وس اندرسون (Wes Anderson) بازیگر، فیلم نامهنویس، تهیه کننده و کارگردان آمریکایی است که کارنامهی کاریاش در بازهی سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۸ میگنجد. جز یک فیلم به نام آواز (Sing)، در تمام فیلم های وس اندرسون او به عنوان نویسنده فیلمنامه حضور داشته است. او جز سه فیلم ماهی مرکب و نهنگ (The Squid and the Whale)، اونجوری بامزه است (She’s Funny That Way) و آواز (Sing)، تمام فیلمهای دیگر را کارگردانی هم کرده است. با دیدن یازده فیلمی که از «وس اندرسن» منتشر شده، وقتی نگاه او را در کارگردانی، نویسندگی و حتی بازیگری فیلمهایش میبینیم میتوانیم او را خدای تمام فیلمهایش بنامیم. وقتی فیلم های Wes Anderson را میبینید نوع نگاه کمدی، ایجاد تفاوت و فانتزی در صحنهپردازی، شخصیتپردازی و حتی شیوهی فیلمبرداریاش، میبینید هر نشانه و تصویری، حتی کوچکترین دیالوگی در فیلم، در نهایت با هم در یک نقطه به تمرکز میرسند و آن ذهن خلاق وس اندرسون است. علاقهی او به خلق دنیای فانتزی در انیمیشنهایی که ساخته است نمایانتر شده است. بیشک هر فیلمی از او با هر سطح کیفیتی، دریچهای جدید رو به ظرفیتهایی تازه در شیوهی بیان و روایت و کارگردانی سینما است نه تکنیکهای تصویری. و به صورت ویژهتری در سینمای پست مدرن. کسی که از این مدیوم به خوبی استفاده میکند، زبانش را میداند و مخاطب خودش را میشناسد. مخاطب فیلم های وس اندرسون طرفدار داستان، طنز فاخر و کمدی در جزییات داستان و تصاویر خلاقه است. مخاطب فیلمهای او از نشانههایی که میبیند به سادگی نمیگذرد و جز به جز داستان، تصاویر و فریمها را به هم مرتبط میبیند. این چیزی است که وس اندرسون میخواهد مخاطب ببیند.
فیلم The Grand Budapest Hotel
فیلم The Grand Budapest Hotel (هتل بزرگ بوداپست) یک فیلم در ژانر کمدی-درام سال ۲۰۱۴ و یکی از بهترین فیلم های وس اندرسون است که جایزه بهترین «فیلم موزیکال یا کمدی» گلدن گلوب را در سال ۲۰۱۴ دریافت کرد. وظیفه نویسندگی و کارگردانی این فیلم برعهده خود اندرسن بود. این فیلم همچنین برنده جایزه اسکار «بهترین طراحی صحنه»، «بهترین طراحی لباس»، «بهترین چهرهپردازی و آرایش مو» در هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار شد. در همین دوره اسکار «بهترین موسیقی فیلم» نیز به الکساندر دسپلا برای ساخت موسیقی متن این فیلم تعلق گرفت. الکساندر دسپلا علاوه بر ساخت موزیک متن این فیلم، موسیقی متن فیلمهای Fantastic Mr. Fox و Moonrise Kingdom را به کارگردانی وس اندرسون ساخته است که آهنگسازیهای قابل توجهی هستند. نامزد شدن این فیلم در همان سال در بخشهای کارگردانی، فیلمنامه و تدوین در جایزههای فیلم اسکار و گلدن گلوب، برای این فیلم نقطه درخشانی دیگر است. چرا که نامزد شدن در این بخشها، خود پلهای با فاصلهی کم نسبت به دریافت بهترین جایزه است. فروش این فیلم در گیشه با موفقیت خوبی همراه بود. وس اندرسون تهیه کنندگی هتل بزرگ بوداپست را نیز به عهده داشته است.
داستان فیلم The Grand Budapest Hotel
فیلم از آن جایی شروع میشود که یک دختر با رفتن کنار سنگ یاد بود نویسنده شروع به خواندن کتاب نویسنده تحت عنوان «هتل بزرگ بوداپست» میکند. در پلان بعد فیلم یک نویسنده شروع به گفتن از داستانی میکند که به عنوان یک نویسنده، خودش آن ماجرا را از زبان شخصی که داستان در مورد او بوده نقل میکند. نویسنده در سالهای پیش با رفتن به هتل بوداپست با صاحب هتل آشنا و وارد گفتوگو میشود. به این ترتیب از زبان صاحب هتل میشنود که چگونه صاحب این هتل شده. داستان فیلم ماجراهای مصطفی (F. Murray Abraham)، صاحب فعلی هتل است که از پادویی او در هتل شروع میشود و بالاخره هتل به او میرسد. شیوه روایت فیلم شبیه حجمی است با لایههای بسیار که با پیش رفتن در عمق آن، لایههای بیشتری باز و مخاطب با خرده داستانهای زیادی درگیر میشود. شاید ریتم فیلم در یک ساختار خطی پیش رفته باشد، اما به خوبی ضربآهنگ فیلم کنترل شده است.
هتل بزرگ بوداپست، اثری ارزشمند در مدیوم سینما
فیلم «هتل بزرگ بوداپست» را از هر جهت میتوان به عنوان اثر هنری ارزشمندی به شمار آورد. اثری که در عین مفهوم و داستانمند پیش رفتن خود، با دوری از ابتذالهای به اصطلاح هالیوودی توانسته است کمدی در اثر را به نمایش بگذارد، تا حد قابل توجهی کلیشهزدایی کند و توقع مخاطب را از سینما بالا ببرد. این فیلم یک جهان فانتزی دارد که در هتلی به نام بوداپست میگذرد که آن روزها محل اقامت و تفریح افراد ثروتمند بوده است. این جهان شاید در دنیای واقعی به هیچ وجه تصویر مابهازایی نداشته باشد که دلیلی هم بر داشتنش نیست چراکه ژانر فیلم این الزام را از بین میبرد. اما نکتهی زیبا دقیقا همین جاست که جزییات آن در بعضی قسمتها تصویر مابهازا دارند. وس اندرسون با کمک گرفتن از جزییات واقعی و کمدی، توانسته اثری خلق کند که در نهایت به یک دنیای بکر برسد و در عین غیرواقعی بودن برای بیننده باورپذیر و تماشایی باشد. این نگاه کمدی انگار در همهی عناصر فیلم رسوخ کرده و همه جزییات داستان رنگ کمدی گرفتهاند.
اختلاف سنی دو شخصیت اصلی و دوستی بینشان، پردازش شخصیتها، رنگ صورتی هتل، تله کابینها و گریم چهرهی پیرزنهایی که با آقای گوستاو (Ralph Fiennes) رابطه دارند و حتی شیوهی صحبت و نوع دیالوگهایی که در فیلمنامه وجود دارند، همگی رنگ کمدی دارند. فانتزی اثر به نوعی نقش مکملی را برای اثر ایفا میکند، تا حدی که داستان به تونل کندن در زندان هم میرسد. درست است که این تونل کندن و فرار از زندان تبدیل به کلیشهای در سینما شده است اما شیوه روایت و تصویرهایی که در این فیلم وجود دارند (علیالخصوص پنج نفری کندن تونل به طور همزمان) تصاویری تازه در سینما هستند.
جوانی مصطفی با وجود خامی او در عین سبیلی که روی صورتش نقاشی میکند، فانتزی و کمدی خاص خودش را دارد. حس کردن همهی لحظات انگار در فیلمساز اتفاق افتاده که به این زیبایی روی تصویر به نتیجه رسیده است. ما با دیدن مصطفی متوجه میشویم که این شخصیت سن و سال زیادی ندارد اما این تصویر کشیدن سبیل که انگار برای نشان دادن یک پختگی صورت میگیرد، تصویر زیبایی از این تلاش توسط مصطفی است. با توجه به این که آدمها اکثر موارد دروغ میگویند، گاهی گفتن واقعیتها خندهدار است. در جایی که مصطفی به آقای گوستاو میگوید «لاس نزنـ (با دوست دخترش) و او در جایی با یک جمله اعتراف میکند که واقعا دارد این کار را میکند، یکی از بهترین دیالوگهای فیلم است. همیشه در فیلمهای کمدی شخصیتهای صادق انتخاب میشوند تا با صداقتشان گندکاری کنند، باعث فاجعههای بزرگ شوند و یا این طور در لحظهای کوچک بخندانند. با وجود خیلی از نکاتی که به آنها اشاره شد اما این فیلم در نوع خودش شاهکار این کارگردان و مشهورترین فیلم او به شمار میرود.
دوربین کمدی رفتار کرده است
زاویههای غیرعادی و بسیار نزدیک به شخصیتها که در سینما معمول نیست، یکی دیگر از نکاتی است که فیلم با بهره گرفتن از آن توانسته قالب خودش را در لحظات و سکانسهایی که لازم است پیدا کند. دو شخصیت اصلی فیلم، آقای گوستاو و مصطفی اغلب در این کادر دیده میشوند. آن هم وقتی که گرفتار شدهاند یا باید فرار کنند یا این که باید برای وضعیت جدید تصمیم بگیرند. در واقع روایت فیلم شبیه شهر فرنگ به آدم میگوید از این دریچه نگاه کن تا داستانهای زیادی ببینی. و این دایره پیچ میخورد و پیچ میخورد و در قسمتهای زیادی دوربین تابع همین پیچ خوردنها و تو در تو بودنهاست. واقعا چه چیزی در تخیلات یک فیلمساز اتفاق میافتد که تا این اندازه در خلق فانتزی میکوشد؟
فیلم Moonrise Kingdom
فیلم قلمرو طلوع ماه (Moonrise Kingdom) یکی دیگر از فیلم های وس اندرسون است که در سال ۲۰۱۲ ساخته شده. شصتوپنجمین دوره «جشنواره کن» با نمایش این فیلم افتتاح شد. مسئله تضاد دنیای بزرگسالان و کودکان سالهاست که دستمایه آثار جدی سینمایی شده است. این فیلم یکی از موفقترین و متمایزترین نمونههای آن در این موضوعیت است. داستان فرار یک دختر و پسربچه است که تصمیم به فرار میگیرند. جستوجوی این دو کودکِ عاشق، ماجرای فیلمی است که با جزییاتی متفاوت و فانتزی توسط «وس اندرسون» ساخته شده.
تفاوت کمدیِ فرار
داستان فرار دختربچهها و پسربچههایی که از خانواده میگریزند تا عشق را تجربه کنند در صورتی که حتی عشقبازی را هم بلد نیستند، دستمایههای فیلمهایی شده است که میتوان گفت همگی یک پیرنگ یکسان داشتهاند. و تنها مولفهایی که میتواند این فیلمها را با وجود طرح مشترک از یکدیگر جدا کند، جزییات، پردازش و نوع نگاه به موضوعیت کار است. مولفههایی که قویترین نوع پرداخت را در تعدادی از فیلم های «Wes Anderson» تجربه کردهاند. به عبارتی این کارگردان میداند که در طرح اصلی تغییر و خلاقیتی نمیتواند وارد شود- طرح داستان فرار دو نوجوان یا کودک است- بنابراین تمام پردازش را روی عناصری میگذارد که سینمای شخصی و فردی او را در طول چند فیلم ساخته شده از او رقم زدهاند.
بازیگردانی اشیا
اشیا در فیلم نابازیگرانی بیجان هستند که وجودشان الزامی است. به عبارتی اشیا، اشیایی هستند که تا همیشه برای «سوزی» و «سم» باقی خواهند ماند، بدون این که در فیلم دیگری تکرار شوند؛ گرامافونی که با باتری کار میکند، کیف قرمز «سوزی»، کلاه پوست روباه و سمور سم. همه و همه اشیایی هستند که در کنار قصه و روایت تصویری، بخش زیادی از بار روایی داستان را به دوش میکشند. حتی کتابهایی که در طول سفر سم و سوزی خوانده میشوند نیز نقش پیش برندهای دارند و یک گوشهی کار را پر کردهاند. نگاه به اشیا، نگاه بازی پردازانهای نیست اما اگر این اشیا و جزییپردازیهای مختص آنها در این فیلم نباشد، اثر مانند تصویری است که صدا ندارد. همانقدر ناقص. به عبارتی ما میدانیم که ته یک فرار بچگانه و قرار عاشقانه چه میشود اما میخواهیم بدانیم متن فیلم دست روی چه نقطههایی گذاشته.
چرا اشیا تا این اندازه مورد توجهاند؟
کادر ابتدایی فیلم، یک قیچی، تابلوی نقاشی، کیف قرمز و گرامافونی دستی است که تمام این اشیا در طول فیلم جزییات زیادی را در مورد شخصیت سوزی، سم و حتی چگونه پیش رفتن داستان به مخاطب ارائه میکنند. یکی از دلایل دیگر توجه به اشیا در این فیلم شاید این باشد که فضای فیلم روایت داستانی است که در دنیای کودکانهای میگذرد. اتفاقات قرار است از دریچهی دوربین سوزی و عدسیهای قطور عینک سم بگذرد. به عبارتی قرار نیست مثل آدم بزرگها با فیلم برخورد کنیم. میدانیم که اشیا در دنیای کودکان نقش کلیدیتری از آدمهای زندگیشان دارند. تمامی دنیای یک کودک، فانتزیهایش در ذهن و حتی واقعیت در کنار وسایل شخصیاش شکل میگیرد.
فیلم های وس اندرسون را با دقت بیشتری ببینید
با مختصر نگاهی که به آثار وس اندرسون داشتهایم بهتر است یادآوری کنیم که فیلمهای این کارگردان از آن دسته فیلمهایی هستند که باید جز به جزاش را جدی گرفت. هر تصویر، هر حرکت دوربین و هر اکت انتخابی است از سوی وس اندرسون که در نهایت قرار است یک دریچهی معنایی را باز کند. یک نشانه بدهد تا تمام نشانهها در نهایت کنار هم جمع شوند و روایتهای معنایی فیلم را بسازند. به جای نشستن سوزی در فیلم دقت کنید. در پلهای بالاتر سکویی بین دو ردیف کتاب جای نشستن سوزی و به عبارتی جهانِ سوزی است در خانهای که در آن زندگی میکند. جهان آرام و بالغانهی او در کنار بازیهای کودکانهی سه برادر کوچکترش. پدر و مادر سوزی که معمولا در طبقات مجزا و یا در فضاهای مجزا نشان داده میشوند که هرکدام سرگرم کار خودشان هستند. در تصویرهای افقی ابتدایی فیلم که همه چیز انگار آرامش قبل از طوفان است و با هر نگاه کردن سوزی به داخل دوربین آدم حس میکند قرار است یک اتفاقی بیافتد. تا جایی که چمدان زرد رنگ و یک قفس گربه در اتاقک زیر شیروانی نشان داده میشود. همه و همهی این عناصر و جزییات در کنار هم قصد دارند تا جدایی و از هم گسیختگی را نشان دهند. آن هم همزمان با پخش شدن سمفونیای که پیوستگی سازها در آن با این گسیختگی افراد خانواده در تضاد است. حتی این به بازی گرفتن تصویر و در نهایت ساخت معنا در فیلم در جایی که مادر سوزی از پلیس خداحافظی میکند و چیزی که بینشان است را تمام میکند، حرکت ماشین در زمانی که پلیس میخواهد برود، یکهو به عقب برمیگردد نه به جلو. به همین خاطر است که میشود فیلم های وس اندرسون را چند بار دید و یا اگر یک بار میبینید باید با دقت بیشتری ببینید. همهی تلاش کارگردان در هر بار دیدن و دریافت نشانهها برایتان مجسم میشود.
بازی فیلم با عناصر خودش، بازی بینامتنیت و بازیگوشانهی فیلم
یک شخصیت با لباس نارنجی و کلاه پررنگ به عنوان یک توضیح اضافه در بعضی از صحنههای فیلم ظاهر میشود و توضیحاتی میدهد. در پلان اول که در حال معرفی جزیره نیوپنزانس ظاهر میشود، تمامی صحنهها و یا بهتر بگوییم مشابه صحنههای اصلی داستان در همان ابتدای فیلم لو میرود. دو بچهی لخت کنار دریا، یک مرد بزرگ که جانورهایی شبیه به روباه یا سمور یا پوستشان را آویزان کرده و نشان دادن صخره و آن منظرهی کنار دریایی که سم و سوزی در آن کمپ میزنند. با وجود این شخصیت مبهم که حضور بیدلیل و مبهمش خودش یک نوع فانتزی است- چرا که در فانتزی دلیلی هم برای حضور نباید داشته باشد- صرفا یک نوع همنشینی ایجاد کرده است. شبیه یک شخصیت خارجی که از قبل میداند این دو بچه با هم فرار کردهاند یا کسی که میداند طوفانی در راه است. حضور یک دانای کل که آگاهی خودش نسبت به ماجرا را به رخ بیننده میکشد. یک شخصیت آگاه و بینام و نشان که در اکثر کارهای فانتزی حضور دارد و سر و ته ماجرا را میداند. حتی میداند سم شکاسکی اگر بخواهد جایی را برای فرار کردن انتخاب کند به کجا میرود، یا بازی درون متنیای که در تیتراژ پایانی اتفاق میافتد. وس اندرسون مشخصهها را تکرار میکند اما به شکلی که انگار از آن مشخصهی اصلی مشتق شده باشد. در تیتراژ پایانی فیلم موزیکی که در طول فیلم پخش میشود، به نام بردن از تک تک سازهایی که آن را مینوازند به شکل دیگری نواخته میشود. به عبارتی اینها همه ادامهی همان مولفههای پستمدرنِ وس اندرسون است که در این فیلم به شکل کمرنگتری نسبت به آثار دیگرش مانند «هتل بزرگ بوداپست» پیدا میشود. نه این که این فیلم کاملا پست مدرن باشد، اثر فانتزی خاص خودش را دارد اما مولفهها آنقدر کم رنگ هستند که نمیتوان به آن به عنوان اثری پستمدرن نگاه کرد.
پردازش شخصیتها
این نکته از آن جایی اهمیت دارد که عامل تمایز بسیار قویای را با نمونههای مشابهاش ایجاد کرده است. سوزی و سم، شخصیتهای مشابهی دارند. با تعداد دوستان اندک. بچههای اغتشاشگری که ناراحت و تنها به نظر میرسند. در حالتی که احساس میکنند بودن آنها با خانوادههایشان صدمههای بیشتری به آنان وارد میکند. حتی میتوان گفت شخصیت سوزی از این پرداخت سهم بیشتری را به خود اختصاص داده. شخصیتی که راز حالت جادویی و غیرمعمولی بودنش را برای خودش حفظ میکند و به او احساس قدرت میدهد. یک دوستی پنهانی با سم، نامه نگاریهای مخفیانه که در نهایت به نقشه فرار منتهی میشود و دوربینی که با آن میتواند همهی اتفاقات را از فاصلهی کمتری ببیند؛ همه و همهی درونگراییای که منجر به احساس قدرت او میشود.
سرک کشیدن در دنیای آدم بزرگها
آخرین پلان فیلم، تصویر یک بوم نقاشی است که سم شکاسکی روی آن منظرهای را که در آن کمپ زده بودند نقاشی کرده. شاید بتوان کارهای بزرگسالانهی سم و سوزی را به واقعیت تبدیل شدن رویاهای کودکی دانست. بچهها در تخیلاتشان آدم بزرگهایی هستند که تصمیمهای بزرگ برای زندگیشان میگیرند؛ انتخاب و ازدواج میکنند و حتی از کارشان استعفا میدهند. داستان فیلم ماجراجویی نیست. به عبارتی کنجکاوی دوران کودکی را نسبت به جهان نمیتوان ماجراجویی دانست. چرا که این تقریبا آرزوی مشترک همهی کودکان است. حسهای عمیق نوعی اتفاق در شخصیتهای این دو کودک به وجود آورده که با وجود این احساسات عمیق حس بزرگسال بودن به آنها دست داده است. به علاوه دو کودک کاملا درونگرا هستند و طبیعی است که این رشد زودرس با وجود کودکیشان برای آنها اتفاق بیافتد. سندیت این رشد نامحسوس را میتوان در نشانههای تصویری و یا در متن خود فیلم دید؛ پیپ سم، آرایش پشت چشم سوزی و استفاده کردن از عطر مادرش، حتی حس مسئولیتپذیری و محافظت از سوزی که برای سم وجود دارد و حتی در زمانی که سم از سوزی تشکر میکند که با او ازدواج کرده است. همهی اینها عمق احساساتی را نشان میدهند که در دید دو بچه شکل گرفته است. دو کودکی که هر کدام دید خاص خودشان را به دنیا دارند و به عبارتی این قدرت جادویی و متمایز کنندهی آنها نسبت به همسن و سالهایشان است. المانهای تصویری مانند عینک سم و دوربین سوزی که در ابتدای متن هم به آنها اشاره شد، همه و همه طبق یک چیدمان نمایشی مفاهیم تصاویر را به صورت نشانه بازگو میکنند.
فیلم Isle of Dogs
فیلم Isle of Dogs یک فیلم پویانمایی استاپ موشن، محصول سال ۲۰۱۸ ایالات متحده آمریکا، در ژانر علمی- تخیلی ماجراجویی به نویسندگی و کارگردانی و تهیه کنندگی وس اندرسون است. داستان این فیلم در ویرانشهری واقع در آیندهی نزدیک ژاپن و درباره پسری جوان به نام «کویو رانکین» است که پس از شیوع بیماری آنفلونزای سگ سانان و تبعید این گونه جانوری به یک جزیره، به دنبال سگ خود میگردد. در سال ۲۰۱۵ وس اندرسون اعلام کرد که با یک انیمیشن کمدی بازمیگردد. فیلمبرداری این فیلم در اکتبر ۲۰۱۶ در انگلستان آغاز شد. این فیلم در سال ۲۰۱۹ به عنوان نامزد بهترین موسیقی فیلم و بهترین پویا نمایی در جایزه فیلم اسکار معرفی شد. شخصیتهایی مانند «اسکارلت جوهانسون» و «ادوارد نورتون» در صداگذاری این انیمیشن همکاری داشتهاند.
داستان فیلم
پس از شیوع بیماری آنفلونزای سگی، شهردار تصمیم میگیرد که تمامی سگهای خانگی، ولگرد و حتی سگ نگهبانِ خود را به جزیرهی زباله منتقل کند. جزیرهای که در نهایت سگها در آن تلف میشوند. فرزند خواندهی شهردار، «کویو رانکین» به دنبال سگ نگهبانش به جزیره میرود تا او را پیدا کند. در این بین دانشمندی داروی آنفلونزای سگی را کشف میکند اما توسط شهردار مسموم میشود. شهردار که قصد دارد این تبلیغات ضد سگها ادامه پیدا کند و این رویه را تا جایی ادامه میدهد تا بتواند همهی سگها را نابود کند.
مفاهیم با ارزش در ترکیب با استاپ موشن
حق زندگی در کنار سایر حقوق حیوانات و انسانها، مفهوم ارزشی این استاپ موشن است که آن را از یک روایت صرف که فقط مبنای داستانی و انیمیشن داشته باشد تفکیک میکند. ارزش حیات و زندگی، حقی است که برای تمامی موجودات زنده به یک اندازه اهمیت دارد. نخستین استاپ موشن «وس اندرسون» به نام «آقای فاکس شگفت انگیز» در کنار این استاپ موشن نشان میدهد که مواردی در فیلمهای انیمیشن وس اندرسون وجود دارند، قابلیت اجرا را به بهترین شکل در استاپ موشن دارند. طراحی کاراکترها، شیوهی حرکت، صداگذاریها، و حتی نوع تصویرسازی که شیوه خاص انیمیشنهای اوست، دلایل خوبی برای اثبات این ادعا هستند. و البته مهمتر از همهی عناصر: «داستان». میتوان در مورد همهی فیلم Wes Anderson گفت که این فیلسماز تنها کسی است که در ترکیب فانتزی و داستان توانسته است چنین فیلمهای فاخری بسازد.
عمدهترین سوال: چرا ژاپن؟
با این وجود که جغرافیای فیلم در ژاپن اتفاق میافتد، و خیلی از دیالوگهای فیلم به زبان ژاپنی گفته میشود، اما در حین دیدن فیلم متوجه میشوید با وجود ژاپنی بودن قسمتهایی از دیالوگها، شما هیچ چیزِ فیلم را از دست نمیدهید. جالبترین نکته در خصوص جغرافیای فیلم و داستانی که اتفاق میافتد همین است. به لحاظ جذابیتهای تصویری استاپ موشن انتخاب خوبی برای انیمیشنی است که در جغرافیای ژاپن اتفاق میافتد. مطابقت بین این انتخاب و نوع انیمیشن یکی از اصلیترین ویژگی فیلم های وس اندرسون است. همچنین بافت موسیقی نیز متناسب با جغرافیای ژاپن است. اما با وجود اقتباسی نبودن این اثر ما به دنبال دلیلی هستیم که چرا این اتفاق باید در ژاپن بیفتد. در نقد این فیلم نوشته شده بود که شخصیت شهردار مابهازا و یا مشابه تاریخی دارد.
چگونگی پیش رفتن احساسات بیننده با روایت فیلم
شخصیتپردازی حیوانات و روند داستان به شکلی پیش میرود که بعد از مطلع شدن از داستان پشت پردهی هر سگ، در پایان فیلم به واقع شما نیز حق زندگی برای سگها را حقی مهم و ارزشمند میدانید. ساختن دنیای پشت پردهي حیوانات فقط مربوط به این نمیشود که آنها نیازهای اولیه مانند خوردن و جای خواب داشته باشند. و حتی این شخصیتپردازی از حدود انسانی به طور اغراقآمیز وام نمیگیرد. دنیای یک حیوان است که با فانتزی داستانی و جزییات پیشزمینه بسیار باورپذیر است. این همذاتپنداری عمیق در انتهای داستان با همهی سگها و دفاع از حق زندگیشان شکل میگیرد. ممکن است در ابتدای فیلم آن عناصر جذابی که حرفشان است برای شما پدیدار نشود و یا حتی در دقیقههای ابتدایی جذب فیلم نشوید که کاملا حق دارید. ضعیفترین قسمت فیلم، جز بخش موسیقیاش، دقایق اولیه آغاز فیلم است. میتوان گفت تنها نقطه ضعف فیلم همین است که کارگردان انتظار دارد بدون اینکه عناصر جذابش را رو کرده باشد، مخاطب را پای فیلم بنشاند.
شیوه روایت خاص وس اندرسون علاوه بر دیگر فیلمهایش در این فیلم به صراحت دیده میشود. همیشه یک واقعیت پنهان در فیلم های وس اندرسون وجود دارد. داستانی که یک لایهی مخفی جذاب دارد و اتفاقا در یک سوم ابتدایی فیلم رونمایی میشود و جریان اصلی را به دست میگیرد و بیننده را پای فیلم مینشاند. علاوه بر آن مفاهیم ارزشی در آن به اندازهای پررنگ هست که بتوان آن را در ردهی انیمیشنهایی دستهبندی کرد که کیفیت خوبی در ساخت داشتهاند.
فیلم Fantastic Mr. Fox
این فیلم یک انیمیشن استاپ موشن آمریکایی و یکی از بهترین فیلم های وس اندرسن است که در سال ۲۰۰۹ به کارگردانی خودش ساخته شد. فیلمنامه این فیلم بر اساس رمان کودکانهای به همین نام اثر «رولد دال» است که توسط «وس اندرسون» و «نوآ بامباک» نوشته شده. در این انیمشین بازیگران برجستهای چون «جرج کلونی» و «مریل استریپ» به جای شخصیتها صحبت میکنند. Fantastic Mr. Fox نخستین انیمیشن ساخته شده توسط وس اندرسون و نخستین انیمیشن استاپ موشن توزیع شده توسط شرکت فاکس قرن بیستم است.
داستان فیلم
داستان فیلم از این قرار است که آقای فاکس (روباه) به همراه همسر و فرزندانش در دامنه یک تپه در همسایگی خانوادههای گورکن، خز و خرگوش زندگی میکنند. فاکس هر شب به مزرعه یکی از سه مزرعهدار پایین تپه دستبرد میزند. تا این که کشاورزها تصمیم میگیرند به کمک هم روباه را به دام بیندازند. این فیلم در سال ۲۰۱۰ در دو بخش بهترین انیمیشن و بهترین موسیقی فیلم کاندیدای دو جایزه اسکار شد.
آقای فاکس چه وقت شگفتانگیز است؟
این انیمیشن همیشه در مقایسه با دیگر انیمیشن ساخته شدهی وس اندرسون قرار میگیرد. «جزیرهی سگها» یک استاپ موشن دیگر از وس اندرسون است که اصطلاحا معناگراتر است. و علاوه بر جذابیتهای ساخت خود انیمیشن به مفاهیم حقوقی حیوانات و به صورت ویژهتر سگها میپردازد. اما در آقای فاکس شگفت انگیز، داستان این انیمیشن نقش پررنگتری نسبت به پیام آن دارد. نه این طور که معنایی وجود نداشته باشد. داستان ماجرای یک روباه است که از دزدی دست میکشد و وقتی دوباره بعد از سالها کار روزنامهنگاری، دزدی میکند نشان میدهد که یک حیوان وقتی شگفتانگیز است که طبق طبیعت و ذات خودش پیش برود. زندگی انسان گونه برای آقای فاکس، آن زندگی روباهیای نیست که دوست دارد پیش ببرد.
فیلم The Royal Tenenbums
The Royal Tenenbums نام یکی دیگر از فیلم های وس اندرسن است؛ فیلم درامی به کارگردانی وس اندرسون. این فیلم در سال ۲۰۰۲ در بخش بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی نامزد جایزه اسکار شد. داستان فیلم به این قرار است که سه اعجوبه که هر کدام در زمینهای متفاوت نابغهاند، به همراه مادرشان در یک خانه زندگی میکنند. پدرشان هم که مدتها قبل خانه را ترک کرده، اکنون بازگشته است تا مسائل را روبراه کند.
تکرار جدیتر دنیای کودکانه
بعد از دیدن فیلم «هتل بزرگ بوداپست» که تصویر یک نوجوان آنقدر رنگ و نقش گرفته بود، یا بعد از دیدن فیلم «قلمرو طلوع ماه» منتظر بودم تا فیلمی از وس اندرسون ببینم که در آن به شکل جدیتری یک نوجوان و یا با تعداد بیشتری حضور داشته باشد که این فیلم را دیدم. در این فیلم وارد شدن به دنیای کودکانه، شخصیت کودکان و حتی ادامه دادن این دنیا تا بزرگسالیشان دستگرمی اصلی وس اندرسون است. درست است که فیلم به نام «رویال تاتنبام» و خانوادهاش نامگذاری شده است، اما بافت فیلم تنها دنیاهای شخصی و کودکانهای از چهار کودک است که در بزرگسالی این بافتها در هم میپیچد و ماجراهای جالبی را به وجود میآورد. نمیشود گفت که کودکی تنها عنصری است که مورد علاقه وس اندرسون است، اما دوران کودکی و بافت و عنصر فانتزی در آن در کنار همهی چیزهایی که انتخاب وس اندرسون در فیلم است به شکل بسیار موفقی نوشته و به اجرا درآورده شده است.
هوشمندانهترین انتخاب بازیگر
انتخاب بازیگران در این فیلم با توجه به درون مایههای کودکیشان بسیار جالب است. انگار که وس اندرسون علم این را داشته باشد که از قبل پیشگویی کند چه کسی میتواند در این نقشها ظاهر شود و آن نقش را مال خودش کند. طوری که تا سالها بعد از دیدن فیلم بشود، بازیگرهای این فیلم را با هویت همین فیلم به یاد آورد. البته این نکته با کمی ارفاق در مورد هتل بزرگ بوداپست هم صدق میکند.
فانتزی روابط
اما زمینهی فانتزی فیلم های وس اندرسون در این فیلم به جاهای ظریفتری میرسد. در این فیلم فانتزی روابط بیشتر از همه چیز نقش پیدا کرده. فانتزی رابطهی پدر و مادر. مادر خانواده با فرزندانش. پدر خانواده با فرزندانش. رابطهی عاشقانهی خواهر و برادر و حتی رابطهی دختر خانواده با همسرش که روزی ۶ ساعت خودش را در حمام نگه میدارد و همسرش روزانه این رفتار را میبیند. و یا حتی رابطه داماد خانواده که هر چند سال یک بار با یک نوجوان مریض زندگی میکند تا تحقیقاتش را روی آن اعمال کند و از حاصل تحقیقاتش یک کتاب بنویسد. فانتزی روابط در هیچ فیلمی از وس اندرسون تا این اندازه رنگ نگرفته است. و اندک مثالهایی وجود دارند تا این گفته را تایید کنند. به طور مثال تنها فانتزی رابطه در فیلم «هتل بزرگ بوداپست»، رابطه آقای گوستاو با پیرزنهای معشوقه است. در اکثر فیلمهایی که او ساخته و به علت همه کاره بودنش در ساخت فیلم واقعا میتوان این فیلمها را فیلمهای خود خودش نامید.
در فیلم «هتل بزرگ بوداپست»، این فانتزی بیشتر به فانتزی دیالوگ و موقعیتها و یا حتی شخصیتها بیشتر نزدیک است و به آن پرداخته شده است. و یا در فیلم «قلمرو طلوع ماه» بیشتر به فانتزی تصاویر و فریمها و سکانسها دقت شده است که برایشان طرحریزی شده. البته این گوناگونی برخورد فانتزی وس اندرسون با فیلمهایش نشان میدهد که او تا اندازهای به قدرت فانتزی مسلط است که میتواند آن را در هر عنصری که بخواهد پرورش دهد و ما همچنان آن ساخت و پرداخت را موفق ببینیم و از آن لذت ببریم.
چه مقاله زیبا و جذابی بهبه.
شخصا جدی نگرفتن دنیا و کودک موندن و لذتش چیزیه از وس اندرسون میپسندم.
دسپلا هم که تو آثارش گل میکاره.
یه سبک خاصی داره تو کارگردانیش من بوداپست هتل رو خیلی دوست داشتم از بین کارهاش