فیلم درباره پایان ناپذیری (About Endlessness) آخرین ساخته روی اندرسون (Roy Andersson) کارگردان سوئدی است که در هفتاد و ششمین جشنواره فیلم ونیز شیر نقرهای کارگردانی را برای او به ارمغان آورد. این کارگردان سوئدی با ساخت سهگانه زندگی به شهرت رسید و تنها شش فیلم بلند را در کنار شش فیلم کوتاه کارگردانی کرده است.
درباره پایان ناپذیری مورد استقبال منتقدین قرار گرفت و موفق شد از وبسایت متاکریتیک امتیاز 87 و از راتن تومیتوز نمره 92 را دریافت کند، فیلم همچنین توسط تماشاگران نیز مورد استقبال قرار گرفت و در سایت IMDB موفق به کسب نمره 6.9 شده است. البته که هواداران روی اندرسون بسیار بیشتر از تماشاگران عامه از آن لذت بردهاند. در ادامه با نقد و بررسی فیلم About Endlessness یا درباره پایان ناپذیری با پی اس ارنا همراه باشید.
نوع خاص کارگردانی اندرسون در درباره پایان ناپذیری نیز مشهود است و تابلوهای زنده او را در جای جای این فیلم میبینیم، تابلوهایی که فیگورهای آن را بازیگران تشکیل میدهند و رخوت و سکونی که در آنها وجود دارد شبیه به تابلوهای نقاشی است. درباره پایان ناپذیری روایت یکدستی ندارد و از 31 خرده روایت تشکیل شده است که چند روایت تکرارشونده نیز در آن به چشم میخورد.

یافتن درونمایهای مشترک بین تمام خرده روایتهای درباره پایان ناپذیری امری چندان ساده نیست، ولی شاید بتوانیم عنوان کنیم که مانند باقی ساختههای روی اندرسون ملال و روزمرگی است، یا به بیانی دیگر هسته اصلی داستانها پایان ناپذیری روزمرگی است. در برخی از داستانها چیزی مانند عشق، انتظار و یا ایمان میتواند این روزمرگی را بر هم بزند ولی در دنیای سرد و بدون نور و سایه فیلم چندان برجسته نمیشود.
فیلم با صحنهای از پرواز زوجی بر روی یک شهر آغاز میشود، صحنهای که یادآور نقاشی بر فراز شهر از مارک شاگال است ولی رنگها و طراوت شهر در آن دیده نمیشود و به جای آن زوجی با لباسهایی با طیف رنگی تیره بر روی ویرانههای شهری بیروح در حال پرواز هستند. اکثر خرده روایتهای درباره پایان ناپذیری در یک هتروتوپیا رخ میدهند، ناکجاآبادی که زمان و مکانی ندارد و همین امر در کنار سینماتوگرافی خاص فیلم موجب القای بیشتر حس سکون و روزمرگی میشود.
یکی از شخصیتهایی که در چند روایت حضور دارد، فردی است که از بیتوجهی دوست قدیمیاش به خود ناراحت است. مردی که وقتی برای بار اول او را میبینیم عنوان میکند که میخواهد برای همسرش شامی برای سورپرایز درست کند و وقتی برای بار دوم با او مواجه میشویم، در کنار اجاق گاز ایستاده و گویی تنها کاری که میتواند برای رهایی از روزمرگیای که دچارش شده انجام دهد همین چنگ زدن به چیزی برای ابراز عشق است.
شخصیت دیگری که چندبار در طول فیلم با او مواجه میشویم یک کشیش است. کشیشی که به بحران اعتقادی دچار شده است و این بحران باعث کابوس دیدنش میشود. کابوسی که در آن یکی از بدیعترین میزانسنهای درباره پایان ناپذیری را میبینیم، در جایی که کشیش صلیبی را در میان مردمی که او را شلاق میزنند حمل میکند و از آنها سوال میکند که جرمش چیست.
جرم کشیش از دست دادن ایمان است. در روایت بعدی که کشیش در آن حضور دارد و در حال معالجه است، به دکتر میگوید که ایمانش را از دست داده و شغلی که دارد صرفا برای کسب درآمد است. در واقع کشیش نه تنها به خدا، بلکه به شغلش نیز ایمان ندارد، مانند تمام کسانی که در طول فیلم شغل آنها را میبینیم. گارسون رستوران، روانشناس، و دندانپزشکی که در فیلم میبینیم هیچکدام به شغلشان ایمان ندارند، ایمان و عشق از کار آنها جدا شده و صرفا مشغول به درآمدزایی هستند.
یکی از کسانی که نظم روزمرگی را در فیلم بر هم میزند نوازنده معلول در مترو است. کسی که هم نظم بدنی افراد را بر هم زده و هم سکوت سنگین شهر را با ساز خودش میشکند. که البته تاثیری روی محیط اطرافش ندارد و عشقی که به کارش دارد شاید فقط بتواند خودش را نجات بدهد.
یکی دیگر از پیرنگهای مشترک در بین روایتهای درباره پایان ناپذیری موضوع جنگ است. جایی پدر و مادری را میبینیم که بر مزار فرزندشان گل قرار میدهند، گلی که مانند محیط اطرافش رنگ و طراوتی ندارد و حتی اگر هرروز روی مزار قرار بگیرند هم رنگی به زندگی آن دونفر اضافه نمیکند، جنگی که شاید در خدمت ملال باشد و یا همین ملال هم از اثرات آن باشد.
بلافاصله در روایت بعدی زوجی را میبینیم که روی خرابههای شهری در حال پرواز هستند، صحنهای غیرمتعارف که در میان میزانسنهای رئالیستیتر درباره پایان ناپذیری خودنمایی میکند. زوجی که در صحنهی افتتاحیه فیلم هم آنها را دیدیم و با حالتی صرفا تماشاگرانه درست مانند ما شهر ویرانشدهای را مشاهده میکنند، با این تفاوت که شهری که ما میبینیم از جنگ ویران نشده، بلکه احتمالا از نبود عشق و ایمان دچار رخوت و روزمرگی شده است.
در یکی دیگر از روایتهای درباره پایان ناپذیری، زنی را میبینیم که از قطار پیاده میشود ولی همراهش با تاخیر به استقبال او میرود و دلخوری او با این ملاقات بهتر نمیشود. قبل از پیاده شدن زن از قطار، مردی را میبینیم که همسر و فرزندش به استقبال او رفتهاند. تنها کسی که در این صحنه میتواند ملال چیزه بر ایستگاه را به هم بریزد همان کودک است، درست مانند روایتی دیگر که در میان باران شدید مردی دخترش را به جشن تولد میبرد و در میان باران بند کفشهای او را میبندد.
شاید اندرسون در پی آن است که نشان بدهد این ملال و رخوت حاکم بر سطح شهر، از ابتدا وجود در ذات افراد وجود نداشته است. کودکانی که هنوز به شکل جدی وارد اجتماع نشدهاند میتوانند نظم بیروح کارهای افراد بالغ را بشکنند. افرادی که با وارد شدن جدیشان به اجتماع، به سلامهای همکلاسی قدیمیشان پاسخی میدهند، برای جا نماندن از اتوبوس بیمارشان را رد میکنند و اعمالی مشابه با این. در واقع جامعه آنها را با نیاز مداوم به تولید سرمایه در خود میبلعد و دیگر توجه به ارزشهای انسانی خریداری ندارد.
حتی در بین افراد بالغ عشق هم دچار روزمرگی شده است. در روایتی که زن و مردی را در یک بار میبینیم و راوی عنوان میکند که این زن عاشق شامپاین است آن را متوجه میشویم. تنها دلیلی که زن بهخاطر آن بر سر قرار رفته شامپاین است، چیزی که مدتهاست به آن علاقه دارد و عادتی است که حاضر است برای رسیدن به آن هر کاری بکند، حتی بیرون رفتن با کسی که او را دوست ندارد. در واقع همین علاقه هم در خدمت روزمرگی است.

در یکی دیگر از داستانهای درباره پایان ناپذیری، سه دختر جوان را میبینیم که در مقابل کافهای با شنیدن صدای موسیقی شروع به رقصیدن میکنند. رقصی که هیچ همراهیای از سوی دیگر افراد ندارد و در انتها فقط تشویقی از سر ناچاری نصیب آنها میشود. آنها جرقهای از امید در این دنیا ایجاد میکنند ولی همین جرقه هم هیچ همراهی ندارد و شاید تنها در یاد حاضران در صحنه بماند. امیدی که سرمایه به شکلی غیرمستقیم آن را هم میبلعد.
خرده روایت دیگری که در آن اتفاقی غیرمعمول رخ میدهد، روایت قتل دختر توسط پدرش است. قتلی که راوی به ما میگوید به خاطر حفظ آبرو صورت گرفته است ولی مرد بعدا از آن نظرش عوض شده است. اینجا خلاصهای از رویکردهای درباره پایان ناپذیری در مورد روزمرگی را میبینیم: مرد به علت مسائل خانوادگی و در واقع به خاطر حفظ روندی ثابت که سالها در خانوادهاش طی شده دخترش را به قتل میرساند. ولی حالا خود او کسی است که این روند ثابت را بر هم زده و در واقع به خاطر مرگ دخترش گریه نمیکند، به این خاطر ناراحت است که نه دختر بلکه خود او کسی بوده که نظم موجود در خانواده را از بین برده است.
درباره پایان ناپذیری علیرغم ظاهر واقعگرایانه کنشهایی که به تصویر میکشد، نتایجی کاملا دور از دهن دارد. همانطور که بالاتر دیدیم اتفاقی مانند قتل صرفا در راستای حفظ روندی ثابت است، ولی در مقابل میبینیم زنی که پاشنه کفشش خراب شده و پا برهنه به مسیرش ادامه میدهد، به علت بر هم زدن استانداردها و نظم، چگونه توجه مردی که در کنارش نشسته را جلب میکند.
بالاتر اشاره کردیم که چگونه مفهوم جنگ یکی از پیرنگهای اصلی درباره پایان ناپذیری است. مستقیمترین اشاره به این مفهوم را در روایتی میبینیم که هیتلر در آن حضور دارد، وارد اتاقی میشود که افسرانی مست در آن حضور دارند و سلف پرترهای سرقت شده از رامبرانت بر دیوارش آویزان است.
در واقع باید عنوان کنیم که جنگ اصلیترین پیرنگ درباره پایان ناپذیری است. در برخی روایتها جنگ را به مفهوم عینی آن میبینیم که البته روندی غیرمنتظره دارد، و در باقی روایتها مفهومی انتزاعی از جنگ را مشاهده میکنیم. جنگ با سکون، نظم، روزمرگی، ملال و رخوت. جنگی که شکستخورده اصلی آنها انسانها هستند و حتی اگر جرقه مبارزه را بزنند باز هم توانایی مقابله با آن را ندارند، مگر با کمک گرفتن از عشق حقیقی، مانند زوجی که بر ویرانههای یک شهر جنگزده در حال پرواز هستند.
The Review
About Endlessness
درباره پایان ناپذیری فیلمی حقیقی است، شاید نتوان آن را رئالیستی دانست ولی نمیتوانیم منکر ویژگیهای حقیقی داستان فیلم بشویم. روی اندرسن به خوبی محیطی بیمکان و بیزمان را به تصویر کشیده که در آن چیزی جز روزمرگی، ملال و رخوتی که همگی زادهی سرمایه و زیادهطلبی هستند به چشم نمیخورد. مواردی که تنها راه ممکن جدایی از آنها عشق و ایمان معرفی شده است.
