نامِ «هزار و یک شب» بدون شک برای هر مخاطب داستانِ ایرانی نامی مانوس و آشناست. از آن گذشته وجوه خیالانگیز و رازآمیز این قصهها که از سرچشمهی حافظهی جمعی مردمان جغرافیایِ غربِ آسیا میجوشد حاوی نوعی کیفیت نوستالژیکِ ناشناخته و باستانیست.
این مجموعه قصههای دنبالهدار که به روایتِ «شهرزادِ» قصهگو (دختر وزیر) و طی هزار و یک شب متوالی برای پادشاهی تحت عنوان «شهریار» نقل میشود، همواره و در طی اعصار مختلف مخاطبِ پروپاقرص خود را داشته و و در عین حال به لحاظ وجوه ادبی و کیفیِ خود مورد توجه و شیفتگی صاحبنظران بوده است.
در حالی که بعضی از شرقشناسان ریشه این مجموعه داستانهای ماجرایی و خیالانگیز را به اعراب و حتی یونانیان نسبت میدهند، عدهای دیگر از پژوهشگران این داستانها را از ریشهی ایرانی و برگردانی از «هزارافسان» دانستهاند. جدای از بحثهای تاریخی درباره ریشه و خواستگاه قصههای «هزار و یک شب»، در ادامه سعی خواهیم داشت به طور کوتاه نگاهی داشته باشیم به مولفهها و زوایای مختلف و همینطور مضامین غالبِ این اثر جاودانه و کمنظیر.
فراتر از مرزهای جغرافیایی
«هزار و یک شب» را شاید بیاغراق بتوان عامهپسندترین اثر مشرقزمین تلقی کرد که با وجوه نمادیناش برای سالیان طولانی، معرف و یادآور شرق و خصوصا نواحی غربیِ آسیای رازآمیز بوده است. این اثر نامیرا از قصهها و افسانههای کهن کشورهايی چون ايران، هند، سرزمينهای عربی و از دل متون سانسکریت هند باستان و نوشتههای پهلوی ایرانی گرد آمده و به قول خورخه لوئیس بورخس (Jorge Luis Borges) ادیب شهیرِ آرژانتینی، بدل به گنجينهای ادبی و فرامليتی شده است. به بیان دیگر «هزار و یک شب» را میتوان محصول یک داد و ستد فرهنگی گسترده تلقی کرد که در یک روند تاریخی از جهان باستان تا دوران معاصر – که ختم به تولید فیلمها، سریالها و انیمههای سینمایی و تلویزیونی در کشورهای مختلف شده است- سیال و ادامهدار بوده است. در واقع «هزار و یک شب» یک اثر جمعی است، مؤلف واحدی ندارد و افراد بیشماری در تکوین آن ذوقآزمایی کردهاند.
بورخس همه آثارش را مديون «هزار و يک شب» می دانست و تأثير آن بر بسياری از نويسندگان معروف جهان از جمله کسانی چون جووانی بوکاچیو (Giovanni Boccaccio) ، جیمز جويس (James Joyce)، جان بارت (John Barth)، والتر اسکات (Walter Scott)، اورهان پاموک (Orhan Pamuk) ،ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe) و … انکارناپذير است. علیاصغر حکمت، جلال ستاری و بهرام بیضایی از جمله پژوهشگرانِ ایرانی بودهاند که دربارهی منشا و خواستگاهِ «هزار و یک شب» و ویژگیها و مضامین این اثر بزرگ، پژوهشهای درخوری کردهاند که میتوان از حاصل کار آنان در کتب ارزشمندی چون «افسونِ شهرزاد» از جلال ستاری و «هزار افسان کجاست؟» از بهرام بیضایی بهره برد.
از شهریار و دنیازاد تا علی بن بکار و سندباد
مورخان غالبا اتفاقِ نظر دارند که کتاب «هزار و يک شب» بالاخره و بعد از چندین قرن، طی قرون 13 و 14 میلادی شکلی ثابت و قوامیافته به خود گرفته است. داستانهای این منظومه را میتوان به لحاظ خواستگاه آنها به چهار دسته کلی تقسیم کرد:
- قصههای ایرانیتبار و همریشه و همارز شاهنامه که به دست فاتحان مسلمان با اسلام انطباق یافتهاند و قدیمیترین بخش هزار و یک شباند. خصیصه این قصهها، غنای تخیّلی و وهمناک، و مداخلهی دائم جنیان و پریان و وفور مسخ و حلول و سخنگویی جانوران است. دوز و کلکها و اندیشههای این مجموعه ایرانیست و نام شخصیتهای اصلی آن (شهریار، شهرزاد، دنیازاد و شاهزمان) نیز ایرانی است. در واقع کتاب «هزار افسان» که بین قرون ۲ تا ۴ هجری به عربی ترجمه شد باید پایه اصلی این کتاب بوده باشد.
- دومین دسته حکایات که بیشتر مغازلهآمیزند در بغداد و در دوران خلافت هارون الرشید میگذرند. این داستانها با مناظر زندگی درباری یا شهری، اندکاندک جایگزین صحنههای طلسم و جادو میگردند. داستانهای عشقی چون قصه «علی بن بکار» و «شمس النهار» عموما برگرفته از حکایاتی شفاهیست که آنها را در بازارها و معرکهها نقل میکردهاند.
- دسته قصههای دریانوردی که مشهورترینشان قصههای «سندباد بحری»ست مربوط به بندر بصره هستند و غالبا با فانتزی و تخیل بیشتری همراهاند. در این قصهها که بعضا لحنی حماسی دارند نخستین دریانوردانِ مجهز به قطبنما، شاخص، شمسه و اسطرلاب به کشف مناطق ناشناخته میروند.
- در چهارمین دسته قصهها که در قاهره پرداخته شدهاند، شهری و بورژوازی شدنِ مضامین، برجستگی بیشتر مییابد. ماجراجوییهای قهرمانان و قصههای هزلآمیز و هجوآلود و صحنههایی از زندگی اعیان خوشذوق و گوشههایی از معاش سوداگران و پیشهوران تقریباً بهطور کامل جانشین وهمناکی قصههای کهن میشوند. قصه «جوذر صیاد» از شمار این قصههاست. در این قصهها پاره خاطراتی از ادبیات تعلیمی مصر باستان و تاثیراتی از روایات تلمودی را میتوان دنبال کرد.
پیروزی قصه، شکوهِ زندگی
«هزار و یک شب» به شکلی سهل و ممتنع گویای انسانیترین پیامِ ممکنِ هر اثر ادبی و داستانی درتمام اعصار است. و این پیام عظیم که همان پیروزیِ محبت، دوستی و امید بر خشونت و دشمنی و خباثت است برگرفته از عمل ساده و در نوع خود آیینی «شهرزاد» است که موفق میشود با سلاح قصه و کلام، بیرحمی و خشونتِ شهریار را مهار کند و او را در قلمرو جادویی قصه اهلی کند. در واقع شهرزاد در مقام زنی فاضل و دانا، و با زبانی نرم و فصیح، نه فقط «شهریار» را که کل بشریت را به «انسانیت» و «مدارا» دعوت میکند. و اگر این را ماناترین و یگانهترین پیام تمام تاریخ ادبیات – در راستای برتری ادب بر خشونت و جهل و تعصب- ندانیم پس چه بدانیم؟
یکی از نکات درخشان و بینظیر در مورد «هزار و یک شب» در آن نهفته است که موقعیت شهرزاد در کل کتاب و یا به بیانی دیگر در شاید اصلیترین قصه کتاب- به عنوان دختری که خود را پیشمرگِ دختران و زنان سرزمینش کرده تا بلکه به طریقی بتواند جلوی شهوترانی و خونریزیهای «شهریار» را بگیرد- به شکلی کنایی، استعارهای ابدی و جاودانه از آیین و منزلت «قصهگو» و «قصهگویی» میسازد که همچنان و در گذرِ اعصار و سالیان دراز تاملبرانگیز است.
در «هزار و یک شب» قصه نه فقط بهانهای برای سرگرمی و تفریح یا هنری ادیبانه و نخبهگرا که فراتر از همهی اینها خود زندگیست با تمام ملزومات و متعلقات آن. زندگی با همه شکوه و امید و رنجهایش. «شهرزاد» در دلِ خطر و زیر سایه مرگ قصه میگوید تا زنده بماند و امید زندگی را در خود و اهالی سرزمینش زنده نگه دارد. و چه چیزی در راستای فهم قصه و قصهگویی به عنوان عملی فلسفی، میتواند از این عمیقتر وکناییتر عمل کند؟
دوگانه شهرزاد/شهریار که ناخودآگاه میتواند یادآور نبرد خیر و شر باشد در قالب یک هماوردی زنانه/مردانه متجلی میشود و این خود در تمام این سالها خوانشهای معناشناسی و اخلاقی این اثر را دستخوش گفتمانهای متفاوتی کرده که در نوع خود جالبتوجه است. در هر حال شهرزاد در «هزار و یک شب» نماد حیات و زندگیست و «قصهگویی» عاملِ حفظ امید و استمرار زندگی. و این عامل از شهرزاد به دیگر قصهگویان خرد و کلان در دیگر قصهها و خردهروایتهای کتاب انتقال پیدا کرده و آنان نیز در یک ماجراجویی پر پُیچ وخم با شهرزادِ قصهگو همراه و همسرا میشوند. محمد بهارلو، داستاننویس و پژوهشگر در اینباره به زیبایی میگوید:
در هزار و يک شب سخن گفتن مساوی با زندگی و سکوت برابر با مرگ است. اگر توانستی قصه بگويی زنده میمانی. قصه گفتن يا حديث ساختن نوعی اعتراف کردن و وصيت گزاردن است؛ يک جور بياينه پيش از مرگ است. قبل از مرگ، زير تيغ به هر کس مجال داده میشود قصه بگويد و با قصه گفتن جان خود را از مهلکه در ببرد. قصه گفتن حق محترمی است. نه فقط شهريارِ خونريز بلکه حتا عفريتی که بچهاش به تصادف و به سهو کشته شده، به کشنده فرزنده خود مجال قصه گفتن میدهد.
غلیانِ فانتزی و امرِ اعجابآور
عشق، نیرنگ، خیانت، حرص، طمعکاری، شهوت، اغواگری و جنایت از مضامین اصلی قصههای ریز و درشت «هزار و یک شب» محسوب میشوند. در این میان در حالی که قصهگو عطش و حرصی فزاینده برای تعریف قصهای سرگرمکننده و پرکِشش دارد- چرا که با جذابیت و کشش هر چه بیشتر قصه در واقع جان خود را بهتر حفظ کرده است- خلاقیت و امرِ شگفتیآفرین و جادویی در قصهها به اوج میرسد.
جهانِ قصههای «هزار و یک شب» جهان پرمایگی و تنوع و افراط است. جهانِ غلیانِ فانتزی و خیالپردازیهای سحرآمیز. در این جهان حد و مرزی برای لذت و عیاشیِ مخاطب- که گویی در مقامِ «شهریار» جانِ قصهگو در کف اختیار اوست- وجود ندارد. پس اینجا جهان رویاها، سفرها و ماجراهای پایانناپذیر و تودرتو است. قصهها از پسِ هم و در دل هم سر بر آورده و دهلیزهای تاریکِ شهری خوابزده را در ذهن خواننده روشن میکند. هر یک از این قصهها در بدو امر سعی دارند خواننده را دچار شگفتی سازند.
محمد بهارلو: مفهوم مهمی که در هزار و يک شب با آن مواجهايم، مفهوم استعجاب است؛ استعجاب یعنی به شگفتی واداشتن. اين مهمترين چيزی است که سبب میشود توجه خواننده برانگيخته شود. واقعيت اين است که هر زمانه نياز به چيزی دارد که باب طبع زمانه نباشد. در هزار و يک شب قصههايی هست که امروز برای ما میتواند معنای ديگری داشته باشد، معنايی که احتمالاً اجداد ما از آنها الهام لازم را نمیگرفتند. گذشت زمان پارهای از قصهها و ساختارهای آنها را برای ما مبدل به نمادها و نشانههای جديدی کرده است که باعث می شود مضمونهای سنتی را فراموش کنيم. در اين کتاب عالم تخيل و جنون و فرزانگی با هم درآميخته است.
میا گرهارت (Mia Gerhardt)، استادِ ادبیات هلندیتبار که مطالعات تطبیقی زیادی بر «هزار و یک شب» داشته است، تمامِ داستانهای «هزار و یک شب» را از حیث ساختاری به شکل زیر تقسیمبندی میکند:
داستانهای عاشقانه
داستانهای جنایی
داستانهای سفری
داستانهای جن و پری
داستانهای آموزشی، حکمی و پرهیزگارانه
این تقسیمبندی در عین اینکه نقاط اشتراکِ قصههای «هزار و یک شب» را از حیث غنای امرِ سرگرمکننده و تعلیقِ پیوسته آنها رد نمیکند در عینحال گویای بعضی تفاوتهای ساختاری این داستانهاست. این تفاوت بعضا در شکل فضاسازی و نشانهشناسی داستانها نیز پدیدار است. در چهار دسته اول تقسیمبندی گرهارت، گاه ممکن است اشتیاق و افراط قصهگو در تعریف قصهای پرکشش و سرگرمکننده به نوعی از شکلباختگی و حتی بیمعنایی تعبیر شود. اما همچون هر قصهی سرگرمکنندهی نابی، کلیت این قصهها امری یکپارچه و تراشخورده را میسازد که اساسا در ساحتی فراتر از آن است که به عنوان امری مبتذل یا مستهجن قضاوت شود.
هوگو فون هوفمانستال (Hugo von Hofmannsthal):
شهوانیت در این منظومه همان نقشی را دارد که نور در تصاویر رامبراند و رنگ در تابلوهای تیسیان (Tiziano Vecelli). چنانچه شهوانیت محدود میبود و در پارهای لحظات این محدودیت را نقض میکرد، ممکن بود آزاردهنده باشد، ولی از آنجا که بی هیچ حد و مرزی این کل، این جهان را در بر میگیرد، پس بدل به یک مکاشفه میشود.
از سوی دیگر میتوان گفت «هزار و یک شب» به معنای رایج و معمولِ کلمه، نه منظومهای اخلاقی است و نه ضداخلاقی. این اثر شگفت در این زمینه هم در جایگاهی بالاتر از گزارههای معمول میایستد. از سویی میتوان آن را به این معنا «اخلاقی» دانست، که در آن هیچ عملی بدون اجر یا عقوبت نمیماند. و از سوی دیگر با باز نگه داشتن دایره گناه و عملِ غیراخلاقی، موفق میشود از اخلاقِ رایج فراتر رفته و به جای معنا کردن اخلاق در لحظه، آن را همچون آثار مدرن در سیرِ موقعیت و شخصیت مورد داوری قرار دهد.
گنجینهای بیپایان برای اقتباسهای نمایشی
یکی دیگر از ویژگیهای جذاب «هزار و یک شب» قابلیتهای بصری و «نمایشگری» آن است که باعث شده بارها و بارها از سالیان دور تا به امروز توسط آثار سینمایی و تلویزیونی مورد اقتباس قرار گیرد. گذشته از تصاویر ناب و بدیعی که از دل قصههای ریز و درشت این منظومه میتوان استخراج کرد، «نقشپوشیها»، «بازی در بازیها»، زنانی که به لباس مردان درآمده و مردانی که زیر نقاب زنانه پنهان میشوند، نقل کردنها و به این بهانه شکستن زمانِ خطی روایت و … از دیگر وجوه نمایشیِ غنیِ «هزار و یک شب» محسوب میشوند.
از دیگر سو مسئلهی «لحن» نیز از نکات جالب «هزار و یک شب» است. اینجا دیگر لحن قصهها نه صرفا کمیک و هزلگونه و نه لزوما مثل تراژدیهای یونانی، تراژیک و اشکآور است. بلکه باز هم «هزار و یک شب» فراتر از یک دوگانه رایج عمل میکند. گاه ممکن است در موقعیتی بر مصائب یک شخصیت بگرییم و در عین حال چند لحظه بعد از زاویهای دیگر به او نگاه کرده و خندهمان بگیرد. این از دیگر وجوه شگفت هزار و یک شب است که به اتفاقی که بعدها در داستانهای مدرن رخ افتاد، پهلو میزند.
از معروفترین اقتباسهای سینماییِ «هزار و یک شب» -و شاید معتبرترین و هنریترین آنها- میتوان به فیلم «شبهای عربی» (Arabian Night) با نام اصلی «گلِ هزار و یک شب» (Il fiore delle Mille e una note) ساخته فیلمساز بزرگ و مولف سینمای ایتالیا پیر پائولو پازولینی (Pier Paolo Pasolini) در سال 1974 اشاره کرد. این فیلم که حتی بخشهای زیادی از آن در آن سالها در ایران فیلمبرداری شده– که البته با اعتراض روحانیون و علمای وقت همراه بوده است- بسیار به ذات و ماهیت «هزار و یک شب» و کیفیات قصهگویی و حتا زیباییشناسی بصری آن نزدیک و وفادار است.
«شب قوزی» ساختهی فرخ غفاری – محصول 1343- نیز بهترین نمونه از اقتباسهای سینمایی ایرانیست که فیلمنامه آن براساس حکایت «خیاط، احدب، یهودی، مباشر و نصرانی» از شب بیست و چهارم هزار و یکشب اقتباس شده است. فرخ غفاری و جلال مقدم در مقام نویسندگان اثر، مکان و زمان هزار و یک شب را به تهران معاصر تغییر داده و در قالب یک کمدی سیاه بخشی از فضای دهه چهل جامعه ایران را به نمایش میگذارند. «شب قوزی» اولین فیلم تاریخ سینمای ایران بود که به جشنواره کن راه پیدا کرد.
در پایان باید از تصویرسازیهای درخشانی هم که توسط نقاشانی از ملیتهای مختلف، بر اساس داستانهای «هزار و یک شب» صورت گرفته یاد گرفت. در ایرانِ عهد قاجار وقتی کتاب با ترجمه ماندگار «عبداللطیف تسوجی» به دست ناصرالدین شاه افتاد او را چنان مجذوب کرد که خیلی زود سفارش کتابآرایی «هزار و یک شب» صادر شد. ابوالحسن غفاری معروف به «صنیعالملک»، از نقاشان ایرانی بود که به سفارش معیرالممالک کار تصویرسازی کتاب را به انجام رساند. صنیعالملک که در ترکیب و تلفیق رنگها و هماهنگی و توازن آنها نهایت دقت را به کار برده بود، برای جانبخشی به قصههای کتاب از سبک نقاشی ناتورالیستی و رگههایی از سنت نگارگری ایرانی بهره جست.