وقتی بحث فیلم پرندگان (The Birds) از هیچکاک پیش میآید من یک جمله را هی تکرار میکنم: هیچکس به جز هیچکاک نمیتواند The Birds را بسازد. امروز در پی اس ارنا قصد داریم کمی بیشتر درباره این فیلم بنویسیم و آن را زیر ذرهبین ببریم پس اگر شما هم مثل من طرفدار استاد سینما یعنی آلفرد هیچکاک بزرگ هستید، در ادامه متن همراه ما باشید.
وقتی سخنی از ژانر جنایی یا ترس میشود، اولین نامی که بر زبان سینما دوستان میآید، هیچکاک است. او به طرز ویژهای در ترساندن مردم مهارت دارد و سینمای او درواقع کلاسی درسی برای سینما دوستان است. معمولا هیچکاک را با نام استاد تعلیق میشناسند، اما تعلیق به چه معناست؟ هیچکاک جمله کوتاهی در این باره دارد: مخاطب باید از احتمال رخداد وحشتناکی مطلع باشد که بازیگر آن را نمیداند.
سپس هیچکاک با مثالی این سخن خود را گسترش میدهد. او میگوید: فرض کنیم وسط ما دو نفر، زیر میز بمبی کار گذاشتهاند. اول هیچ اتفاقی نمیافتد و بعد ناگهان «بوم!» بمب منفجر میشود. تماشاگر غافلگیر میشود ولی قبل از این تکان و غافلگیری، صحنه کاملا عادی و از مفهوم خاصی عاری بوده است.
حالا یک وضعیت تعلیقی را در نظر بگیریم: بمب زیر میز کار گذاشته شده؛ تماشاگر این موضوع را میداند؛ یعنی خرابکار را موقع کار گذاشتن بمب دیده است. تماشاگر میداند که بمب در ساعت یک منفجر خواهد شد و در یک جایی از صحنه هم یک ساعت دیده میشود، ساعت یک ربع به یک است.
در این شرایط همین گفتگوی عادی و معصومانه، آکنده از لطف و جذابیت خواهد بود؛ چون که تماشاگر در آن شرکت خواهد داشت، دلش میخواهد داد بزند و آدمهای صحنه را خبر بکند که: «این مزخرفات چیست که دارید میگویید؟ الان است که بمب منفجر بشود!». در مورد اول ما به تماشاگر 15 ثانیه تکان و غافلگیری دادهایم ولی در مورد دوم به آنها 15 دقیقه دلهره دادهایم. نتیجه آن که هر وقت که ممکن باشد تماشاگرا را باید قبلا خبر کرد!
این مثال از هیچکاک کاملا مشخص میکند که او چگونه فیلمسازی است. اما قبل از پرداختن به فیلم پرندگان میخواهم کمی درباره هیچکاک و سینمای او بنویسیم. امروزه و در این سینمای بی درو پیکر هالیوود، سالانه چند صد فیلم ترسناک ساخته میشود. فیلمهایی کلیشهای با جن و ورح و اگر بخواهند خیلی فیلمشان را ترسناک نشان دهند در پایان در یک ادعای احمقانه مینویسند: بر اساس داستان واقعی. و سپس عکس چند بدبخت را میآورند و میگویند که اینها توسط شیطان تسخیر شده بودند.
حال ما کاری نداریم که این ادعا چقدر دروغ و مضحک است. ادعایی که البته این روزها تضمین فروش یک فیلم است. اما ترس واقعی چیست و هیچکاک چگونه ترسِ واقعی را میساخت؟ مهمترین مولفه هیچکاک این بود که در فیلمهای او معمولا چند نفر وجود دارند که از زندگی خود خسته شده و دچار نهیلیسم (پوچ انگاری) شدهاند. این کاراکترها آروزی یک اتفاق تازه را دارند تا از زندگی کسالتبار خود بگریزند، اما این اتفاق همچون طوفانی بر سر آنها آوار میشود…! این آوار شدن اصلیترین فُرم هیچکاک است اما سوال این است که ابزار او برای اینکار چه چیزهایی هستند؟
هیچکاک همیشه سعی میکند با کوچکترین و از نظر ما بیخطرترین و کم اهمیت ترین چیزها مخاطب را بترساند. خود او در یک مصاحبه گفته است که من از تخم مرغ میترسم. این جمله دروغ نیست، این جمله سبک هنری و جهانبینی هیچکاک است. فیلم پنجره پشتی را تصور کنید. یک انسان که حوصلهاش سر رفته است با لنز دوربین خود همسایه خانه بغلی را دید میزند. سپس او در این اتفاق شاهد یک قتل میشود. این اتفاق بسیار ترسناک است. چرا؟ چون هیچکاک با یک اتفاق کم اهمیت در نظر ما قتل میسازد.
تصور کنید چند قتل هر روزه در اطراف ما انجام میشود بی آنکه ما بدانیم؟ یا فیلم از شمال تا شمال غرب را تصور کنید. کری گرانت به یک رستوران میرود تا در آرامش غذای خود را بخورد، درست در همان زمان دو قاتل در رستوران حضور پیدا میکنند، آن ها به پذیرش میگویند که اسم کسی را که میخواهند به قتل برسانند را پیج کند، درست در همان لحظهای که اسم مقتول پیج میشود، کری گرانت دستش را بلند میکند تا غذا سفارش دهد و با همین اشتباه کوچک قاتلان کری گرانت را با مقتول مورد نظرشان اشتباه میگیرند و کل کشور را به دنبال او میافتاند تا او را بکشند. این تم آلفرد هیچکاک بزرگ است. تمی که در آن با یک اشتباه به اعماق جهنم سقوط خواهید کرد.
با این پیش آگاهیها میرسیم به فیلم پرندگان، محصول سال 1963. این فیلم درباره ملانی دانیلز دختری ثروتمند است که با وکیل جوانی به نام میچ برنر بود، آشنا میشود. سپس به بهانه اینکه دو مرغ عشق برای جشن تولد خواهر کوچکش هدیه ببرد، رهسپار محل اقامت میچ در یک خلیج میشود. در آنجا ملانی مورد حمله یک پرنده قرار میگیرد و آسیب جدی میبیند. او تصمیم میگیرد شب را در خانه یکی از دوستانش سپری کند. اما از روز بعد حمله پرندگان به شهر جدی میشود…
خب حمله پرندگان چیز عجیبی به نظر میرسد، مگر پرنده میتواند علیه انسان طغیان کند؟ خب اگر دقت کنید گفتیم که هیچکاک سعی میکند با سادهترین و کوچکترین چیزها مخاطب خود را بترساند. در جایی از فیلم، ملانی از دست پرندهها فرار کرده و وارد یک رستوران کوچک میشود. در آنجا یک پیرزن میگوید که در دنیا حدود 20 میلیارد پرنده وجود دارد، اگر آنها دیوانه شوند چی؟ چه سوال ترسناک و تکاندهندهای! هیچکاک دقیقا میخواهد چنین کند، او میخواهد کاری کند که ما از یک پرنده ساده بترسیم.
البته هیچکاک تنها به این دیالوگ بسنده نمیکند. او در واقعیت پرنده دیوانه را میسازد. پرندههای فیلم به مردم روستا حمله کرده و چشم یک پیرزن را از حدقه بیرون کشیدند! هیچکاک نیز چنان موسیقی متنی بر این صحنه اضافه کرد که من نشسته درجای خود ترسیدم (این پیرزن در خانه خود ماشین ظرفشویی داشت! دقت کنید که این فیلم در 60 سال پیش ساخته شده است و حال من نمیخواهم مقایسه کنم که ایران در 60 سال پیش چه وضعی داشت. البته شاید این موضوع ربط چندانی به فیلم نداشته باشد اما برای من مهم بود).
هیچکاک در کنار فُرم خود به تکنیک هم رسیده است و تکنیک او در این فیلم ستودنی است. در یکی از صحنههای فیلم ملانی روی نیمکتی مینشیند. دوربین، او را در شات مدیوم میگیرید. در مونتاژ، هیچکاک صدای بازی بچههای درون مدرسه را زیاد میکند. دوربین به مدرسه و پنجرههای آن پن میشود و سپس به ملانی برمیگردد. در پشت سر ملانی میبینیم که چند پرنده روی سیمها نشستهاند. دوباره دوربین پن میشود و دوباره به ملانی برمیگردد و این بار میبینیم که تعداد پرندگان زیاد شده است! یعنی هیچکاک تنها با یک پن ساده تعلیق خلق میکند. دقت کنید که او گفت: مخاطب باید از احتمال رخداد وحشتناکی مطلع باشد که بازیگر آن را نمیداند. اینجا هم دقیقا همین اتفاق میافتد. ما میبینیم و میدانیم که پرندگانِ قاتل پشت سر او هستند اما ملانی نمیداند…
میشود تا صبح تا درباره فیلم پرندگان نوشت اما من حق مطلب را ادا کردم. اگر تا به کنون موفق به تماشای این فیلم شاهکار نشدهاید بهتر است همین امروز دست به کار شوید و در ضمن اگر در خیابان قدم زدید مواظب پرندگان باشید.