معیار زیباشناسی در هنر چیست؟ شاید این سوال یکی از مهمترین سوالات در فلسفه هنر باشد. بزرگان زیادی نیز در این باره نظر دادهاند، نیچه معیار زیباشناسی را دیونوسوس خطاب کرده است. دیونوسوس یکی از خدایان یونان باستان و نماد لذت و سرزندگی بود. بسیاری از صاحبنظران نیز زیبایی را در هنر کنار گذاشته و معیار یک اثر هنری را خلق حس دانستهاند. فیلم Redeeming Love طبق هر دو وصف، با تمام نقصهایش یک اثر هنری است. Redeeming Love زیباست و حس خلق میکند. در ادامه متن همراه پی اس ارنا باشید تا نگاهی دقیقتر بر این فیلم داشته باشیم.
فیلم در صده 1800 شروع میشود. جوانی رعنا و پاک به نام مایکل به دنبال عشق است. همین عشق او درنیامده است. ما زیاد با شخصیت او آشنا نیستیم و سریع نمیتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم. در آن سوی داستان ما با دیگر کاراکترِ مهم فیلم یعنی انجل آشنا میشویم. او دختری به شدت زیبا، جذاب و پُر طرفدار است و این پُر طرفدار بودنِ او بخاطر فاحشه بودنش است! برخلافِ کاراکتر پسر یعنی مایکل، کاراکتر انجل به خوبی معرفی میشود. داستان همین روند موازی خود را پیش میگیرد تا جایی که مایکل در شهر چشمش به انجل میافتد و تنها یک نگاه از او چنان عشقی را در جانش زنده میکند که گویی او انجل را هزاران سال دوست میداشته و اکنون او را پیدا کرده است! اما یک مسئله اینجاست، انجل زیباترین فاحشه شهر است و همه او را دوست دارند پس انجل، مایکل را نیز در این چشم میبیند! اما مایکل برخلاف دیگران به راستی عاشق اوست. به نظر من همین پیچیدگی در این رابطه یکی از زیباییهای Redeeming Love است.
درباره شخصیت انجل خیلی چیزها میشود گفت. او در تمام زندگی خود به جز خیانت چیزی ندیده و هرکس که او را خواسته برای خودش نبوده است. طبعا همین موضوع باعث میشود تا انجل از لحاظ احساسات چشم خود را روی همه ببندد. در فلش بکهایی نیز این موضوع شدت میگیرد. ما با گذشته انجل بیشتر آشنا شده و پی میبریم که حتی پدر او نیز در گذشته آنها را رها کرده و … از طرفی انتخاب بازیگر این نقش فوقالعاده بوده است. ابیگیل کوون به راستی زیباست و برای این نقش نیز باید چنین بازیگری میآورند که زیبا، اغواگر و سرد باشد. حتی لحن صدای ابیگیل کوون نیز خوب است. او آرام و در تن صدای زیر حرف میزند گویی که اصلا طرف مقابل برایش مهم نیست. از طرفی این بازیگر برخلاف انتظارها به راستی بازی خوبی از خود نشان داد و توانست نظرهای مثبتی را بگیرد. البته لازم به ذکر است که هرچقدر ابیگیل کوون در نقش خود جا افتاده بود، تام لوئیس برعکس آن بود. او بازی زیاد خوبی از خود نشان نداد و حتی آن معصومیتِ کاراکترِ خودش را نداشت.
فیلم پلات اصلی خود را روی عشق قرار میدهد. عشقی که در فیلم Redeeming Love سخت به نظر میرسد. انجل با بیتفاوتیهایش عملا مخاطب را ازار میدهد و به نوعی هی این عشق را سختتر میکند. اما به قول نیچه معیار عشق، به شدت آن نیست بلکه به مدت آن است. مایکل این مدت را میدهد. هرچه زمان به جلوتر میرود هیچ از عشق مایکل کم نمیشود. به نوعی این عشق کلاسیک است و زمان نمیتواند بر آن چیره شود.
بگذارید کمی به داستان برگردیم. انجل توسط صاحب کار خود کتک خورده و آش و لاش میشود. مایکل دارایی زندگیاش را داده و انجل را به خانه میبرد. انجل در خانه همچنان مقابل این عشق ایستادگی میکند. گویی انجل از یک چیز میترسد و آن آسیبپذیر بودن است. انجل به صورت ناخودآگاه سد محکمی را مقابل زندگیِ احساسی خود قرار داده و هرکاری میکند که به هیچکس احساسی نداشته باشد اما… این “اما” خیلی مهم است. انجل عاشق مایکل میشود اما در ثانیه به ثانیه فیلم نوعی دروغ در کلمات انجل حس میشود. گویی او اصلا مایکل را دوست ندارد و صرفا کمی از او خوشش آمده. همین موضوع ما را به نقطه عطف فیلم در نیمپرده دوم میبرد. انجل بیآنکه بگوید چرا (البته او در ذهنش آن چرا را دارد) مایکل را ترک میکند به امید اینکه مایکل با دختر همسایه جدید ازدواج کرده و انجل را فراموش کند. اما مایکل انجل را فراموش نمیکند. یعنی نمیتواند که چنین کند. همانطور که در بالا گفتم معیار عشق به مدت آن است. مایکل با تمام سختیها مقاوت میکند و این عشقِ درون فیلم به راستی زیباست و حس خلق میکند. این عشق کاملا هنری و انسانی است و اصلا در دام ابتذال نمیافتد.
در سوی دیگر انجل تحتتاثیر مایکل به انسان دیگری تبدیل شده است و دیگر با زندگی گذشته خود کاری ندارد. اما مسئله این است که زندگی گذشته با او کار دارد! دوک (صاحب کارِ گذشته انجل) به سراغ او آمده و قصد دارد زندگی انجل را نابود کند. گویی گذشته تاریک و شومِ انجل ول کن قضیه نیست. اما انجل عوض شده و به راحتی خود را تسلیمِ تاریکی نمیکند.
انجل از دست دوک نیز فرار کرده و بعد از شنیدنِ این خبر که مایکل همچنان در انتظار اوست، به روستای مایکل برمیگردد. سکانس پایانی این فیلم مهم است. انجل در کل طول مدت فیلم جلوی احساساتِ خود را گرفته بود اما با دیدن مایکل از دور احساستش در یک لحظه تخلیه میشود و ما میفهمیم که انجل نیز عاشق بوده است. او در این سکانس یک دیالوگ بسیار عاشقانه میگوید: اسم من ساراست!
شاید اینکه بنده این جمله را یک جمله عاشقانه خطاب کردم کمی عجیب به نظر برسد. اما دقت کنید که انجل در طول مدت زندگیاش به هیچکس اعتماد نداشته است و این یک جمله حس اعتماد را به مایکل منتقل کرد. در واقع انجل گفت که من به تو اعتماد دارم؛ آن هم در دنیایی که هیچ رنگ اعتماد را در آن ندیده بودم.
در پایان میشود Redeeming Love فیلمی بسیار زیبا و عاشقانه است که آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفت. این فیلم اثری است که حس خلق میکند و اصلا هم در دام سانتیمانتال بازی نمیافتد. هدف بنده نیز از نوشتن این مقاله تنها یک چیز بود و آن آشنایی بیشتر شما عزیزان با فیلم Redeeming Love است. پس اگر تا به کنون موفق به تماشای این فیلم نشدهاید، بهتر است همین امروز دست به کار شوید.