نمایشدرمانی، تئاتر درمانی یا دراماتراپی گونهای از هنردرمانی تلقی میشود که توسط یک روانشناس همدورهی فروید پایهگذاری شد. جیکوب لوی مونرو، روانپزشک و روانشناس اجتماعی در اوایل سده بیستم میلادی سایکودراما را معرفی کرد. مونرو اصول تئاتر درمانی را به طور جدی از اصول روانکاوی تفکیک شده میدانست.
گروه درمانی
«سایکودراما» یک فعالیت گروهی است که با به کارگیری جنبههای دراماتیک و زیباییشناسانهی نمایش به منظور توانبخشی و درمان افراد با عارضهی روحی-روانی به کار میرود. به عبارتی میتوان گفت تئاتر درمانی اولین نوع گروه درمانی است. ریشهی شکلگیری این شیوهی درمانی به منشا رفتاری انسانهای باستانی باز میگردد. هنگامی که انسان احساسات و هیجانات خود را نه در قالب کلمات که با بدن و حرکات نشان میداد. به نوعی میتوان گفت این شکل از نمایش احساسات حالتی غریزی و طبیعی دارد. همانگونه که در بازی کودکان نیز رخ میدهد. از نظر علمی ثابت شده است این رفتار نمایشی جمعی در تئاتر بر روحیهی بازیگران و تماشاگران اثر درمانی دارد.
بحث دیگری که در تئاتر از دیرباز وجود داشته و برای اولین بار توسط ارسطو مطرح شده «کاتارسیس» است. کاتارسیس یا تزکیهی نفس هنگامی رخ میدهد که تماشاگر نمایش با یکی از شخصیتهای داستان احساس همذات پنداری و یا موقعیت مشابهای را در ذهن خود تداعی کند که این امر سبب کاهش اضطراب و هیجانات تماشاگر و بروز این احساسات میگردد. مسئلهای که توسط مونرو برای اولین بار مطرح شد این بود که کاتارسیس را متوجه بازیگر و نه تماشاگر میدانست. مونرو بر این عقیده بود که بازیگر هنگامی که نقش را ادا میکند در همان لحظه خود را از آن رها میسازد و این مسئله از انباشت اضطرابات فرد ممانعت میکند.

تئاتر به معنای کلمه
اگر بخواهیم به صورت تخصصی به بحث تئاتر ورود کنیم با تعریف کردن تئاتر این کار را انجام میدهیم. در تعریف سادهی تئاتر آمده است: «هنگامی که A در نقش B برای C بازی کند.» این تعریف، تعریف تکامل یافته و کلی تئاتر است. نباید فراموش کرد که ریشهی تئاتر در واقع آیینهای مذهبی و داستانسرایی است. واقعیت امر این است که در شکلهای ابتدایی نمایش یا تماشاگری حضور نداشته و همه اجراگر بودند یا تماشاگر هم در پروسهی نمایش و اجرا دخیل بوده است. با گذشت زمان این شکل از اجرا دستخوش تغییرات شد و شکلی سمبولیک به خود گرفت و شکل طبیعی، خلاقانه و خودانگیز نمایش از آن گرفته شد. به گونهای که میان مردم و اجرا دیگر ارتباطی دیده نمیشد. مردم به جای نشان دادن عکسالعملهای حسی به نظارهگران آگاه مبدل شدند.
ارتباط تئاتر درمانی با بستر زندگی
به عقیدهی برخی نظریهپردازان نمایش در جامعه و زندگی روزمره در جریان است. به عبارتی ما در مواجه با گروهی که در این جامعه است درگیر نقش هستیم و بنا به موقعیت و آدمها این نقش در طول روز تغییر میکند. به همین ترتیب ثابت میشود که نمایش برای بیش از یک نفر تعریف میپذیرد. به عبارتی افکار ما به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه تحلیل میشوند و رفتار ما را شکل میدهند. روند جامهی عمل پوشاندن خیالات و افکار را تعریف دقیقتری از نمایش میدانند. بروز افکار میتواند به شکل کلام باشد یا عمل. این بروز افکار عامل موثر بر افعال دیگران در مقابل است. در نتیجه ماهیت نمایش با برقراری ارتباط ذهنیتها شکل میگیرد. حال نمایش هم میتواند در بستر زندگی روزمره باشد یا در سالنها و صحنههای تئاتر.

به عبارتی انسانها را میتوان به دستگاههای هوشمندی تشبیه کرد که فرستنده و گیرندههایی دارند که دائم در حال تغییر تنظیمات هستند. تغییر فرستنده بر پایهی دریافتها و ورودی گیرنده. احتمالاً این سوال پیش میآید که تغییرات به چه شکلی به نمایش در میآید؟ تغییرات شدت یا بلندی صدا، جملهبندیها، زبان بدن و حتی تغییرات چشمها. طبیعتاً همانطور که متوجه شدهاید برخی از این تحولات فرستنده، ناخودآگاه یا غیرارادی است. افرادی که از عارضههای روحی و روانی رنج میبرند در فرستنده و گیرندههای خود دچار اختلال گشتهاند و به تبع داشتن رفتارهای طبیعی که انسانهای سالم از خود نشان میدهند برایشان مقدور نیست. شیوهی اختلال ایجاد شده در این افراد بنا به چیزی که تجربه کردهاند متفاوت است و میتواند بخشهای مختلفی از رفتار خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را نشانه بگیرد.
کاری که تئاتر درمانی میکند
کاری که تئاتر درمانی در مواجه با این افراد انجام میدهد این است که با به کارگیری جنبههای شفابخش نمایش، خلاقیت این افراد را تقویت و الگوهای رفتاری مناسبی را ایجاد میکند. باید توجه داشت که جنبهی هنری در این شیوهی درمانی جایی ندارد و صرفاً به شیوههای علمی و رواندرمانگری تکیه دارد. در جلسات سایکودرام، رواندرمانگر با استفاده از تکنیکهایی تلاش دارد تا فرد را از مرحلهی ذهنیت و انتزاع به مرحلهی عمل و رفتار هدایت کند. به این ترتیب فرد با حضور در این بازیهای نمایشی به طور مستقیم با مشکل خود مواجه میشود. به عبارتی فرد به جای ارتباط فردی با روانکاو در گروهی قرار میگیرد که در آن گروه همهی افراد احساسات، هیجانات و تشویش خود را در قالب رفتار و حرکت به نمایش میگذارند. تماشاگر این نمایشها بیماران دیگر هستند اما به طور کلی در صورت حضور هر نوع تماشاگری او موظف است که با بازیگر در تعامل باشد و هر دو از این جلسه سود ببرند. نباید فراموش کرد که بازی کردن نقش در واقع نقشی در یک نمایشنامه یا شخصیتی فرضی نیست بلکه فرد بخشی از زندگی خود با احساسات درونی خود را به نمایش در میآورد.
روشی که برخی مددکاران برای کمک به فرد به کار میگیرند: واژگونی نقشها، مکالمات تکنفره، مضاعفسازی، آینه، قرارگیری پشت به صحنه و… . به کارگیری این روشها هنگامی کاربرد دارد که فرد طی بازیهای نمایشی گارد بگیرد و توانایی برقراری ارتباط نداشته یا از نشان دادن خود به همان شکلی که هست عاجز باشد. نتیجهی این جلسات سبب تناسب کنشهای اجتماعی میشود و مشکلات هیجانی را برطرف مینماید. همچنین به فرد کمک میکند تا به معیارهای خویش برای ویژگیهایی که ایدهآل اوست دست یابد. فرد به وسیلهی این روش با ارزش و خواستههای واقعی خود مواجه میشود و اینگونه متوجه میشود که از زندگی چه میخواهد و چه بهایی حاضر است برای آن بپردازد، به این صورت است که گیرنده و فرستندهی فرد تنظیمات جدیدی دریافت مینماید.
برای نمونه به مقالهای برخوردم که در حیطهی تئاتر درمانی برای زنان مطلقهی شهرستانی در ایران کار شده بود. زنانی به تعداد سی نفر در یک فراخوان شرکت کرده و پس از پر کردن پرسشنامه به دو دسته تقسیم میشوند و هشت جلسهی تئاتر درمانی را میگذرانند. در نهایت با بررسیهای دقیقی که صورت گرفته بود این زنان از علایم جسمانی و روحی کمتری برخوردار بودند. میزان اضطراب و اختلال خواب آنها کاهش و مواجهی اجتماعی آنها بهبود یافته بود. در نمونههای دیگر بر نقش تئاترپدرمانی در مواجه با محدودهی سنی کودک و نوجوان تاکید شده است. این نوع مخاطب خاص در پروسهی درمان نتیجهی مطلوبتری نسبت به روانکاوی انفرادی میگیرد.

رابرت ویلسون، یکی از چهرههای تئاتر درمانی
یکی از چهرههای نام آشنا که در تئاتر درمانی تجارب ارزشمندی داشته، کارگردان و طراح صحنهی معروف رابرت ویلسون است. رابرت ویلسون توانسته با روشهای نوآورانه و ساختارشکنانه با نابازیگران و معلولین کار کند. اوج کار رواندرمانی تئاتری رابرت ویلسون در دهههای 1960 و 1970 رخ داده است. در شیوهی کار ویلسون این بیمار نیست که به دنیای ذهنی کارگردان نزدیک میشود بلکه کارگردان تلاش دارد تا به دنیای ذهنی بیمار راه پیدا کند. فردی که ویلسون اولین بار این شیوهی تئاتر درمانی را با او آغاز کرد، ریموند اندروز یک ناشنوا بود که به علت این مشکل در برقراری ارتباط و بروز رفتار عادی مشکل داشت.

به گفتهی ریموند اندروز جلسات تئاتر درمانی برای رابرت ویلسون کارگاهی الهامبخش است که شیوهی بیانگری و ارتباط بیماران را در برگزاری کارگاههای تئاتر و اجراهایش الگو قرار میدهد. این تاثیرپذیری به شکلی اتفاق میافتد که اجراهای زیادی از این کارگردان به شکل چشمگیری از کار با کودکان استثنایی متاثر شده بود. ریموند اندروز به علت شرایط ویژهای که داشت از جهت حرکتی و حسی میتوانست خلاقانهتر و متخیلتر عمل کند. او تلاش نمیکرد که با آگاهی یا گفتمان، کارگردان را به چیزی مجاب کند بلکه با به کارگیری حرکتشناختی آگاهانهای که داشت به منبع بیبدیل الهام کارگردان تبدیل شد. اندروز موفق شد تا علیرغم مشکلاتی که در برقراری ارتباط داشت یک شاگرد صمیمی و فعال باشد. حساسیتهایی که این دست از افراد به علت ناتوانیهایشان دارند در صورت بروز، نمایشدهندهی آگاهی و ارتباط است. در کار با اندروز، رابرت ویلسون او را به تئاتری وارد نکرد که او در آن دنیا مجبور به تطبیق خود باشد یا تلاش کند چیزی را تغییر دهد بلکه اندروز را در جهانی تئاتری قرار داد که با ادراکات او همسو بود. به عبارتی ویلسون و گروهش به دنیای ریموند اندروز ورود پیدا کردند در حالی که پروتاگونیست (قهرمان) از پیش وجود داشت.

از دید دیگری میتوان با تماشاگران ویلسون به عنوان بیمارانی مواجه شد که با دنیای ناخودآگاه خود روبهرو میشوند. دنیایی که پیشتر هرگز با آن مواجه نشده بودند. همانطور که قبلتر به اثرات آرامبخش نمایش بر مخاطب اشاره شد آثار رابرت ویلسون تاثیری التیامبخش دارد. این کارگردان با ریتم آهستهی آثارش و با فعال کردن بخش محافظتکنندهی نیمکرهی راست مغز، احساس آرامش را به تماشاگران القا مینماید.
در بررسی فعالیتهای رواندرمانی رابرت ویلسون میتوان به کاتارسیس تماشاگر که ارسطو به آن اشاره داشت پایبند بود چرا که تماشاگر از دنیایی که در آن زندگی میکند و هم به کاتارسیس بازیگر که توسط مونرو مطرح شد فاصله گرفته است. چرا که بازیگر در دنیای خود قرار میگیرد.
به طور کلی با این وجود که کارگردانان تئاتر از این روش بهره گرفتهاند این روش درمانی را نمیتوان یک گونهی تئاتر یا حتی هنری دانست. بلکه تئاتر درمانی بیشتر به گونههای رواندرمانگری نزدیک است. هرچند وجهی غیرهنری آن کارگردانان را از به کارگیری این روشها بازنداشته و به گفتهی تماشاگر و منتقدین بهترین نسخه تئاتر را برای رابرت ویلسون رقم زدهاند.


خیلی جالب بود
سپاس از شما