در سال 1975 یک کارگردان آمریکایی یهودی که با وجود ساخت فیلمی مانند دوئل هنوز به اندازهی امروز مطرح نشده بود، با ساخت یک فیلم دلهرهآور به نام فیلم آرواره ها (Jaws) خود را از تاریکیهای گمنامی به روشنای سلبریتیهای هالیوودی کشید. این کارگردان کسی نبود جز استیون اسپیلبرگ معروف.
ما امروزه اسپیلبرگ را برای فیلمهای بهیاد ماندنی فانتزیاش ستایش میکنیم. فیلمهایی از قبیل ئی.تی.موجود فرازمینی، پارک ژوراسیک، بازگشت به آینده و برخورد نزدیک از نوع سوم.
البته اسپیلبرگ کارگردان پرکاری است. علاوهبر فیلمهای فانتزی ذکرشده، فیلمهای بهیادماندنی نجات سرباز رایان، ایندیانا جونز مهاجمان صندوقچهی گم شده، فهرست شیندلر و لینکلن نیز در کارنامهی او وجود دارند.
هدف من در این یادداشت، بررسی کوتاه فیلم آرواره هاست، که قبل از همهی فیلمهای ذکرشده ساخته شده است و اسپیلبرگ را به علاقهمندان دنیای سینما معرفی کرد.
فیلم آرواره ها اقتباسی دوساعته و دلهرهآور از رمان معروف پیتر بنچلی است. البته خود پیتر بنچلی به همراه کارل گوتلیب و هاوارد سکلر مسئولیت فیلمنامه نویسی این اقتباس سینمایی را برعهده داشتند.
چاشنی تعلیق به روش فیلم آرواره ها
چرا تماشاگر امروز، حتی با وجود پیشرفتهایی که در زمینهی جلوههای ویژه رخ دادهاست، همچنان فیلم آروارهها را دوست دارد و هنگام تماشای این فیلم دلهره آور، میخکوب میشود؟ پاسخ ساده است، تعلیق.
در این قسمت میخواهم با بررسی فقط 15 دقیقهی ابتدایی فیلم Jaws، سیستم ایجاد تعلیق و دامنهی روایتی آن را توضیح دهم.
از همان ثانیههای ابتدایی فیلم، وقتی هنوز اسامی عوامل روی قاب نمایش داده میشوند، دوربین نقش چشم موجودی مخوف در اعماق دریا را بازی میکند. موسیقی دلهرهآور، این کانونیسازی توسط موجود دریایی (که هنوز نمیدانیم چیست) را ترسناکتر جلوه میکند. در صحنهی بعدی، گروهی از جوانان مشغول خوشگذرانی در کنار ساحل هستند. ادغام این دو صحنه با هم، زنگ خطر را برای مخاطب به صدا در میآورد. موجودی ترسناک در دل همین دریایی که جوانان در ساحلش مشغول خوشگذرانی هستند وجود دارد. انگار صدای خندهها و شادی انسانها، به مدت زیادی دوام نخواهد آورد.
صحنههای بعدی، شامل شنا کردن یک دختر جوان است. دوباره دوربین نقش چشمهای موجود دریایی را از زیر آب بازی میکند و به دختر جوان نزدیک میشود. حمله رخ میدهد. اولین قربانی این موجود که با هیچکس شوخی ندارد به ما معرفی میشود.
این صحنهها حکم همان نیروی انگیزشی (exiting force) در یک داستان جذاب است که مخاطب به آن نیاز دارد تا ادامهی داستان را مشتاقانه دنبال کند. ما با همین چند صحنه، به قلاب اسپیلبرگ افتادهایم.
حالا وقت آن است که با شخصیت اصلی داستان یعنی چیف برودی آشنا شویم. او به همراه خانوادهاش به تازگی به شهر آمیتی نقل مکان کرده و رئیس پلیس شهر محسوب میشود. شهری که 25 سال است نه در آن تیراندازی شده و نه قتلی رخ داده و حالا مخاطب میداند که این شهر توریستی، که به سواحل و آبهایش معروف است در خطر بزرگی قرار دارد.
سیستم تعلیقی که فیلمنامه نویسان و اسپیلبرگ برای این فیلم در نظر گرفتهاند، باعث شده تک تک لحظهها همه در خدمت ایجاد ترس و تعلیق عمل کنند. در همین صحنههای ابتدایی فیلم، ما این قاب را میبینیم که چیف برودی در حال مکالمه با فردی است که گویا به او خبر گم شدن دختری جوان در ساحل را میدهند. دامنهی فوقالعادهی روایت در این لحظه از فیلم، به گونهای عمل میکند که مخاطب، برخلاف شخصیتهای فیلم، از حملهی موجود دریایی به دختر جوانی که گم شده آگاه است.
در عکس بالا، چیف برودی، شخصیت اصلی فیلم آرواره ها را میبینیم که درحال مکالمه با تلفن است. در پشت سر او، جایی که دوربین فوکوس نکرده، همسر و پسر چیف برودی مشغول صحبت دربارهی شنا کردن در دریا هستند و پسر از مادر میخواهد که اجازه دهد در دریا شنا کند. برودی پشت به خانوادهاش است و این نشان میدهد که او خبری از وقایع ندارد.
دامنهی روایت در اینجا، همان فرمول همیشگی تعلیق را به کار میگیرد: مخاطب میداند، شخصیت اصلی نمیداند
اینجاست که مخاطب میخواهد احمقانه بر سر مادر فریاد بکشد و بگوید: اجازه نده! محض رضای خدا اجازه نده!
در صحنههای بعدی، چیف برودی جسد دختر جوان را در ساحل پیدا میکند. جسد تکه تکه شده و در وضعیت ترسناک و اسفناکی قرار دارد.
چیف برودی، گزارش خود را از واقعه مینویسد: حملهی کوسه
ولی این تمام ماجرا نیست. وقتی برودی از قضیهی کوسه آگاه میشود، قصد دارد تمام مردم شهر را از ماوقع آگاه کند و ساحل را تا اطلاع ثانوی تعطیل کند و اقدامات اولیه و امنیتی را انجام دهد. ولی در صحنههای بعدی، مقامات شهر جلوی او را میگیرند و به او اخطار میدهند که این کار اقتصاد شهر توریستی آمیتی را به خطر خواهد انداخت.
در عکس بالا، چیف برودی در حال مذاکره با مقامات شهر است. مقاماتی که نمیخواهند خبر حملهی کوسه، به مردم شهر برسد و آنها را درست در تعطیلات شهر بترساند. ماشین گرانقیمت و مقامات و چیف برودی در این صحنه همه روی آب هستند. این همان دوراهی اخلاقی است که شخصیت اصلی فیلم، در آن گیر افتاده. او به عنوان رئیس پلیس جدید شهر، تازه به این شهر آمده و نیاز به جلب رضایت مقامات دارد و از طرفی میداند که اگر این خبر را به مردم شهر نرساند، ممکن است جان افراد زیادی را به خطر اندازد.
این 15 دقیقهی ابتدایی و راهاندازی اولیه فیلم آرواره ها بود. همانطور که خودتان دیدید، سیستم تعلیق ایجاد شده در فیلم Jaws لحظهای شما را آسوده نخواهد گذاشت.
به نظر من، ترس ایجاد شده در فیلم Jaws، مدیون تعلیق پیچیده و لحظه به لجظهای است که در فیلم توسط عوامل و به خصوص فیلمنامه درنظر گرفته شده.
یکی از نکات مهم و شاید بامزهی تعلیق ایجاد شده در فیلم Jaws، عدم وجود تکنولوژی CGI به صورت پیشرفتهی کنونی است. اسپیلبرگ خودش اعتراف میکند که اگر کوسهی مکانیکیاش بهتر از اینها از آب در میآمد، او را زودتر نمایش میداد. ولی همانطور که دیدیم، ما تقریبا تا یک سوم پایانی فیلم هیچ نمای واضحی از این کوسهی عجیب و مخوف نمیبینیم و این خود به سیستم ایجاد تعلیق فیلم Jaws کمک کردهاست.
فیلم Jaws، انسان، طبیعت و همینگوی
در سال 1952 یعنی تقریبا 23 سال قبل از ساخته شدن فیلم آروارهها بود که کتاب پیرمرد و دریای ارنست همینگوی چاپ شد. سر و صدای این کتاب به گوش تمام علاقهمندان به ادبیات رسید. بسیاری معتقدند که همین کتاب باعث شد همینگوی نوبل ادبیات را از آن خود کند. اگر بخواهیم این اثر شکوهمند ارنست همینگوی را در جملهای خلاصه کنیم، چیزی شبیه به همان جملهای خواهد شد که شخصیت اصلی رمان خود هم آن را میگوید: انسان میمیرد، ولی شکست نمیخورد.
مضمون اصلی رمان پیرمرد و دریا، جنگ مدام بین انسان و طبیعت است. کی انسان پیروز میشود؟ کی طبیعت پیروز میشود؟ میتوان مضمون اصلی فیلم Jaws را هم نبرد انسان با طبیعت دانست. پس بهتر است به تطبیق جنبههایی از این رمان و فیلم Jaws بپردازیم.
بارها در رمان پیرمرد و دریا، وقتی کوسهماهی ها به پیرمرد حمله میکنند، پیرمرد سخن از ابزارها میکند که شاید اگر ابزار جدیدتری در اختیار داشت، میتوانست شکارش از دل طبیعت را به سلامت به خانه ببرد. حتی قبل از حملهی کوسهها، پیرمرد از رادیو، قایقهای موتوری و سایر ابزارآلات حاصل از تکنولوژی و جهان مدرن سخن میگوید.
حال بازگردیم به فیلم. در فیلم آرواره ها، علاوهبر شخصیت چیف برودی، دو شخصیت دیگر به نامهای کوئنت و مت هوپر نیز حضور دارند که این سه با هم، به سوی شکار کوسه عازم میشوند.
یکی از نمادهایی که میتوان برای شخصیت کوئنت درنظر گرفت، نماد سنت است. او همیشه راههای سنتی را میپسندد. به مت هوپر ثروتمند و دانشگاه رفته که از سازمان اقیانوسشناسی به شهر آمیتی آمده، همواره گله و شکایت میکند و به نوعی او را بچه سوسول با ابزارآلات به درد نخور و جدید میداند و در بیشتر دقایق فیلم اورا مسخره میکند. تنها جایی که کوئنت یک احترام نسبی برای مت هوپر قائل میشود، وقتی است که جای زخمهای بدن او را که توسط موجودات مختلف دریایی زخمی شدهاند میبیند.
در قاب بالا، ساطوری را میبینیم که کوئنت به لبهی قایقش میزند. او حسابی از دست کوسهی عظیمالجثه و مخوف فیلم Jaws شاکی است.
درست قبل از اینکه کوئنت به دست کوسه کشته شود، با همین ساطور ضربات محکمی را به سر کوسه میزند ولی گویا هیچکدام از این ضربات، روی آن کوسه که خود نماد طبیعت است کارساز نیست.
شاید این نشان دهندهی آن باشد که کوسه یا طبیعت، با دیدگاههای سنتی به دست انسان رام نخواهد شد و انسان را نابود خواهد کرد. (نمونهی این ساطور سنت و نبرد طبیعت با انسان را امروزه در مبارزه با ویروس کرونا میبینیم). همینطور میتواند نشانگر این باشد که نمیتوان از در دشمنی و قهر با طبیعت وارد شد و انسان همواره باید سعی کند این دشمنی را به نوعی رابطهی مسالمتآمیز تبدیل کند.
نبرد مت هوپر، که نماد علم و ثروت خالص است، با کوسهی فیلم آرواره ها هم درست مثل نبرد کوئنت با او بینتیجه میماند. قفس ضد حملهی کوسهی او در عمق دریا دفن میشود و او هم به نوعی از طبیعت شکست میخورد.
چه کسی در این نبرد پیروز است؟ جوابی که فیلم Jaws به این سوال میدهد شاید این فرمول باشد:
عشق + امید + علم + اخلاق
قایق غرق شده و کوئنت توسط کوسه کشته شده است. چیف مارتین برودی، شخصیت اصلی فیلم Jaws، فقط چند سانتیمتر تا غرق شدن و کشته شدن توسط کوسهی عظیمالجثه فاصله دارد ولی امید خود را از دست ندادهاست.
پایان خوش فیلم آرواره ها:
در پایان، پس از اینکه چیف برودی کوسه را میکشد، مت هوپر روی سطح آب میآید و هردو به وقایع میخندند. آنها دیگر قایقی برای بازگشت به خانه ندارند. مت هوپر در اینجا میگوید که جزر و مد هم موافق با حرکت آنهاست. این خود نمایانگر این است که حالا طبیعت هم آنها را یاری میکند و از آنها شکست خورده است.
قاب پایانی فیلم، لحظهای را نشان میدهد که این دو با طبیعت یکی شدهاند و گویا نوعی صلح و دوستی بین آنها برقرار شده است.
یادداشتتون خیلی خوب بود. نگاه متفاوتی داشتید. تحلیلتون دربارهی سکانس آخر فیلم هم خیلی جذاب و منحصر به فرد بود. زنده باشید.