«همهٔ این داستان کمابیش اتفاق افتاده است» این جملهٔ آغازین کتاب سلاخ خانه شماره پنج (Slaughterhouse-Five) است. کتابی که در ژانر علمی تخیلی قرار میگیرد و مایه اصلی آن از ماجراهای واقعیای که کورت ونه گات (Kurt Vonnegut) دیده تاثیر زیادی گرفته است، در حقیقت گزارشی از واقعیات تاریخی است. کتابخانهٔ مدرن این کتاب را در لیست ۱۰۰ کتاب برتر کل اعصار قرار داد.
ونه گات نویسندهی آمریکایی قرن بیستم از بازماندگان نسل طلایی نویسندگان معاصر جهان است. او بعد از فارغالتحصیلی در رشتهٔ زیستشیمی در ارتش ثبتنام کرد و برای جنگ جهانی دوم به اروپا اعزام شد. خیلی زود به دست نیروهای آلمانی اسیر و در درسدن (Dresden) در انباری که محل نگهداری لاشههای گوشت بود زندانی شد و شاهد بمبباران این شهر به دست متفقین بود. این بمبباران بیش از ۱۳۵ هزار نفر کشته داشت. کورت ونهگات بعد از جنگ به آمریکا بازگشت و در رشتهٔ مردمشناسی تحصیل کرد. او همزمان با تحصیل خبرنگار جنایی بود. پایاننامهاش در این رشته مردود شد اما خودش این پایاننامه را بهترین دستاوردش برای فرهنگ میداند.
او بعد از تحصیل، در شرکت جنرال الکتریک به عنوان مسئول روابط عمومی مشغول به کار شد اما بعد از چاپ اولین کتابش به نام پیانوی خودنواز کارش را ترک کرد و تماموقت به نویسندگی پرداخت. ونه گات در سال ۲۰۰۷ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
آثار او در عین حال و هوای تراژیکی که دارند خواننده را به خنده وامیدارند به همین دلیل سبک او را ترکیبی از طنز سیاه با ژانر علمی-تخیلی میدانند. ونه گات برخلاف بسیاری از نویسندهها از ماشین تایپ استفاده نمیکرد و با خودکار و کاغذ مینوشت. هر روز هم وقت زیادی تلف میکرد تا کاغذ بخرد. او با اینترنت هم میانه خوبی نداشت و سایت رسمیاش را دیگران بهروز میکردند. ونهگات میگفت: «اصلا از این چیز به اصطلاح اینترنت سر در نمیآورم».
عواملی مثل حضور در جنگ و تجربیات تلخ آن، کار کردن در بخش جنایی روزنامه و دیوانگی و رفتارهای غیرطبیعی (که گویا در خانوادهٔ ونه گات ارثی است) همگی دلیل دیوانگی خاصی استکه در اکثر آثار کورت ونه گات وجود دارد. کتاب سلاخ خانه شماره پنج هم که اصلا از زبان یک شخصیت شیزوفرنیک روایت میشود.
کتاب سلاخ خانه شماره پنج از جمله رمانهای پستمدرنیستی قرن بیستم است که در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. ونه گات آن را بر اساس تجربیات خودش در بمبباران درسدن نوشته است. البته موضع رمان فقط سوختن یک شهر و سکنهٔ آن نیست، بلکه چشماندازی است به تاریخ خشونت انسان.
داستان از زبان بیلی پیلگریم، قهرمان داستان روایت میشود. او در زمان خدمت خود در ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم، قابلیت حرکت در زمان را پیدا میکند و از آن لحظه بهطور همزمان در زمین و یک سیاره دور به نام ترالفامادور زندگیش را پی میگیرد. او به فلسفه سرنوشت ترالفامادوری ها باور پیدا میکند. آنها قادر به دیدن محیط خود در چهار بعد هستند؛ بنابراین از تمام اتفاقات گذشته و آینده باخبرند. پس واکنش او به تمام اتفاقات ناخوشایندی که واقع میشود، گفتن این جمله است:«بله! رسم روزگار چنین است.»
در سال ۱۹۷۲ فیلم سلاخ خانه شماره پنج به کارگردانی جورج روی هیل (George Roy Hill) بر اساس این کتاب ساخته شد. خود رنه گات در مقدمهٔ یکی از کتابهایش دربارهٔ این فیلم نوشت: من به جرج روی هیل و یونیورسال استودیوز بسیار علاقهمندم؛ چرا که نسخهای بینقص از رمان مرا به روی پرده بردند… من هربار که آن فیلم را میبینم، به شعف میآیم، چراکه احساس جاری در این فیلم، بسیار منطبق با حسی است که در هنگام نگاشتن کتاب داشتم.
این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۸۳ توسط علی اصغر بهرامی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد و توسط همین انتشارات به کتاب صوتی تبدیل شد.