشا رونان است که اگرچه در ظاهر متفاوت جلوه میکند، اما در باطن بسیار کلیشهای و متناقض عمل میکند. با نقد فیلم Ammonite در پیاس ارنا همراه باشید.
داستان فیلم آمونیت حول محور رابطهی عاشقانه میان مری انینگ، فسیلشناس و دیرینهشناس و شارلوت مرچیسن، زمینشناس انگلستانی است که البته گفته میشود مدارک و دلایل تاریخی دال بر وجود این رابطهی عاشقانه وجود ندارد. فیم قرار بود در جشنواره کن به نمایش درآید اما به دلیل همهگیری ویروس کووید-19 این مراسم لغو شد و فیلم، کار خود را در جشنواره فیلم تورنتو آغاز کرد. فیلم با بودجهای نزدیک به 13 میلیون دلار ساخته شد و در اکران محدودی که داشت، به فروش 248,516 دلاری دست یافت. فرانسیس لی، کارگردان و نویسندهی فیلم، پیش از این سه فیلم کوتاه و یک فیلم بلند به نام «سرزمین خود خدا» را کارگردانی کرده است که در آن فیلم نیز به رابطهی عاشقانهی دو مرد چوپان و کارگر در انگلستان پرداخت.
فیلم «آمونیت» نه تنها به فیلم پیشین این فیلمساز شباهتهای بیش و کمی دارد، بلکه به فیلم Portrait of A Lady on Fire یا «پرتره بانویی در آتش» نیز شباهتهای بسیاری دارد. کیت وینسلت (Kate Winslet)، بازیگر فیلمهایی نظیر «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind)، «جاده انقلابی» (Revolutionary Road) و «تایتانیک» (Titanic) نقش اصلی فیلم Ammonite را بر عهده دارد. سرشا رونان، ستارهی جوان و درخشان این روزهای هالیوود و بازیگر فیلمهای «لیدی برد» (Lady Bird)، «زنان کوچک» (Little Women) و بروکلین» (Brooklyn) که چند سالیست به شهرت و محبوبیت رسیده، نقش مقابل وینسلت را بر عهده دارد. از دیگر بازیگران فیلم میتوان به الک سکارانو -که در فیلم قبلی این فیلمساز نیز حضور داشت- و فیونا شاو اشاره کرد. فیلم «آمونیت» توسط وبسایتها و مجلاتی مانند RogerEbert.com ،Esquire و IndieWire در لیست بهترین فیلمهای سال 2020 انتخاب شد.
متن زیر وقایع داستان را لو میدهد.
تناقض و تضاد

بحث تکنیکزدگی در این روزهای سینما رواج یافته و صحبت نکردن و واکنش نشان ندادن به آن اجتنابناپذیر است. اما فیلم «آمونیت» مشکلش فراتر از اینهاست. فیلم Ammonite اساسا قصهای برای روایت ندارد و شاید بتوان گفت که «میزانسنزده» شده است! گویی فیلمساز آنچنان شیفتهی زیبایی و خوش بر و رویی فیلم شده که پاک داستان را فراموش کرده است. بسیاری از لحظات فیلم -مثلا تصویر بالا- آنچنان از حیث بصری زیبا و چشمنوازند که میتوان هر لحظه، فیلم را متوقف کرد و آن نما را ذخیره (تصویر بالا و تصاویری که در ادامهی متن خواهید دید، همگی مصداق بارز این موضوعاند). طراحی لباسها، صحنه، رنگبندیها و به طور کلی میزانسن فیلم آنچنان زیباست که میتوان انتظار داشت خیل عظیمی از نماهای زیبای آن را در رسانههای اجتماعی مشاهده کرد.
این نماها -که احتمال میدهم سازندگان برای آنها از نقاشیهای همان دوره الهام گرفته باشند- صرفا برای قاب کردن و تماشای آنها یا قرار دادن در کارت پستال مناسباند و در طول فیلم Ammonite هیچ حسی جز ستایش عوامل میزانسن به همراه ندارند. کارگردان نیز در پی این زیباییها، داستان و روایت را فراموش کرده است و به حرکت دوربینش -که آن نیز ایراد دارد!- مشغول شده. شاید بخواهید بگویید او قصد دارد به جمع فیلمسازانی بپیوندد که از طریق تصاویر داستان میگویند و به اصطلاح در داستانگویی بصری مهارت دارند اما چنین نیست. فیلم در نیمهی اول آنچنان بیرمق، خستهکننده، بیحال و حوصلهسربر است که گویی فیلمساز قصد داشته است روتین زندگی مری انینگ را به تصویر بیاورد و با نماهای زیبا به آن جان دهد که نتوانسته.

فیلمساز میان رئالیسمی که رئالیست نیست و رمانتیسمی که صرفا ذرههایی از آن در میزانسن مشاهده میشود، گیر کرده است و همین موجب بروز تناقضهای متعددی در فیلم میشود. حرکت دوربین رئالیست است، اما اندازهی نماها رمانتیک. میزانسن رمانتیک است، اما فیلمساز تمام تلاشش را میکند تا رئالیست باشد. تاکید فیلمساز بر سکوت و تنهایی مری در پردهی اول و تلاشش برای حفظ رئالیسم تنها به تصاویری زیبا و قابل تامل اما خسته کننده و بیروح میانجامند. فیلم تمهیدات، موتیفها و استعارههای رمانتیک زیادی دارد اما هیچکدام در فیلم جلوه نمیکنند و همگی حیف و میل میشوند.
چند مورد از این موتیفها و تمهیدات رمانتیک و زیبایی که متاسفانه به سبب اشتباهات فیلمساز بسیار پیش پا افتاده و بدیهی جلوه میکنند: فسیل همان مری است که تغییر نمیکند و در گذشته مانده، گوسفندان کوچک فرزندان مادر مری و عشق او به آنها هستند، دستمالی که شارلوت به مری هدیه میدهد به عنوان موتیفی از عشق این دو و شمعها و پروانهی محبوس -که در اشعار عاشقانه نیز بودهاند- چه برای حبس بودن شارلوت در زندگی پیشین و همسرش و چه برای مری و میل به تغییر نکردنش و چنگ زدن به گذشتهاش صدق میکند. شارلوت در لحظهای از فیلم Ammonite برای بدست آوردن فسیل قدیمی و پرهزینه، حلقهاش را درمیآورد و خود را به گل و لای میزند. همین لحظه به خودی خود نشان میدهد که شارلوت شوهرش را رها میکند و برای کسب مری یا همان فسیل به کارهایی دور از عرف همیشگیاش روی میآورد. آب نیز به همان معنای زلال بودنش در فیلم حضور دارد. بتفاوت دستان دو عاشق که یکی نرم و روشن است و دیگری زمخت و تغییر سرمای هوا، سردی رنگ در تصاویر و تاریکی لباسها به گرمای هوا (همانطور که خود مری میگوید)، گرمی رنگها در تصاویر و سفیدی و روشنی لباسها نیز از چندین تمهیداتیست که فیلمساز در اثرش قرار داده بود.
چنین موتیفها و تمهیداتی به طور مستقل و در نگاه جداگانه بسیار زیبا و پر رنگ و لعاباند اما مشکل این است که در داستان فرسوده و درماندهی فیلم از آنها استفاده نمیشود و بار کلی روایت بر دوش همین لحظات کوتاه میافتد. به نظر میرسد فیلمساز قصد داشته با این تمهیدات، نقص جدی و اساسی داستان و فیلمنامه را بپوشاند یا توجیه کند. و مشکل اساسی فیلم همینجاست؛ پیرنگ فیلم بسیار معمولیست ولی با این حال حتی از پس استانداردهای این ژانر نیز برنیامده و حاصل کار بسیار کلیشهای شده است. داستان دو شخص که عاشق هم میشوند و در این مسیر تغییر میکنند، بسیار معمولی و دم دستیست اما گاه با تلفیق دیگر ژانرها، نوآوریهای بخصوص یا حتی سبک و سیاق فیلمسازی خاصی میتوان خروجی ارزشمندی کسب کرد.
داستان فیلم Ammonite تقریبا در هیچ یک از نقاط و لحظاتش از کلیشههای فراگیر و مکرر فیلمهای عاشقانه دوری نمیکند؛ دو فرد که به اجبار یا تصادف با یکدیگر ملاقات میکنند، در ابتدا به یکدیگر علاقهای ندارند، سپس عاشق میشوند، عشق باعث تغییر و تحولشان میشود، یکی (شارلوت) از رابطهی فعلیاش ناراضیست و همسرش را ترک میکند و دیگری (مری) تجربهی ناخوشایندی در گذشته داشته است که در ابتدا مانع به وجود آمدن رابطهی جدیدش میشود، لحظهای ناگهانی به اولین معاشقهشان منتهی میشود (این را مدیون فیلمهای عاشقانهی متاخر هالیوودیم!)، سفری اجباری یکی از طرفین (شارلوت) باعث جدایی میشود، یکی از طرفین (مری) با مصیب مرگ دوست یا خویشاوند عزادار میشود، عاشق درماندهی عزادار و نومید با عشق قبلیاش (الیزابت) ملاقات میکند و تصمیم به سفر به سوی معشوق میگیرد و در انتها، فیلم با تصمیم ماندن یا نماندن او به اتمام میرسد.
عاشقانهای فرسوده و کلیشهای

تناقض و تضاد فیلم در تکنیکش، ژانر و داستانش مانع آن شده که ذرهای خلاقیت یا نوآوری یا حتی رعایت استانداردها در آن حس نشود (فیلم حتی بسیار تلاش میکند که به فیلم «پرتره بانویی در آتش» شبیه شود). کنشهای شخصیتها نیز به سبب نقص فیلمنامه و کارگردانی نادرست قابل درک یا ارتباط نیستند و علت همان موردیست که بالاتر نیز به آن اشاره کردم؛ فیلمساز میان رئالیسم و رمانتیسم گیر کرده است و حاصل کارش چیزی نشده جز فیلمی پر رنگ و لعاب و خوش بر و رو اما خستهکننده، ناقص و ناامید کننده که بازی و شیمی بازیگران و میزانسنش را نیز حیف و میل میکند.
فیلم Ammonite تنها به ما یادآوری میکند که چرا باید بیشتر قدر آثاری نظیر «مرا با نام خودت صدا بزن/Call Me By Your Name»، «پرتره بانویی در آتش» را بدانیم. پس از تماشای فیلم چنین سوالی پیش میآید که علت نمرات بالا و تعریفهای مثبت برخی از رسانهها چه بود؟ فیلم در معیارهای این ریویونویسان هم اصلا ارزش تماشایی برای مخاطبین عام ندارد. حال، تنها حدس و گمانی که به وجود میآید این است که یا شیفته و مدهوش میزانسن تماشاییاش و بازیگران کار درستش -که در کارنامهشان اجراها و فیلمهای بسیار بهتری وجود دارد- شدند یا صرفا بنا بر ترند این روزها عمل کردهاند.
تماشای فیلم به صحنهی خروج مری از مهمانی شبیه بود، نیمهی اول آنچنان کسالتبار و نیمهی دوم آنچنان کلیشهای بود که همانند مری نمیشد آن را تحمل کرد و میل به خروج، زنندگی و دافعه بیشترین حسی بود که از آن دریافت میشد. فیلم «آمونیت (Ammonite) همانند یکی از فسیلهای ساحل فیلم است اما نه آن فسیل ارزشمند، بلکه یکی از همان فسیلهای کمارزشی که مری رهایشان میکرد. شاید در نگاه اول زیبا و ارزشمند به نظر بیاید اما چیزی نیست جز تکه سنگی همیشگی، دم دستی و دورریختنی.
در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Ammonite پرداختیم. برای خواندن دیگر نقدها و بررسیهای فیلمها به «اینجا» مراجعه کنید. نظر شما کاربران همیشگی پیاس ارنا چیست؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردید؟ حتما نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید. با پیاس ارنا همراه باشید.
The Review
نقد فیلم آمونیت
آمونیت فیلمی کسالتبار و کلیشهایست که تنها با بازی بازیگران و زیباییهای بصریاش زنده مانده.
خیلی تکراری بود!
من اصلا موافق این نقد نیستم ، به نظرم فضای فیلم بسیار زیبا و واقع بینانه بود همچنین احساسات رو به خوبی و با کوچکترین مکالمه ای بیان کرده بود درسته که از فیلم پرتره ی بانویی درآتش تقلید کرده بود اما خیلی زیبا تر و با احساس تر بود واقعا لذت بردم از این فیلم و حتما توصیه میکنم به دیدنش ، همچنین من از این فیلم آموختم که برای فهمیدن و درک کردن دیگری نیاز به سخن زیاد نیست.