کتاب بیگانه یکی از بهترین آثار «آلبرکامو» این نویسنده فرانسوی است که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد. داستان رمان درباره مردی به نام «مورسو» است که حتی به مرگ مادرش هم اهمیتی نمیدهد. آلبرکامو در مصاحبهای در مورد مورسو میگوید او شخصی است که جنون صداقت دارد. داستان این رمان در دهه ۳۰ در الجزایر اتفاق میافتد. حدود یازده ناشر در ایران، این کتاب را به فارسی ترجمه کردهاند که با توجه به اهمیت کتاب و نویسندهاش نکته متعجب کنندهای نیست. این کتاب چهار بار به زبان انگلیسی و به زبانهای دیگر دنیا ترجمه شده و از ادبیات کلاسیک قرن بیستم به شمار میرود.همچنین نسخههای سینمایی آن در ایتالیا و ترکیه ساخته شده است.
«ژان پل سارتر» در مورد این کتاب مینویسد:
«بیگانه، اثر آقای آلبرکامو تازه از چاپ بیرون آمدهبود که توجه زیادی را به خود جلب کرد. این مطلب تکرار میشد که این اثر بهترین کتابی است که از متارکه جنگ تاکنون منتشر شده. در میان آثار ادبی عصر ما این داستان خودش هم یک بیگانه است. داستان از آن سوی سرحد برای ما آمده است، از آن سوی دریا و برای ما از آفتاب و از بهار خشن و بیسبزه آنجا سخن میراند. ولی در مقابل این بذل و بخشش، داستان به اندازه کافی مبهم و دوپهلو است. چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش حمام دریا میگیرد، رابطه نامشروع با یک زن را شروع میکند و برای این که بخندد به تماشای یک فیلم خندهدار میرود. و یک عرب را به علت آفتاب میکشد و در شب اعدامش در عین حال که ادعا میکند شادمان است و باز هم شاد خواهد بود آرزو میکند که عده تماشاچیها در اطراف چوبه دارش هرچه زیادتر باشد تا او را به فریادهای خشم و غضب خود پیشواز کنند…»
آلبرکامو، نویسندهی پوچی
«آلبرکامو» نویسنده، روزنامهنگار و فیلسوف فرانسوی است که برنده «جایزه نوبل ادبیات» شد. او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم است که رمان «بیگانه» و «افسانه سیزیف» از مشهورترین آثار او هستند. آلبرکامو علاوه بر نوشتن و روزنامه نگاری، فوتبال حرفهای را دنبال کرده بود. علاوه بر اینها تئاتر هم کار میکرد و در سال های اواخر عمرش بیشتر به تئاتر مشغول بود. کامو در ۱۹۵۷ به خاطر آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد برنده «جایزه نوبل ادبیات» شد. آلبرکامو نخستین نویسنده زاده آفریقا بود که توانست نوبل ادبیات بگیرد. با وجود این موفقیت، آلبرکامو دو سال پس از دریافت جایزه نوبل بر اثر سانحه تصادف درگذشت. رمان بیگانه در کنار «افسانه سیزیف» و کتاب «کالیگولا» فلسفه پوچی آلبرکامو را شرح میدهد. به عبارتی تجربه پوچی در داستان این سه کتاب، به عنوان تجربهای مشترک شناخته میشود. با این تفاوت که در کتاب افسانه سیزیف به فلسفه پوچی پرداخته میشود نه به داستان آن. به عبارتی این کتاب با معرفی افسانه سیزیف که یک داستان اسطورهای است، پژوهشی در مورد پوچی ارائه میدهد و نظرات شخصیاش را با مستندات داستانی و اسطورهای هماهنگ میکند.
بیگانه، کتابی بیگانه در ادبیات
رمان بیگانه یکی از مشهورترین آغازهای رمان در ادبیات جهان را دارد که به این شکل نوشته شده است:
«امروز مامان مرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. تلگرافی از خانهی از خانهی سالمندان به دستم رسید: «مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. با احترام.» این چیزی را نمیرساند. شاید هم دیروز بوده است.»
در مورد فلسفه اگزیستانسیالیسم که تم اصلی کتاب بیگانه آلبرکامو است، باید گفت که این فلسفه بر یگانگی و انزوای فردی، و تجربیات انسان در یک جهان خصومتآمیز و بیتفاوت تمرکز دارد. رمان از زاویه فردی بیتفاوت و بیاحساس به نام «مورسو» روایت میشود. آلبرکامو سعی داشته تا تمام فلسفه پوچی را در پردازش این شخصیت به نمایش گذارد.
برگردیم به ابتداییترین جملات کتاب بیگانه که در آنها مورسو با خود میگوید که نمیداند تلگراف مرگ مادرش دیروز به او رسیده و یا امروز. در واقع مرگ مادر که شاید اصلیترین مسئله به نظر برسد، کنار گذاشته میشود و تنها مسئله برای مورسو این است که باید به این مراسم برود. اینجاست که مورسو در بروز دادن احساسات تا جای ممکن بیتفاوت است. و در ادامه زمانی که به مراسم میرود تنها مسئله برای او این است که هوا بیش از اندازه گرم است. حتی زمانی که به او میگویند که میتواند تابوت مادرش را باز کند، به باز کردن تابوت فکر نمیکند و احساسی در مورد آن ندارد بلکه به این فکر میکند که هوا زیادی گرم است. بیشتر کتابهایی که سعی کردهاند فلسفه پوچی در قالب یک اثر، رمان و یا داستان پیش ببرند نتوانستهاند به خوبی آلبرکامو تمام تئوری این فلسفه را در قالب یک شخصیت و یک ماجرا بگنجانند و اثر آنها تکرار همان تئوریهای آکادمیکی میشود که در مقالههایشان موجود است. کامو در بیگانه نشان میدهد وقتی که فلسفه پوچی برای یک نفر جریان داشته باشد، او در جامعه چطور رفتار میکند و در دنیای درونی او چه فکرهایی میگذرد. در اعمال مورسو هیچ منطقی به شکل عینی دیده نمیشود. برای مثال او بدون هیچ منطقی میخواهد با ماری ازدواج کند و یا یک مرد عرب را بکشد. در طول داستان حرفهای مورسو تماما دربارهی چیزهایی است که هیچ اهمیتی ندارند. عبارات در شخصیت مورسو در نهایت تبدیل به این عبارت «خب که چی؟» میشوند. مورسو خود میداند که برای هیچ چیزی ارزش قائل نیست. حتی برای جان خودش.
اگزیستانسیالیسم یا ابزوردیسم در رمان بیگانه؟
کامو معتقد بود که تلاش انسان برای پیدا کردن معنا در این دنیا بینتیجه خواهد بود. البته این جمله، بیشتر در فلسفه ابزوردیسم جای میگیرد تا در اگزیستانسیالیسم. فلسفه اگزیستانسیالیسم میخواهد نشان دهد که در این دنیا هیچ معنا و مفهومی وجود ندارد در صورتی که ابزوردیسم یک پله بالاتر رفته و میخواهد نشان دهد که هر گونه تلاش برای پیدا کردن معنا و مفهوم کاری بیهوده است. قابل توجه است که بدانید که کامو هم بیشتر به ابزوردیسم اعتقاد داشت اما در نوشتن بیشتر بر فلسفه اگزیستانسیالیسم تاکید میکرد. فلسفهای که خود کامو از بنیانگذاران آن بوده است. کامو جریان داشتن فلسفه اگزیستانسیالیسم را در مورد کتاب بیگانه رد میکند و در جایی مینویسد که انسان در مواجه با فلسفه پوچی سه راه را برای زندگی پیش میگیرد: یا آن را می پذیرد و تا آخرین لحظه زندگیاش با این شادی و غم توامان زندگی میکند، یا به خدا ایمان میآورد، و یا خودکشی میکند. خود او تا آخرین لحظه این غم و شادی را با هم پذیرفته بود.
سقوط یکی از بهترین اثارشه
از آلبر کامو من طاعون رو فقط شانس مطالعهش رو داشتم و به نظم اثر خیلی فوق العاده ای بود