فیلم بدنام (Notorious) یکی از بهترین فیلمهای کارگردان مشهور سینما، آلفرد هیچکاک و یکی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینماست. فیلمنامه نویس این اثر، بن هکت است. اگرچه این فیلم به عنوان اثری جاسوسی، عاشقانه شناخته میشود، اما بعد عاشقانهی آن بسیار پررنگتر بوده و این یادداشت، اساسا در مورد این جنبهی فیلم است. توجه داشته باشید که داستان این فیلم در این مطلب اسپویل خواهد شد.
در حقیقت، فیلمهای زیادی وجود دارند که مضمونی عاشقانه داشته و در آن شخصیتها برای رسیدن به عشق خود، سختیهای زیادی را متحمل میشوند؛ مثل فیلم دکتر ژیواگو یا Wild At Heart به کارگردانی دیوید لینچ و فیلمهای دیگری از این دست، اما سختیهایی که عشاق در این فیلمها متحمل میشوند، هیچکدام از جنس سختی که پروتاگونیست فیلم بدنام (Notorious) تحمل میکند و به خاطر آن تا پای مرگ میرود نیست.
عشق، درونمایهی فیلم بدنام
همانطور که اشاره شد، درونمایهی فیلم بدنام (Notorious) عشق است؛ چه عشق به فردی دیگر و چه عشق به وطن. در این فیلم عشق به فردی دیگر مقدم است بر عشق به وطن و اولی علت دومی است. آلیسیا (با بازی اینگرید برگمن) با اینکه به کشوری که در آن بزرگ شده عشق میورزد، اما دومی را به خاطر اولی انتخاب میکند. او اصالتا آلمانی است ولی در خاک آمریکا بزرگ شده و میهن را امریکا و نه آلمان میداند. یعنی جایی که او در آن رشد یافته و نه جایی که به سبب جبر جغرافیایی، اصل و نصبش به آن برمیگردد.
اصولا انتخاب بین دو کشوری که اصل و نصب فرد به آن برمیگردد و کشوری که او را مانند مادر بزرگ کرده، سخت است و نیازمند یک عامل محرک برای انتخاب است. در فیلم بدنام (Notorious) یک عامل به عنوان کاتالیزور عمل کرده و آن عشق است، عشق به شخصی دیگر.
در نگاه اول به نظر میرسد فیلم موضوعی جاسوسی دارد و عشق تنها یک عامل فرعی محسوب میشود. در صورتی که عشق است که فیلم را جلو میبرد و جاسوسی در پشت این عشق قرار میگیرد. عشق در این فیلم آنقدر پررنگ است که یکی از آخرین صحنههای فیلم یاداور یکی از عاشقانهترین داستانهای تاریخ است: زیبای خفته. آلیسیا همچون زیبای خفته در رختخواب خوابیده و دولین (با بازی کری گرانت) با ابراز عشق به او قدرت و امید برای بازگشت به زندگی میدهد و این صحنه، یاداور صحنهایست که شاهزاده با ابراز عشق به زیبای خفته، طلسم را شکسته و او را به زندگی برمیگرداند.
فداکاری و مسئولیتپذیری در راه عشق
عشق، فداکاری لازم دارد و مسئولیت میآورد و از نظر من آلیسیای بدنام (Notorious)، مسئولیتپذیرترین و فداکارترین عاشق تاریخ سینماست که برای کمک به معشوقهی خود که همانا کمک برای مقاصد میهن خود پس از جنگ جهانی است، فراق را انتخاب میکند. او برای خشنودی معشوقهاش، بزرگترین فداکاری را میکند و تا پای جان بر سر این موضع ایستادگی میکند. در این فیلم، بعد از آلیسیا، الکساندر سباستین (با بازی ویلیام کلود رینز) و دولین هم به مراتب مسئولیتپذیری به خرج میدهند و اگرچه به اندازه آلیسیا، وظیفه شناس نیستند، اما در راه عشقی که دارند، تا اندازهای فداکاری میکنند.
در حقیقت فیلم بدنام در سه نقطه مسئولیت پذیری در برابر عشق را پررنگتر و به عینه نمایش میدهد. اولین بار آلیسیا این وظیفه را به دوش میکشد که برای خوشایند عشقش تن به این ماموریت نسبتا خطرناک میدهد. ماموریتی که او را به سمت مرگ میکشاند و تا پایان فیلم بر سر قول خود میماند. دومین مسئولیت پذیری را از طرف الکس سباستین میبینیم که برای دلخواه عشقش، همه کاری برای او میکند و حتی در مقابل مادرش میایستد. سومین بار، این کار از طرف دولین انجام میشود که با غیبت چند روزهی آلیسیا، به خانهی او میرود و او را نجات میدهد. چنانچه به نظر میرسد برای دولین به عنوان یک مامور مخفی، مسئولیت پذیری در راه عشق حتی از مسئولیت پذیری در راه میهن مهمتر است و آن را پوشش میدهد.
عشق موتور روشن کنندهی سفر قهرمانی
اگر قرار بود فیلمنامهی فیلم بدنام را من بنویسم، آلیسیا هیوبرمن ماموریت را نمیپذیرفت و با دولین ازدواج میکرد و آن دو به خوبی و خوشی تا آخر عمر با هم زندگی میکردند؛ چیزی در حد یک فیلم کوتاه ده دقیقهای بیمزه. اما خوشبخاته این فیلمنامه سالها پیش از به دنیا آمدن من و بعد از جنگ جهانی دوم نوشته شده و در آن آلیسیا یک سفر قهرمانی جذاب را طی میکند تا به عشق خود دولین برسد.
او در این راه به چنان پختگی میرسد که نه تنها دوباره به گذشتهی خود رجوع نمیکند بلکه به تحول شخصیتی میرسد. او که تا قبل از عاشق شدن یک الکلی بود، با یافتن عشق حقیقی از الکل دوری میکند و تا بدترین شرایط که عشق خود را از دست رفته میپندارد نیز به الکل باز نمیگردد؛ به طوری که خانوادهی همسرش برای مسموم کردن او از قهوه استفاده میکنند، نه الکل. سفر قهرمانی که آلیسیا در فیلم بدنام میپیماید، به ترتیب زیر است:
دنیای عادی: آلیسیا دختر آلمانیالاصلی است که پدرش به جرم جاسوسی علیه ایالات متحده دستگیر شده. به همین سبب، او برای فرار از دنیایی که برایش به وجود آمده به فردی الکلی و بدنام تبدیل شده است. او داعما از طرف خبرنگاران و پلیس تعقیب میشود، در صورتی که او به دنبال یک زندگی بی سروصداست.
دعوت به ماجرا: آلیسیا از طرف دولین به عنوان یک مامور پلیس برای یک ماموریت جاسوسی برای ایالات متحده انتخاب میشود و باید به برزیل برود. چرا که میهن پرستی آلیسیا از طریق صدای ضبط شدهی او برای این کشور اثبات شده است.
رد دعوت: آلیسیا در ابتدا این دعوت را نمیپذیرد و میگوید که ترجیح میدهد کنار کسانی باشد که دوستشان دارد، نه پلیسهایی که میخواهند او را بفرستند وسط میدان تیر.
ملاقات با مرشد: در حالی که مردی میانسال از آشنایان آلیسیا که به نظر میرسد به او چشم دارد میخواهد او را با خود به قایقرانی ببرد، دولین (که به نظر میرسد عشقی میانشان در جریان است) دوباره درخواست را مطرح میکند و آلیسیا قانع میشود که سفر را آغاز کند.
عبور از نخستین آستانه: او به همراه دولین به سمت برزیلیا (محل انجام ماموریت) پرواز میکند و در این راه علاقهای بین آنها پررنگتر میشود. او به آرمانهای ناسیونالیستی افراطی پدرش پشت میکند، فقط یک دلیل برای این کار دارد و آن عشق است.
آزمونها، متحدان و دشمنان: در برزیل او متوجه میشود که شخصی که قرار است از طریق او اطلاعات کسب شود، کسی نیست جز الکس سباستین که روزی عاشق آلیسیا بوده و آلیسیا باید او را دوباره شیفتهی خود کند. این در حالی است که آلیسیا و دولین دلباختهی هم هستند. به هر حال آلیسیا با سباستین روبهرو میشود و او پیشنهاد ازدواج را مطرح میکند.
در فیلم بدنام آلیسیا منتظر اشارهای از سمت دولین است که این پیشنهاد را نپذیرد اما دولین به دلیل غرورش به عنوان ماموری که نباید عاشق زنی اینچنینی شود و همچنین شکش به آلیسیا مانع این کار نمیشود و و او بر خلاف میل خود و دولین مجبور به پذیرش میشود. شاید به نظر برسد که ازدواج آلیسیا با سباستین، برای دولین سختتر است اما هر کسی که یک بار هم عاشق شده باشد، میتواند تشخیص دهد که زندگی با کسی که دوستش نداری و قرار دادن جسمت در اختیارش و از طرفی دوری از معشوق، بسیار بسیار آزار دهندهتر است و آلیسیا این مصیبت را به جان میخرد. به هر حال این دو نفر، با پنهان نگه داشتن عشقشان، باعث ادامهی سفر قهرمانی میشوند.
راهیابی به ژرفترین غار: در راه جاسوسی، آلیسیا باید باز هم فداکاری کند. دولین برای پیدا کردن مدارک از او میخواهد که یک مهمانی بزرگ ترتیب دهد و او را دعوت کند. در این مهمانی، آلیسیا باید کلید انبار شراب را که به نظر بسیار سری و مهم میرسد و فقط سباستین آن را در اختیار دارد، بدزدد و به دولین بدهد تا او بتواند سرنخی پیدا کند و سرنخ پیدا میشود و آلیسیا در دردسر بزرگی میافتد و ماهیت جاسوسیاش برای سباستین افشا میشود.
آزمایش: پس از افشای راز آلیسیا برای سباستین، او و مادرش نقشهی قتل او را میکشند و با مسموم کردن تدریجی او، او را به سمت مرگ هدایت میکنند. او در بستر مرگ است؛ با این حال هنوز هم برای پیدا کردن سرنخهای بیشتر تلاش میکند. این درحالی است دولین برای فراموش کردن آلیسیا میخواهد برزیل را ترک کند.
پاداش: آلیسیا تا اینجا به خاطر مسئولیت پذیری در برابر عشق به دولین و عشق به کشورش، از جان خود هم گذشته و نیازمند پاداش است. از آنجایی که او در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، نمیتواند بر سر قرارهای همیشگیاش با دولین حاضر شود و دولین خود به خانهی او میرود تا از موضوع آگاه شود و او را مریض و نه مست در تختش پیدا میکند. دولین بالاخره به او ابراز علاقه میکند. این ابراز علاقه، پاداش واقعی برای از خودگذشتگی آلیسیا در راه عشق است، پاداشی به مراتب ارزشمندتر از زنده ماندن.
مسیر بازگشت، تجدید حیات و بازگشت با اکسیر: دولین قصد خارج کردن آلیسیا از خانه را دارد. پس به او لباس میپوشاند. در این حین آلیسیا هر آنچه که در مورد کارهای سباستین و هم پیمانانش متوجه شده را با آن حال نزار برای دولین بازگو میکند. دولین، آلیسیا را که نای راه رفتن ندارد، کشان کشان از پلهها پایین میآورد. آلیسیا در آغوش دولین به سمت اتومبیل میرود و با او از خانهای که مرگ در انتظارش بود، میگریزد.
فیلم بدنام ، در شرایطی ساخته شده که ادارهی سانسور اجازهی ابراز عشق بیش از سه دقیقه را نمیداده است و این خود، تبدیل به یکی از جذابیتهای فیلم شده است. فیلم هیچگاه ما را از ابراز عشق آن دو به یکدیگر سیر نمیکند و بنابراین ما هم همچون دو شخصیت اصلی، تا انتهای فیلم در انتظار ابراز علاقهی بیشتر میمانیم تا عشق آن دو نفر را بیشتر ببینیم. این در حالی است که هیچ صحنهای از ابراز عشق بین آلیسیا و سباستین -که زن و شوهر هستند، در فیلم وجود ندارد. به نظر میرسد احساس آلیسیا به عنوان پروتاگونیست، بیشترین اهمیت را برای داستان داشته و فقط صحنههایی از ابراز عشق او و کسی که او واقعا دوستش دارد، میبایست نشان داده میشده. بنابراین، گویی عشق با یک دیدگاه مدرنیستی و مینیمال، ذره ذره در طول فیم پخش شده و هیچگاه بیننده را راضی نمیکند.
شخصیت پردازی قوی فیلم بدنام در برابر ضعف پلات
فیلم بدنام ، حول سه شخصیت اصلی میگردد و هر سه شخصیت بسیار پرداخت خوبی دارند. آنها سفید یا سیاه نیستند بلکه عشق آنها را به افرادی خاکستری تبدیل کرده است. آلیسیای الکلی و بدنام که میتواند سیاه باشد به واسطهی عشق، تبدیل به زنی از خودگذشته، فداکار و مسئولیت پذیر میشود و در راه میهن و عشقش، حتی جان خود را حاضر است فدا کند. سباستین که مامور نازی است و تا این سن با کارشکنی مادرش هنوز ازدواج نکرده، به خاطر راحتی عشقش حاضر است هرکاری بکند و حتی در آخر میبینیم که جانش را احتمالا از دست میدهد. دولین نیز در سازمانی کار میکند که به نظر میرسد جان افرادی چون آلیسیا -به عنوان زنی بدنام- برایش اهمیت ندارد و آنها را فقط برای پیشبرد اهداف خود میخواهد. این پنهان کاری جزیی از حرفهی او است اما سرانجام به واسطهی عشق، متحول شده و به تنهایی به دنبال عشقش خود را به خطر میاندازد.
فیلم بدنام نه تنها شخصیتپردازی قویی دارد، بلکه انتخاب بازیگرش نیز به خوبی انجام شده و به باورپذیری ساختار فیلم بسیار کمک کرده است. برای اینکه هر مردی بتواند عاشق و فریفته شود، چه کسی بهتر از اینگرید برگمن. چه آن مرد سباستین باشد که فریفتهی ظاهر جذاب او شود و چه آن مرد دولین باشد که خودش هم باور نمیکند عاشق زنی با رفتار و خصوصیات اخلاقی مثل آلیسیا شود. برای اینکه شخصیتهایی چون سباستین و دولین، چه کسی بهتر از کری گرانت و کلود رینس.
این در حالی است که فیلمنامه، علاوه بر مشکل باورپذیری در بسیاری از سکانسها، مشکلات ساختاری دیگری نیز دارد که به مدد شخصیت پردازی قوی و بازیگری حرفهای و همچنین با توجه به زمان ساخت که حدود هفت دهه پیش است، میتوان از آنها چشم پوشی کرد.
بنابراین فیلم جاسوسی- عاشقانهی بدنام (Notorious) ساختهی آلفرد هیچکاک، یک اثر با درونمایهی عشق، داستان فداکاری و مسئولیت پذیری در راه عشق است. این فیلم استحالهی افرادی را نشان میدهد که عشق عامل تغییر و تحول آنها بوده است. این تحول در شخصیت اصلی فیلم یعنی آلیسیا بسیار مشهود است که از یک زن الکلی و بدنام تبدیل به شخصی میشود که در راه عشق به فردی دیگر و همچنین میهنش، خود را وارد ماجرایی خطرناک در دل دشمن میکند و تا پای مرگ، این راه را ادامه میدهد. از طرفی در شخصیت دیگری که آلیسیا عاشق اوست یعنی دولین نیز تحولی رخ میدهد که او بر خلاف عقایدش به عنوان یک مامور پلیس، عاشق زنی سابقا بدنام میشود و برای نجات او اقدام میکند.
عشق کلمه ای که به این سادگیها به هیچکاک بزرگ نمیچسبد آنهم به عنوان درون مایه اصلی فیلم. واقعا خود نویسنده این عبارات خسته نشد از بس عشق عشق کرده.