در این مطلب قصد دارم تا یادداشتی بر فیلم برو بیرون (get out) بنویسم که ممکن است مواردی از اسپویل را در خود داشته باشد. پس اگر هنوز فیلم برو بیرون را تماشا نکردهاید، بهتر است ابتدا به سراغ خود فیلم بروید و از این فیلم در ژانر وحشت متفاوت لذت ببرید.
در ابتدای مطلب، از فیلم برو بیرون به عنوان فیلمی متفاوت یاد کردم، کما اینکه واقعا هم این فیلم از سایر فیلمهای در ژانر خودش متفاوت است. کارگردان قصد ندارد با عناصری مثل تاریکی، غافلگیری و صداهای مهیب شما را بترساند. فیلم متعالیتر از این حرفهاست.
وقتی از تعالی در فیلمی در ژانر وحشت حرف میزنیم، ممکن است خواننده آن را باور نکند یا دستکم آن را به پای تاثیرات لحظهای فیلم روی نویسندهی یادداشت بگذارد ولی با بررسی دقیق این فیلم متوجه میشود که واقعا فیلم برو بیرون حرفهایی برای گفتن دارد.
در همان لحظات ابتدایی فیلم، ما شاهد مردی سیاهپوست هستیم که دارد در خیابانی مرموز قدم میزند. ماشینی اسپورت در کنار او پرسه میزند و خبر از اتفاقی ناگوار میدهد.
در این سکانس، موسیقیای از ماشین اسپورت مذکور به گوش میخورد. اگر کمی به آن دقت کنیم متوجه میشویم که شعر آن موسیقی جملهای را تکرار میکند: run rabbit به معنای فرار کن خرگوش. در همین حین رانندهی ماشین اسپورت فرد سیاهپوست را به زور به درون ماشین خود میبرد.
هویت این رانندهی در ادامهی فیلم برای مخاطب مشخص خواهد شد. رنج روایتی باز کار خود را میکند. مخاطب میفهمد، شخصیت اصلی نمیفهمد، نتیجه میشود ایجاد تعلیق و دلهره که کارکرد اصلی در فیلمهای ژانر وحشت از جمله فیلم برو بیرون را دارد.
صحبت در مورد رنج روایتی در فیلمهای ژانر وحشت، در حوزهی این یادداشت کوتاه نیست. اطلاعات روایتی فیلم برو بیرون در عین اینکه ساده جلوه میکند، از ظرافتهای پیچیدهای برخوردار است. فیلمنامه نویس به خوبی از عهدهی این کار که کی و کجا مخاطب و شخصیت و گاه هر دو باهم چه چیز را بدانند، برآمده است.
سکانس بعدی که بیننده با آن مواجه میشود، سکانس آشنایی با شخصیت اصلی و معشوقهی اوست. او نیز مانند فرد گمنام سکانس قبل سیاهپوست است. کات خوردن سکانس قبل به این سکانس، در مخاطب ایجاد حس تعلیق میکند و نقشی مانند غیبگویی در ابتدای نمایشنامههای شکسپیر دارد.
شخصیت اصلی فیلم، کریس، دارد با معشوقهی خود، رز، صحبت میکند. گویا رز تصمیم گرفته که دوست سیاهپوست خود را به خانهی خانوادهاش در شهری دیگر ببرد و او را به آنها معرفی کند. دیالوگ کریس به رز در اینجا، باز درونمایهی فیلم را روشن تر میکند. کریس به رز میگوید که آیا آنها (خانوادهی رز) میدانند که من سیاهم؟
در حین سفر به شهر مذکور، کریس و رز با گوزنی در مسیر برخورد میکنند و موجب خونریزی و کشته شدن گوزن میشوند.
وقتی به خانهی خانوادهی رز میرسند و ماجرا را برای پدرِ سفیدپوست رز تعریف میکنند، پدر که نقشش را برادلی وایتفورد بازی میکند، دیالوگی میگوید که معنای تلویحی آن در ادامه و انتهای فیلم مشخص میشود. او بعد از شنیدن کشته شدن تراژیک گوزن میگوید:
پس از دست یکی از اونها خلاص شدیم؟ ولی هنوز چند صد هزارتای دیگهشون مونده. من ازشون اصلا خوشم نمیاد. حالم ازشون بهم میخوره. اونا دارن همهجا پخش میشن.
در انتهای فیلم هم پدر به دست کریس و با شاخ گوزن کشته شدهای، هلاک میشود. پس میتوان گوزن را نمادی در پیرنگ این داستان دانست و تحلیلهای خود را غنا بخشید. اگر بخواهیم گوزن را نمادی جهان شمول تصور کنیم، میتوان معناهای متفاوت زیر را برای آن قائل شد:
گوزن مظهر تیز پایی و طول عمر و وقار است و در باورهای اساطیری نماد نیروی بدنی و قدرت در دویدن است. این حیوان برای اقوام هند و اروپایی و آسیای مرکزی مقدس بوده، زیرا معتقد بودند هرجا که گوزن هست آب هم هست. همچنین در بیشتر آثار هنری گوزنها کاربردی داشته اند.
در میان سرخپوستان هویچال مکزیک، گوزن حیوان اصلی مناسب برای قربانی به شمار میرفت.
علاوه بر نمادهای جهانشمول میتوان گوزن را نمادی فردی در نظر گرفت. در نمادهای فردی، داستاننویس با بسط پیرنگ و قراردادن عنصر نماد در آن، معنای ثانویهای برای عنصر نماد درنظر میگیرد. باید حتما توجه داشت که هر عنصری را نمیتوان به عنوان نماد در نظر گرفت. سادهترین راه تشخیص نماد این است که در حداقل دو قسمت داستان تکرار شود و حذف آن عنصر پیرنگ داستان را دچار اختلال کند.
از عنصر نماد که بگذریم، همه چیز در فیلم علیه سیاهپوستان است و ربط دارد به جنبش black lives matter و حقوق سیاهپوستان. تا اینجای کار فیلم چیز جدیدی برای گفتن ندارد. باری فیلمهای بزرگتری مانند 12 سال بردگی این درونمایه را بهتر و قویتر نشان دادهاند.
با کمی دقت در فیلم، متوجه میشویم که جنبش سیاهپوستان تنها درونمایهی فیلم برو بیرون نیست. فیلم جنبهی مهمتری نیز در خود دارد و آن جنبهی روانی فیلم است که به صورت تلویحی نیز در اسم فیلم پنهان است.
به نظرم جنبهی روانی فیلم از جایی شروع میشود که ما با معروفترین نمای این فیلم روبرو میشویم. نمایی از سکانس هیبنوتیزم شخصیت اصلی داستان که در عکس زیر آن را میبینید.
سه نمونه از فرضیات اساسی روانکاوی که زیگموند فروید آن را بنا نهاده و در این فیلم هم قابل تشخیص است عبارتند از:
- انسان واجد بُعدی ناخودآگاه است.
- رویا شاهراهی برای راه یافتن به ضمیر ناخودآگاه است.
- ساختار ذهن انسان از سه پارهی نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است.
به زعم زیگموند فروید این سه کنشگر یعنی خود، فراخود و نهاد از بدو طفولیت شکل میگیرند و آنها را نباید با بخشهای مغز انسان اشتباه گرفت و این سه موجودیت جسمانی نیستند بلکه نیروهایی روانیاند که انسان را به انجام دادن یا اجتناب از رفتارهایی خاص سوق میدهند.
نهاد به طور کامل در ضمیر ناخودآگاه جای دارد و هم دربرگیرندهی خاطرات پنهان ماست و هم اینکه رانههای مربوط به روابط با جنس مخالف و سائقهای ستیزهجویانه را شامل میشود.
نهاد غریزههای بدوی و لذتطلبانه را اجابت میکند و به هیچ نظام اخلاقی یا الزام قانونیای اعتنا ندارد.
در تقابل با رفتارهای ویرانگرانهای که نهاد انسان را به آن سوق میدهد، فراخود وجود دارد. فراخود کنشگری است که دائما بایدها و نبایدهای اخلاقی و قانونی را به فرد گوشزد میکند.
افراطهای لجامگسیخته و بیمحابای نهاد همانقدر منجر به اختلالهای روانی میشوند که تفریطهای اکید و تخطیناپذیر فراخود.
آن نیرو یا کنشگری که میکوشد توازنی بین این دو برقرار کند، خود است که نه اسیر لذتطلبی ویرانگرانهی نهاد است و نه تابع بیچون و چرای اخلاقگرایی سختگیرانهی فراخود.
با دانستن این موارد، آیا میتوان خانوادهی رز را نمادی از فراخود دانست؟ مخصوصا وقتی مادرِ رز که یک روانکاو است سعی دارد مانع از سیگار کشیدن کریس، یعنی شخصیت اصلی، شود؟
از طرفی شاید بتوان شخصیت راد ویلیامز، دوست شخصیت اصلی، را در مواقعی برابر با نهاد قرار داد؟ او در سرتاسر فیلم از لذتهای جنسی و بردههای جنسی سیاهپوست حرف میزند.
همچنین میتوان به گرهگشایی فیلم نیز نگاهی روانکاوانه داشت.
شخصیت اصلی وقتی میتواند از اتفاقات جان به در ببرد که پنبهای در گوشهای خود میگذارد و به صورت نمادین به حرفهای فراخود که نمایندهی آن بکن و نکنهای اجتماعی است گوش نمیدهد. اجتماعی که کل آن در دست سفیدپوستهاست که نگاه بدی به سیاهپوستها دارد.
نکتهی روانکاوانهی دیگری که میتوان در فیلم به آن اشاره کرد، مقولهی واپسرانی است.
واپسرانی در مطالعات روانکاوانه نتیجهی تعارض یا ناسازگاری بین امیال ما از یکسو و هنجارهای اجتماعی یا آموزههای اخلاقیمان از سوی دیگر است.
در این رویارویی، غالبا هنجارهای اجتماعی و آموزههای اخلاقی دست بالا را دارند و امیال فردی مغلوب میشوند و در ضمیر ناخودآگاه جای میگیرند.
آیا نمونهی سیگار کریس را باز هم میتوان نمونهای از این رویارویی دانست؟
به عنوان آخرین اشاره به مقولههای روانکاوانهی فیلم برو بیرون، بهتر است به ضمیر ناخودآگاه اشاره کنیم.
ضمیرناخودآگاه در هر انسانی به مراتب بزرگتر از ضمیر خودآگاه و پیشآگاه است. هدف درمان روانکاوانه پی بردن به مفاد و محتویات ناپیدای این حوزه از روان و ارتقای آن به سطح آگاهی فرد است.
نمونهای از این درمان را (که همراه با سو استفاده بود) در همان سکانس معروف کریس و مادرِ رز در اتاق روانکاوی میبینیم.
اسم فیلم برو بیرون هم میتواند اشارهای تلویحی به همین معنا داشته باشد. اینکه نیروها و خاطرات فلجکننده و رانههای ویرانگری که در ناخودآگاه هر یک از ما وجود دارد، باید به سطح آگاه بیایند تا بتوانیم خود و اعمالمان را بشناسیم و کنترل کنیم.
اجبارهای اخلاقی و قانونی همواره ناخودآگاه ما را مملو از چیزهای ناگوار میکنند. ناخودآگاه ما کنترل ما را به دست میگیرد و ما بدون اینکه خودمان بدانیم، مانند سیگار کشیدن کریس، اعمالی را انجام میدهیم.
هدف از این مطلب نه نقدی روانکاوانه، که اشاراتی به این است که فیلم برو بیرون، حرفهایی برای گفتن دارد و تفاوت زیادی با فیلمهای دیگر در ژانر خودش دارد.
میتوان گفت که فیلم برو بیرون، از معدود فیلمهای ژانر وحشتی است که باید آن را جدی گرفت و با رویکردهای علمی آن را نقد کرد.
میتوان برو بیرون را نمونهای برای مطالعات فرهنگی، مطالعات روانکاوانه و حتی مطالعات روایتشناسی یا نرتالوژی نیز انتخاب کرد و این فیلم را تحلیل کرد.
فیلم از منظر هنری نیز حرفی برای گفتن دارد. قابها و نماهای خوبی در سرتاسر این فیلم وجود دارد که کارگردانان و منتقدان سینمایی بارها از آن یادکردهاند.
به عنوان مثال صحنهی غرق شدن کریس در فضای بدون زمان و مکان، علاوهبر اینکه میتواند جنبهای روانکاوانه داشته باشد، میتواند نماد فلج بودن یک سیاهپوست در جامعهی مدرن غرب را نشان دهد.
این صحنه، و اشراف کامل مادرِ رز یعنی زن روانکاو سفیدپوست به او، نشان از همین موضوع دارد.
همچنین فیلم برو (Get Out) بیرون شما را چندین بار خواهد خنداند! دوست کریس یعنی راد ویلیامز که نقش آن را میلتون هاوری جونیور بازی میکند، حس کمیک خوبی در فیلم ایجاد کرده.
فریادهای او بر سر کریس و همچنین سکانس ادارهی پلیس که راد برای یک گزارش به آنجا میرود بسیار خندهآور است. همچنین دیالوگ آخر او به کریس نیز نقش کمیک او را پر رنگتر میکند.
درنهایت باید بگویم که اگر از طرفداران ژانر وحشت هستید و این فیلم را ندیدهاید، حتما به سراغش بروید.
اگر از آن دسته سینمادوستانی هستید که سینمای وحشت را جزو فیلمهای جدی حساب نمیکنید، این فیلم به شما ثابت خواهد کرد که اشتباه میکنید. اگر هم از طرفداران فیلمهای ترسناک هستید، لیست بهترین فیلم های ترسناک ما را از دست ندهید (روی لینک کلیک کنید). ما این لیست را به 3 دسته فیلمهای ترسناک اروپایی، فیلمهای ترسناک آسیای شرقی و در نهایت فیلمهای ترسناک هالیوودی تقسیم کردیم تا با توجه به سلیقه خود به سراغ فیلم ترسناک مخصوص به خودتان بروید.
سلام ممنون بابت مطلب زیباتون
میخواستم من هم نکته ای رو درباره این فیلم بگم
در ابتدای فیلم در سکانس ربوده شدن مرد سیاهپوست اهنگی از ماشین فرد رباینده پخش میشه که میگه run rabbit به معنی فرار کن خرگوش
در سکانس شام کریس با خانواده ی رز ، مادر رز از اشپزخانه کیک هویج رو به عنوان دسر میاره.
شکار چی ها از هویج برای به دام انداختن خرگوش ها استفاده میکنن
اینجا میتونیم سفید پوستا رو به شکارچی تشبیه کنیم و سیاه پوستا رو به خرگوش هایی که در خطر شکار هستن.