انیمه حمله به تایتان (Attack on Titan) از معروفترین انیمههای دههی حاضر است، که حتی میان کسانی که اهل انیمه نیستند نیز شهرت فراوانی دارد. دلیل این شهرت چیست؟ داستان انیمه حمله به تایتان، داستانی است که همه میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، یعنی غیرانیمهدوستها نیز میتوانند جذب آن شوند؛ آن درعینحال، انیمهدوستهای قهار را نیز میتواند جذب خود کند. از دیگر انیمههای اینچنینی، میتوان به انیمههای کابوی بیباپ (Cowboy Bebop) و Dragon Ball Z در دههی ۹۰ و انیمههای کیمیاگر تمامفلزی (Fullmetal Alchemist) و دفترچه مرگ (Death Note) در سالهای ۲۰۰۰ اشاره کرد. در سال ۲۰۱۳، انیمه حمله به تایتان به اقتباس از مانگای دارک فانتزی هاجیمه ایسایاما (Hajime Isayama)، در دنیای انیمه سروصدای زیادی راه انداخت و مخاطبان زیادی را جذب خود نمود. اگر از طرفداران این سری هستید و میخواهید تا مروری بر داستان سه فصل اول انیمه حمله به تایتان یا Attack on Titan داشته باشید و برای فصل جدید آماده شوید، با ما همراه باشید.
- داستان فصل اول انیمه حمله به تایتان
- داستان فصل دوم انیمه حمله به تایتان
- داستان نیمه اول فصل سوم انیمه حمله به تایتان
- داستان نیمه دوم فصل سوم انیمه حمله به تایتان
داستان فصل اول انیمه حمله به تایتان
سقوط Shiganshina

بازگشت انسانها

پنج سال میگذرد و همه در این سالها مشغول به قوی ساختن خود برای مبارزه با تایتانها بودهاند. سلاح اصلی ارتش برای مبارزه، وسیلهی مانور سه-بعدی است که بر بدن افراد بسته میشود و متشکل از تیغهای فلزی بسیار برنده و قلابهایی همه-جهته است، که حداکثر تحرک و سرعت را برای سربازان فراهم میسازند. پس از یادگیری استفاده از این سلاح و توانایی پریدن از جایی به جای دیگر با حداکثر سرعت، سربازان میتوانند تنها نقطهضعف شناختهشدهی تایتانها را هدف قرار دهند: پشت گردن این موجودات، که باعث مرگ ناگهانی آنها میشود. ارن، پرشور و هیجانترین و میکاسا، قدرتمندترین سربازان تازهکار ارتش هستند، درحالیکه آرمین یک استراتژیست استثنایی است.
در این نقطه از داستان انیمه Attack on Titan، با تعداد بیشتری از شخصیتهای فرعی آشنا میشویم. سربازان تازهکاری که در کنار ارن، آرمین و میکاسا مشغول یادگیری مبارزه هستند، راینر براون (Reiner Braun)، برتولت هوور (Bertolt Hoover) و همینطور آنی لئونهارت (Annie Leonhart) گوشهگیر که بعد از میکاسا از قویترین سربازان هستند. دیگر شخصیتها شامل جان کریستین (Jean Kirstein) مغرور و جنگی، مارکو بوت (Marco Bott) صمیمی، کونی اسپرینگر (Connie Springer) خونگرم و خوشخیال، کریستا لنز (Krista Lenz) مهربان و دوست مرموزش، یمیر (Ymir) و ساشا بلاوز (Sasha Braus) شکمو هستند. این شخصیتها، گروه صدوچهارم آموزشی ارتش را تشکیل میدهند.
نبرد تروست (Trost)

کمی پس از تمامشدن آموزش سربازها، تایتانها دوباره حملهای به سردستگی همان تایتان عظیمالجثه انجام میدهند. این سربازان با وجود تمام آموزشهایی که دیدهاند، بازهم در مقابل تایتانها دوام زیادی نمیآورند و پس از چندساعت تارومار میشوند. ارن برای نجات جان آرمین خود را فدا میکند و توسط تایتانی بلعیده میشود، اما این پایان داستان شخصیت اصلی ما نیست.
ارن در لحظات آخر متوجه میشود که با ریختن خود میتواند تبدیل به یک تایتان شود. او با استفاده از این قدرتش به کمک دیگر سربازان میآید و باعث میشود تا آنها فرصتی دوباره برای مبارزه بیابند. پس از آن، ارن از هوش رفته به شکل انسانی خود برمیگردد. این قابلیت ارن باعث ترس و گیجی همسنگریهای او میشود و او مورد بازجویی قرار میگیرد. درآخر، او قبول میکند که از این قدرت شگفتآورش برای کمک به ارتش استقاده کند. فرمانده دات پیکسیس (Dot Pixis) از ارن میخواهد که با استفاده از قدرت تایتانیاش، سوراخ ایجادشده در دیوار دوم، یعنی دیوار رز را ببندد.

ارن درخواست او را قبول میکند و خواستار آن میشود که آرمین و میکاسا و دیگر اعضای Scout Regiment هم همراه او بیایند. Scout Regiment، گروهی از سربازان ماهر هستند که توانایی و مهارت جستجو در خارج از دیوارها را دارند. سردستهی این گروه ماموریت خاص، کاپیتان لیوای (Levi) است، سربازی مرموز و به طرز شگفتآوری ماهر که اصلا به ارن اعتماد ندارد. شخص دیگری که با Scout Regiment کار میکند، هانجی زوئه (Hange Zoë) است که علاقهی بیش از حدی به بررسی تایتانها دارد. با کمک دستهجمعی همه، ارن موفق میشود تا با استفاده از یک سنگ غولپیکر، سوراخ موجود در دیوار رز را ببندد و راه ورود تایتانها را از بین ببرد. ارن هنوز به فرم تایتانی خود اعتماد کامل ندارد، زیرا در طی این ماموریت کنترلش را از دست میدهد و ناخواسته، تا نزدیک کشتن میکاسا پیش میرود. ارن پس از نبرد تروست دادگاهی میشود و به او اجازه زندگی داده میشود، اما به شرط آنکه تحت نظارت Scout Regiment باشد. او با کمالمیل به لیوای و هانجی در خطرناکترین شاخهی ارتش میپیوندد تا شاید بتواند کنترل بیشتری بر تایتان خود پیدا کند. بیشتر همدورهایهای ارن هم به Scout Regiment میپیوندد، از جمله آرمین و میکاسا.
تایتان مونث (The Female Titan)
ارن میفهمد که هانجی دو تایتان را زندانی کرده است و مطالعاتی بر آنها انجام میدهد. اما روزی، یک شخص ناشناخته به قتل این دو تایتان دست میزند تا جلوی این تحقیقات را بگیرد. Scout Regiment آمادهی ماموریت جدیدی برای یافتن قاتلی که با تایتانها همکاری کرده است، میشوند و ارن باور دارد که حقیقت در شهر و خانهی پدری او پیدا خواهد شد. متاسفانه، آنها کمی پس از ترک دیوار ماریا، توسط یک تایتان مونث غولپیکر غافلگیر میشوند که قصد کشتن آنها را دارد.
Scout Regiment پس از اینکه متوجه هوش انسانی تایتان مونث میشوند، حدس میزنند که او نیز احتمالا انسانی با قدرتی شبیه به ارن باشد و مشخص میشود که تایتان مونث دنبال ارن است و حتی از کشتن بقیه میگذرد. تایتان مونث به دنبال ارن و گروهش وارد جنگل میشود که منجر به نبرد سختی میشود و افراد زیادی کشته میشوند. سربازان بالاخره با چند تلهی هوشمندانه تایتان مونث را از پای درمیآورند، اما او نقطهی ضعفش، یعنی پشت گردن خود را سختسازی میکند تا هویتش مشخص نشود. میکاسا و لیوای به نبرد با تایتان مونث میپردازند و ارن هم تبدیل به فرم تایتانیاش میشود، اما تایتان مونث در آخر از دست آنها فرار میکند. سربازان Scout Regiment خسته و شکستخورده، دست خالی به داخل دیوارها بازمیگردند.

آرمین و میکاسا دربارهی هویت این تایتان حدسهای میزنند. آرمین با کمک اعضای گروه صدوچهارم آموزشی ارتش، نقشهای برای بیرونکشیدن تایتان مونث از مخفیگاهش میکشند و در این نقشه، تظاهر به جستجوی راهی برای آزادسازی ارن از دست ارتش میکنند. در این نقطه از داستان انیمه حمله به تایتان، مشخص میشود که تایتان مونث همان آنی لئونهارت است که به تایتان بودنش اعتراف میکند، اما اطلاعات دیگری فاش نمیسازد و شروع به نبرد با سربازان میکند. آنی در فرم تایتانیاش شروع به تخریبگری میکند، اما ارن هم با فرم تایتانی خود با کمک بقیه سربازان او را از پای درمیآورد. ارن موفق به زدن ضربهی آخر و کشتن آنی نمیشود و آنی به سرعت خود را در کریستالی بزرگ محبوس میکند. ارتش هم مجبور میشود تا آنی را درهمان حالت به پایگاه خود ببرد. آخرین صحنهی فصل اول، یکی از دیوارها را نشان میدهد که قسمتی از آن خرد میشود و داخل دیوار یک تایتان خوابیده را میبینیم. این صحنه نشان میدهد که هیچ مکانی امن نیست و تایتانها همهجا هستند.
داستان فصل دوم انیمه حمله به تایتان
تایتان میمون (The Beast Titan)

فصل دوم انیمه Attack on Titan، به بیان ادامهی داستان فصل اول میپردازد. هانجی زوئه به بازجویی کشیشی به نام نیک میپردازد، که عضو گروهی است که ستایشگر دیوارها هستند و آنها را مقدس میدانند. هانجی امید دارد تا بفهمد که چرا تایتانهایی در دیوارها خوابیدهاند. پیش از اینکه پیشرفتی در این تحقیقات رخ بدهد، سربازان گروه صدوچهارم آموزشی ارتش با بحرانی دیگر روبرو میشوند: دیوار رز در معرض خطر قرار گرفته است و تایتانها مشغول ورود به آن شدهاند. همه مشغول خبررسانی به شهرهای اطراف هستند تا نقاط نزدیک حادثه را تخلیه کنند، اما میکه زاکاریاس (Miche Zackarius) نگونبخت با جدیدترین تایتان دشمن مواجه میشود: تایتان میمون. بهنظر میرسد که تایتان میمون از هوش و ذکاوت بیشتری نسبت به دیگر تایتانها برخوردار است و میتواند صحبت کند.
ارن، آرمین، میکاسا و لیوای میخواهند تا به رمزوراز این دیوارها پی ببرند و دیگر سربازان با تایتانهایی که هجوم میآورند، مبارزه میکنند. ساشا که به شهر خود میرود تا ساکنانش را نجات دهد، از نبرد تنبهتن با یک تایتان جان سالم بهدر میبرد و کونی هم به شهر خود میرود، اما میبیند که شهرش کاملا تخریب شده است. کونی خانهی پدریاش را میبیند که توسط تایتانی کاملا تخریب شده است، اما این تایتان که دیگر نمیتواند حرکت کند، شدیدا برایش آشنا بهنظر میرسد. حال دوباره پرسشی اساسی برای شخصیتهای داستان انیمه Attack on Titan پررنگ میشود، پرسشی که همیشه در ذهنشان بوده است: منشا این تایتانها از کجاست؟
کریستا و یمیر

همانطور که سربازان بازمانده جمع میشوند تا به مشکل دیوار رز رسیدگی کنند، با دو شخصیت که تا اینجای داستان انیمه Attack on Titan بیشتر در پسزمینه بودهاند، بیشتر آشنا میشویم: کریستا و یمیر. هردوی این دخترها گذشتههایی پیچیده دارند و نقشهای مهمی در داستان دارند. این اطلاعات از طریق فلشبکها و صحنههایی در فصل دوم مشخص میشوند:
سالها پیش، یمیر در کشوری دور زندگی میکرد و توسط عدهای پرستش میشد. پس از مدتی این افراد و خود یمیر دستگیر شدند، آمپولی مشکوک به آنها زده شد و در طبیعت رها شدند (این نکتهی مهمی است). در سالیان بعد، یمیر و کریستا همدیگر را در طول آموزشهای سخت مربوط به ارتش ملاقات میکنند و به یکدیگر نزدیک میشوند. یمیر بزرگترین راز کریستا را میداند، نام او اصلا کریستا نیست، بلکه هیستوریا ریس (Historia Reiss) است و متعلق به خاندان سلطنتی. در یک زمستان بسیار سرد، این دو دختر با یکدیگر عهد میبندند تا از هم حمایت کنند.

در زمان حال، یمیر و کریستا پس از عدم یافتن سوراخی در دیوار رز، در قلعهی قدیمی Utgard گیر افتادهاند. تایتان میمون و دستهای از تایتانها شبهنگام و بهصورت ناگهانی سروکلهشان پیدا میشود و سربازان هم به مبارزه با آنها میپردازند، اما کار به جایی میرسد که راه فراری باقی نمیماند. یمیر که نجات جان هیستوریا از همهچیز برایش مهمتر است، خون خود را میریزد و تبدیل به یک تایتان میشود. در اینجا راز مهم یمیر آشکار میشود، آن آمپولی که او در کودکی دریافت کرده بود، به او قدرت تبدیلشدن به تایتان را داده بود. او در ابتدا به مدت ۶۰ سال بدون هوش و آگاهی در طبیعت آواره بوده است، اما درآخر با بلعیدن شخصی، انسانیت خود را بازیافته و اکنون از قدرت تایتانی خود برای محافظت از انسانهایی استفاده میکند که آنها را دوست دارد.
برتولت و راینر

متاسفانه تنها کریستا و یمیر نیستند که رازهایی برای پنهانکردن دارند. ارن، آرمین و میکاسا پس از نبرد در قلعه Utgard به همگروهیهای خود ملحق میشوند، درحالیکه شک و تردید نسبت به بقیه سربازان در دلهایشان افتاده است. نیک کشیش پیش از این به هانجی هشدار داده بود که کریستا شخصی کلیدی در یافتن راز تایتانهای دیوار است. اینکه هیچ سوراخی در دیوار رز پیدا نشد، تنها میتواند به این معنی باشد که تایتانهای خائنی درمیان انسانها زندگی میکنند. این شک به طول زیادی نمیانجامد، زیرا فوری متوجه تایتان شیفتر بودن برتولت و راینر میشویم، که به ترتیب تایتان عظیمالجثه و زرهپوش هستند.
راینر خود این اطلاعات را فاش میکند و این یعنی که او و برتولت قسمتی از حملهای بودند که باعث کشتهشدن مادر ارن شده بود. همچنین، متوجه میشویم که برتولت و راینر برای بهدست آوردن چیزی به نام Coordinate، به داخل دیوارها آمدهاند و حالا حدس میزنند که آن نزد ارن باشد. راینر از ارن میخواهد که به آنها بپیوندد، تا این خون و خونریزیها متوقف شود، اما ارن در جوابش به فرم تایتانیاش تبدیل میشود و به نبرد با راینر میپردازد. ارن با شجاعت با راینر مبارزه میکند، اما برتولت و راینر در این نبرد دست بالا را دارند و با او و یمیر فرار میکنند. ارن که مجروح شده است، قادر به حرکت نیست و یمیر هم قادر نیست تا از پس آنها برآید. آنها در جنگلی نزدیک پناه میگیرند و میکاسا، آرمین، هانجی و دیگران، نقشهای برای نجان آنها میکشند.
برتولت و راینر باوجوداینکه کمی از یمیر هراس دارند (زیرا او در حالت تایتانی بدون هوش و آگاهی خود، یکی از همرزمیهای آنها را بلعیده است)، با دادن وعدهی حفظ امنیت او و کریستا در متقاعدکردن او برای پیوستن به خود موفق میشوند. یمیر باوجوداینکه حدس میزند این نقش بازیکردنهای برتولت و راینر باعث آسیبهای روانی بسیاری در آنها شده باشد، میپذیرد تا به آنها برای بردن ارن به سرزمینشان کمک کند.
نجات و آگاهی

سربازان دیگر باوجود تایتانهای متعددی که در کنارههای جنگل هستند، برای نجات ارن و یمیر میشتابند. این نبرد، نبردی خونین است و اروین اسمیت (Erwin Smith) برای نجات ارن دست خود را ازدست میدهد، بسیاری از سربازان نیز توسط تایتانها بلعیده میشوند. میکسا موفق به نجات ارن میشود، اما آنها با همان تایتان خندانی که مادر ارن را بلعیده بود، مواجه میشوند.
میکاسا که فکر میکند لحظات آخر زندگیاش است به ارن ابراز علاقه میکند، اما ارن با لمس تایتان خندان قادر به استفاده از قدرت Coordinate میشود که با آن میتواند تایتانها را کنترل کند. او با این قدرت جدید، دیگر تایتانها را وادار به کشتن تایتان خندان میکند و سپس به کمک دوستانش میشتابد. اما با همهی این اوصاف، برتولت، راینر و یمیر از دست آنها میگریزند. ارن و بقیه سربازان از نبرد خونین دیگری جان سالم بهدرمیبرند، اما آیندهی روشنی در راه نیست. هانجی و کونی ثابت میکنند که این حملهی تایتانها نه از بیرون دیوارها، بلکه از درون و از شهر Rakago (شهر کونی) شروع شده است و انسانها حتی درون دیوارها هم از خطر تایتانها در امان نیستند. در نقطهای دور، تایتان میمون را میبینیم که گویا سبب همهی این اتفاقات بوده است.
داستان نیمه اول فصل سوم انیمه Attack on Titan
یک پرنسس، یک قاتل و یک تایتان

در آغاز فصل سوم، لیوای و گروهش درحال استراحت پس از این نبرد سخت و کمک به ارن برای یادگیری کنترل سختسازی در حالت تایتانیاش هستند و هانجی میخواهد تا با استفاده از این قدرت او، سوراخ دیوار ماریا را کاملا ببندد. کریستا نیز دیگر نام اصلی خود را انتخاب کرده و درگیر کنارآمدن با مسایل فصل قبل است. دراینحین، خبر میرسد که نیک کشیش به قتل رسیده و گفته میشود که اتفاقی بوده است. اما هانجی و لیوای متوجه میشوند که ابن نقطهی شروعی برای توطئهای است که خود ارتش به راه انداخته. گویی که دولت تصمیم گرفته است تا از درز هرگونه اطلاعاتی دربارهی خاندان سلطنتی هیستوریا یا رازهای تایتانها جلوگیری کند و با استفاده از قدرت خود بر ارتش، هرکسی را که بخواهد جلوی آنها بایستد، خواهد کشت. یکی از رازهایی که لیوای و گروهش متوجه آن میشوند، آن است که همهی تایتانهایی که درون دیوارها دیده میشوند، افراد همان شهرهای اطراف بودهاند که توسط تایتان میمونی تبدیل به تایتان شدهبودند.
پیش از اینکه ارتش به لیوای و گروهش حمله کند، شخصیتهای داستان به داخل شهر فرار میکنند و به حقهای دست میزنند تا ارتش را گمراه کنند. آنها تقریبا در نقشهی خود موفق میشوند، تا زمانیکه لیوای متوجه میشود که گروه دیگری نیز به دنبال آنها هستند. این گروه، گروهی از تیراندازان حرفهای هستند که وسیلهی مانور سهبعدی ارتش را تغییر دادهاند و اسلحههایی بهجای تیغهایش گذاشتهاند. وظیفهی این گروه کشتن انسانها است، نه تایتانها و رهبر آنها یک قاتل معروف به نام کنی (Kenny) است، شخصی که با گذشتهی لیوای ارتباط دارد. فرمانده اروین اسمیت نیز توسط پلیس ارتش دستگیر میشود.

کنی و گروهش با ارن و هیستوریا به سمت راد ریس (Rod Reiss)، پدر هیستوریا و پادشاه واقعی فرار میکنند. ارن کاملا یک زندانی است، اما پدر هیستوریا با آغوش باز منتظر هیستوریا بوده. رابطهی پیچیدهی آنها، بخش مهمی از این قسمت داستان است؛ در اینجا، حمله به تایتان اطلاعات جدیدی را به ما عرضه میکند، اطلاعاتی که در روند داستان تاثیرات مهمی میگذارند. برای مثال، ما میفهمیم که پادشاه فریتز (King Fritz) تنها آلت دست دیگران است و راد ریس وارث واقعی تاج و تخت. بنابراین، هیستوریا وارث بعدی سلطنت است.
داستان یک پرنسس

در اینجای داستان انیمه حمله به تایتان، ما متوجه میشویم که هیستوریا گذشتهی خوشی ندارد. آلما مادر او، یکی از خدمتکاران راد ریس بوده و پس از بهدنیا آوردن هیستوریا به شهرهای اطراف تبعید شده و خشم آلما نسبت به دخترش کاملا واضح است. نخستین ارتباط احساسی و فیزیکی آلما با دخترش، پرتکردن او به زمین بوده و این خشونت تنها شکلی از عشق و محبت است که هیستوریای بختبرگشته تجربه کرده.
پس از آن، دختری به نام فریدا (Frieda) را میبینیم که به مزرعهی محل سکونت هیستوریا میآمد و با او صحبت و به او محبت میکرد. پس از اینکه آلما توسط کنی کشته شد، نام هیستوریا تبدیل به کریستا، حافظهی او دستکاری میشود و او را به مکانی دیگر میفرستند. تنها پس از ملاقات دوبارهی پدرش است که هیستوریا میتواند فریدا را به یاد آورد. این مساله اتفاقی نیست، زیرا فریدا توانایی دستکاری در خاطرات مردم را داشته است. چنین قدرتی، قدرت جادویی خاص خاندان سلطنتی و قابل به ارث رسیدن است، به همراه قابلیت تبدیل شدن به تایتان. راد، هیستوریا و ارن را به یک غار زیرزمینی کریستالی میبرد، مکانی که مخصوص مراسم تایتانی خاندان ریس است.

برای اینکه این قدرتها از یک نسل به نسل بعد منتقل شوند، وارث خاندان سلطنتی باید فرم تایتانی شخص نسل قبل از خود را ببلعد. راد یک آمپول از سرمی دارد که قابلیت تبدیل کردن انسان به تایتان را دارد، مسالهای که تاکنون از همه پنهان شده است. هیستوریا قرار است تا تبدیل به یک تایتان شود و هرکسی که قدرت جادویی سلطنتی را دارد، ببلعد. اما دلیل دزدیده شدن ارن به همراه هیستوریا چیست؟ گریشا یگر پدر ارن، قابلیت تایتان بنیادی را از خاندان ریس گرفته (با بلعیدن فریدا)، آن را به ارن منتقل کرده (ارن پدر خود را بلعیده و گریشا دیگر زنده نیست) و حالا راد میخواهد تا هیستوریا قدرتی را که وارث آن است، از ارن پس بگیرد.
داستان یک قاتل

در این نقطه از داستان انیمه Attack on Titan، لیوای و گروهش مشغول فرار از دست قانون هستند و سعی دارند تا با این حقیقت کنار بیایند که دولتی که عهد به دفاع از آن بسته بودند، دولتی فاسد است که برای محافظت از خود حتی از جان مردم هم نمیگذرد. لیوای که میداند با این شرایط قادر به نجات ارن و هیستوریا نخواهد بود، با اروین و پیکسیس نقشهای خطرناک میریزد: متحدکردن ملت، براندازی رژیم فریتز و ملکه ساختن هیستوریا. آنها با شجاعت و خطرپذیری زیادی در نقشهی خود موفق میشوند و رهبران ارتشی متحد با لیوای و اروین، موقتا کنترل اوضاع را در دست میگیرند. لیوای و گروهش نیز برای نجات دوستانشان به سمت راد ریس میشتابند.
درگیری لیوای در این ماجرا تنها نجات دوستانش نیست، او و کنی نامخانوادگی مشترکی دارند و فامیل هستند؛ نام خانوادگی آکرمن که متعلق به دختر شال قرمزی داستان هم هست، همان میکاسای خودمان. یک سری فلشبک، گذشتهی لیوای را نشان میدهند که با مادر فقیرش در شهری زیر زمین زندگی میکند، تازمانیکه مادرش بر اثر بیماری فوت میشود. کنی لیوای یتیم را پیدا میکند و او را به عنوان یک قاتل پرورش میدهد، زیرا این تنها راه زندهماندن در دنیای زیر زمین بوده است.
آکرمنها قاتلانی تصادفی نیستند، ماجرای خاندان آنها به صورتی ناگشودنی با خاندان سلطنتی گره خورده است، آکرمنها پیش از اینکه مورد خشم اشرافیان قرار بگیرند، محافظان خاندان سلطنتی بودهاند. حتی به صورت ضمنی اشاره میشود که آکرمنها دارای قدرت و عکسالعمل فرا-انسانی هستند که قدرتمندی میکاسا، لیوای و کنی را در میدان نبرد توجیه میکند. درآخر، کنی توانست توجه اوری (Uri)، برادر راد ریس را به خود جلب کند. او پس از مدتی، محرم راز شاه آینده میشود و سربازانش در خدمت او قرار میگیرند. در سالیان بعد، اوری در همان غار کریستالی معروف بر زمین زانو میزند و توسط فریدا بلعیده میشود، اما پدر ارن برای آنها برنامههایی دیگر داشت. مسایلی که توضیح دادیم، دلایل اعمال کنی و گروهش و محافظت آنها از راد و هیستوریا هستند. اما هیستوریا باید تصمیم بگیرد که آیا میتواند برای رسیدن به قدرت ارن را ببلعد؟
داستان تایتانها

خبر خوب این است که هیستوریا موافق کشتن دوستانش نیست. او آمپول تایتانشدن را میشکند و سعی میکند تا ارن ناامید را تشویق به تایتانشدن کند. گروه لیوای هم از راه میرسند و به نبرد با کنی و گروهش میپردازند. حال، راد ریس میماند و آخرین قطرههای سرم تایتانشدن. راد که چارهای نمیبیند، خود تهماندهی سرم را استعمال میکند و به تایتان غولپیکری تبدیل میشود که از فرط بزرگی قادر به راهرفتن نیست. ارن هم بالاخره تبدیل به تایتان میشود و با سختسازی بدن خود، به محافظت از دوستانش میپردازد. در همینحال، راد ریس شروع به خزیدن به سمت ناحیه Orvud میکند. لیوای و گروهش میگریزند و در حین تلاش برای دفاع از Orvud دربرابر این تایتان خزنده، برای هیستوریا نقشهی خود را بازگو میکنند. هیستوریا قبول میکند و حتی موفق میشود که ضربهی آخر را به موجودی که قبلا پدرش بوده است، بزند. این پیروزی همانچیزی است که هیستوریا برای بهدستآوردن دلهای مردم و ملکه شدن به آن نیاز دارد. بالاخره صلح برقرار میشود و ارن و دیگران به سراغ ماموریت اصلی خود، یعنی بستن سوراخ ایجادشده در دیوار میروند.

پس از به قدرت رسیدن هیستوریا، ارن به مربی آموزشیاش در ارتش، یعنی کیث شادیس (Keith Shadis) سری میزند و به مسایلی دربارهی پدرش پی میبرد. شادیس توضیح میدهد که چگونه گریشای فراموشیگرفته به این سرزمین آمده و سالهای زیادی را صرف ساختن زندگی خود و دکترشدن در داخل دیوارها کرده است. اما او پس از مدتی (زمانی بین آمدنش و تعرض به دیوار ماریا) به اسرار تایتانها و خاندان ریس پی برده است، قدرت تایتان بنیادی را از آن خاندان به سرقت برده و سرم تایتانشدن را به ارن تزریق کرده است.
لیوای پس از یافتن کنی با جراحت مرگباری، یک سرم تایتانشدن از او دریافت میکند. بنابراین، هدف دیگری برای لیوای در کنار تعمیر دیوار ماریا ایجاد میشود: رفتن به زیرزمین خانه پدری ارن و یافتن اسرار نهفته آنجا. بهنظر میرسد که سرنوشت سه خاندان ریس، آکرمن و یگر همگی درهم پیچیدهاند و معلوم نیست که واقعیت ماجرا چیست. سربازان عازم ماموریت خود میشوند و ما برتولت و راینر را روی دیوار ماریا میبینیم. در تیتراژ پایانی نیمهی اول فصل سوم، لیوای را درحال دعوا با ارن و میکاسا میبینیم و در کنار آنها، دو جسد دیده میشوند.
داستان نیمه دوم فصل سوم انیمه Attack on Titan
ملاقات دوباره

چندین ماه بعد، سربازان برای بازپسگیری دوباره دیوار ماریا و جستجوی زیرزمین خانهی پدری ارن به حرکت میافتند و اینبار با خود اسلحهای جدید به نام Thunder Spears دارند. سربازان شبهنگام سفر خود را شروع میکنند و صبح روزبعد به Shiganshina میرسند. ارن به آسانی سوراخ ایجادشده در لایهی بیرونی دیوار ماریا را با قابلیت سختسازی خود پر میکند. پیش از اینکه ارن سوراخ لایهی درونی دیوار را نیز پر کند، آرمین متوجه میشود که افراد دیگری در آنجا منتظر غافلگیر کردن آنها بودهاند و دستور میدهد تا سربازان به دنبال آنها بگردند. پس از مدتی، راینر از داخل دیوار بیرون میآید و تبدیل به تایتان زرهپوش میشود. ناگهان سربازان میفهمند که توسط تایتانها محاصره شدهاند. تایتان میمونی ورودی داخلی دیوار را میبندد و اسبهای سربازان را در Shiganshina زندانی میکند. راینر شروع به بالا آمدن از دیوار میکند و ما همراه با تایتان میمونی، تایتانی عجیب را میبینیم که بر چهاردستوپای خود است، تایتان ارابهای. تایتان میمونی به تایتانهای ۲-۳ متری دستور میدهد تا اسبها را از بین ببرند و راه فرار سربازان را از بین ببرند. گروههایی برای حفاظت از اسبها فرستاده میشوند و اروین از لیوای میخواهد که در موقع مناسب به نبرد با تایتان میمونی بپردازد. اروین با استفاده از تایتان ارن سعی میکند تا تایتان زرهپوش را از سمت کشتن اسبها دور کند و او را به دنبال ارن بکشاند. ارن و راینر شروع به مبارزه میکنند و ارن که مهارت زیادی در سختسازی اعضای بدنش پیدا کرده است، موقتا راینر را از پای درمیآورد. هانجی و سربازانش با Thunder Spears پشت گردن او را هدف قرار میدهند و سعی میکنند تا او را مجروح کنند.
فلشبکی ما را به نبرد تروست میبرد، زمانیکه مارکو به صورت اتفاقی صحبتهای راینر و برتولت را میشنود و آنی، راینر و برتولت، مارکو را که توسط تایتانی بلعیده میشود، تماشا میکنند. به زمان حال برمیگردیم و برتولت، راینر و شخصی دیگر را میبینیم که روی دیوار منتظر آمدن ارن و بقیه سربازان نشستهاند، شخصی که او را رئیس جنگ (War Chief) صدا میزنند. دوباره به نبرد حاضر برمیگردیم و راینر ازپادرآمده نعرهای بلند میکشد که علامتی به تایتان میمونی است. تایتان میمونی از روی محمولهی سوار بر تایتان ارابهای، بشکهای را برمیدارد و به داخل پرتاب میکند. همانطور که آرمین متوجه میشود، داخل این بشکه برتولت یا همان تایتان عظیمالجثه است. آرمین سعی میکند تا نظر او را عوض کند و او را به سمت خود بکشاند، اما موفق نمیشود. میکاسا نیز قادر به کشتن برتولت نمیشود و او بالاخره تبدیل به فرم تایتانیاش میشود.
فداکاری
تایتان عظیمالجثه Shiganshina را به آتش میکشد و آرمین مردد است که قدم بعدی آنها چه باید باشد. ارن سعی میکند تا با برتولت مبارزه کند، اما موفق نمیشود و میکاسا هم با سلاح جدید نمیتواند او را متوقف کند. تایتان میمونی شروع به پرتاب گولهسنگهایی به سمت سربازان و اسبها میکند. اروین تصمیم میگیرد که از خود و سربازانش به عنوان قربانی استفاده کند، تا لیوای بتواند تایتان میمونی را بکشد. اروین و سربازانش در صحنهای بهیادماندنی به سمت ماموریت مرگبار خود میروند، درحالیکه بارانی از تکه سنگها از سمت تایتان میمونی آنها را از پای درمیآورد. با ازخودگذشتگی اروین و سربازانش، تایتان میمونی متوجه نزدیکشدن لیوای به خود نمیشود. لیوای جراحت شدیدی بر تایتان میمونی وارد میکند و زیک (Zeke) را از فرم تایتانی خود بیرون میکشد. همانطور که میبینیم، او همان کسی است که برتولت و راینر رئیس جنگی خطابش میکردند. اما پیش از اینکه لیوای بتواند کار دیگری بکند، تایتان ارابهای به نجات زیک میآید و او را فراری میدهد. زیک به تایتانهای باقیمانده دستور میدهد که به لیوای حمله کنند.

درهمینحین، آرمین بیشتر سربازان را به مبارزه با تایتان زرهپوش میفرستد و هانجی و سربازان او هم از راه میرسند. آنها با استفاده از Thunder Spears های باقیمانده خود به متوقف کردن راینر مشغول هستند، تا میکاسا بتواند او را از فرم تایتانیاش بیرون بکشد. آرمین متوجه میشود که تایتان عظیمالجثه زمانی که از خود بخار داغ بیرون میدهد، آنقدر انرژی مصرف میکند که دیگر قادر به حرکت نیست و نقشهای به ذهنش میرسد. او نقشهی خود را برای از پای درآوردن برتولت با ارن درمیان میگذارد. ارن با وانمود به بیهوش بودن، خود را از دیوار به پایین پرتاب میکند. آرمین به سراغ تایتان عظیمالجثه میرود و در عملی فداکارانه، او را وادار میکند تا از بخار داغش استفاده کند. پس از سوختن پیاپی آرمین توسط این بخار داغ، او بالاخره از پای درمیآید. برتولت که حواسش به آرمین پرت شده است، متوجه نمیشود که ارن با استفاده از قدرت سختسازی خود سوراخ دیوار را بسته است. ارن پس از آن در فرم انسانی خود، از پشت به برتولت حمله و او را غافلگیر میکند. او موفق میشود تا برتولت را از فرم تایتانی خود بیرون بکشد.
تایتان عظیمالجثه بعدی

زیک به همراه تایتان ارابهای به سراغ ارن میرود، به او میگوید که پدرش به او دروغ گفته است و اینکه روزی به نجات او خواهد آمد. ارن متوجه شباهت عجیب زیک به پدر خود میشود. با آمدن لیوای، زیک فرار میکند. ارن که در کنار بدن سوخته آرمین و بدن نیمه جان برتولت ایستاده است، متوجه نفس کشیدن آرمین میشود. در همین حال، تنها سرباز بازمانده از گروه اروین همراه با بدن مجروح او از راه میرسد و از لیوای میخواهد تا سرم تایتانی را برای نجات او استفاده کند. ارن و میکاسا نیز خواستار استفاده سرم برای نجات آرمین میشوند. این صحنه، همان صحنهای است که در تیتراژ پایانی نیمه اول فصل سوم انیمه مشاهده کردیم.
هانجی و بقیه سربازان نیز پس از اینکه تایتان ارابهای راینر را از چنگشان درآورده است، به سمت لیوای و بقیه میآیند و با جنجال میان ارن، میکاسا و لیوای مواجه میشوند. لیوای که تا لحظه آخر قصد نجات اروین را دارد، با به یاد آوردن سخنان اروین پیش از عملیات قهرمانانهاش، نظر خود را عوض میکند و آرمین را نجات میدهد. آرمین با دریافت سرم، تبدیل به تایتانی خالص میشود و برتولت را میبلعد. اینگونه است که آرمین صاحب بعدی تایتان عظیمالجثه میشود.
زیرزمین خانه پدری ارن

آرمین به هوش میآید و از اتفاقاتی که رخ داده است، مطلع میشود. آرمین در این نقطه از داستان انیمه Attack on Titan، درگیر کنارآمدن با بلعیدن برتولت و نجات داده شدنش بهجای اروین است. لیوای سعی میکند تا او را آرام کند و به او میگوید که از انتخاب آرمین پشیمان نیست. لیوای، هانجی، ارن و میکاسا به سمت خانه پدری ارن راهی میشوند، تا از رازهای زیرزمین خانه او آگاه شوند. آنها در زیرزمین خانه، سه دفتر و یک عکس بهجامانده از گریشا یگر را پیدا میکنند و با حقایقی روبهرو میشوند که دیدگاهشان دربارهی این جهان را کاملا تغییر میدهد. گریشا در دفاتر خود، از زندگی خارج از دیوارها، این حقیقت که انسانهای دیگری هم بیرون دیوارها زندگی میکنند و این مساله که دنیای خارج از دیوارها بسیار پیشرفتهتر از داخل است، میگوید.

ارن و میکاسا به دلیل درگیری با لیوای زندانی هستند و ارن در خوابی عجیب، خاطرات پدرش را تجربه میکند. روزی، گریشا و خواهرش از سر کنجکاوی به خارج از منطقه Liberio (محدوده زندگی الدینیها در سرزمین مارلی) میروند و توسط ماموران دستگیر میشوند. گریشا از سوی ماموری به نام کروگر (Kruger) تنبیه میشود و مامور دیگر به نام Gross، پیشنهاد میدهد که خواهر گریشا را به خانه ببرد. مدتی بعد جسد خونین خواهر گریشا که توسط Gross به قتل رسیده است، پیدا میشود. Gross با دروغگویی این قتل را کتمان میکند و پدر گریشا هم دروغهای او را میپذیرد. این رفتار پدرش، گریشا را شدیدا خشمگین میکند.

گریشا در زمان بزرگسالی، عضو یک گروه رادیکال الدینی بهنام بازسازندگان یا Restorationists میشود. او در این گروه که توسط شخصی معروف به «جغد» حمایت میشود، از تاریخ واقعی الدینیها مطلع میشود و در آنجا دینا فریتز (Dina Fritz)، همسر آینده خود را نیز ملاقات میکند. دینا آخرین بازمانده الدینی از خاندان سلطنتی در مارلی است و با گریشا ازدواج میکند. آنها پس از ازدواج صاحب فرزندی میشوند که او را زیک مینامند. آن دو قصد داشتند تا زیک را تبدیل به یک جنگجو (Warrior) کنند تا با کمکش، نقشه مارلی برای بازپسگیری تایتان بنیادی را برهمبزنند. زیک، مادر و پدرش را لو میدهد و آنها به جزیره پادایس تبعید میشوند.

پس از شکنجههای فراوان، تمام همگروهیهای گریشا از جمله همسرش، توسط کروگر و Gross با تزریق سرم به تایتانهای خالص تبدیل و در آنجا رها میشوند. دینا تبدیل به همان تایتان خندانی میشود که درابتدای داستان مادر ارن را میبلعد. گریشا در لحظه آخر توسط ارن کروگر که همان جغد است، نجات پیدا میکند. کروگر با ریختن خونش در مقابل گریشا، تبدیل به یک تایتان شیفتر میشود و تمام ماموران را نابود میسازد. گریشا در غم ازدستدادن خانواده و اهدافش است، اما کروگر او را متقاعد میسازد تا ماموریت او را ادامه دهد: ماموریت بازپسگیری تایتان بنیادی از شاهی که حاضر به استفاده از آن برای نجات جان الدینیها نبود. سپس کروگر تایتان خود را به نام تایتان حمله (Attack Titan)، به گریشا منتقل میکند.
دنیای خارج از دیوارها
ارن در زمان حال، متوجه میشود که به دلیل «نفرین یمیر» کمتر از هشت سال زمان دارد و آرمین نیز سیزدهسال، چراکه اخیرا تایتان شیفتر شده است. در ارتش، مسئولان به بررسی یافتههای جدید میپردازند و میگویند که شاید باید بقیهی جهان را به عنوان دشمنان خود درنظر بگیرند، زیرا مردم خارج از دیوارها از سوژههای یمیر میترسند. ارن متوجه میشود که دلیل توانایی استفادهی او از قدرت تایتان بنیادی در گذشته بدون داشتن خون سلطنتی، لمس تایتان خندان دینا در لحظه بوده است. او این یافته را برای محافظت از هیستوریا، پیش خود پنهان میکند. مسئولان ارتش و هیستوریا تصمیم میگیرند که حقیقت را به مردم پارادیس بگویند: اینکه مردم و تایتانها همگی از یک نژاد هستند، انسانها در بیرون از دیوارها منقرض نشدهاند و اولین حمله به داخل دیوارها، توسط دولت مارلی برنامهریزی شده بود.
پس از گذشت یک سال از حمله به منطقه تروست، داخل دیوار ماریا از تایتانها پاک شده است و ساکنان آن به محل سکونتشان بازگشتهاند. اکنون، شش سال پس از اولین حملهی تایتانها، Scout Regiment به بررسی دنیای خارج از دیوارها میروند. آنها به دیواری میرسند که گریشا برآن تایتان حمله را به ارث برد و از آن مهمتر، برای اولین بار دریا را میبینند! ارن متوجه میشود که برخلاف تصورش، در آن طرف دریا به جای آزادی، دشمنان آنها قرار دارند. آیا بالاخره با ازبینبردن دشمنانشان آزاد خواهند شد؟
آیا منتظر فصل بعدی انیمه Attack on Titan هستید؟ نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.
از زمان منتشر شدن تریلر فصل 4 صبببررررررر نداررمممم دیگهههههه…
هر روز بلا استثنا فصل 3 رو دوباره میبینم :/
خسته نباشید بابت خلاصه و مرسسی از سایت خوب و بروزتووون