10 سال از انتشار فصل اول انیمه حمله به تایتان در سال 2013 میگذرد. در آن سالهای اولیه، کسی فکرش را نمیکرد که این انیمه به یکی از پربینندهترین مین استریمهای تاریخ انیمه و فیلم تبدیل شود. حال این انیمه پرطرفدار به اتمام رسیده و ما مثل همیشه برآن شدیم تا فصل آخر حمله به تایتان را نقد کنیم، با پی اس ارنا همراه باشید.
این انیمه که تنها یک سال پیش از انیمه توکیو غول (2014) منتشر شد، در آن زمان تنها به عنوان رقیبی قدرتمند برای توکیو غول به شمار میرفت که تمام بینندههایش بر سر نبردهای نفسگیر، ایده ترسناک وجود تایتانهای آدمخوار، شخصیتهای کاریزماتیک لیوای، میکاسا و آنی به عنوان تایتان مونث اتفاق نظر داشتند. این انیمه در آن زمان میزان هیجانی به مخاطبانش منتقل کرده بود که کسی تا به حال در هیچ انیمه دیگری آن را تجربه نکرده بود. دو سال از اتمام فصل اول میگذشت و نگرانیها حاکی از آن بود که نکند فصل دومی در کار نباشد، چرا که که انیمه توکیو غول تنها یک سال پس از فصل اولش، در سال 2015 فصل دوم خود را نیز منتشر کرده بود.
انتظار طاقتفرسا در کنار تلاش طرفداران این انیمه برای اعمال فشار بر سازندگان آن در استودیو ویت، سرانجام منجر به ساخت فصل دوم و انتشار آن در سال 2017 شد. فصلی با کمترین میزان نبرد و بیشترین مقدار دیالوگها درحالی که شخصیت اصلی آن، ارن، کمتر در مرکز توجه قرار داشت و فضای داستان حول محور شخصیت هیستوریا و یمیر میگذشت. کمتر کسی انتظار داشت که این فصل در حال کاشت بذرهای مهمی باشد که در فصلهای بعد ورقهای بازی را برگرداند، به همین دلیل کسانی که به دنبال نبردهای هیجانانگیز و خط داستانی مشخصی همچون فصل یک بودند، کاملا گیج شده و تا حدودی ناراضی بودند، به خصوص زمانی که توکیو غول با فصل دوم خود غوغا به پا کرده بود. به نظر میرسید فصل دومی که 4 سال برای آن صبر کرده بودیم، با انتظارات طرفداران کمی متفاوت بود. اما حالا دیگر سازندگان تصمیم خود را گرفته بودند و بیتوجه به نظر طرفداران، قرار بود با وفاداری کامل به مانگای هاجیمه ایسایاما، ساخت ادامه این انیمه را دیگر به تعویق نیندازند.

همان سال بعد، در 2018 هر دو انیمه حمله به تایتان و توکیو غول فصل سوم خود را منتشر کردند و آنجا بود که تفاوت میان انیمه توکیو غول و حمله به تایتان مشخص شد. متاسفانه سازندگان انیمه توکیو غول نتوانستند ذرهای به شکوه مانگای سویی ایشیدا (Sui Ishida) دست پیدا کنند، اما انیمه حمله به تایتان با فصل سومش، آوازهای را در میان جامعه اوتاکوها از آن خود کرد که نقطه شروعی برای شهرت جهانی آن حتی در میان جامعه فیلمبازان شد. این انیمه ثابت کرد که جامعه مخاطبانش گستردهتر از این حرفاست و به رقیب قدرتمندی برای معروفترین انیمههای شونن تبدیل شد. طرفداران پیشین این انیمه با غرور صد چندانی به معرفی این انیمه پرداختند و سطح انتظارات عمومی برای ارزشمند شمردن انیمهها، چندین لول بالاتر رفت. اما این انیمه قرار نبود به آن چیزی تبدیل شود که اغلب طرفداران خواستار آن بودند، از همان اول هم مشخصا به نظر طرفدارانش وفادار نبود، بلکه آمده بود تا یاغیگری کند و همه کس و همه ساختارهای روایی را به چالش بکشد.
فصل چهارم بعد از یک سال سرخوشی طرفداران و انتظار برای پایان شکوهمند این انیمه، سرانجام در سال 2020 منتشر شد و تغییر ناگهانی استودیو ویت به استودیو ماپا، زمینه را برای یک تغییر وحشتناک در سبک بصری و شیوه روایت آماده کرد. تغییری که به مذاق کسانی که دلشان را برای یک ساختار قابل پیشبینی و با پایانی خوش، صابون زده بودند، اصلا خوش نمیآمد. و اینجا جایی است که من به عنوان یک منتقد معمولی و نه چندان مهم، متوجه ارزش بالای این انیمه میشوم؛ زیرا به نظر من این انیمه نشان داد که آنقدر به آرمانها و درونمایه نویسنده پایبند است که برایش مهم نیست که بینندهها دربارهاش چه فکر میکنند تا شهرتش را به هر قیمتی حفظ کند و حاضر است ریسک بزرگ بدنام کردن یک شخصیت تیپیکال از مانگاهای شونن را به جان بخرد تا وارد فضای مانگاهای سینن شود و دنیای سیاه بزرگسالی را با تمام خطاها و اشتباهاتش نشان دهد.

حالا من با یک بلوغ روایی روبرو بودم که نمیدانستم دقیقا چگونه آن را توصیف کنم. این تغییری بود که پیش از آن، چیزی مشابه آن را در نیمه دوم انیمه دفترچه مرگ شاهد بودم اما با این حال نیمه دوم آن نتوانسته بود به کشش و جذابیت نیمه اول خود دست یابد و همچنان این احتمال وجود داشت که انیمه حمله به تایتان نیز نتواند بار چنین تغییری را به خوبی تحمل کند. نمیدانم دیگران درباره آن چه فکر میکنند، اما اگر نظر مرا بخواهید، دو پارت اول از فصل چهارم این انیمه که پیشتر توسط همکاران من در همین سایت، مورد بررسی قرار گرفته بود، به خوبی از عهده بار مسئولیت چنین تغییر بزرگی برآمده است؛ زیرا علاوه بر آن که سکانسهای دیالوگمحور فراوانی را در خود جای داده بود که تلاش داشتند، تغییرات ناگهانی به وجود آمده را به هر زوری که شده توجیه کنند، با این حال از تب و تاب نیفتاده بود و هیچ یک از سکانسهای نبرد هیجانانگیزش جای نمانده بود. در این فصل با وجود لغزشهای گهگاه استودیو ماپا در حفظ جلوه بصری سه بعدی خود، این استودیو به طور کلی توانست با چنگ و دندان گرافیک بالای این انیمه را حفظ کند و دل طرفداران را تا حدودی به دست آورد.
معیار من برای سنجش ارزش بالای این انیمه، به هیچ عنوان به رضایت یا نارضایتی طرفداران و میزان محبوبیت آن ربطی ندارد؛ زیرا معتقدم انیمه حمله به تایتان از همان اول، به هیچ عنوان انیمه اور ریتدی نبوده و هر محبوبیتی که تا به الان کسب کرده نتیجه ساختار روایی سفت و محکم خودش بود و ارزشش را داشت. اگرچه پیچشهای روایی غافلگیرانهاش کمک بسیاری به آن کرده بود که حسابی بر سر زبانها بیفتد و سازندگان به خوبی از این امر برای شهرت این انیمه استفاده کردند، اما همین ویژگی نیز نقطه قوتی است که هر انیمهای نمیتواند به طور طولانی مدت، از عهده آن بر برآید؛ نمونه آن انیمه دفترچه مرگ. اما اگر با نگاه کلی به روند داستان این انیمه نگاه کنیم، میبینیم که انیمه حمله به تایتان از کنشهای متقابل میان جبهه دوست و دشمن که مرزهای آن مدام در یکدیگر ادغام می شود، واکنشهای احساسی زیادی را در میان طرفدارانش به وجود آورد و توانست دراما و بار عاطفی زیادی را در کنار اتفاقات غافلگیرانهاش به وجود آورد، در حالی که هر دفعه با پیامهای جنگستیزانه، دلیل و منطق پشت تمام داستان را به ما یادآوری میکرد.
به بیان دیگر باید بگویم که این انیمه در کنار ضربههای عاطفی پیدرپیاش به هیچ عنوان از محدوده منطق و خط داستانیاش فاصله نگرفت و توانست همه آنها را با ارجاع به لحظههای متنوعی از فصلهای قبل، توجیه کند که نشان میدهد زمینه تمام این اتفاقات از پیش برنامهریزی شده بود و هاجیمه ایسایاما فکر همه چیز را کرده بود. چه چیزی بهتر از این میتواند در یک انیمه قدرتمند اتفاق بیفتد؟ صرفا چون یک پایان خوب بهتر از یک پایان بد است دلیلی بر نارضایتی است؟ من اینطور فکر نمیکنم اگر پیامی به مراتب واقعگرایانهتر و مهمتر در پایانی بد نهفته باشد.
بررسی دقیقتر دو پارت نهایی از فصل آخر انیمه حمله به تایتان
بیایید درباره دو پارت آخر از فصل چهارم این انیمه با نگاهی جزئیتر بیندیشیم. یکی از بارزترین ویژگیهای این دو پارت آخر آن بود که این انیمه دیگر نمیتوانست از عنصر غافلگیری قبلیاش استفاده کند، چون آنقدر اسپویلهای مانگا و ناامیدی از یک پایان خوب فراگیر شده بود که همه میدانستند در پایان این انیمه چه اتفاقی در انتظار آنها است. شاید بسیاری حتی دیگر زحمت تماشای این قسمتهای آخر را هم به خود ندهند و خب، این یعنی دو قسمت آخر به اندازه زیادی جذابیت بخشهای قبلیاش را از دست داده است. قابل درک است اما به نظرم راه گریزی هم برای آن نبود، همه نشانهها از همان فصل اول قرار داده شده بود و سازندگان نمیتوانستند پایان آن را تغییر دهند؛ چون در غیراین صورت با پایان افتضاح و بیمنطقی همچون فصل آخر سریال بازی تاج و تخت روبرو میشدیم. پس انتخاب یک پایان قابل پیشبینی اما منطقی، هوشمندانهتر از انتخاب یک پایان غیرقابل پیشبینی اما بیاساس بود.
پیامهای داستان
همچنین نمادها و مضامین لایهایتر در این دو بخش پایانی به نسبت سایر بخشها کمتر بود و آنقدر همه اتفاقات مشخص بود که نیاز نبود برای درک آن بروید و تحلیلهای دیگران را بشنوید، زیرا تقریبا تمام نمادها و مفاهیم چالشبرانگیز در فصلهای قبل مورد بررسی قرار گرفته بود و این فصل تاییدی بر تمام نمادها و تحلیلهای پیشین بود. از حضور شخصیت یمیر بنیانگذار گرفته که میدانستیم او دو هزار سال در «مسیر» همچنان به بردگی خود برای شاه یا همان معشوقهاش ادامه میداده و به حفظ نسل تایتانها کمک میکرده. در واقع داستان به ما میگوید که یمیر برده عشق است، عشقی که در تمام زندگیاش از آن محروم بوده و حتی با داشتن قدرت تایتانها نیز نتوانسته این کمبود را در خود پاسخ دهد، اما آنچنان کور است که سالها با این حقیقت روبرو نشده و همچنان به تایتانها وابسته است و به تداوم نسل آنها کمک میکند.
از طرفی دیگر شخصیت ارن، به نمادی از خشونت و جنگ تبدیل میشود، او به مسیر میرود، با یمیر روبرو میشود و با او پیمان همدلی و همیاری میبندد و آنجا جایی است که یمیر اولین بار چشمانش را میگشاید و حقیقت را میبیند، عشقی که تمنای آن را داشته اما هیچ وقت از آن بهرهمند نبوده و حالا تنفر، خشم و جنگ (ارن) جای آن را میگیرد و آن حفره را پر میکند. حالا او میخواهد انتقام تمام ظلمهایی که به او شده را از تمام نسل بشر بگیرد، همانند ارن.

اما در همین دو بخش پایانی، چیز عجیبی بیان میشود. اینکه یمیر پاسخ تمام سوالاتش را در کاری که قرار است شخصیت میکاسا انجام دهد، میبیند. میدانیم که عشقی که میکاسا به ارن داشت همیشه یکم زیادی و عجیب بود، میکاسا از هیچ کاری برای ارن دریغ نکرد و هیچ وقت از او ناامید نشد انگار که اگر آسیبی به ارن میرسید، میکاسا نیز خودش را میکشت. این نشان میدهد که میکاسا نیز همانند یمیر برده عشق نسبت به ارن بود، اما کاری که میکاسا در نهایت انجام میدهد، پذیرش رها کردن ارن (عشقش) و کشتن او برای خاتمه دادن به جنگ و نفرت است. انگار یمیر میخواست ببیند آیا کسی همانند میکاسا میتوانست از پس کاری که خودش نتوانسته انجام دهد، برآید؟ به همین دلیل میکاسا توانست با کشتن ارن در مقابل چشمان یمیر همه چیز را متوقف کند. چون یمیر متوجه میشود که اگر میکاسا میتواند عشقش را رها کند، پس او هم میتواند بالاخره این بردگی را خاتمه دهد و اجازه دهد صلح برقرار بماند.
خاتمه دادن به یک عشق ناموفق و به جلو حرکت کردن در راه پیشرفت و بستن زخمها، یک مفهوم بسیار واقعگرایانه است که در دنیای امروزه کمتر به آن پرداخته میشود. خیلیها معتقدند که عشق یک مفهوم مقدس است که اگر به درستی روی روابط عاطفی نامگذاری شود، هیچ چیز جلودار آن نیست و به موفقیت میرسد. درحالی که باید پذیرفت که تمامی عشقها خوب نیستند یا اگر هم خوب باشند لزوما ماندگار نیستند. بنابراین مقدس دانستن این مفهوم کار چندان عاقلانهای نیست. یک جاهایی باید با تمام سختیها رها کرد و باید در رسانهها و فیلمها آموزش داد که چگونه باید با درد از دست دادن عشق کنار آمد و به جلو حرکت کرد. چیزی که اصولا در انیمهها دیده نمیشود. این مفهومی است که پرداختن به آن در این انیمه برایم جالب و دور از انتظار بود، چون انتظار نداشتم کسی همچون ایسایاما که اشارههای خیلی کمی به صحنههای عاشقانه داشته، چنین مفهوم عاشقانهای را مورد بحث قرار دهد. بنابراین این موضوع یکی از نکات خوب این انیمه برای من بود.

از دیگر اتفاقات مهم این دو بخش، رویارویی آرمین با زیک و پیام زندگی که در این ملاقات بیان میشود، بود. ما زیک را دیدیم که تسلیم یمیر و ارن شده بود و اجازه داده بود تا از قدرت او برای نابودی انسانها استفاده شود؛ زیرا معتقد بود که زندگی آنچنان بیهوده و خشن است که اهمیتی ندارد اگر هیچ انسانی زنده نماند. اما آرمین این پیام را که لذت زندگی تنها در همان لحظات کوچک خوشحالی از اتفاقات معمولی است با نشان دادن یک برگ درخت به زیک توضیح میدهد و زیک آن برگ را، توپ بیسبال میبیند. یک نماد واضح از اینکه هر کس چیزی را که برایش نماد خوشحالی بود را مشاهده میکند و زیک که انگار تازه ارزش زندگی را فهمیده، از یمیر و ارن سرپیچی میکند و از مسیر بیرون میآید تا با سرنوشتش که کشته شدن توسط لیوای بود، روبرو شود. بدین ترتیب او که حامل تایتان میمون و دارنده مایع نخاعی با قابلیت کنترل تایتانهای دیگر بود، توسط خشم لیوای نابود میشود و سایر تایتانهای غولپیکر از حرکت باز میایستند.
نکته مهم اما عجیب بعدی، سکانسی بود که آرمین حالا با ارن دیدار میکند و تمام خاطرات گذشتهاش را به یاد میآورد. آرمین در اینجا دلیل تصمیم ارن به نابودی نسل بشر را جویا میشود و میگوید که میتوانستند انتخابهای دیگری داشته باشند، اما ارن از ناامیدی مطلق خود از اصلاحپذیری نسل بشر صحبت میکند، از اینکه نمیتوانست جلوی جنگ را بگیرد جز اینکه با از بین بردن 80 درصد از نسل بشر، تعادلی میان جمعیت نسل الدیایی و مارلی ایجاد کند تا جنگ به چندین سال بعد موکول شود و همچنین با قهرمان شدن آرمین و میکاسا، دیگر کسی به آنها آسیب نزند.

او همچنین اعتراف میکند که آدم احمقی است و همه کارهایی که انجام داده خواسته قلبی و ناشی از خودخواهی او بود، قدرت داشت پس انجامش داد! اینکه ارن راهی جز ادامه حماقت خود نداشته از یک طرف به اظهارات خود شخص ایسایاما ارجاع داده میشود؛ از اینکه بیان داشت که حالا که بزرگتر شده با عقل الانش، پایان این انیمه را دوست ندارد. اما چون از ابتدا همه چیز را براساس این پایان، برنامهریزی کرده، راهی جز ادامه این راه را نداشته است. از طرف دیگر هم ارن نماد جنگ و خشونت بود و میدانیم که در دنیای واقعی جنگ و خشونت نتیجه حماقتهای انسانهای قدرتمند است. بنابراین شاید این اعتراف ارن در ابتدا غافلگیرکننده و خندهدار به نظر رسد، اما واقعگرایانهتر از این اعتراف وجود ندارد و ایسایاما دقیقا دارد به زندگی واقعی و احمق بودن انسانهای صاحب قدرت اشاره میکند.
پایانبندی انیمه حمله به تایتان و نکات نهفته در آن
در پایان نیز تصاویر متعددی میبینیم از آیندهای که ارن ساخته. آرمین، ژان، راینر، آنی به دلیل کشتن ارن و برقراری صلح به سفیران صلح بینالمللی تبدیل شدند که حالا دارند به جزیره پارادایس بازمیگردند، از طرف دیگر لیوای، یلنا و باقی بازماندگان به کسانی که در آن جنگ آسیب دیدهاند، کمک میکنند. لیوای به کودکان آب نبات میدهد؛ کاری که شاید هیچ وقت انتظار نداشت که روزی انجام دهد، زیرا زمانی که او کودک بود عمویش کنی، چیزی که به او داده بود اسلحه بود تا از خودش دفاع کند. یلنا ابزار توپ و دستکش بیسبال را برای مردم آسیب دیده فراهم می کند؛ چیزهایی که روزگاری خوشحالی را برای شخصیت زیک به ارمغان آورده بود و این امر یلنا را یاد رئیسش زیک و غم از دست دادن او میاندازد.

گبی و فالکو درخت میکارند که نشانه از آباد کردن و صلح است و سرانجام میکاسا را میبینیم که کنار مقبره ارن نشسته و دلش برای دیدن او تنگ شده و ارن که گویا در کبوتر سفید رنگی که نمادی از آزادی و صلح است، تناسخ پیدا کرده، شال قرمز رنگ میکاسا را به دور گردنش میاندازد. در بخش تیتراژ میکاسا را میبینیم که به همراه ژان و فرزندشان دوباره به دیدن ارن آمدهاند و زمانی که پیر میشوند با نوه و نتیجههایشان به ملاقات ارن بازمیگردند تا اینکه میکاسا نیز پس از مرگ در کنار ارن دفن میشود.
سپس آن قدر زمان میگذرد تا سرزمینها مدرنتر میشوند و هواپیمایی به برجی بلند برخورد میکند و پس از سالها دوباره جنگ درمیگیرد. (برخورد هواپیما به برج به گونهای به حملات تروریستی 11 سپتامبر در آمریکا اشاره میکند که به رهبری گروه القاعده و اوسامه بن لادن انجام گرفت.) تا اینکه چندین سال بعد دوباره تمدنهای انسانی از هم میپاشند، صلح به وجود میآید و نوجوانی دوره گرد به محلی که ارن و میکاسا در آنجا دفن شدهاند، قدم میگذارد و حالا درخت کهنسالی (مشابه درختی که یمیر در آن جا به تایتان بنیانگذار تبدیل شد) در آنجا وجود دارد که آن نوجوان به آرامی به داخل درخت میرود و به نظر می رسد که این نوجوان نیز قرار است با ژن باقیمانده از ارن در آن خاک، به تایتان تبدیل شود و نسل تایتانها احیا گردد.

نمادها و اسطورههای نهفته در سراسر انیمه
داستان انیمه حمله به تایتان به طور کلی نمادها و ارجاعات اجتماعی-سیاسی بسیاری به فرهنگها، نژادپرستی و تاریخ دارد که اگر از طرفداران پروپاقرص این انیمه باشید، تا حالا ته و توی همه نمادها و ارجاعات موجود در این انیمه را درآوردهاید. سایتها و یوتیوبرهای ایرانی بسیاری هستند که به تحلیل موبهموی این ارجاعات پرداختهاند؛ و از آنجایی که ما در این مقاله تنها به نقد و بررسی خوب بودن یا بد بودن ساختار این انیمه میپردازیم، زیاد وارد بحثهای عمیق تحلیلی نخواهیم شد.
در اینجا تنها به طور گذرا به برخی از این نمادها اشاره میکنیم که یکی از آنها، وجود کهنالگوی پرتکرار «درخت زندگی» در این انیمه است که عموما از این نماد استفادههای بسیار گستردهای در انیمههای گوناگون میشود، از انیمه ناروتو گرفته تا هفت گناه کبیره یا انیمه انفجار طوفان (Zetsuen no Tempest). درخت زندگی، یکی از نمادهای معروف در فرهنگهای کشورهای مختلف است که معنای یکسانی دارد و آن هم پیوند میان زمین و آسمان، کیهان و جاودانگی است. (جالب است که در پایان انیمه، هیستوریا بیان میکند که جنگی که ارن راه انداخت بعدها با نام «نبرد آسمان و زمین» شناخته میشود.) درواقع همه چیز با درخت زندگی آغاز می شود و با آن پایان مییابد. این درخت زندگی جایی است که یمیر بنیان گذار اولین بار با بنیادینترین موجود حاوی قدرت تایتانها تماس پیدا میکند و این درخت حضور پررنگی در محلی برزخ مانند به نام «مسیر» دارد، جایی که ذهنهای تمام مردم الدیایی را به یکدیگر متصل میکند و سرمنشاء زندگی آنها است. پایان این انیمه نیز با نمایی از این درخت خاتمه مییابد، که آن نوجوان دوره گرد به داخل آن قدم میگذارد.

از طرف دیگر نیز موجودیت تایتانها در این انیمه از افسانههای یونانی الهام گرفته شده جایی که تایتانها ایزدانی نامیرا و نیرومند بودند که روزگاری بر سرزمین یونان حکومت میکردند و بنابر اتفاقاتی میان تایتانها جنگی درمیگیرد تا جایی که سه فرزند ارشد تایتانها از جمله زئوس، رهبر تایتانها را تکه تکه میکند و سایر تایتانها را برای مجازات به سرزمین تارتاروس تبعید میکند. رابطه میان سرزمین مارلی و مردم الدیایی نیز از رابطه و دشمنی میان یهودیان و آلمانیان نازی در جنگ جهانی دوم الهام گرفته شده، از شیوه زندگی تحقیرآمیز مردم یهود در آلمان گرفته تا بازوبندهایی که به بازوهایشان میبستند تا در میان مردم آلمان قابل تشخیص باشند. شاید اگر فیلم معروف پیانیست ساخته رومن پولانسکی را دیده باشید شباهتهای زیادی را از این لحاظ با آن فیلم پیدا کنید. با این تفاوت که مردم الدیا بیشتر شبیه مردم اروپایی بودند و مردم مارلی چهرههایی سبزهرو مشابه مردم خاورمیانه داشتند که کلاههای قرمز مراکشی بر سر میگذاشتند.
جمع بندی
پس از 10 سال، سرانجام انیمه حمله به تایتان نیز پایان یافت و فراز و نشیبهای هیجانانگیزی را طی کرد تا سرانجام به پایانی که همهمان از آن آگاه بودیم، منتهی شود. شاید این بهترین پایانی نباشد که هاجیمه ایسایاما میتوانست به آن فکر کند، اما قطعا بهترین پایانی بود که میتوانست بنابر آنچه که در این انیمه اتفاق افتاده بود، رخ دهد. شاید اگر نگاه دقیق و موشکافانه و سختگیرانهای به جزئیات این انیمه داشته باشیم، نقاط ضعفهای کوچکی نظرمان را به خود جلب کند، یکی از آنها لحن کمدی ضعیف هاجیمه ایسایاما در این انیمه است که بارها در فضای خشک و جدی این انیمه، زیادی از داستان بیرون میزند و گاهی اغراقآمیز و کمی لوس جلوه میکند. به عنوان مثال علاقه شدید شخصیت ساشا به خوردن و علاقه هانجی به تایتانها حداقل برای من چندان خندهدار به نظر نمیرسید و این امر در فصلهای ابتدایی این انیمه تا حدودی برایم آزاردهنده شده بود اما به مرور با پیشروی داستان تعادل بهتری میان این شوخیها و فضای جدی داستان برقرار شد.

این نکتهای است که در نقطه ضعف دوم این انیمه نیز به چشم میخورد. اصولا ایسایاما علاقه زیادی به ثبت واکنشهای اغراقآمیز و تئاترگونه در چهره یا پوزهای بدنی شخصیتهایش دارد که عموما در سکانسهای غم و اندوه به اوج خود میرسند و نهایتا تبدیل به جکها (میمها)ی پرطرفدار برای این انیمه میشوند. به عنوان مثال میتوان به نحوه سوگواری تیم آرمین پس از مرگ ناراحتکننده هانجی اشاره کرد که در یکی از نماها آنقدر شخصیتها خود را به در و دیوار زده بودند که به نوعی من را به یاد نقاشی معروف سبک نئوکلاسیسیسم به نام «مرگ سقراط» اثر ژاک لویی دیوید انداخت که باعث خندیدن من شد؛ این درحالی است که میتوانستند به طور کاملا طبیعی بنشینند و در سکوت اشک بریزند، آن هم پس از مرگهای متعددی که به چشم دیده بودند قاعدتا باید رفتار متعادلتری نسبت به از دست دادن مبارزشون میداشتند. از نمونه دیگر این واکنش اغراقآمیز در میمیک عجیب چهره یلنا در فصل چهارم این انیمه بود که آنقدر شوکهکننده و اغراقآمیز به تصویر درآمده بود که تنها در قالب میم، توجیهپذیر مینمود.

از طرف دیگر ایسایاما در مواجهه با سکانسهای عاشقانه در برخی مواقع رویکرد سطحی و گذرایی را پیش میگیرد؛ انگار که او ترجیح میدهد تا داستانش زیاد درگیر مسائل عاشقانه نشود. به عنوان مثال در طول انیمه آنقدر ارن نسبت به ابراز احساسات میکاسا بیتفاوت بود که مخاطب شک میکرد که اصلا این علاقه دوطرفه باشد و فقط در فصل آخر است که ما مطمئن میشویم که ارن نسبت به میکاسا احساسی داشته است و فرصت کمی پیدا میکنیم تا با نگاه عاشقانهتری پایان این انیمه را تماشا کنیم. یا در نهایت انیمه نتیجه خاصی از احساسات آنی و آرمین به ما نشان نمیدهد و این موضوع در نهایت رها شده باقی میماند. چیزی که شاید میتوانست پرداخت دقیقتر و دراماتیکتری داشته باشد.
اما اینها نقاط ضعفی هستند که در کنار نقاط قوت این انیمه چندان تفاوتی در کلیات منسجم و ساختار روایی لایهلایه و پیچیده این انیمه ایجاد نمیکند. این انیمه به خوبی روی نقاط قوتش تمرکز دارد که یکی از آنها تنوع شخصیتها و شخصیتپردازیهایی که برای هر یک از آنها انجام شده، هست که میتوان ساعتها درباره رابطه میان آنها، علایق و ویژگیهای منحصربهفردشان صحبت کرد و لذت برد. نوآوریهایی که این انیمه در شیوه نبرد با دستگاههای فشارهای گاز و تیغهای شمشیرمانند داشته تا الان همچنان منحصربهفرد است و سکانسهای نبرد و گرافیک فوقالعاده دو استودیو ویت و ماپا و موسیقیمتنهای هیرویوکی ساوانو تا آخرین فصل این انیمه شاهکار باقی میماند و زبان از توصیف میزان فوقالعاده بودن آن قاصر است.

انیمه حمله به تایتان به نظر من، یکی از قویترین انیمههایی است که تا به حال ساخته شده، چون نوآوری، جسارت و داستان غنی آن تا پایان حفظ میشود و ثابت کرده که هیچ ترسی از شکست کلیشههای روایی در انیمهها نداشته است. به همین دلیل با تمام نقاط قوت و ضعفهایش، من به دو پارت آخر این انیمه نمره 9 میدهم.
شما درباره دو پارت آخر از فصل چهارم انیمه حمله به تایتان چه فکر میکنید؟ نظرات و پیشنهادات خود را با ما درمیان بگذارید.
The Review
نقد و بررسی فصل آخر انیمه حمله به تایتان
فصل آخر انیمه حمله به تایتان با وجود اسپویلرهای شدیدی که از پیش از انتشار آن وجود داشت، دیگر عنصر غافلگیریاش را از دست داد و همچنین به نسبت فصلهای پیشین از روایت واضحتر و پیچیدگی کمتری برخوردار بود. این فصل با وجود قابل پیشبینی بودن پایانش، همچنان به ساختار منطقی داستان پایبند بود، نبردهای باشکوه و گرافیک درخشانش را حفظ کرده بود و تقریبا برای تمامی سوالات موجود در داستان پاسخ روشنی در نظر گرفته بود. شخصیتهای به شدت واقعگرایانه و باثبات، پیامهای تفکربرانگیز داستان و کنشهای دراماتیک پیدرپی، این انیمه را در جایگاه یکی از قویترین و تکرارنشدنیترین انیمههای ساخته شده در تاریخ، ثبت کرده است.
سلام لطفا اخبارهای انیمه و اخبارهای به رویداد جامپ فستا ۲۰۲۴ رو منتشر کنید
بله حتما
و لطفا مثل همیشه انیمه های فصل را معرفی کنید