نام زک اسنایدر چند سالی است که با چندین نام گره خورده است: سینمای بلاک باستر، ابرقهرمانان و دنیای DC. تکنسینی که توانسته است تقریبا راه چند ساله را یک شبه طی کند و با توجه به سنش در جایگاهی عجیب و غریب در دنیای هالیوود قرار گرفته باشد. زک اسنایدر که بخاطر فیلمنامهی تقریبا بد «بتمن علیه سوپرمن» که به همراه دخترش نوشته بود مورد انتقادهای شدید قرار گرفت تا جایی که حتی دخترش به دلیل قلدریهای اینترنتی و مجازی طرفداران متعصب کامیکهای DC دست به خودکشی زد. اسنایدر را احتمالا با حواشی فیلمهایش به خاطر بیاورید و نه فیلمهای درجه یکش. در ایران با فیلم «300» سرزبانها افتاد و جای خودش را در دل مخاطبان کامیک بوکی با فیلم «واچمن» باز کرد. حالا بعد از چند فیلم موفق از لحاظ مالی و غیر موفق در میان بازخورد مخاطبان زک اسنایدر با فیلمی خارج از حیطهی ابرقهرمانی بازگشته است. بدون هیچ عذر و بهانهای راجع به این که استودیو در کارش دخالت کرده است یا نه میتوان فیلم Army of Dead (ارتش مردگان) را دید و قضاوت کرد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Army of Dead به کارگردانی زک اسناید با پی اس ارنا همراه باشید.

فیلم Army of Dead یا ارتش مردگان همانطور که از نامش پیداست، قرار است روایت پسا آخرالزمانی لاس وگاسی باشد که حالا پرشده است از مردگانی جهش یافته که جای قدم نهادن به هیچ انسانی را نمیدهند. حالا در این میان یک تیم از آدمهای بزهکار و حرفهای در زمینهی زامبیکُشی قرار است به اینجا اعزام شوند تا محمولهی پولی را از گاوصندوقی واقع در کازینو خارج کنند. داستان به همین سادگی و کسل کنندگی است که خواندید و همچون قدیم تمامی پلات توئیستهای زک اسنایدر به روابط پدر و دختر و یا مادر و پسری ختم میشوند.
فیلمهای به اصطلاح Heist در تاریخ سینما از محبوبیت ویژهای برخوردارند و اخیرا هم سریالی اسپانیایی توانست با همین ایدهی کلیشهای، میلیونها بیننده به خودش جذب کند. از طرف دیگر هم ایدهی فیلمهای پساآخرالزمانی که در آن زامبیها قدرت اول دنيا شدهاند همچنان ايدهاي كليشهاي است كه خوب ميفروشد و ميتوان قصههاي زياد و جذابي از پس آن بیرون کشید. این که چه اتفاقی میافتد که این دو ایدهی همیشه جذاب در یک فیلم، تا سر حد مرگ کسل کننده میشوند چیزی است که نیاز به آسیبشناسی کارنامهی زک اسنایدر دارد. این که چطور میشود ایدههایی که روی کاغذ بدون هیچ تلاشی جذاب هستند وقتی پا به قلمروی تصویر میگذارند تبدیل به فیلمهای بی سر و تهی شوند که تنها دست آوردهایشان جلوههای ویژهی خوب است. سینما همیشه در کنار خودش بخش سرگرمکنندهی فیلمها را نیز به خوبی در نظر گرفته است و فیلمهای زیادی بوده و هستند که در کنار مفرح بودنشان از حوزهی هنر نیز به دور نیستند. فیلمهای کارگردانانی چون استیون اسپیلبرگ، دیوید کراننبرگ و سم ریمی همگی از جمله فیلمهایی هستند که امضای مولف در آنها مشهود است. نحوهی پرداخت و بسط و گسترش فیلم در این فیلمها به قدری شخصی پیش میرود که ایدهی سادهای چون وجود آدم فضاییها بر روی زمین یا ارتش زامبیها بر روی تصویر تبدیل به یکی از مفرحترین تجربیات سینمادوستان میشود. حال باید دید که زک اسنایدر در این چندسال کجای مسیرش را اشتباه میرود که فیلمهایش تا سرحدمرگ کسل کننده میشوند؟
نقد فیلم Army of the Dead | اول آدمهایی که دوست داری را به کُشتن بده
اگر با فيلمهای قبلی زك اسنايدر آشنا باشيد میدانيد كه او از چه موتيفهای احمقانهای خوشش میآيد: تيم جمع كردن، تغيير جبهه دادن قهرمان يا ضدقهرمانهای فيلمش به صورت ناگهانی، اسلوموشنهای طولانی، سكانسهای سوار بر موسيقی طولانی (بخوانيد موزيك ويديو) هر نيم ساعت يك بار، استفاده از جلوههای ويژهی خوب برای طراحی موجودات بد و از این دست چیزها. فیلم Army of Dead (ارتش مردگان) هم شالودهای از تمام اینهاست این بار با یک ترفند جدیدتر: استفاده از بازیگرانی که همگیشان ما را یاد بازیگرهای معروفی که همیشه دیدهایم میاندازند. البته به جز دیو باتیستا که این روزها اسم و رسمی برای خودش دست و پا کرده است مابقی افراد حاضر در صحنه تقریبا مشابه بدلهایی از بازیگران دیگری هستند. ایدهی ابتدایی فیلم همانطور که گفتیم خیلی ساده است. پولی واقع در کازینویی در مرکز لاس وگاس قرار گرفته است که شخصی نیاز دارد تا بدستش بیاورد برای همین از اسکات وارد (با بازی دیو باتیستا) میخواهد تا تیمی (!) جمع کند و پول را برای او بدست بیاورند. حداقل تا نیمهی ابتدایی فیلم همچنان بنظر میرسد که فیلم فقط راجع به کازینو، گاوصندوق و پول است که با پلات توئیست بعدی مشخص میشود اینطور نیست.
ایدهی محوری تیم جمع کردن در اکثر فیلمها، سریالها و یا حتی کتابها این است که در نهایت مخاطب حس یگانگی خوشایندی از این همکاری بدست میآورد. هر چالشی نیازمند یک فرد از آن تیم است و آن تیم نیازمند است تا در هر مرحله فداکاریهای مختلفی از خودش بروز بدهد. ایده به خودی خود زیباست و به کرات نمونههای خوبی از این مدل فیلم را دیدهایم. نمونههای متاخرش را فیلمهای مارول به خوبی به تصویر کشیدهاند و حتی قبل تر خود اسنایدر با واچمن نشان دادهاست که آنقدرها هم در ساخت و پرداخت چنین فیلمهایی بیتجربه نیست. اشتباه اول در تشکیل تیم حرفهای ها در فیلم Army of Dead تقریبا همان اشتباهی است که دیوید آیر در جوخهی خودكشی انجام میدهد. یعنی شخصیت اصلی بدون تقریبا هیچ پیش زمینه یا فقط یک پیش زمینهی کوچک به سرعت به سراغ جمع کردن تیم بزهکارها میرود بدون اینکه حتی بداند این سفر ادیسهوار چقدر منابع لازم دارد، چند نیروی کارآمد نیازمند است و خلاصه بدون در نظر گرفتن خم و چم هدف نهاییش دست به جمع کردن آدمهای مختلف میزند. اين كار همانقدر به فيلم لطمه میزند که یک فیلمساز قبل از آنکه بداند چه میخواهد بسازد دست به جمع کردن تیمش بزند.
دیوید اسکات هم دقیقا بعد از جلسهای کوتاه با رییسش به این نتیجه میرسد که برای این ماموریت به حداقل نیم دوجین آدم دیگر احتیاج دارد پس یکی یکی به سراغشان میرود. اولین نفر ماریا کروز با بازی (آنا د لا رگوئرا) است که به راحتی میتوانست به جایش ایوا گرین ایفای نقش کرده باشد! مهمترین نکته برای فرم دادن قصهای که یک تیم را دخیل کند دقیقا همانیاست که زک اسنایدر هیچ توجهی به آن نمیکند یعنی: پا به پا پیش بردن مخاطب با نقشه. هنگامی که جلسهی اسکات وارد با رئیسش پایان مییابد، به او نقشهای از كازينو را میدهند كه زك اسنايدر بدون هيچ توجهی به موقعيت جغرافيایی و سختیهای مسير با يك بُرش به سراغ ماريا كروز میرود. حالا مهارت ماريا كروز در چيست؟ ماريا كروز علی الظاهر يك مكانيك ساده در حاشيهی لاس وگاس است که انگار دوستی ديرينهای هم با اسكات وارد دارد. اگر اسكات وارد برای گرفتن نصحيت به سراغ كروز رفته بود مشكلی نبود اما برای ماموريتی كه به گفتهی خودشان بسيار خطرناك است و ممكن است بميرند، چقدر عالی! اول آدمهايی را كه دوستشان داری و مهارت به خصوصی برای كمك كردن به تو ندارند به كُشتن بِدِه!
دومين نفر، وندرهو (با بازی اوماری هاردويك) است كه به راحتی بدل لونی رشید لین (ملقب به کامن) بنظر میرسد. در معرفی شخصیتش از جایی کاملا متضاد با تبحرش شروع میکنیم که انگار فیزیوتراپیست افراد سالخورده است. تبحرش چیست؟! فقط چند ثانیه در تیتراژ فیلم Army of Dead دیدیم که ارهی برقی فانتزی را خیلی عمیق در بدن یکی از زامبیها فرو میکند و مابقی فیلم فقط آن ارهی برقی را به عنوان اضافه بار با خودش حمل میکند! اتفاق دومی که هنگام تیم جمع کردن در فیلمها میافتد، کاتارسیسی است که مخاطب هنگام تشکیل این حلقه با خودش حس میکند. احساس اینکه قهرمان فیلم نیاز مبرمی به این فرد به خصوص دارد و مانعهای به خصوصی را هنگام استخدام کردنشان باید کنار بزند. هیچکس شخصیتی را که به راحتی به دست میآید دوست ندارد و این اتفاق نه فقط یک بار، بلکه به تعداد کل تیمِ اسکات وارد در ابتدای فیلم زک اسنایدر میافتد. تمامی شخصيتها يا به سرعت «بله» ميگويند و يا بعد از حداكثر چند ثانيه مقاومت نظرشان را برميگردانند. هيچ كشمكشي ميان مسائل دراماتيك ميان شخصيتها وجود ندارد.
نفر سوم كه به محض دیدنش یاد سیگرنی ویور خواهید افتاد، تیگ نوتارو (با بازی ماریان پیترز) است. او که شخصیتش بعد از پایان فیلم و در پست پروداکشن به فیلم اضافه شده است شاید در ابتدا یکی از کلیدیترین اعضای فیلم بنظر برسد اما با پیشروی داستان حتی او که خلبان تیم است و حکم بلیت برگشت کل تیم را دارد نیز تبدیل به شخصیتی منفعل و اضافه میشود. با ذکر این نکته که تمامی پلانهای متعلق به پیتزر به تنهایی و در استدیوی کروماکی ضبط شدهاند میتوان از بازی عجیب و غریبش و پلانهای سینگل شاتش چشم پوشی کرد اما بنظر در برخی پلانها که اتفاقا بازیش با بازیگر روبرویش نیست و به چند داد در اتاقک هلکوپتر ختم میشود میتوانسته از هدایت کارگردان نفع بیشتری ببرد. مثلا در سکانسی خارج انتهای فیلم پیترز در حال داد زدن به هلکوپتری است که روشن نمیشود و مدام فریاد میزند: یالا روشن شو! یالا دیگه! و این گویش آن قدر مصنوعی اجرا شده که کاملا مشهود است کسی از پشت دوربین در حال امر و نهی کردن به اوست.
چهارمین نفر که قماربازِ یوتیوبر مکزیکی است تنها تبحرش در زامبی کُشی نمایشی است و دلیلی برای وجودش در این ماموریت مهم و خطرناک وجود ندارد اما محض رضای سرگرم کنندگی با این تصمیم کنار میآییم. جمع کردن تیم هرچقدر جلوتر میرود به سکانسهای مختصری ختم میشوند. با یک معرفی از ویدیوی یوتیوب ِ میکی گوزمن (با بازی رائول کاستیلو) شروع و خاتمه میابد. حضور چنین افرادی در هر تیمی که باشد و در هر فیلمی که میخواهد باشد خاطره انگیز است چون آدمهای اسلحه به دست همانهایی هستند که همیشه ادعای زیادی دارند و معمولا به قهرمانانهترین حالت ممکن از بین میروند. حداقل در دوران مُدرن سینما اینطور بود اما در دنیای پست مدرن زک اسنایدر گوزمن و نفر دیگری که همراهش میآیند دلقکهای مجازی هستند که هنوز وارد گود نشده شروع به سلفی گرفتن میکنند. شاید تنها شخصیتی که جدا از بُعد بزن بهادر بودنش ابعاد دیگری نیز دارد همین گوزمن باشد که البته با توجه به نبود تمرکز در فیلمنامه روی هیچ یک از شخصیتها، گوزمن هم مثل مابقی شخصیتها قابل فراموشی است. راستی این را هم یادم رفت بگویم که رائول کستیلو شباهت قلیلی هم به مایکل پنه دارد!

بعد از این فقط یک نفر باقی میماند که علاوه بر خلبان از کلیدیترین اعضای تیم محسوب میشود: دیتر (با بازی ماتیاس اشفایگهوفر) که شباهت بی حد و حصرش به کیلین مورفی باعث میشود نتوانیم کس دیگری جز او را برای این نقش مناسب ببینیم. دیتر همان فردی است که میتواند در یک تیم بار دراماتیک مضاعفی با خودش همراه کند. از آنجایی که تنها عنصری که او باید با آن دست و پنجه نرم کند یک در گاو صندوق است بنابراین کارگردان و نویسنده قادر به ایجاد بازیهای ذهنی و فیزیکی بسیاری از طریق تعلیق و تعقیب هستند. هنگامی که اسکات وارد و دوستش به سراغ دیتر میروند، دیتر به متظاهرانهترین حالت ممکن راجع به گاوصندوق حرف میزند. دیالوگهایی میگوید که بنظر هوشمندانهاند اما در عمق هیچ نکتهای ندارند جز اینکه میخواهند به مخاطب بفهمانند این شخصیت کمی باهوشتر از بقیه است…که در ادامه میبینیم که خیلی هم اینطور نیست! دیتر علاوه بر باهوش بودن چند ویژگی دیگر مثل ترسو بودن و بیتجربه بودن هم دارد که همگی اینها اگر در یک شخصیت باهوش حلول کنند باعث نمیشوند او خنگ شود بلکه برعکس! باعث میشوند تا در شرایط بحرانی شخصیت خودش را به خوبی نشان بدهد، هرچند که از زور بازوی کمی برخوردار باشد. هرچه داستان جلوتر میرود لودگی دیتر موجب احمق شدن شخصیتش میشود و از نقطهای به بعد اعمال دیتر نه تنها خنده دار نیست بلکه موجب آزار است. شخصیتی که ادعای هوشمندی دارد اما از پس سادهترین کارهای خودش برنمیآید هیچکس را خوشحال نمیکند.
نقد فیلم Army of Dead | ارتشِ بدون سرباز
تیمی که اسکات وارد جمع میکند به همین چند نفر خلاصه نمیشود و در ادامه برای ورود کردن به شهر لاس وگاس، اسکات به کمک دخترش نیاز پیدا میکند. دختری که کمی پیشتر ارتباطش با اسکات را از دست داده و فکر میکند پدرش او را دوست نداشته است. اسکات بدون اینکه فکر کند چه راهی برای ورود به لاس وگاس وجود دارد مستقیم به سراغ دخترش میرود چرا که همیشه بهترین راه برای ثابت کردنِ عشقمان به عزیزترین کسانمان در زندگی این است که در مواقع احتیاج به سراغشان برویم و در مواقع بحران تنها رهایشان کنیم! مگر نه؟! اسکات با این کار مسیر را برای خودش و تیمش باز میکند و علاوه بر اینکه دوستِ دخترِ قدیمیش را با خودش همراه میکند، دخترش را نیز در این سفر پر خطر به ارادهی خود با خودش میبرد. دختری که در ادامه فقط باعث میشود تمامی نقشههای اسنایدر و اسکات حسابی بد از آب در بیایند!
به محض اینکه اسکات و تیمش میخواهند به منطقهی ممنوعه وارد شوند شخصیت دیگری وارد ماجرا میشود که دانش و اختیاراتش با شش هفت نفر دیگری که تیم شدهاند برابری میکند! لیلی ( با بازی نورا آرنزدر) که تصور کریستین استوارت به جای او ضرری ندارد هنگامی که وارد داستان میشود اطلاعات زیادی را نیز با خودش همراه میکند. بنظر اسنایدر شخصیت مهمی را برای تقریبا نیمی از فیلم درنظر نگرفته است و به جایش تصمیم گرفته تا به 8 شخصیت فرعی که اهمیت چندانی ندارند بپردازد.
از این نقطه به بعد است که حفرههای داستانی فیلمنامه یکی یکی سر باز میکنند و متوجه میشویم که تاناکا اصلا برای پول این تیم را به داخل لاس وگاس نفرستاده است بلکه او فقط سر ملکهی زامبیها را نیاز داشته و به همین دلیل یک نفوذی با تیم اسکات همراه کرده. اسنایدر هرگز به این سوال که چرا تاناکا به اسکات نگفت او فقط سر ملکه را نیاز دارد جواب نمیدهد که البته بدیهی است در صورت پاسخ به این سوال تمامی داستان مرتبط با سرقت و غیره از میان میرفت. بنظر میرسد اسنایدر در درک مفهومی چون مک گافین کمی دچار گمراهی شده باشد چون مک گافین بهانهای است که منجر به رسیدن قهرمان داستان به جایگاه مد نظر نویسنده میشود و نه برعکس. در فیلم Army of Dead (ارتش مردگان) مک گافین میتوانست سر ملکه باشد. بعد از انجام ماموریت اما تیمِ اسکات با پولهای داخل کازینو روبرو میشوند که همین مسئله باعث تفرقه، نفاق و از هم پاشیدنشان میشود و در نهایت همهشان را به کشتن میدهد. اما اینکه تا انتهای داستان چیزی تا این حد بی دلیل هم از مخاطب و هم از شخصیتهای داستانی پنهان باقی بماند هیچ توجیح منطقی، عقلانی و حتی احساسی درستی ندارد.
از فیلمنامه و شخصیتپردازی فیلم اگر عبور کنیم به تصمیمات عجیب و غریب اسنایدر به هنگام فیلمبرداری و استفاده از لنزهای غیرمتعارفشم میرسیم. لنزهایی که در اغلب اوقات به شدت تِله هستند و از اپرچر پایینی برخوردارند که همین مسئله باعث شده تا اکثر اوقات کلوزآپهای بازیگران خارج از محدودهی فوکوس باشند. این استفاده از لنز بنظر کارکرد خاصی نداشته و فقط سلیقهی شخصی کارگردان را هدف قرار داده که نتیجهاش هم چندان مطلوب نیست. تصاویر تار و بوکههای نورانی درشت همگی باعث سردرد مضاعف در مانیتورها و تلویزیونهای کوچک خانگی میشود و تصور دیدن چنین بوکهها و تصاویر تاری بر روی پردهی سینما هم چندان مسرت بخش نخواهد بود.
در نهایت باید گفت که اسنایدر به خوبی توانسته است ارتشی از مردگان را تشکیل دهد. با انسانهایی که عواطفشان از مردگان داخل فیلمش بیحستر هستند و در موقعیتهای بحرانی و حتی غیر بحرانی تصمیمات عجیب و غریبی میگیرند که نتیجهاش فقط صدمه به خود و عزیزانشان است. اسنایدر این بار بدون هیچ عذر و بهانهای ناشی از دخالت استدیو و غیره فیلمی با میل شخصی خود ساخته است و باید تک تک ضعفهای آن را نیز بپذیرد. هرچند که در دنیای امروز احتمالا مخاطبین تشنهتر از این حرفها باشند تا به دیدن چنین فیلمی نه بگویند اما اسنایدر حتی جای ارتش مردگان را هم به اشتباه در میان انسانها دیدهاست و نه مُردگان حقیقی. و این بزرگترین اشتباه فیلم است.
The Review
Army of the Dead
ارتش مردگان زک اسنایدر ممکن است پر فروش ترین فیلم این روزهای دنیا باشد اما قطعا بدترین فیلم دنیاست. اگر دوست دارید برای دو ساعت حرکات کوریگرافی شدهی زامبیهای بی استعدادی را که سرگردان به اینطرف و آنطرف میدوند، تیمی که مدام خودشان را در ضعف قرار میدهند و تصاویری که مدام از فوکوس خارج میشوند را ببینید ارتش مردگان گزینهی خوبیست اما در غیر این صورت دورش یک خطر قرمز پر رنگ بکشید!