فیلم معاون یا vice پدیدۀ فوق العاده عجیبی است؛ نه میتوان گفت شبه مستند است، نه شخصیت پردازی دارد، نه روایت داستانی درست و درمانی دارد و نه حتی کارگردانی دارد. به طور خلاصه به نظرم فعلاً همین یک جمله برای توصیف این اثر کفایت میکند: معاون آن قدر بلاتکلیف است که به جای ماقبل فیلم بد، بهتر است بگوییم ماقبل فیلم است. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به فیلم vice.
وقتی قرار باشد از یک اثر زندگی نامهای صحبت کنیم، باید این را بپذیریم که اثر پیش رو، باید بیشتر از هر فیلم دیگری شخصیت محور باشد، اما وقتی با معاون مواجه میشویم، فقط آن را وسیلهای مییابیم برای بیان ایدئولوژیهای کارگردانی که احتمالاً وابسته به افراد بالاسری است؛ آن هم نه به زبان کمدی بلکه با زبانی احمقانه. این فیلم یک بیانیه است که در پایان توسط چنی قرائت میشود و قرار نیست به چیزی بیشتر از آن تبدیل شود. اما چرا؟
به طور کلی ساخت یک اثر سینمایی، اصولی را در فیلمنامه و کارگردانی میطلبد که نهایتاً اگر با اثر خوبی مواجه باشیم، میتوان با نوع نگاه فیلمساز به قصه، فیلم و مؤلف را صاحب فرم دانست و مشکل معاون دقیقاً نادیده گرفتن همین مطلب است؛ یعنی فیلم بدون رعایت اصول سینمایی، فقط نگرش کارگردان را با خود دارد.
از روایت شروع کنیم: سکانسهای ابتدایی فیلم، وظیفه دارد شخصیت اصلی را تا حد زیادی به ما معرفی کند و فضای لازم برای روایت داستان را بسازد اما سکانسهای ابتدایی vice انگار که کاملاً جدا از فیلم قرار دارند، چرا که در ابتدا فرد کارگری برای ما به تصویر کشیده میشود که مست میکند و مسئولیت پذیر نیست، اما به یکبار با جهشی در این کارکتر روبهرو میشویم و تا چشم باز میکنیم میبینیم که این همین فرد الکلی وارد کاخ سفید شده پس واقعاً سوال اینجاست که گذشته شخصیت چه ربط و کارکرد داستانی و احیاناً شخصیت پردازانهای به عهده دارد؟
پاسخ به این سوال تعیین کنندۀ همان نوع نگاه و ایدئولوژی فیلمساز است؛ یعنی اگر آدمهایی که متعلق به طبقات پایین جامعه هستند به قدرت برسند، صلاحیت لازم برای ایفای چنین نقشهایی را ندارند و نهایتاً فساد به پا میکنند پس قدرت سهم طبقه سرمایهدار است، چون از قرار معلوم از چیزی که در فیلم(؟) دیده میشود، تمام تقصیرها به دوش چنی است و اوست که باید برای ماندن یک گروه در قدرت قربانی شود و انزجار عمومی فقط به سمت او باشد و البته که با بیانۀ انتهایی فیلم، آن قدرها هم منزجر کننده نیست.
فیلم شامل یک روایت گسسته و نامتوازن از وقایع مرتبط و غیرمرتبط به داستان است که دست آخر هم مشخص نمیشود واقعاً چرا با این حجم وسیع از عقب جلو شدن در زمان و تدوین موازی از وقایع و تصاویر بعضاً بیربط که حتی نمیتوان گفت نماد گرایانهاند مواجهایم که نه تنها قادر نیستند شخصیت و افکارش را برای ما پردازش کند که حتی نمیتواند حس حاکم بر فضای موجود را برای مخاطب بازسازی کند.
یکی از بدترین کارهای کارگردان این است که در طول فیلم چندین بار اشاره میکند که کسی نمیداند در افکار چنی چه میگذرد و این گونه از زیر شخصیت پردازی کارکترش در میرود. فیلم باید چگونگی را نشان دهد نه چرایی انجام تصمیم را و در این مسیر است که شخصیت ساخته میشود. مثلاً چنی تصمیم میگیرد پست معاونت را قبول کند، چون قدرت طلب است، اما چگونه به این تصمیم میرسد؟ کارگردان میگوید هیچ کس نمیداند، پس واقعاً برای چه فیلم ساختید؟
مشکل بزرگ بعدی، لحن روایت اثر است که حداقل روی کاغذ کمدی است، اما بیشتر احمقانه است تا کمدی؛ فقط به این فکر کنید که فردی مثل جرج بوش، هر چند هم که آدم بیکفایتی باشد، چرا باید این قدر برای قبول پست معاونت به چنی اصرار کند. چنی در طول این مدت چه کاری کرده بود که در مقایسه با سایرین باید شاهد این میزان توجه از جانب بوش به او باشیم؟ چنین توجهای اگر احمقانه نیست پس چیست؟
اوضاع زمانی بدتر میشود که نگاه فیلمساز هنگام تصمیم گیری همین افرادی که در رأس قدرت قرار دارند، با رویکردی مضحک همراه است؛ واقعاً چرا باید تصمیم گیری در مورد وضعیت مملکتی و حضور در سایر کشورها که منجر به تباه کردن زندگی عدهای مردم بیگناه در اقسا نقاط جهان میشود، با چنین لحن به ظاهر کمیکی همراه باشد؟ چنین نگاهی فقط قبح این قبیل کارهای غیر اخلاقی را از بین میبرد.
به بخش کارگردانی بازمیگردیم. بحث و گفتگو در مورد کارگردانی چینین اثری که فاقد انسجام روایی است و درک درست و لازم از میزانسن، قاب بندی، روایت و هر آنچه که مولفههای اساسی یک اثر سینمایی است، کار بیهودهای است، با این حال برخی از این ضعفها اشاره میکنیم تا معیارهای مورد استفاده برای دریافتن چنین کارگردانی افتضاحی مشخص شود.
به قاب بندی تصویر زیر دقت کنید. حقیقتاً کدام کارگردانی حاضر میشود چنین قاب بندی را برای بیان برداشتش از موقعیت بنا کند؟ این قاب بندی قرار است چه حسی در مخاطب به وجود آورد یا اصلاً قرار است توجه مخاطب را به کدام قسمت از صفحه نمایش جلب کند؟
چیزی به نام میزانسن هم که تقریباً در فیلم معاون تعریف نشده است. یک فیلم وقتی میزانسن درستی نداشته باشد نمیتواند فضاسازی کند و حس معینی را از قرارگیری در یک موقعیت پدید آورد، در نتیجه شخصیت پردازی هم لطمه میخورد. به طور مثل میتوان به سکانسهای حضور چنی در خانواده اشاره کرد. در هیچ یک از نماها، چنی به عنوان عضوی از خانواده تعریف نمیشد. هیچ میزانسنی قادر نیست چنی را به عنوان پدری قابل باور برای ما ترسیم کند و در نقش همسری هم که بیشتر جنبه تجاری و مشاورهای از آن میبینیم تا همسری.
در مجموع میتوان گفت آدم با دیدن vice به معنای واقعی کلمه بهت زده میشود، آن هم نه به خاطر کیفیت بسیار پایین سینماییاش، بلکه به دلیل قرار گیری میان فیلمهای منتخب آکادمی اسکار. ممکن است به لحاظ فنی و تکنولوژی، فیلمهای امروزی منتخب اسکار، کیفیت بهتری را در مقایسه با فیلمهای کلاسیک ارائه کنند، اما به لحاظ فرم سینمایی، شاهد یک سقوط تمام عیار هستیم؛ یعنی کیفیت سینمایی فیلمهای امروزی آن قدر پایین آمده که باید معاون در میان فیلمهای اسکاری جا بگیرد یا دلیل دیگری دارد؟